eitaa logo
💑 خاطرات زنانه 💑
15.5هزار دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
180 ویدیو
4 فایل
#سوتی😜 #خاطرات🍃 اینجا فقط حالِ خوب 😍 . . . گلبرگم🐣 . . تبلیغات پذیرفته میشود https://eitaa.com/joinchat/2078212208C12847e46a5
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام ی سری تازه اثاث کشی کرده بودیم.ی ماه بعدشم بچه دومم دنیا اومد. بچه اولمم هنوز مدرسه نمی‌رفت.خلاصه خودم که نیاز به کمک داشتم ولی دست تنها بودم. خونه هم بازار شام ی دفعه خبر رسید که از فامیلامون اومدن دیدن بچه همسر جان سریع اینور اونور می پرید ومیگفت زود باشین پروانه خانم اومده زود باشین خونه رو یخورده مرتب کنید. ما هم با سرعت نور خونه رو مرتب کردیم. بعد از اون هر موقع همسر جان میدید خونه نامرتبه می‌گفت پس کجاست این پروانه خانم 🤣🤣 😜 و 🍃 خودتونو ارسال کنین؛ هستم ادمین کانال👈🦄@viola70💜 @khateratezanane
سلام خانمهای گل امیدوارم که حالتون خوب باشه💋😍❤️ من می‌خوام کمکم کنید😊☺️ منو همسرم حدود ۳سالی هست که ازدواج کردیم همسرم۲۷سالشه و خودم۲۰سالمه همممه ی اطرافیان بهم میگن بچه بیارید بجز مادر و خواهرم میگن توهنوز راه و چاه زندگی رو درست تشخیص نمیدی الان وقته بچه دار شدن نیست😅😅🙈 خودمم همین نظرو دارم تا تقی به توقی میخوره منو همسرم از دست هم ناراحت میشیم و منم گریه میکنم بعضی وقتا😐😄 شما هاام جای خواهر بزرگتر من بنظرتون چیکار کنم بهتره؟؟ ندیده دوستون دارم🌸🌸❤️❤️ 😜 و 🍃 خودتونو ارسال کنین؛ هستم ادمین کانال👈🦄@viola70💜 @khateratezanane
تاموتورم روشنه اینم بگم وبرم،خاطره ازدهه شصت گفته بودین،آی ام یک عدد دهه شصتی هستم، زمان ما توخونه بچه زیاد بود وخواهر برادر هم زیاد داشتیم ولی من از اون سوخته های واقعی بودم چون خواهر نداشتم،همکلاسی های من بعضی وقتا لباساشونو باخواهراشون عوض میکردن،ولی من باید با داشته های خودم سرمیکردم ازاونجایی هم که همبازیم برادرام بودن مث اونا شروشور بودم وازدیوار راست بالا میرفتم،و خیلی هم حواسپرت بودم هر مانتویی میگرفتن برام زمستون که میشد تومدرسه با بخاری نفتی میسوزندمش وخیالم راحت میشد😂😂😂😂😂 اصلا هم دم به تله نمیدادم که توصف وایسم،تا راهنمایی خیلی ریزه میزه بودم وپنجره کلاسای ما نرده داشت وتنها کسی که میتونست ازاین نرده ها رد شه من بودم،توسرما وگرما که مبصرهای سالن مارو مجبور میکردن صف وایسیم من از دربیرون نرفته ازپنجره دوباره برمیگشتم توکلاس😂😂😂😂 واینچنین همیشه ازصف وایسادن فراری بودم،یادش بخیر درسته خیلی ازامکانات الان ونداشتیم ولی اونموقع های صفای دیگه داشت ،عاشق همتونم❤️❤️❤️😌😫 ساری قیز 😜 و 🍃 خودتونو ارسال کنین؛ هستم ادمین کانال👈🦄@viola70💜 @khateratezanane
سلام مهربانو جون ،نرفته برگشتم خواستم به اون عزیزی که نوشته بود مادر شوهر ش ضعیف کشه و خانوما درجوابش گفتن رفتار اونا بستگی به رفتار خودتون داره بگم که عزیزم ادم نمیتونه برای یه درد واسه همه یه نسخه استفاده کنه ،احترام وارزش گزاشتن به بزرگتر ، به پدرشوهر ومادرشوهر واجبه ولی برای کسی درک وشعور احترام گزاشتن رو داشته باشه،جادوگر شهراوز اوایل ازدواجم هر کاری بامن میکرد من به حساب احترام هیچی نمیگفتم ،یخچال وخوردنی رونشون میکرد جیکم درنمیومد که مبادا بگه ندید بدیده، ولی اون احترام منو به حساب تحقیروترس من میزاشت،یبار شوهرم برای من بیسکوییت وخوردنی گرفته بود خواهر شوهرم هم خونه مابود من بچه نداشتم ولی خواهرش یه دختر چندماهه داشت،من به اون وسایل دست نزدم گفتم بزار خواهرش برای بچه ش برداره، رفتم توحیاط،چنددقیقه بعد سرشو ازپنجره بیرون آورد گفت هوووووی دختر😒😒😒 (باهمین لحن انگاردارکنیزشو صدامیزنه)بیسکوییت وخوردنی هارو چیکار کردی زودباش بیار بده پسرم اونا رو برای نوه م گرفته،درصورتی که شوهرم ازاومدن خواهرش خبر نداشت،درجوابش گفتم من خبر ندارم همون جا گزاشتم اومدم بیرون،برگشت بهم گفت چرا دروغ میگی اینجا به جزمن وتو کسی نبود وقتی من برنداشتم حتما توبرداشتی😤😤😤، اومدم خونه ببینم که بیسکوییت چی شده دیدم خواهر شوهرم برداشته، به جادوگر شهر اوز گفتم من نه ازتومیترسم نه دروغی دارم بهت بگم وقتی میگم من برنداشتم یعنی برنداشتم،ولی بااین حال که مقصر هم بود ولی بازم اشتباهشو قبول نکرد ،اینو برای این مثال زدم که به اون عزیزبگم که بعضی از ادما نه ظرفیت احترام دارن،نه درک وشعور اینکه احترام نگه دارن مث مادر فولاد ذره وفرتوت پرحاشیه ومادرشوهرمن ،این سه تافکر کنم خواهران تناردیه ن 😂😂😂😂پس الکی خودتو اذیت نکن،وهرکاری که به نظر خودت درسته انجام بده مهم اینه اعصاب خودت آروم باشه ساری قیز 😜 و 🍃 خودتونو ارسال کنین؛ هستم ادمین کانال👈🦄@viola70💜 @khateratezanane
سلام به همه دوستای گلم حالا ک بحث انتخاب اسم گرمه منم خاطره پدرمو بگم که ازیکی ازهمسایه هاشون تعریف کرده بابام میگه یکی از همسایه هامون ک بنده خدا ادم کم عقلی بود بچه دار شده بود تو کوچه با مادرش در مورد اسمش مشورت میکردن مامانش میگفت باید اسمشو بذاری قربانعلی 😕😕بعد چند دقیقه آغاهه میگفت ننه چطوره اسمشو بذاریم قاسم؟ مادرمه میگفت نه گفتم قربانعلی 😡دوباره بعد چند دقیقه آقاهه میگفت سیف اله خوبه بذاریم ؟؟؟ باز مادره میگفت نه قربانعلی 😫بعد آقاهه فکر میکرد 🤔🤔🤔 میگفت علی مراد چطوره ؟؟ که یهو پیرزن عصبانی شد گفت بذار الاغ بذار گاو اصلا هرچی دلت میخواد اسمشو بذار😖😖😖😡😡😡 بعد که آقای همسایه میره ثبت احوال شناسنامه بگیره میگه بنویسین قربانعلی ولی دیدن سواد نداره بنده خدا، اسمشو نوشتن احسان 😁😁😁بابام میگفت ی مدت هم قربانعلی صداش کردن ولی چون اسم اصلیش احسان بود زود نظرشون عوض شد و همون احسان صداش کردن 😁 دختر زاگرس 😜 و 🍃 خودتونو ارسال کنین؛ هستم ادمین کانال👈🦄@viola70💜 @khateratezanane
سلام سلام خدمت همه ی دوستای گلم، همتون خوب وخوشین انشالله؟مهربانو جون عزیزم توچطوری،یه تشکر هم بکنم ازبفرین عزیزم که یادم کرده بود ،والا فصل بهار نمیدونم کارمن زیاد شده،یا تنبلیم گل کرده با اینکه سوتیا رومیخونم ولی دست ودلم به نوشتن نمیره، خاطره اون آقا روخوندم که مادربزرگش دم در دستشوویی کارشو میکنه،یاد چندنفر از فامیلای پدرم افتادم،مابچه بودیم و خونه های ما هم مث خونه های شمال کنار زمینهای زراعیمون بود ودیوار کشی اینا نداشتیم البته خونه ی پدرم وعموم وعموی پدرم اینجوری بود،پدرم یه زن عمو داشت فوت کرده ودستش از دنیا کوتاهه خدا رحمتش کنه اصلا چیزی به اسم دستشوویی نمیشناخت😂😂😂😂چون محوطه ی خونه ها حدود دوسه هکتاری زمین بود همیشه دوربر زمیناکشیک میداد که اهالی روستا گوسفنداشونو نیارن تو زمین، یه پیرهن تازانو میپوشید هرجا دستشوییش میگرفت پشت پیرهن ومیداد بالا شلوار ومیکشیدپایین،خودش هم🍑🍑🍑 بدنش سفید بود ازدور تابلو میشد ،خدابیامرز تا موقع مرگش هم با دستشویی بیگانه بود😂😂😂😂یکی دیگه هم بگم پدرم یه زنعموی دیگه داشت که توتبریز زندگی میکرد،ماهی یبار میومد خونه ی ما ویه هفته ده روز میموند ماهم تازه به خونه ی جدید اسباب کشی کرده بودیم وحیاطمون همونجوری خاکی وچمن بود، یه روز این توحیاط نشسته بود دستشوییش گرفته بود به خودش زحمت نداد بره دستشوویی همونجا کشید پایین، توهمین حین پدرم درحیاط وباز کرد تا ماشینو بیاره تو وبا این صحنه مواجه شد🙈🙈🙈🙈 پدرم انصافا به روی خودش نیاورد ولی زن عمو تا چندروز خودشو کتک میزد✋✋ این زن عمو داستان ما مثلا نماز میخوند منم اونموقع کوچیک بودم حدود7یا8سال داشتم تواتاق داشت نماز مغرب میخوند،منم دراتاق نشسته بودم حین سجده زن عمو جان رگباری میزد💨💨💨💨💨💨 منم اینجوری😳😳😳😳 چون شنیده بودم گوز وضوونماز وباطل میکنه،بعد تموم کردن نماز هرچی منتظر شدم دوباره بره وضو بگیره بیادنماز بخونه زهی خیال باطل فکر کنم ازخدا طلبکار بود خدا حاجتاشو نداده بود ،آخه ما ترکا یه داستان داریم دراین مورد،یه پدری بوده که هرکاری میکرده پسرش نماز نمیخونده،پدره یه روز به پسرش میگه اگه نمازهای قضای منو بخونی واسه هر وعده ش بهت پول میدم،میخواسته عادت کنه به نمازخوندن، خلاصه این پسره به طمع پول یه مدت نماز میخونه،یه روز به پدرش میگه که انقدر ازت طلب دارم ردکن بیاد،😁😁پدره هم میگه واسه خودت نماز خوندی من چرا پول بدم ودست پسره میمونه توپوست گردو😒😒😒😒 ،یه روز پدره میبینه پسره درحال نمازپشت سر هم 💨💨💨💨💨بوق میزنه، وشاکی میشه که این چه نمازخوندنیه، پسره هم میگه نمازمفتی همینجوری میشه ،ازاون موقع تا حالا این مثل شده که میگن،(اوزگه اوزگه ن نمازین اوستورا اوستورا گیلای ) کنایه ازاین داره که کار خودتوبه غریبه بسپری اونم به گوزش میگیره😂😂😂😂 زیاد حرف زدم خسته شدم ساری قیز 😜 و 🍃 خودتونو ارسال کنین؛ هستم ادمین کانال👈🦄@viola70💜 @khateratezanane
شش سال پیش که تازه نامزد کرده بودیم یه روز عشقم که اومده بود خونمون بهم سر بزنه بعد یه نیم ساعتی نشستن به من گفت که آماده شو بریم کاشی کاری خونه تموم شده بریم ببیین و آبجی کوچیکم که ۷ یا ۸ سالش بود گفت منم میام آبجی جون که بردیمش رسیدیم و من خونه رو تماشا میکردم همه جا رو بررسی میکردم و آبجی توحیاط بازی میکرد که یهو آقایی اومد به من گفت که از خونمون خوشت میاد عزیزم که منم گفتم بله عشقم ازش تشکر کردم بوس وبغل کردم که نگو آبجی شیطونم که از پشت پنجره مارو دیده و رفتن به خانه همانا و لو دادن ما همانا رسیدیم خونه و من داشتم تعریف میکردم از خونه به مامانم و آبجی های بزرگم و خالم که یهو آبجی کوچیکم گفت مامان آبجی و دومادمون همدیگه رو بغل کرده بودن وبوس میکردن من اون لحظه میخواستم زمین باز بشه برم توش از خجالت اب شدم😔😔 😜 و 🍃 خودتونو ارسال کنین؛ هستم ادمین کانال👈🦄@viola70💜 @khateratezanane
خونمون دو طبقه هستش بالا جاریم ماهم پایین ، یه حیاط کوچولو داریم از اونجایی که شوهرم و برادرشوهرم درحاله درست کردن مغازه شون هستن بنا دارن و حیاطمون شلوغ هست دیروز برادر شوهرم پدرشوهرم داشتن تو حیاط حرف میزدن منم چون خیلی کنجکاوم از پنجره اتاق خوابمون پرده رو کنار زدم یه کوچولو که فقط بتونم با یه چشمم 👁نگاه کنم ببینم چی میگن چیکار میکنن آقا دخترم رفت تو حیاط جلو پدر شوهر برادر شوهرم 👁یه چشمشو اورد با دستاش تو حیات داره اشاره میده از اونور میگه مامان مامان هی ریز ریز میخنده😬😬 وای منو میگی پرده رو زدم دویدم رو تختم نشستم که اونا فهمیدن من دارم دید میزنم 🥴🥴🥴اینم از کنجکاوی بودن من 😜 و 🍃 خودتونو ارسال کنین؛ هستم ادمین کانال👈🦄@viola70💜 @khateratezanane
سه سال پیش ک من پونزده سالم بود با خواهر شوهرم ک دخترعموم هم هست رفته بودیم قم هم من هم خواهر شوهرم هردو تو عقد بودیم گویا شوهری خیلی دلتنگ شده بود😌برای همین من و خواهر شوهرم تصمیم گرفتیم زودتر و بدون همراهمون برگردیم خلاصه بلیط قطار بانوان گرفتیم دوتا دختر ۱۵ساله راهی مشهد شدیم شب ساعتای دوازده رسیدیم وانقد گشنمون بود ک تصمیم گرفتیم خواهر شوهرم پیش وسائل بمونه و من برم خوراکی بخرم همینجوری ک داشتم توی مغازه ها سرک می‌کشیدم تو دلمم میترسیدم ک ای خدا اگه دیر بیان دنبالمون اگه کسی اذیتمون کنه😨 که یهو از پشت یکی دستشو گذاشت رو شونم خدا می‌دونه ک یهویی و کاملا از روی ترس برگشتم یه سیلی جانانه خوابوندم زیر گوش طرف... تازه ب خودم اومدم دیدم ای داد اینکه شوهر خودمه😂اون بدبختم برق از کلش پرید با بهت بهم نگاه میکرد یهو نگام چرخید دیدم شوهر خواهر شوهرم داره از خنده زمینو گاز میزنه😂😂😂😂 😜 و 🍃 خودتونو ارسال کنین؛ هستم ادمین کانال👈🦄@viola70💜 @khateratezanane
سلامممم خانم های گل میدونم که کوچیک تر از این هستم که نصیحت کنم ولی لطفا بخونید من دیروز رفتم خونه یکی از اقوام بعد اینا یک دختر ۱۰ ساله دارن که من و خیلی دوست داره من داشتم توی گل خونه خونه شون عکس می گرفتم ( نمیدونم بهش چی میگن همون جایی که افتاب می گیره و سقفش پنجره داره ) اتاق این دختر یک پنجره داشت به همون گل خونه منم دیدم که نفهمیده من اومدم گفتم بترسونمش اومدم بالای سرش جیغ بزنم دیدم داره فیلم می بینه اونم چه فیلمی فیلم هاش قشنگ فیلم سوپر بود با جزییات خلاصه مامان های گل مراقب باشید فضای مجازی جنبه مثبت داره ولی زیر نظر خود شما سعی کنید با بچه دوست باشید تا اگر سوالی داشت از شما بپرسه نه توی سایت ها سرچ کنه یا از دوست هاش بپرسه مراقب خود تون باشید ماجراهای دو اسکل 😜 و 🍃 خودتونو ارسال کنین؛ هستم ادمین کانال👈🦄@viola70💜 @khateratezanane
سلااام😁 امشب هوا برفیه یاد خاطره ای از برف جان افتادم 😁 داداشم که کلاس دوم بود مدرسه شون شیفت بعد ظهر بود این داداشم اون زمان خیلی بهانه می آورد تا نره مدرسه برعکس الان هواشناسی تو اخبار اعلام کرده بود قراره برف بیاره داداشم هم منتظر برف جان بود تا بیاره مدرسه ها تعطیل شه 😂 ولی اون روز هوا آفتابی بود این بچه به ما می گفت بخدا یدونه برف بیافته زمین نمی‌رم مدرسه🤣 خلاصه برف نبارید داداشم که رفت مدرسه حدود نیم ساعت بعد آنچنان برفی می‌بارد 😍😂 حدود یه ساعت بیست سانت برف باریده بود 😂🤣 یه بارم که شیف صبح بود از شب قبلش منتظر برف بود بباره 😅 بعد خوابیدنش مامانم رفت از رو میزش یه نامه پیدا کرده بود رو نامه با خط درشت خرچنگ قورباغه ای نوشته بود نامه ای به برف جان 😂 محتوای نامه به این شرح بود عزیز دلم برف جان کجایی من خیلی دوستت دارم منتظرم که تو بیایی من نرم مدرسه🤣 جالب تر از همه این بود شاگرد ممتاز بود همیشه هزار آفرین صد آفرین می گرفت 😂🤷🏻‍♀ 2:7 😜 و 🍃 خودتونو ارسال کنین؛ هستم ادمین کانال👈🦄@viola70💜 @khateratezanane
سلامممم خانم های گل میدونم که کوچیک تر از این هستم که نصیحت کنم ولی لطفا بخونید من دیروز رفتم خونه یکی از اقوام بعد اینا یک دختر ۱۰ ساله دارن که من و خیلی دوست داره من داشتم توی گل خونه خونه شون عکس می گرفتم ( نمیدونم بهش چی میگن همون جایی که افتاب می گیره و سقفش پنجره داره ) اتاق این دختر یک پنجره داشت به همون گل خونه منم دیدم که نفهمیده من اومدم گفتم بترسونمش اومدم بالای سرش جیغ بزنم دیدم داره فیلم می بینه اونم چه فیلمی فیلم هاش قشنگ فیلم سوپر بود با جزییات خلاصه مامان های گل مراقب باشید فضای مجازی جنبه مثبت داره ولی زیر نظر خود شما سعی کنید با بچه دوست باشید تا اگر سوالی داشت از شما بپرسه نه توی سایت ها سرچ کنه یا از دوست هاش بپرسه مراقب خود تون باشید ماجراهای دو اسکل 😜 و 🍃 خودتونو ارسال کنین؛ هستم ادمین کانال👈🦄@viola70💜 @khateratezanane