eitaa logo
💑 خاطرات زنانه 💑
15.5هزار دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
189 ویدیو
4 فایل
#سوتی😜 #خاطرات🍃 اینجا فقط حالِ خوب 😍 . . . گلبرگم🐣 . . تبلیغات پذیرفته میشود https://eitaa.com/joinchat/2078212208C12847e46a5
مشاهده در ایتا
دانلود
خب درباره طلا گم کردن گفتید عجب داغی داره طلا گم کردن😢من دوتا دختر دارم و اول ازدواجم هرچی طلا داشتم فروختم زمین خریدم دخترم که ۵سالش بود براش تولد گرفتم و یه النگوی ظریف براش گرفتم چون بیشتر پول نداشتم وقتی کادوها جمع شد گذاشتم رو اون النگو یکی بزرگتر و محکم تر گرفتم چندماه بعد عروسی خواهر شوهرم بود و زمستون دختر منم لباس آستین بلند یهو عروس عموی شوهرم گفت النگوی دخترتون در آوردی گفتم نههه.دیدم نیست که نیست چقد به کارکنای اونجا گفتیم و فرداش خودمون همه جا حتی محیط تالار گشتیم نبود که نبود😔😔چون خودم هیچی طلا نداشتم همون یدونه بود که اینم گم شد.منم آزی چشم قشنگه 😜 و 🍃 خودتونو ارسال کنین؛ هستم ادمین کانال👈🦄@viola70💜 @khateratezanane
🌸خدارابر آن بنده بخشایش است که خلق از وجودش در آسایش است🌸 سلام دوستان🤚 کلاس دوم راهنمایی بودم، از ساعت ۷/۳۰ تا ۲ بعدازظهر مدرسه بودیم و کلاس داشتیم. از طرف شورای مدرسه قرار شد، دو یا سه روز در هفته و به مدت سه ماه کلاس فوق برنامه ریاضی داشته باشیم. من خیلی به درس ریاضی علاقه داشتم ولی اون روزایی که کلاس فوق برنامه داشتیم واقعأ بی حال و خسته میشدم و نای حرف زدن نداشتم( درسخون ولی کمی تا قسمتی شیطون)😉 دبیر ریاضی کلاس فوق برناممون خانم دهقان بودند و دو تا کلاس ۳۰ نفره رو با هم توی یک کلاس باید براشون ریاضی تدریس می کرد. اگر حتی یک نفر هم حرف نمیزد، صدای نفس کشیدنمون، ایجاد سروصدا می کرد، دقیقأ معلوم بود دبیر بیچاره این همه دانش آموز یکجا ندیده بود!😉 جلسه سوم فوق برنامه : همه بچه ها سر جاشون نشستن ، دبیر درس شروع کرد به زحمت تخته رو میدیدم چون سه تا نیمکت سه نفره جلوی نیمکت ما بودن به دوستم گفتم ، مرضیه یکم بیا اینطرف تا سوال از روی تخته بنویسم. که یکدفعه دبیرمون مثل پوآرو👴🎩 برگشت و روبه من با احترام گفت خانم جهانی پاشید،( خوشحاااال شدم که بین این همه من برای حل مسئله صدا زده😌) پاشدم که برم پای تخته، گفت وسایلتون بردارید و از کلاس برید بیرون😳😳😨😰😓 اینکه چقد خجالت کشیدم جلوی دوستام و اینکه چرا و به چه دلیل بماند، لحظه ای درنگ نکردم، سریع وسایلم جمع کردم و خونمون نزدیک مدرسه بود، توی یک چشم بهم زدن رسیدم خونمون و نشستم تکالیفم نوشتم و اصلأ ناراحت نبودم 🤨 چون دوستام خیلی خوب بودند و من دوست داشتند میدونستم از حقم دفاع میکنند و دیگه اینکه دبیرمون اشتباه محض کرده بود و یقین داشتم که به اشتباهش پی میبره (نیمکتای جلویی خیلی ریز ریز حرف میزدن این بنده خدا فکر کرده من دارم حرف میزنم) چون اینقد غرور داشتم که نپرسیدم چرا از کلاس بیرونم میکنی😌 دو جلسه کلاس نرفتم و قهر کردم😌 که هر دفعه یکی از دوستام ، همون مرضیه رو مآمور کرده بود من راضی کنه برگردم کلاس تا اینک یک روز گفته بود بهش بگید بیاد کار واجب باهاش دارم😌😇 دیگه قهر جایز نبود ، رفتم کلاس تا که خانم دهقان( دبیرمون) وارد کلاس شد اول نگاه کرد ببینه من اومدم یا نه☺️ دو قدم اومد جلو، بهم سلام کرد و چندین مرتبه ازم معذرت خواهی کرد واااای هم خوشحال بودم😇 و هم دلم براش می سوخت😉 چرا عاقل کند کاری 🌸 که باز آرد پشیمانی🌸 🌺خانم معلم🌺 😜 و 🍃 خودتونو ارسال کنین؛ هستم ادمین کانال👈🦄@viola70💜 @khateratezanane
سلام نماز روزه هاتون قبول حق انشالله❤️❤️❤️ما ۳تا خواهریم و تپپپپل تصمیم گرفتیم بریم پیاده روی منو خواهرم داشتیم پیاده میرفتیم دوتا آقای مسن با شخصیت داشتن حرف میزدن و لهجه داشتن یهو یکیشون از بغلیش پرسید اون ماشین علییییه؟؟؟ 🤔🤔درست عین لحن اقا ماشالله تو فیلم خانه به دوش😅😅😅 نکه فکر کنین مسخره کرد نه جدی بود.یهو منو خواهرم ۱قدم ازشون گذشتیم بهم نگاه کردیم اینجوری😳😁😂😂🤣🤣🤣 و همزمان گفتیم علیییییه علیییییی😂😂😂اینقد خندیدیم تا یه مسیر نمیتونستیم درست راه بریم.منم باشم آزی چشم اهویی☺️ 😜 و 🍃 خودتونو ارسال کنین؛ هستم ادمین کانال👈🦄@viola70💜 @khateratezanane
سلام دوستای گل ، اول یه مقدمه بگم بعد برم سراغ سوتیم 😂 من خواستگارای زیادی داشتم و برای هیچکدام نرفتم اتاق و تو سالن نشسته بودم ولی واسه این آخری نمیدونم چطو شد رفتم اتاق خواهر کوچولوم یخورده شیطونه اومد اتاق گفت اجی اومدن من اون لحظه پرسیدم داماد چه شکلیه گفت آجی خوشگله همه چیش خوبه فقط پشت سرش یخورده کم پشته 😂😂 گفتم واجب شد بیام بیرون ببینمش گفت وایسا الان بابا صدات می کنه عجله نکن 😝😆 این از مقدمه حالا میریم سوتی ، من اصلا پیش خواستگارام سوتی نداده بودم تا اینکه رسید به آخری وقتی رفتیم تو اتاق واسه صحبت برعکس خواستگارای قبلیم که صحبتا اصلا طولانی نمیشد در حد یه ربع بود ولی واس ایندفعه خیلی طولانی شد من دامن پوشیده بودم یه خورده تنگ بود باهاشم دو زانو نشسته بودم چون یخورده فقط یخورده😂 معذب بودم دیدم صحبت‌های شاداماد گل کرده 😂😂 گفتم پاهامو جابجا کنم موقع بلند شدن پاهام سِر نشن آبروم بره جونم براتون بگه من دمپایی پام بود وقتی جابجا کردم دمپایی درومد خورد تخت سینه داماد آقااااا منو میگی آب شدم انگار دوش آب رو زیر کتم باز کرده بودن 😂😂😂 داماد سررررخ شده بود چجوری من گفتم حتما دردش گرفته تو نگو داشته از خنده روده بر می‌شده روش نمی‌شده بخنده 😆😆 دیدم دمپایی مونده دستش ۵ دقیقه طول کشید به خودش بیاد و دمپایی رو بده هر وقت یادش میفتیم میخندیم خاطره خیلی خوبی بود الان اون آقای خوشبخت همسرمه دوسال و سه ماهه ازدواج کردیم خیلی دوستش دارم ❤️😍 😜 و 🍃 خودتونو ارسال کنین؛ هستم ادمین کانال👈🦄@viola70💜 @khateratezanane
2_1152921504631596522.mp3
7.05M
⁽﷽⁾ °•|🌱『🎼🎶』🌱|•° ◉━━━━━━─────── ↻ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ⇆ 🏴 حیدر حیدر، اول و آخر حیدر 🏴 حیدر حیدر، ساقیِ کوثر حیدر 🎙محمود_کریمی 🏴 _________________
سلام سلام به ادمین گروه و اعضای محترم😘😝 من تازه وارد گروه شدم و داشتم پیام‌ ها رو می خوندم کلی خندیدم🤣🤣 تا رسیدم به خاطره دختر راننده کامیون که از معلمشون گفتن و من خاطره شون رو خوندم و یاد معلم کلاس دوم مون افتادم🤐🤐 حاجی من هیچ وقت این معلم رو فراموش نمیکنم (خانم ربیعی) این معلم ما شمالی بودش و کله... (البته دور از جون کسانی که تو کانال شمالی هستن) چشمتون روز بد نبینه این معلم چند تا سوره رو می گفت مثلا:سوره فیل سوره قدر سوره ناس یا..... حفظ کنید جوری که مثل بلبل بخونید😱😱 آخه از بچه کلاس دومی چه توقعی داشت 😕😕😕 این از این تازه بگذریم یه روز بهمون گفتن که بابای معلممون مرده علتش هم گفتم که قارچ خورده نگو سمی بوده و به ما درس ندادن😁😁 منم اون روز شاد و خندون بودم و وقتی مامانم اومد دنبالم سمتش دویدم و از شوقم هول شدم گفتم مامان بابای خانم مون قاچ خورد 😂😂😂 مامانم یه لحظه فک کرد که از وسط نصف شد 🤣🤣🤣🤣 تا یه مدت هر وقت یاد قارچ و معلم می افتادیم می خندیدیم😅😅😅 اسمم گیلدخت میذارم🙃 😜 و 🍃 خودتونو ارسال کنین؛ هستم ادمین کانال👈🦄@viola70💜 @khateratezanane
سلام این سوتی معلممون بهمون گفته بود میگفت من عقدم بود چند ساعت تا شروع مراسم مونده بود بابا علاقه داشت که همچی خودش اماده کنه همچی حاضر بود یهو یادش افتاد ژله درست نکرده خلاصه رفت یه دیگ گنده اورد و ژِله رو درست کرد خیلی خوشگل و قالبی من تو مراسم نتونستم ژله بخورم خیلی دوست دارم یدونه اوردم بخورم مامان و بابام گفتن نخور گفتم چرا گفتن وقتی داشتیم درست میکردیم قاشق افتاد ته دیگه و دستم کردم تو دیگ ژله برداشتم 😜 و 🍃 خودتونو ارسال کنین؛ هستم ادمین کانال👈🦄@viola70💜 @khateratezanane
سلام به شما و سلام به همگی این پیام سوتی نیس ولی بگم یکم بخندیم عمه ام میگه یه روز میخواستم برم مدرسه رفتم مسواک بزنم دیدم نیست گفتم خدایا کجاست پس دیدم بابا بزرگت ( بابا بزرگ من ) با مسواک رفت بیرون . عمه ام رفت دنبالش دید با مسواک عمم داره چرخ ماشینشو تمیز میکنه بره سرکار اونم چه ماشینی؟ وانت 😂😂 عمم گفت چرا مسواک من بابابزرگمم رفت مسواک گذاشت سرجاش گفت بیا عمم گفت من با مسواک وانتی مسواک نمیزنم بابابزرگم گف درک عمم گفت مسواک بخر بابابزرگم گف نچ هیچی آخر پدر دختری دعوا کردن عمم دیگه مسواک نزد 😂😂😂 امیدوارم خنده تو لباتون باشه خنده درمان گریه ست 🥹🥹🥹 پس بخند و شاد 😜 و 🍃 خودتونو ارسال کنین؛ هستم ادمین کانال👈🦄@viola70💜 @khateratezanane
سلام خاطره اون خانم که لباس زیر مونده به گردنش. رو خوندم یاد دوران دبیرستان خودم افتادم یکیش اینکه هد اجباری بود برای حجاب باید حتما تو مدرسه میزدیم خلاصه مدیرمون هم خدا حفظش کنه(خانم روشن زمین) فوق‌العاده معلم سخت گیری بود و هرکی نمیزد میگف دونمره از انضباط کم میشه. مام بعد تعطیل شدن مدرسه و دور شدن از مدرسه هد رو می‌دادیم تو گردنمون😁😁😊 ی بار رفتم حموم رفتم زیر دوش دیدم گردنم سنگین نگاه کردم دیدم هد مونده تو گردنم😂😂😂😂روز بعد امدم به بچه ها گفتم چهارنفرشون هم مثل من اعتراف کردن که گردن اونام مونده و رفتن حموم و یکیشون گفت منم یادم شده در بیارم شب خونه نامزدم بودم وقتی رفتیم اتاق روسریم در آوردم نامزدم گفته اون چه مدل لباسه 😳😳 گفتم هد اجبار روشنه(روشن زمین) 😂😂دختر راننده کامیونم😁 😜 و 🍃 خودتونو ارسال کنین؛ هستم ادمین کانال👈🦄@viola70💜 @khateratezanane
سلام من دوباره اومدم 🙋‍♀ یاد یه خاطره بامزه افتادم اون دوستی که درباره ی دوربین عکاسی گفتن..ما هم اون زمانها که نوجوان بودیم چقدر بی ریا دلمون به این چیزها خوش بود🥺 با خواهر و برادرام 👩‍👧‍👦یک دوربین عکاسی خریدیم یه حلقه فیلم خریدیم انداختیم توش عکس بگیریم اصلا سر در نمیوردیم که باید چنتا بندازیم🤷‍♀😂 اما یادمه همین که دکمه رو میزدیم فلاش میزد ما هم ذوق مرگ میشدیم 🤓😃به خیال خودمون فک میکردیم هر چقدر دلمون بخواد میتونیم عکس بگیریم😎🤩🥳 آخرش که خسته شدیم گفتیم بسه دیگه فیلمو در بیاریم ببریم بدیم ظاهر کنن 👌منه اسکولم حلقه فیلمو کشیدم عین نوار کاست فیلما دراز به دراز اومد بیرون🧐 بعد جمع کردیم دادیم به بابام ببره ظاهرش کنه وقتی برده بود عکاس گفته بود: این چ وعضیه ؟😳این فلیم که سوخته🥴🥴 هیچی دیگه ..نه تنها عکس نگرفته بود بلکه دوربینم بر اثر تند تند دکمه زدن خراب شده بود 😐العان یادم میاد پت و مت واقعی ما بودیم🤭🙊 😜 و 🍃 خودتونو ارسال کنین؛ هستم ادمین کانال👈🦄@viola70💜 @khateratezanane
سلام ادمین جوووونم باز شب شد من یاد سوتی هام افتادم السوتی اینو اول بگم که همسری من تو خواب خیلی ناجور خرپوف میکنه یعنی من تا خوابم ببره دستم رو گوشم یا سیع میکنم تا گیج خواب نشدم نرم رو تخت خلاصه یه شب که بلههههههه ........ کار داشتیم همسری رفت دوش گرفت امد خوابید شروع کرد با صدا خیلی ناجور خروپف کردن من حسابی کلافه شدم از اتاق زدم بیرون جوری حالم بد شد که گریه میکردم از خدا میخواستم برام یه راه نجات بزاره یکم که گریه کردم اروم شدم گوشیمو برداشتم دیدم مامانم داره برام پیام میفرسته یکم با مامانم چت کردم دیدم مامانم داره ویس برام میفرسته من دقیق یک ربع منتظر بودم ببینم مامانم چی داره میگه دیگه استرس بدی گرفتم گفتم خدا چیشده هرچی میگم مادر مادر چی داری تعریف میکنی جوابی نمیومد خلاصهههههههه دقیق بعد بیست دقیقه مثل مشنگ ها نگاهم به گوشی بود که ببینم مامانم چی داره تو ویس میگه یهویی ویسش تموم شد ارسال شد بهم منم سریع رفتم هندفن گذاشتم گوش کنم صدا گوشی زیاد کردم ببینم چی میگه خدا یا وقتی گوش کردم فقط گریه کردم خودم میزدم مامانم خوشگل من نگو داشته با من چت میکرده یهویی خوابش میبره دستش میره روی ارسال ویس برای من بیست دقیقه صدای خروپف میفرسته یعنی من بگو هدفن گذاشتم تو گوشم با استرس تمام خروپف مامانم گوش کردم تازه صبح بهش تعریف کردم اول که منکرش شده بعد گوش کردن ویس خودش تا ساعت ها میخندید 😜 و 🍃 خودتونو ارسال کنین؛ هستم ادمین کانال👈🦄@viola70💜 @khateratezanane
سلام دوستان سوتی بِده چطورید؟اَی باریک الله 😄 امروز رفته بودیم جلسه برای دوره ای که برای معلما می ذارن چندین نفرهم اومده بودن از جاهای دیگه برای این دوره که شرکت کنن و معاون مدرسه داشت درمورد زمان برگزاری طرح صحبت می کرد، که بعضیا بازمان و روزش موافق نبودن یه دفعه یکی از اون خانوما به آقای معاون گفت بالاخره چه روزی می کنید؟🤣 اونم گفت فلان تاریخ میکنم😂😂😂 (منظورشون زمان برگزاری دوره بود) هیچکدوم متوجه سوتیشون نشدن، ولی نمی دونستن که من عضو انجمن سوتی های زنانه ام😜😜😜 و تو زمینه سوتی گرفتن دوره دیدم🤣 😜 و 🍃 خودتونو ارسال کنین؛ هستم ادمین کانال👈🦄@viola70💜 @khateratezanane