امروز مراسم بودم
با دوتا از دوستام رفتم
رو زمین نشسته بودیم
یکی از دوستام سمت چپم نشسته بود یکیشونم جلوی من نشسته بود
میت چون جوون بود (یه پسر 20 ساله) مادرشو خاهراش و خاله هاش خیلی بی تابی میکردن
از بی تابی اونا بقیه و حتی منی ک متوفی رو ندیده بودمم گریه مون گرفته بود
فضا بشدت سنگین بود
یهو دوستم ک سمت چپم بود زد به پهلوم
دوستم : دختر چکار کنم گریه ام نمیاد😕
من :خفه شو توروخدا الان خندم میگیره🥴
یهو جلویی برگشت گفت من زور زدم گریه کنم ببین اشکم اومده یا ن
دوستم: اره اره گوشه چشمت جم شده 😃
و منی که داشتم خفه میشدم از خنده بخاطر مکالمه اینا و بزور خودمو کنترل میکردم 😂🤣🤣
بندگان خدا قصد مسخره بازیم نداشتن
داشتن عادی حرف میزدن😅
ویولت کوشولو 😂🤍
#سوتی 😁
و
#خاطرات 😌
و
#تجربیات🥲
خودتون رو به آی دی من در قسمت بیوی کانال ارسال کنید ..من برای حرفاتون محرم هستم ..😉
سلام
من اولین بارمه براتون خاطره ام رو میفرستم
اول یه اطلاعات بدم
اسمم #نیلا ست 🦋
هفده سالمه سال آخر دبیرستانم✨ زیاد آدم اجتماعی و برونگرایی نیستم ولی اگه با کسی صمیمی باشم قضیه اش فرق میکنه
خب میرم سراغ سوتیم که مال امروز بود:
یکی از همسایه ها واسمون خیرات آورد من خونه تنها بودم،رفتم در رو باز کردم گفتم نظرتون قبول بعد گفتن که نظر نیست خیراته و از اونجایی که خیلی خجالتی ام هول شدم یهو گفتم پس خیراتتون مبارک باشه😅😩
و همونجا تو افق محو شدم و خانومه هم یه نگاه عاقل اندر سفیه بهم کرد و در بستم و به همون حالت سرمو کوبیدم به در گفتم خدایا اندازه مغرب و مشرق فاصله بنداز بین من این خانوم که دیگه نبینمش 😂😂 مامانم اینا وقتی برگشتن واسشون تعریف کردم کلی بهم خندیدن😑😑
#سوتی 😁
و
#خاطرات 😌
و
#تجربیات🥲
خودتون رو به آی دی من در قسمت بیوی کانال ارسال کنید ..من برای حرفاتون محرم هستم ..😉
سلام دوستای گلم بازم من❤ سال نو همه تون مبارک انشالله سال خوب و خوشی داشته باشین همراه با سلامتی.🌹
جونم براتون بگه چند سال پیش رفته بودم روستای شوهرم اینا بعد حوصلم سر رفت پدر شوهرم دامداری دارن تقریبا نزدیک روستا هست منم گفتم برم یه سر بزنم . تو راه که میرفتم دیدم یکی آروم ولی پشت هم سوت میزنه. روم نشد پشت سرم رو نگاه کنم ولی ترسیدم😬 وقتی رسیدم دامداری دیدم اونجا نه پدر شوهر نه شوهرم نه برادر شوهرم هیچکدوم نیستن.😩 منم گفتم برگردم همچنان یکی سوت میزد و من هیچکس رو ندیدم. بعد رفتم خونه حتی تو حیاط هم یکی سوت میزد و من گفتم این کار ، کار جنه.😱 بسم الله گفتم و رفتم تو خونه ولی همچنان صدای سوت می اومد
تا الان براتون پیش اومده موقع نفس کشیدن بینیتون صدا بده؟؟؟؟؟🧐🧐
بله صدای بینی خودم بود که موقع نفس کشیدن به طور نامحسوس صدای سوت ازش می اومد و من احمق از ترس صدای دماغ خودم اون روز ۵ کیلو وزن کم کردم.
وقتی برا بقیه تعریف کردم🤣🤣🤣🤣🤣🤣
#سوتی 😁
و
#خاطرات 😌
و
#تجربیات🥲
خودتون رو به آی دی من در قسمت بیوی کانال ارسال کنید ..من برای حرفاتون محرم هستم ..😉
خوب عرضا به حضورتون که اینی که میخام بگم سوتی نیست یه اعتراف😂😂😂😂😂
من یه دست لیوانو قوری و سینی داشتم که خیلی کوچیک و کیوت بودن و جنسشون چینی بود یه دفعه که من این سرویسو برداشتم از وستم افتاد
😢شکست 😊😊
منم هیچی نگفتم و گذاشتمش سر جاش
چند روز بدش ابجیم اونو برداشت زدش به دیوار 😂😂😂😂
بعد من که میدونستم تو اون جعبه چه خبره سریع درشو باز کردم گفتم نگاه کن شکستیش😡😡😡😂😂😂
و ابجیم بد بختم یه کتک مفصل از مامانم خورد😁😁😁
#سوتی 😁
و
#خاطرات 😌
و
#تجربیات🥲
خودتون رو به آی دی من در قسمت بیوی کانال ارسال کنید ..من برای حرفاتون محرم هستم ..😉
سوتی...😂😱
من یه بار ۴ _۵ ساله بودم👧🏽 تو یک مجلس عروسی بودیم🧖♀ بعد خالم اینا تهران زندگی میکنن . بعد توی اون مجلس مامان بزرگم طلا های خالمو گرفته بود 😜😅 منم که بچه . گفتم مامان بزرگ مواظب باش ها طلاهای خاله رو گم میکنی😁🙈🙈😢
مامان بزرگم😱😭😭😭😭
مامانم😡🤬😤 الان میکشمت
من 😐😲🤓 و الفرا
#سوتی 😁
و
#خاطرات 😌
و
#تجربیات🥲
خودتون رو به آی دی من در قسمت بیوی کانال ارسال کنید ..من برای حرفاتون محرم هستم ..😉
یه بار با شوهرم رفته بودیم اداره شون برای یه کار اداری
یه چند نفری باهاش سلام وعلیک کردند اونم برای اینکه جلوی من کلاس بزاره که شخص مهمی هست ، کلی همه رو تحویل می گرفت
خلاصه اومدیم تو حیاط اداره و داشتیم می رفتیم بیرون که یه آقایی با صدای بلند گفت سلام آقا چطوری خبری ازت نیست
شوهر منم بدون اینکه نگاه کنه طرف کیه یه بادی به غبغب انداخت و برگشت رو به اون آقا و دستشم برد جلو وگفت سلام شما چطوری؟؟☺️☺️
منم برگشتم ببینم یارو کیه که دیدم ای دل غافل اون بدبخت داشت با موبایل📱 حرف میزد واصلا با شوهرم نبود
من😂😂
شوهرم🙄😑
آقاهه😏😏
#سوتی 😁
و
#خاطرات 😌
و
#تجربیات🥲
خودتون رو به آی دی من در قسمت بیوی کانال ارسال کنید ..من برای حرفاتون محرم هستم ..😉
یه شب داشتم از سر کار برمیگشتم خیلییییی خسته و داغون و له بودم
خیلییی روز سنگینی بود
کیفم پر بود لباسام نامرتب.....
رفتم تو یه مغازه خرید کردن 38 تومن شد.تو ذهنم گفتم خب الان 50 ایی بدم 12 تومم باید پس بده. خلاصه همینجوری تو ذهنم داشتم حساب کتاب میکردم که طی یه عملیات شهادت طلبانه 12 تومن دادم فروشنده😁🤦♀
اون بنده خدا هم با مکث پولو گرفت چیزی نگفت.حاا من منتظر بودم بقیه پولمو بده تو دلم میگفتم خدایا بهش بگم نگم...قید پولو بزنم نا بابا حیفه 12 تومن....که یهو فهمیدم چیکار کردم. انقدر خجالت کشیدممممم. 100% فروشنده تو اون وضعیت منو دیده گفته این بنده خدا کم داره مخش پیچ و تاب داره ولش کن به روش نیارم. اخه وقتی پولو داده بودم چند دقیقه همینجوری ایشتاده بودم جلو فروشنده نگاش میکردم😐😐
😂😂
#سوتی 😁
و
#خاطرات 😌
و
#تجربیات🥲
خودتون رو به آی دی من در قسمت بیوی کانال ارسال کنید ..من برای حرفاتون محرم هستم ..😉
شب خواستگاری قرار بود چهارتا بزرگتر بیان برای صحبت بابامم راضی نبود دله خوشی نداشت هی میگفت همون پدر مادرش بیان بسه 😏
منم به شوهرم گفتم گفت باشه
خونه پدرم اینا هم بزرگ یه حال ۵۰ متری وقتی اومدن کیپ تا کیپ آدم نشستن دیگه رو مبل و زمین جا نبود به در اتاق خوابا و ورودی حال هم تکیه داده بودن
منم تواتاق خواب از استرس و فضولی داشتم میمردم هی از کلید در توی حالو نگاه میکردم منتظره داییم بودیم که بیاد دیر کرده بود وقتی آیفون زد
خواهرم بهم گفت از اتاق خواب بیا ، به در هال تکیه زدن زشته آخه اتاق خوابمون به راه پله راه داشت
منم دولا بودم داشتم توسوراخ کلید توی هال و تماشا میکردم گوشیم تودستم به شوهرم اس ام اس میدادم برگشتم دیدم داییم اینجوری پشتم وایساده 😏
بهم گفت عروس خانووووم اگه کارت تموم شد برو کنار من رد شم 😎
از خجالت مردم ، رفتم سر جام نشستم
😂😂
#سوتی 😁
و
#خاطرات 😌
و
#تجربیات🥲
خودتون رو به آی دی من در قسمت بیوی کانال ارسال کنید ..من برای حرفاتون محرم هستم ..😉
هدایت شده از تبلیغات حرفه ای
❌❌❌❌
✨لوازم آرایشی، بهداشتی یاس بانو
💄این لوازم آرایشی کیوت و دخترونه رو میخوای از نزدیک ببینی!؟؟ 💄
دل هر خانوم دلبری💋 رو میبره از بس خاصه🤩🤩
کلی جشنواره و تخفیف هم داریم
زود عضو بشید❌👇
💋تقدیم شما پرنسس های زیبا💋
لینک کانال👇
https://eitaa.com/joinchat/1531249059C4d50ae9f03