eitaa logo
💑 خاطرات زنانه 💑
15.5هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
206 ویدیو
4 فایل
#سوتی😜 #خاطرات🍃 اینجا فقط حالِ خوب 😍 . . . گلبرگم🐣 . . تبلیغات پذیرفته میشود https://eitaa.com/joinchat/2078212208C12847e46a5
مشاهده در ایتا
دانلود
آقا ما هشت سالمون بود بابام کله پاچه خرید اورد خونه مامانم داشت تمیز میکرد تا غافل شد انبردست اوردم مثله دندون پزشکا دندوناشو چندتاشو کندم و کسی نفهمید😝😝 گذشت بعد یکی دوماه عید شد و مهمونا اومدن خونمون. یکی از پیرمردای فامیل شروع کرد تعریف کردن که چشمام تار شده دندون ندارمو...... منم سریع جو گرفتم چندتاشو با صابون شستم دادم بهش گفتم اینم دندون بدبخت فکر کرد اسباب بازیه یکی شو گذاشت دهنش. گفت چرا انقد سفته؟🤔🤔 گفتم دندون گوسفنده🙄😱🤢🤮 همه از خنده اینطوری شدند😂😂 منم اینطوری😁👻 بماند بعدا چه کتکی خوردم از بابا 😜 و 🍃 خودتونو ارسال کنین؛ هستم ادمین کانال👈🦄@viola70💜 @khateratezanane
اوایل عقدمون بود. مادر شوهرم رفته بود مشهد و از اونجا زنگ زده بود به شوهرم و گفته بود تو که میدونی زنت از چی خوشش میاد خودت براش یه چیز خوب بخر منکه اومدم به عنوان سوغاتی بهش میدم. ( که مثلا باب سلیقه من باشه و خیلی خوشم بیاد ) شوهرمم صاف اومد فکر بکر مامانشو لو داد و منو برد خرید و گفت سوغاتیت رو خودت انتخاب کن تا ببرم خونه و مامانم که برگشت خودش بهت بده.خلاصه چند روز بعد مادر شوهر ما از مشهد اومد و بسته سوغاتی ما رو آورد و با اب و تاب میگفت: اگه بدونی چقدر گشتم تا اینو برات انتخاب کردم. نصف مشهدو زیر پا گذاشتم و.... .....خلاصه هی اب و تاب میداد.... منم نمیدونستم بخندم یا تشکر کنم 😜 و 🍃 خودتونو ارسال کنین؛ هستم ادمین کانال👈🦄@viola70💜 @khateratezanane
یه بار مادرشوهرمو وپدرشوهرم جلوی ما دعواشون شد من تو اتاق بودم با پسرم ، برگشت پرسید چرا دعوا میکنن؟ منم داشتم حرص میخوردم نفهمیدم برگشتم گفتم ولشون کن مامان روانین 😑 بعد اومدیم تو حال پدرشوهرم به  پسرم گفت بابایی ناراحت نشی ها ما داشتین بازی میکردیم با عزیز پسرم گفت اره میدونم مامانم گفت شما روانی هستین 😳😳😳 یعنی داشتم آب میشدم ها هیچ کاری نمیتونستم بکنم حتی یادم رفته بود نفس بکشم🤦‍♀🤦‍♀🤦‍♀🤦‍♀🤦‍♀🤦‍♀😞 😜 و 🍃 خودتونو ارسال کنین؛ هستم ادمین کانال👈🦄@viola70💜 @khateratezanane
یه بار کوچیک بودم اونموقع که مثل الان فرزند سالاری نبود تقریبا همه کارهای بیرون مامانمو من انجام میدادم ....... مامانم برا عموم اینا که خونه خریده بودت کادو گرفته بود ولی تو مغازه جا گذاشته بود به من گفت نیلو برو از مغازه کادو خونه عموتو بیار منم رفتم آوردم سر راه تحویل خونه عموم دادم گفتم زن عمو اینم کادو خونتون وای اونشب چقدر کتک خوردم از مامانم و خواهرم 😜 و 🍃 خودتونو ارسال کنین؛ هستم ادمین کانال👈🦄@viola70💜 @khateratezanane
یه روز مادر شوهرم عروس و نوه جاریش میان خونش هوا خوب بوده داخل حیاط میشینن. همونجا ازشون پذیرایی میکنه ،یه میوه خوری خیلی شیک و گرون قیمت تازه خریده بود داخل همون براشون میوه میاره وقتی خوردن میاد پوست میوه‌ها رو میریزه داخل میوه خوری بشقاب ها رو هم جمع میکنه که ببره داخل آشپز خونه ،نوه جاریش میگه من میبرم مادر شوهرم نمیذاره میگه نه عزیزم تو میشکنیشون 😉 بالاخره خودش بر میداره ببره سر راهش میره پوست میوه‌ها رو بریزه جلو 🐑 برادر شوهرم یهو ناغافل پوست میوه‌ها رو با ظرفش پرت میکنه جلو 🐑 قیافه مادر شوهرم 😱😢 قیافه عروس جاریش 😒😝 قیافه نوه جاریش 😜 و 🍃 خودتونو ارسال کنین؛ هستم ادمین کانال👈🦄@viola70💜 @khateratezanane
داشتم آشپزی میکردم میخواستم رب گوجه به آبگوشتم اضافه کنم همزمان چندتا مگس هم اذیت میکردند منم رفتم مگس کش پلاستیکی آوردم هی میزدم رودریخچال وتندی میرفتم سرآبگوشتم وباخودم میگفتم خدایا چرا رب گوجه ازتویخچال نمیره توی دیزی آبگوشت😂😂😂 دوباره میدویدم سمت یخچال یه ضربه بامگس کش میزدم 😂😂تابالاخره خدابدادم رسید ومخم دوباره شروع به کار کردن😁 😜 و 🍃 خودتونو ارسال کنین؛ هستم ادمین کانال👈🦄@viola70💜 @khateratezanane
اوایل عید بود ابجیم که ۹ سالشه داشت سوال های پیک نوروزیشو حل میکرد منو مامانم نشسته بودیم کمکش دونه دونه سوالار میخوند و ما راهنمایی میکردیم یکی از سوالا این بود : یکی از کتاب هاب سعدی؟ ابجیم یه خورده فک کرد گفت نمیدونم مامانم عصبی گفت فک کنننننن خب آبجیم ترسید گفت حافظ😂 بچه از ترسش یکی از اثار سعدیو گفت حافظ😂😂 😜 و 🍃 خودتونو ارسال کنین؛ هستم ادمین کانال👈🦄@viola70💜 @khateratezanane
با زنداییم و مامانم رفته بدودیم ختم یکی بستگان ؛ وارد محلس شدیم ، زن طرف و مادرش و خواهراش نشسته بودن رو صندلی های جلوی در .. ما ترکیم و بعد زنداییم اومد ترکی بگه که ( الله رحمت السی : خدا رحمت کنه ) گفت : ( الله لعنت السی : خدا لعنتش کنه ) بیچاره مامان آقاهه یه جوری زنداییم رو نگاه کرد من ترسیدم ؛ به زنش باز گفت : الله لعنت السی من گفتم زندایی لعنت نه رحمت. .. هر کاری میکرد بگه رحمت نمیتونست باز به خواهراش گفت : الله لعنه السی مامانم میگفت زنداییم دندون مصنوعی هاشو نذاشته بخاطر همون زبونش نمیچرخه. .... من از خنده چادرو گرفتم بودم رومو میخندیدم. .... 😜 و 🍃 خودتونو ارسال کنین؛ هستم ادمین کانال👈🦄@viola70💜 @khateratezanane
سلام گلای من 😍 ولوله ای به نام شازده کوچولو وارد میشود 😎👻 آقا این سوتی هم چندش آوره هم ناراحت کننده، هرکی دوس نداره نخونه ❤️ این داستان: کباب سوسک 😢😂👻 جونم براتون بگه که خدایا ببخش 🥺🥺🥺 من بچه بودم، بعد یه سوسک بی تربیت اومد سراغم 😨😨😨😂😂👻 خدایا ببخش 😢 یه قوری دم دستم بود، گذاشتم روش، سوختیییید 😭😂👻 خدایا ببخش 😞 انداختمش بیرون 😢😁👻 آقا بچه بودم خووو 🥺😂👻 قربون نگاهتون ❤️ 😁 😜 و 🍃 خودتونو ارسال کنین؛ هستم ادمین کانال👈🦄@viola70💜 @khateratezanane
سلام عزیزانم 😍 شازده کوچولو دوباره سوتی میفرسته 😍😁👻 این داستان: کشتیگیری در خواب 😁 یادش بخیر چند سال پیش خونه مونو جا به جا کرده بودیم و چون نا مرتب بود، همه دور هم تو حال خوابیدیم 😌😊 خواهر بزرگم به خاطر اینکه همیشه وقتی کنار من میخوابید، پشیمان شده و نصف شبی فرار میکرده، هیچوقت کنار من نمیخوابید 😁 امااااا شب اول سکونتمون تو اون خونه، از سر جبر، اومد بالای سرم دراز کشید 😁 اصرار میکرد: شازده (اسمم) نصف شبی لهم نکنیاااا 😢😂👻 منم خیالشو راحت کردم و با خیال راااااحت، خوابیدیم 😊😂👻 تا اینکه...نصف شبی حس کردم یکی انداختم یه گوشه و با ناراحتی از خواب پریدم 😂😂😂😂😭😂😂😂👻 یه تکونی خوردم و صدایی مثل عِعِعِعِعِعِعِع! از گلوم خارج شد و دوباره به خواب رفتم 😌😌😌😌😁😁😁👻 صبح که بیدار شدم دیدم چسبیدم به دیواری که پایین پاهام بود 😂😂👻 (بس که عین توپ قلقلی غلت زده بودم 😂😂😂👻). حالا اینکه چه بلایی سر آبجیم اومده رو از زبون خودش بخونین 😁 میگفت: غرق خواب بودم یهو دیدم یه چی عین سنگ خورد تو سر و صورتم 😂😂😂😢 دستمو آوردم بالا دیدم پای شازده (من 😂) ست 😒😂 منم پا شدم پا شو گرفتم پرتش کردم اونور 😡😂👻 (انگار سوسک دیده پرتش کنه اونور 🥺😂👻). بعد هی به من میگه...شازده تو رو خدا فقط بگو چه جوری این همه چرخیدی و بیدار نشدی 😂👻 فدای نگاهتون ❤️ 😁 😜 و 🍃 خودتونو ارسال کنین؛ هستم ادمین کانال👈🦄@viola70💜 @khateratezanane
سلااام عزیزای من😍 فاطمه جونی سلام😘 سوتی ها وخاطره هاتون رو خیلی دوست دارم مخصوصا خاطره ی خانمهایی که از سالهای گذشته تعریف میکنن . خاطره ی خانمی رو که گفته بودن پسر۴ساله عاشقشون بوده خوندم ،یاد ۱۷ ،۱۸ سالگی خودم افتادم‌. همه ی پسرای فسقلی فامیل روی من کراش داشتن🤦‍♀😌😆 از ۲ تا۱۰ سال👩‍🦲🍼🤪🤪🤪 یکیشون ده سالش بود برام شعر گفته بود، آخر تموم مصرع هاش بَه بَه بود🤣🤣 یکیشون دوسالش بود میگفت بزرگ بشم ، میخوام فلانی رو( منو) بگیرم، برادرم که اون زمان ۱۵سالش بود میگفت غلط کرده بچه پررو! بهش رو نده😡😡 میگفتم بابا این فقط دوسالشه 😝میگفت بیخود 😤 یادتونه برادرای دهه شصتی چه غیرتی بودن🤔 ؟حالا دیگه روشن فکرشدن😄 یادش بخیر آیدی مدیر کانال، جهت ارسال تجربه، پاسخ و..👇 @viola70 🧕@dokhtaraneVATAN 🍃
سلام خوبید دوباره من یاد یکی از خراب کاریام افتادم که هر وقت یادم میاد از خجالت عرق میریزم خلاصه یه زمانی از شوهرم پرسیدم سجده با چه چیز هایی درسته؟ ایشونم گفت بهر چیزی که خدا آفریده باشد پپ سجده درسته حالا اینو داشته باشید بعد چند وقت زنعمو جاریم سر زایمان فوت کرد. ماهم رفتیم به مراسم ختم بنده خدا . بعد اونجا داشتن زیارت عاشورا میخوندن که رسید به سجده و (مهرم )کم بود حالا منم با یه قیافه ای...خوشحال و خندان اومدم بایه صدایه بلند گفتم اشکال ندارد با هر چیزی که خدا آفریده سجده صحیحه بعد از توپیشدستیم یه خیار برداشتم چسبوندم به پیشونیم گفتم مثلاً با همین میوه بعدیهو دیدم همه اینجوری😳😳 منو نگاه میکنن بعد جاری دیگم زد به پام و درحالی خودشو به زور گرفته بود تا نخنده گفت بزار اونو ابرومونو بردی🤦 😜 و 🍃 خودتونو ارسال کنین؛ هستم ادمین کانال👈🦄@viola70💜 @khateratezanane