سلام
من اولین بارمه براتون خاطره ام رو میفرستم
اول یه اطلاعات بدم
اسمم #نیلا ست 🦋
هفده سالمه سال آخر دبیرستانم✨ زیاد آدم اجتماعی و برونگرایی نیستم ولی اگه با کسی صمیمی باشم قضیه اش فرق میکنه
خب میرم سراغ سوتیم که مال امروز بود:
یکی از همسایه ها واسمون خیرات آورد من خونه تنها بودم،رفتم در رو باز کردم گفتم نظرتون قبول بعد گفتن که نظر نیست خیراته و از اونجایی که خیلی خجالتی ام هول شدم یهو گفتم پس خیراتتون مبارک باشه😅😩
و همونجا تو افق محو شدم و خانومه هم یه نگاه عاقل اندر سفیه بهم کرد و در بستم و به همون حالت سرمو کوبیدم به در گفتم خدایا اندازه مغرب و مشرق فاصله بنداز بین من این خانوم که دیگه نبینمش 😂😂 مامانم اینا وقتی برگشتن واسشون تعریف کردم کلی بهم خندیدن😑😑
#سوتی😜 و #خاطرات🍃 خودتونو ارسال کنین؛
#ویولا هستم ادمین کانال👈🦄@viola70💜
@khateratezanane
سلام #نیلا ام🦋
سه چهار سال پیش هم مامانم ارشد تهران قبول شده بود باید دو روز در هفته میرفت تهران چادر هم میپوشه حالا مامانم من هم رفته بود توی راهرو که چمدونش رو برداره منم طی یک عملیات حساس چادرشو برداشتم رفتم زیر پله ها قایم شدم تا مامانم خواست رد بشه بره داخل سالن یهو من پریدم جلوش، چادرشو سر کرده بودم توهوا میچرخوندم😝 وای مامانم جیغ میکشید می دویید یعنی با تمام وجود میدویید ها😄 هرچی دنبالش میدویدم که بگم بابا منم اصلا وای نمی ایستاد میگفت دور شو از من فکر میکرد روحی چیزیم تا اخرش داد زدم منم حالا این بار اون دور خونه افتاد بود دنبال من😃 آخرشم یه محکم زد به کمرم و من متوقف شدم بابام هم از همجا بیخبر فقط هاج واج نگاه میکرد میگفت چیشده افتادین به جون هم😳😁😂
#سوتی😜 و #خاطرات🍃 خودتونو ارسال کنین؛
#ویولا هستم ادمین کانال👈🦄@viola70💜
@khateratezanane
سلام #نیلا ام🦋
سال ۸۲ که پدر و مادرم تازه ازدواج کرده بودن و شهرستان زندگی میکردن و مادرم معلم حق التدریس بود و بیشتر وقت ها خوابگاه میموند پدرمم تازه استخدام نیروی انتظامی شده بود حالا یه روز این مامان ما به بابام میگه که من امشب خونه نمیام خوابگاه میمونم حالا نقشه کشیده که بترسونش حدود ساعت ده و یازده شب بوده مامان همه چراغ ها رو خاموش کرده کفششاشم قایم کرده رفته پشت در تو تاریکی قایم شده بابای بنده خدای ماهم به خیال اینکه کسی خونه نیست خسته کوفته توی تاریکی میاد توی سالن یهو مامانم از ناکجا آباد میاد از پشت سرش محکم شونه هاشو میگیره صدای روح درمیاره😐😂😂 مامانم میگفت بابام آنچنان فریادی زده بعد همون جا خشکش زده میگفت رنگش شده بوده مثل گچ دیوار از شک تا چند دقیقه نمیتونسته حرف بزنه😅😅 هرچی میگفته من بودم باور نمیکرده از اون موقع تاحالا مامانم همچنان به اذیت کردنش ادامه میده😂😂
#سوتی😜 و #خاطرات🍃 خودتونو ارسال کنین؛
#ویولا هستم ادمین کانال👈🦄@viola70💜
@khateratezanane
سلام
من اولین بارمه براتون خاطره ام رو میفرستم
اول یه اطلاعات بدم
اسمم #نیلا ست 🦋
هفده سالمه سال آخر دبیرستانم✨ زیاد آدم اجتماعی و برونگرایی نیستم ولی اگه با کسی صمیمی باشم قضیه اش فرق میکنه
خب میرم سراغ سوتیم که مال امروز بود:
یکی از همسایه ها واسمون خیرات آورد من خونه تنها بودم،رفتم در رو باز کردم گفتم نظرتون قبول بعد گفتن که نظر نیست خیراته و از اونجایی که خیلی خجالتی ام هول شدم یهو گفتم پس خیراتتون مبارک باشه😅😩
و همونجا تو افق محو شدم و خانومه هم یه نگاه عاقل اندر سفیه بهم کرد و در بستم و به همون حالت سرمو کوبیدم به در گفتم خدایا اندازه مغرب و مشرق فاصله بنداز بین من این خانوم که دیگه نبینمش 😂😂 مامانم اینا وقتی برگشتن واسشون تعریف کردم کلی بهم خندیدن😑😑
#سوتی 😁
و
#خاطرات 😌
و
#تجربیات🥲
خودتون رو به آی دی من در قسمت بیوی کانال ارسال کنید ..من برای حرفاتون محرم هستم ..😉