هدایت شده از یک دوست
با سلام
بیست و نهم اسفند ماه نود بود. عید نوروز در پیش و نیاز مبرمی به ماشین داشتم. با ابراهیم تماس گرفتم. بنگاه ماشین داشت. گفتم یک ماشین خوب میخواهم اما پول درست و درمانی ندارم. خندید. گفت: فقط یک پراید صفر دارم.
پراید نه میلیون بود و من چهار تومان بیشتر نداشتم. گفتم: پس خدا حافظ.
گفت: بیا همین را ببر. این هم باشد دشت آخر سال ما از یک سید.
گفتم: ولی پنج میلیون کم دارم.
گفت: بیا ببر، به نام نمیکنم. بهار دستت باشد، اگر توانستی باقی اش را جور کنی که چه بهتر، نتوانستی خودم برش میدارم.
ساعت یازده شب سوییچ را داد دستم و کرکره را کشید پایین. بعد از چهار پنج ماه که ماشین را دواندم، را بردم و گفتم: خدا پدرت را رحمت کند. همه جوره به ما حال دادی. گفت: باقی تابستان نمیخواهی دستت باشد؟ گفتم: نه، به پولش بیشتر احتیاج دارم. اگر یک میلیون کم میکرد منصفانه بود. پانصد هزار از پولم کم کرد و سه و نیم برگرداند. ماشین را ناچار شده بود بدون سود بفروشد. بعد هم گفت: هر وقت خواستی بیا خودم در خدمتم. ما بیش از اینها به اجدادتان بدهکاریم.
با خنده گفتم: مشتری مثل خودم اگر میخواهی برایت بفرستم.
با لحنی طنزالود گفت: گفتم به جدت بدهکارم. جد آنهایی که میخواهی بفرستی معلوم نیست به ما بدهکار نباشند. بفرستی طلبهای دیگرم را هم ازشان وصول میکنم. و خندید.
خداوند ابراهیم، پدر و برادر شهیدش را با اولیا و ابرار محشور کند. الهم انا لا نعلم منه الا خیرا
صفای دل.docx
54.4K
خاطراتی ناب از استاد آیه الله علی صفائی حائری ( ع – ص ) اعلی الله مقامه
هدایت شده از سید مجید پورطباطبایی
سلام علیکم
شهادت امام هادی علیه السلام بر دوستان محترم تسلیت باد، در حال نگارش بخشی از پژوهش موظفی ام که عنوان آن "زیر ساخت های فکری خاورشناسان در مطالعات قرآن پژوهی "است بودم که رسیدم به یکی از عناوین فرعی با عنوان "اثر پذیری شاخصه های مدرنیته غربی از اسطوره های یونانی"، ذیل این عنوان با اظهارنظری از جیووانی باتیستا ویکو (مورخ، اسطوره شناس، فیلسوف سیاسی و حقوق دان ایتالیایی قرن هفدهم )درباره "توجه به مغالطه ی منابع"مواجه شدم که :با مشاهده ی یک ایده ی مشترک در دو ملت ، مورخ نباید به این اشتباه بیفتد که یکی از دیگری گرفته است.
خاطرم آمد زمانی که نزد مرحوم شیخ ره ، اظهار فضل کردم و گفتم که :"تمامی فلاسفه و عرفای مسلمان اعم از سنی و شیعه ، از زمان های دور تا امروز مساله صادر اول، صادر ثانی و عقل و نفس را از مساله اقانیم ثلاثه افلوطین ، فیلسوف نامور و شهیر فرن سوم میلادی بر گرفته اند".
ایشان لبخندی زد و گفت :
"سید به همین راحتی مساله تقلید علمای مسلمان از افلوطین و فلاسفه یونان را بیان نکن ، فراموش نکن در علم اصول ، اصلی هم به نام توارد داریم ".
این مساله باعث شد تا از سال 1364 تا کنون نوشته بنده با عنوان اثر پذیری فلاسفه مسیحی و مسلمان از نوافلاطونیان نیمه کاره بماند.
الان که اظهارات ویکو را در کتاب مفهوم کلی تاریخ اثر رابین جرج کالینگوود و ترجمه علی اکبر مهدبان دیدم ، خاطره گفته مرحوم شیخ و نگاه عاقل اندر سفیه و لبخند شیرینش افتادم.
هدایت شده از سید مجید پورطباطبایی
نکته مهم این است که آن مرحوم کتاب مفهوم کلی تاریخ نوشته کالینگوود را ندیده بود تا به نظر ویکو دسترسی داشته باشد.چاپ اول کتاب کالینگوود 1385 ، یعنی 7 سال پس از وفات مرحوم شیخ است.
هدایت شده از مرتضی دانشمند
بسم الله الرحمن الرحیم
خاطرات من از آقای صفایی
خاطره ۱۴
(سوره مزمل و ویژگیهای مربی)
سالهای آغاز طلبگی بود. صاحب این قلم در آن زمان رسائل و مکاسب میخواند. گاهی برای ادای مسئولیت تبلیغی، راهیِ زادگاهِ خویش در شهر دیزیچه اصفهان یا شهری دیگر میشد تا مسئولیت خویش را به انجام رساند.
یک بار که ایام تبلیغ فرا رسیده بود خودم را خالی از هر گونه انگیزهای احساس میکردم. حس میکردم که حس رفتن برای تبلیغ در من وجود ندارد و انگیزهای برای سخن گفتن و حرف زدن با مردم ندارم.
این موضوع مرا رنج میداد و از خود میپرسیدم:
پس کو آن انگیزههای آغازینِ شعلهور؟
آن را با آقای صفایی در میان گذاشتم.
ایشان همانگونه که سرپا ایستاده بودند و با همان پیراهن بلند و پیژامه سفید با من گفتگو کردند:
کسانی میتوانند در روز با خلق خدا کار کنند که لحظههایی از شب را با خداوند به سر برده باشند...
آن گاه آیات آغازین سوره مزمل را برایم خواندند که خداوند به پیامبرش میفرماید:
ای جامه بر سر کشیده، شب را برخیز مگر اندکی از آن را...
تو در روز کارهای فراوان داری.
کسی که در روز کارهای تبلیغی میخواهد انجام دهد باید در شب با خدای خویش خلوت کند. بعد این آیه را خواندند که:
ای رسول ما مسئولیت سنگینی را بر تو می افکنیم
انا سنلقی علیک قولا ثقیلا و ان لک فی النهار سبحا طویلا
ان ناشئه اللیل هی أشد وطئا و أقوم قیلا...
با خواندن این آیهها و شنیدنش از آقای صفایی آن هم با لحنی که از دل بر میخاست و لاجرم بر دل مینشست من دانستم که چرا گاهی وقتها فتیله روح آدمی فروکش میکند، سوختِ تبلیغی انسان و توشه راهش تمام میشود و چگونه میتوان سوختگیری کرد و انگیزهها را بالا برد.
یکی دیگر از دوستان که از سلسله سادات و عالِمزاده و اکنون عضو هیئت علمی یکی از مراکز قرآن پژوهشی کشور هستند میگفتند: پس از آشنایی با شیخ برای اولین بار میخواستم تبلیغ بروم. در مورد مطالب و مواد تبلیغی مناسب با آقای صفایی رایزنی کردم. وقتی خواستهام را مطرح کردم فکر کردم الآن به من پاسخ خواهد داد که برای تبلیغ، معراج السعاده یا جامع السعادات یا فلان کتاب حدیثی یا تفسیری یا اخلاقی را مطالعه کن و خلاصهاش را یادداشت کن و سخنت را با آیه، حدیث یا شعری آغاز کن و در بین بحث از قصه و حکایت بهره بگیر و بعد هم...
بر خلاف همه این تصورات به طور خیلی سادهای به من گفتند: ببین تو الآن راهی را انتخاب کردهای و طلبه شدهای و عشق به این راه در تو وجود دارد.
فکر کن ببین این علاقه چگونه در تو شکل گرفت. همین را برای مردم بیان کن.
آن دوست گفتند: همین کار را کردم و با خودم فکر کردم راستی چرا من طلبه شدم؟ چگونه عشق به این راه در من شکل گرفت؟ و دهها پرسش دیگری که با طرح همان پرسش آغازین راه خود را باز کردند.
دوستمان میگفت: این یک پرسش شیخ به اندازه ده کتاب منبع که مطالعه کنم برای من مواد و مصالح تبلیغی به همراه داشت.
اکنون که خاطره آن دوست عزیز را برای دوستان مینویسم به یاد این سخن مولا امیرالمومنین علیهالسلام میافتم که از سخنان نسبتا پر بسامدِ استاد بود.
لیثیروا فیهم دفائن العقول
رسالت پیامبران آن بود که خِرَدهایِ دفن شده مردم را برانگیزانند.
آن دوست عزیز که در سلسله سند روایت بنده بودند و این خاطره را از ایشان نقل کردم جناب آقای سید علی اکبر حسینی دام عزه(عضو گروه شاگردان و ارادتمندان استاد علی صفایی) هستند که اگر کلمه یا کلماتی بر سخن ایشان افزودم یا کاستم ویراستاری فرمایند.
حکایت همچنان باقی
مرتضی دانشمند
هدایت شده از یک دوست
بزرگ شو
پنجشنبه ها نوبت فوتبال بود. زمین های خاکی پشت شاه سیدعلی، ساعت پنج محل قرار بود. مهم نبود چند نفریم و هر تیم با چند نفر بازی میکنه. هر کی از راه میرسید وارد میشد و به مرور هم تیمی های خودش را باید میشناخت. اگر تیمی کسری نیرو داشت میگفت، اگر هم نداشت منتظر میموندیم یکی از راه برسه بره یک طرف تا موازنه به هم نخوره. البته بعضی ها کاری به موازنه و این حرفها نداشتند، سرشون را میانداختند پایین و هل میخوردند تو.
بازی پنجشنبه ها کمتر وقتی تعطیل میشد. انگار یکی از درسهای شیخ باشه، بیشتر اگه نگم، کمتر هم بهش بها نمیداد. بچه محل های ما با همین فوتبال با شیخ گره خوردند. ما عاشق فوتبال بودیم. جام جهانی نود، المان کاپ قهرمانی را برد. بچه ها دو دسته شده بودند. یه دسته تبریک میگفتند یه دسته تعزیت. من از دسته دومی ها بودم. عاشق مارادونا. وقتی ارزانتین باخت تا چند روز اب خوش از گلوم پایین نمیرفت. اونایی که از برد المان خوشحال بودند بیشتر حس ناسیونالیستی داشتند. هر چی باشه المانها هم از تبار اریاییها هستند. اما من نه. من فقط به عشق مارادونا بازی میکردم. دور تا دور اتاقم پر بود از عکسهای دیه گو ارماندو مارادونا، ستاره ارزانتینی که بعد از باخت اخرین بازی نودش مثل بچه ها اشک میریخت، البته نه از جنس اشکهایی که چهار سال پیش، وقت بالا بردن کاپ قهرمانی روی گونه هاش روان بود.
بگذریم. عشق ما بازی با توپ چهل تیکه بود اما نداشتیم. نه داشتیم و نه توان خریدش را داشتیم. از قضا عباس مومن را دیدم که سوار موتور توپ چهل تیکه ای دست گرفته اما نمیدونه چه جوری روی موتور نگه اش داره. نه میتونست روش بشینه، نه زیر لباسش جا میشد و نه میتونست دست بگیره. به محض دیدنم گفت: بپر بالا بریم فوتبال.
اینجوری هم یه حالی به خودش داده بود هم به من. عباس دوست پدرم بود. توپ را گرفتن و پریدم ترک موتورش. بازی اون روز خیلی خوش گذشت. وقتی دیدم ورود برای عموم ازاد است رفتم پیش رفقام و گفتم: هفته دیگه اماده یک نبرد تمام عیار با تیم اخوندا باشید.
پنجشنبه که به عشق بازی با چهل تیکه به مصاف تیم اخوندا رفتیم اونجوری که فکر میکردیم نشد. پخش مون کردن بین خودشون و عملا بازی مثل هفته قبل پیش رفت. بعد از بازی هم هر کس موتور یا ماشینی داشت، چند نفر را سوار میکرد و با توجه به مسیری که داشت میرسوند. از همون بازی بود که بچه های محل به شیخ اشنا شدند.
توی این بازی جالب این بود که حتی کسانی که گروه خونی شون به فوتبال نمیخورد شرکت میکردند. نمونه اش سید بها. بها ضیایی، اندام لاغر و نحیفی داشت. صوت قرآن و مداحیش عالی بود. اما تو عمرش پاش به توپ نخورده بود. اصلا نمیدونست اگر بهش پاس دادن باید چه کار کنه. در این بین بیشتر حواسش جمع بود به طرف کسانی که قدرت بدنی بالایی دارن نره یا اگه به طرفش اومدن توپ را بگذاره و فرار را برقرار ترجیح بده. البته این اواخر از حق نگذریم یه کم بهتر شده بود. حداقل هم تیمی های خودش را از حریف تشخیص میداد قبلا نه، هر کی بهش میگفت پاس بده میداد. اصلا کاری نداشت خودیه یا دشمن. وقتی بهش اعتراض میکردن با اون سیمای نمکی و با مزه اش میگفت: ما خانواده کرم هستیم. گفت پاس بده، از کرم به دور دیدم ندهم.
این بار هم سید بها از راه رسید، لباسش را عوض کرد و منتظر ماند یکی از تیم ها او را بپذیرد. شیخ هم از راه رسید و در حالی بند کتانی اش را میبست گفت: برو تو تیم اون طرف من این طرف بازی میکنم.
سید بها که دلش میخواست با تیم شیخ بازی کند وقتی دید نمیشود کاری کرد، با همان نمک و لطافت همیشگی به شیخ گفت: حاج اقا شما ماشالله شما بدن قوی و درشتی داری، یه کم توی حملاتتون مراعات این بنده ی ظریف را بکنید.
شیخ بند کفشش را بست، به سید خیره ماند و گفت: هیچ وقت از من نخواه کوچیک بشم، تو بزرگ بشو...
هدایت شده از سید جواد
چهار مشکل جوانان .mp3
1.06M
🔊 قطعۀ صوتی از «مرحوم علامه سید منیرالدین حسینی» با موضوع «مشکلات جوانان»
💥 مشکلات جوانان، ناشی از حاکمیت «الگوی سرمایهداری» بر این کشور است.
🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒
اساتید
آیا طبق مطالب آقای صفائی نقدی به این مطلب☝️☝️ وارد است؟
هدایت شده از یک دوست
با عرض سلام
جناب استاد لاجوردی میفرمودند کتابی به نام فقر فحشا(اگر اشتباه نکنم) را مطالعه میکردم. شیخ کتاب را ازم گرفتند و پس از تورق گفتند: من نویسنده این کتاب را دیده و با او گفتگو کردم. گفتم اینها که شما به عنوان علت از انها یاد کرده ای نه تنها علت نیست که معلولهای دست دوم و چندم هستند.
مادام که تلقی ادم از خودش عوض نشود و خودش را در حد شکم و زیر شکم بشناسد، در اوج دارایی هم به همین ها رو می اورد ولی به شکلی دیگر و در قالب تنوع و تفنن.
یاد داستانی از کلید پارتی های دربار افتادم. درباریها تا خرخره زهر مارشان را میخوردند، ناموسشان را هریک به اتاقی میفرستادند و کلید اتاقها را در ظرفی میریختند و هر کس بسته به اقبالش یکی از کلیدها را بر میداشت و نگون بخت کسی بود که در اتاق همسر خودش را ببیند.
در اینجا هم مساله همین است. اولا ان مرحوم مساله را از وسط افاز و بی توجه به دوران شکل گیری شخصیت کودک یکراست از شانزده سالگی شروع کرده اند. ایا قبل از این دوره زمینه ها نباید ساخته شود؟ به فرموده استاد قبل از هر چیز، ما باید سه عنصر شخصیت، حریت و تفک را در کودک بارور کنیم تا به بلوغ برسد. کسی که از این سه عنصر بی بهره باشد هفتاد ساله هم باشد کودکی غیر بالغ بیشتر نیست.
در ثانی، در همین دوره هم مرحوم سید منیر اساس کشف هویت را در شعارها و فضاهای احساسی دنبال کرده اند.
و سوم که طبق فرموده استاد اگر تلقی انسان از خودش، و جهان و مسیر پیش رو عوض نشده باشد باز هم فرقی نیست میان کسی که بر اساس رنجی که دیده وارد نبرد شده و صرفا برای تخلیه الام خود دست به قبضه تفنگ برده با کسانی که با شعارها و داغ کردنهای هیتلر فدایی او شده اند.
این عواملی که به ان اشاره شد، نه تنها علت نیست که معلول های دست چندم به حساب می ایند.
خودتو خرج کی کردی؟.mp3
1.82M
🎵 #صوت
🌱 #کربت ما هنگام #مرگ؟!
عمر از دست رفته و #ایکاش های باقی مانده.
خودتو خرج #خدا نکنی، خرج کی بُکنی؟
الهی إرحم فی الدنیا غربتی و عند الموت کربتی
دعای #ابوحمزه
🎙 استاد #علی_صفایی_حائری
⭕️ @EinSadTehran
هدایت شده از یک دوست
قهر خدا
به پسرم گفتم: حلالت نمیکنم. عاقت میکنم. با جان خودت بازی میکنی جان مردم بازیچه نیست. تو را به خدا توی خانه بتمرگ و تکان نخور.
هنوز هم قضیه را جدی نگرفته. جدی هم میگرفت، جوان است و خام. موهایش را شانه زد و در را باز کرد.
پرسیدم: داری میروی؟
کلافه گفت: از این ویروس هم نمیرم نق و نوق های شما دق مرگم میکند.
و در را بست. با عصبانیت گفتم: برو به درک. برو به اسفل من النار. برو که برنگردی. تا حالا ارزوی مرگتان را نکرده بودم. امروز هم ارزو میکنم بمیری و هم مستقیم بروی به جهنم.
صدای در خانه بود که به اعتراض به هم خورد.
نوبت فاز بعدی داستان شد. همسرم سرش را گذاشت میان دو دستش و زار زار گریست. گفت: بس کن مرد!. این همه نفرین نکن. من یک بار توی عمرم لبم به نفرین باز شد کاری سرم اوردی که پشت دستم را داغ کردم دیگر لبم به این حرف ها باز بشود. هر چه هست برای همسایه حرام است؟ به خودت که رسید وا رسید؟
کنارش نشستم و به آرامی گفتم: یک چاقو توی دست دو نفر میبینی. یکی لات عربده کش، دیگری پزشکی توی اتاق عمل. هر دو شکمی را جر میدهند. ایا چون عملشان یکی است هر دو یکسان هستند؟
متوجه نشد. گفت: منظور؟
گفتم: جوابم را بده.
گفت: نه.
گفتم: یکی بی حساب، از روی خشونت و حماقت شکمی را پاره میکند، دیگری از روی مهر. از روی وظیفه. در صحت و سلامت عقل و حساب شده.
باز هم پرسید: گفتم منظور
گفتم: نفرین همان چاقو است. تو وقتی نفرین میکنی از روی احساسات است. میترسم. از اینکه ببینم پاره ی تنم را داری لت و پار میکنی میترسم. نترسم؟
به طعنه گفت: نه اینکه خودت نوازشش میکردی!
به نرمی گفتم: نه عزیزم. من هم شکمش را جر دادم ولی این کجا و ان کجا. من بدون عصبانیت. بی احساس، در سلامت عقل هر چه میشنیدی را گفتم. نفرین من نفرین نبود. به خداوندی خدا از روی مهر و محبت نفرینش میکردم. فقط به زبان بود. گفتم شاید از سر به هوایی دست بردارد. شاید بترسد. وقتی دیدم رفت، به ش حق دادم. دو سه هفته این مریضی همه را به هم ریخته. مردم دارند دیوانه میشوند. پیش خودم گفتم خدایا! جگرگوشه ام را به تو سپردم. خودت نگه دارش باش.
لبخند ملیحی روی لب همسرم نشست. مهربان نگاهم کرد و گفت: ازت ممنونم، آرامم کردی. هر دو دستش را به علامت تسلیم بالا گرفت و گفت: من تسلیم. از این به بعد هر کاری میخواهی بکن. نفرین کن. داد بزن. اقل کم وقتی بیرون میروند حواسشان را بیشتر جمع میکنند.
به ارامی گفتم: وقتی فهمیدی توپ و تشر من به بچه ام جز از روی مهر نیست ارام گرفتی. لبت به خنده باز شد. هر دو دستت را بالا گرفتی و گفتی هر کاری صلاح میدانی بکن. یعنی میگویی مهر خدا به بنده هایش از محبت من به بچه ام کمتر است؟ خدا هر کاری کرد ادم نشدیم. موهایمان را شانه زدیم و مستقیم رفتیم وسط گناه. تشر زد. باز هم نشد. بلایی نازل کرد. این بلا همان چاقوی توی دست پزشک نیست؟ جز از محبت و حکمتش سرچشمه میگیرد؟ وقتی این را بفهمی ارام نمیگیری؟
هر دو دستم را به علامت تسلیم بالا گرفتم و گفتم: خدایا شکر. من که ارام گرفتم. خدایا من یکی تسلیم. هر کاری صلاح میدانی بکن تا ما ادم بشویم.
هدایت شده از محمد تقی کاویانی
16 –ارتباط مرحوم استاد صفائی حائری علیه الرحمه باحضرت سید الشهدا:
مرحوم حاج شیخ مقید بود هرروز زیارت عاشوری را بخواند و چون بعلت مشغله های ایشان، گاهی ممکن بود نتواند این ارتباط معنوی روزانه را با سید الشهدا، بصورت مداومت بر زیارت عاشوری داشته باشد، به اینجانب فرمودند: خوب است زیارت عاشوری بر روی نوار کاستی ضبط شود، تا هر وقت نتوانست زیارت عاشوری را بخواند، با گوش دادن به کاست، خواندن زیارت عاشوری از وی فوت نشود ، اینجانب زیارت عاشوری را بر روی نوار کاست ضبط نموده وخدمت ایشان تقدیم نمودم و تصمیم گرفتم با تاسی بایشان هرروزبرخواندن زیارت عاشوری مداومت نمایم ، بر این اساس ابتدا زیارت عاشوری را حفظ نموده ومدتی بر این امر مداومت نمودم، بعد درشب جمعه ای در عالم رویابمحضریکی ازعلماء بزرگ که نامش محمد حسین است رسیدم ،چهره ایشان دراثر تلالوء نور قابل تشخیص نبود، به حقیر فرمودند بفرمائید ؟ عرض کردم مقداری سهم سادات آورده ام خدمتتان تقدیم نمایم ، ضمن گرفتن پول سهم سادات، یک برگ اسکناس سبزیکهزارتومانی، باینجانب عنایت کردند، با تعلل بنده پول را به جیب مبارک برگرداندند، بایشان عرض کردم آن پول را به بنده مرحمت فرمائید، دو باره دست در جیب نموده و دو اسکناس پانصدی و دویست تومانی به بنده عطا کردند ،از خواب بیدار شدم ،هم خوشحال بودم هم ناراحت، خوشحال از اینکه 700 تومان به حقیر عطا کردند و بی نصیب نشدم ، ناراحت از اینکه عطاء ایشان کم شد،چند روز بعد خواب خود را برای مرحوم روحانی جهت تعبیربیان کردم ، آنمرحوم فرمودند: خواب شما دو تعبیر دارد ، ممکن است مقدمات زیارت کربلا برای شما فراهم شده و شما تعلل کرده اید و بعد مدتی مشرف به کربلا شده اید اماحض شما کم شده است ، یا اینکه شما زیارت عاشوری را کامل نمیخوانید ( با صد تا لعن و صد تا سلام ) و باین جهت بهره شما کم میشود ،بعد فرمودند اگر میخواهی بهره کامل ببری زیارت عاشوری را کامل بخوان با صد لعن و صد سلام...
✅ دشمن (۱)
استاد علی صفایی حائری
اگر بنا دارید به اهداف برسید، خواهناخواه باید کار جدیدی را شروع کنید.
نمی شود نشست و همه چیز را به دشمن نسبت داد. بحثی در این نیست که دشمن بد است و دستش از آستین همه، از همهی اعضا و جوارح بیرون می آید! این، حقیقت شیطان است که بذرش را در زبان و در دامن افراد می ریزد و حرفش را با زبان آن ها می زند.*
بحث در این است که شما در برابر دشمن چه می کنید؟ چگونه زمینه و فرصت ها را از او می گیرید و چگونه به دوستانی که می توانند، فرصت می دهید. اساس حرف همین است وگرنه همیشه می شود مشکل را به دیگری بست. شیطان کار خودش را می کند، دشمن کار خودش را می کند، من چه کنم؟
آیا من می توانم از نقطه ضعف های دشمن بهره بگیرم؟ می توانم نقطه ضعف های خودم را مسدَّد کنم؟ می توانم شکاف هایی را که دارم، پر کنم؟...
* نهج البلاغة(صبحی صالح)/خ ۷
📚 مشکلات حکومت دینی/ص ۲۰۲
🌿 @einsad
✅ دشمن (۲)
استاد علی صفایی حائری
یکی از اساتید ما می گفت: تازه آقای بروجردی را به قم آورده بودند و من در کاظمین بودم. فرصتی برایم پیش آمد تا به دیدن یکی از آقایان بروم. به در خانهی او که رسیدم، دیدم چند نفر با موهای بور و چشمان آبی از خانه اش بیرون می آیند! به داخل خانه رفتم و گفتم فلانی هستم از فلان جا. همین که این حرف را زدم، ایشان در حالی که چشمش هم خوب نمی دید، طوری بلند شد و جلو آمد که بخاری جلوی پایش را انداخت و مرا در بغل گرفت که آب در کوزه و ما گِرد جهان می گردیم!
من نشستم. ساعتی که آنجا بودم از من سؤالاتی کرد که با آقای بروجردی چطورید؟ چه قدر رفت و آمد می کنید؟ چه طور هستید؟ چه طور نیستید؟ همین که فهمید رابطهی ما رابطهی خیلی نزدیکی نیست، گفت ما از فلان سفارت پول بی حساب در اختیار شما می گذاریم تا در برابر فلانی حوزه تشکیل دهید. به همین راحتی!
من رفته بودم برای دیدنش، ولی او بدون هیچ حسابی، بدون هیچ ارزیابی و بدون دریافت هیچ اطلاعاتی که من کیام، چیام، چه کاره ام، رابطه دارم یا ندارم، به من گفت: شروع کن به برنامه ریزی!
به او گفتم چرا این کار را می کنید؟! گفت برای این که آقای بروجردی به فضلا، به فلانی و فلانی نمی رسد. گفتم خب، همین امکانات را شما بین آن هایی که ایشان نرسیده اند پخش کنید، شما از آن ها نگهداری کنید و کسری ها و کمبودهای ایشان را شما جبران کنید. تا این جمله را که گفتم، خودش را باخت و به من گفت: پس من إن شاءالله بعداً با شما تماس می گیرم.
طرف آن قدر دقیق است و ارزیابی می کند که رابطهی فلانی با فلانی چه طوری است تا بر روی آن سرمایه گذاری کند! بر روی کمترین نفرت ها و حسادت ها و دشمنی های ما حساب باز می کنند، بر روی توقّع ها و تعلّق های ما برنامه ریزی می کنند که من چه چیزی را دوست دارم، در فلان مجلس به چیزی نگاه کردم، از فرش نائین تعریف کرده ام یا نکرده ام، باقلوای فلان جا را دوست داشته ام یا نداشته ام. تمام نقطه ضعف های مرا در گزارش ها مشخص کرده اند، همهی آن ها ملحوظ و شناخته شده است.
📚 مشکلات حکومت دینی/ص ۲۰۶ تا ۲۰۸
🌿 @einsad
🌺🌺ولادت مولا مبارک🌺🌺
خصوصیات حضرت امیر ع
على (ع) بر نمی گشت، مگر وقتى كه كار را تمام كرده باشد.
«مَكْدُوَداً فِى ذَاتِ اللَّهِ»، آن هم با كدّ و رنج.
«سَيِّداً فِى اوْلِياءِ اللَّهِ مُشَمِّراً»، دامن بالا كشيده و كار می كرد و قدم بر می داشت؛
«نَاصِحاً»، دلسوز است.
«مُجِّداً كادِحَاً» عرق می ريزد.
«لاتَأخُذُهُ فِى اللَّهِ لَوْمَةُ لائِمِ»؛
ملامتها و سرزنشها از هر كس كه باشد خواه از فرزند و پدر و مادر و خواه از دوستان، او را گرفتار نمیكند و ذلّت و ملامت در راه خدا را عزّت و افتخار می داند.
خوب دقّت كنيد كه در اين فرازها، مشكلات اساسى ما مطرح میشود. به خاطر ملامت زن و فرزند از تكليف چشم مىپوشيم. به خاطر اينكه ديگران از ما رنجيده نشوند از تكاليف چشم مىپوشيم.
روزهای فاطمه ص ۴٨
هدایت شده از عبدالمجيد فلسفيان
روز پدر و درسهای پدرانه
سالهای دور که تصمیم به نوشتن حکمت های امام در نهج البلاغه نمودم و مشغول نوشتن آنها شدم در فرصتهایی که استاد در اختیارم قرار می داد آنها را بر ایشان می خواندم و ایشان با حوصله تمام گوش می دادند و لازم بود نکته ای را یادآور می شدند . حالا به اون دوران فکر می کنم شگفت زده می شوم که راستی چقدر ایشان خفض جناح پدرانه داشتند و چقدر مشوق بودند و چقدر به دوستانشان حتی کسانی مثل بنده عنایت و توجه داشتند که به معنای واقعی پدر بودند و از پدرشان و پدر همه ما (ع)چه زیبا آموخته بودند و چه زیبا این خط انتقال معارف را پاسداری کرده بودند؛ پدری که نگاه سراسر عشق و محبتش را گذشت روزگار ها و قرنها هرگز کم رنگ نمی کند .
در فضای امروز و ابتلای به این ویروس وارداتی و بیماری ناشناخته یکی از این درسها را با هم باز خوانی می کنیم :
حكمت 27
همراهى با درد
وَ قَالَ(ع): »امْشِ بِدَائِكَ مَا مَشَى بِكَ«
با دردت تا مادامى كه همراه توست، همراهى نما
هدایت شده از عبدالمجيد فلسفيان
انسان گاهى از شرايط طبيعى و اعتدال مزاج به علتى از علتها خارج شده و اعتدال و تناسب طبيعى خود را از دست مىدهد و گرفتار نقصان مىشود كه خروج از اعتدال و اين نقصان در جسم را مرض و صاحب آن را مريض و بيمار مىگويند و گاهى روان آدمى گرفتار اين نقص و عدم تعادل مىشود كه بيمارى روانى يا مرض روحى ناميده مىشود.
اين ابتلاء و نقصان و به هم ريختگى گاهى ممكن است از قصور و يا زياده روى فرد باشد يا عاملى خارجى بر او اثر گذاشته باشد.
اين حالت بيمارى و مرض و نقصان با توجه به شدت و ضعفش در انسان احساس ناخوشايندى را ايجاد مىكند كه به آن داء و درد گفته مىشود بنابر اين داء و احساس ناراحتى و درد برخاسته از آن مرض و نامتعادل بودن جسم است. و به عبارت ديگر درد اثر مرض در احساس است.
سؤال اين است كه انسان چگونه بايد با اين دردها برخورد كند؟ دردهايى كه گاهى آن چنان جانكاه است كه هر راحتىِ را سلب مىكند و هر اميدى را در او مىميراند.
نوع نگاهى كه انسان به بيمارى و درد دارد در موضعگيرى او نقش اساسى را دارد؟ وقتى من اسير خوشىها و ناخوشىها هستم و به ميل نفسانى و كششهاى آن توجه دارم هر ناملايمى من را بر مىآشوبد و هر ناخوشى من را با زمين و زمان درگير مىكند كه چرا چنين شد، مگر تنها من زير آسمان كبود زندهام كه بايد چنين ناله و فغانم بلند باشد؟ اين است كه من بر اساس اين نوع نگاه و توقعى كه از روزگار و خالق هستى دارم هميشه جزع و فزع دارم و متوقع و طلب كارم.
گاهى من به شرايط دلبستگى ندارم و اسير خوشى و ناخوشىها نبوده و به دنبال خوب بودن هستم و خير خود را مىخواهم و خير و خوبى من در چيزى است كه كمبودها و كاستىهايم را جبران كند و ضعفهايم را به من بشناساند و خلاءها را پر نمايد، در نتيجه پسندم آنچه را جانان پسندند.
اين دو نگاه هماهنگ و ناهماهنگ، دو انسان مؤمن و كافر را مىسازد كه داراى دو اثر و نتيجهى متفاوت خواهد بود، كه معصوم به آن اشاره مىكنند و مىفرمايند: »المرض للمؤمن تطهير و رحمة«، مؤمن هماهنگ آن كه طالب خوب شدن است، مرض و نقصان جسمى و ناخوشى، پاكى و وسعت را براى او به ارمغان مىآورد و همين مرض در انسان چشم پوش و ناهماهنگ و راحت طلب، رنج و دورى از رحمت حق را نتيجه مىدهد: و للكافر تعذيب و لعنة
على(ع) از اين مرض براى مؤمن و انسان هماهنگ به عنوان كفّاره و آزاد سازى از سيئات نام مىبرد... «فان المرض لا اجر فبه و لكنه يحطّ السيئات و يحطّها حطّ الاوراق» با اين نگاه از درد و مرض و بيمارى، رنج نمىبرد و بر نمىآشوبد، كه از آن به عنوان مهمان دعوت شده پذيرايى مىكند و تا وقتى كه مهمان در خانه است حضور او را خوش مىدارد و غنيمت مىشمارد و بر اين اساس است كه على بلاكش عالم اين گونه توصيه مىكند كه: با داء و درد بيماريت مشى كن و با آن همراه باش تا ماداميكه آن درد مهمان توست و به تو الصاق دارد و در وجود تو بيتوته كرده است. اين مماشاة و همراهى و مهمان دارى در مرحلهاى است كه تو نوع بيماريت را شناختهاى و در پى درمان آن هستى با اين نوع برخورد، مرض را بر خود سبك مىدارى و با جزع و فزع دردهايت را مضاعف نمىگردانى كه رسول آن طبيب دوار مىفرمايد: «يكتب انين المريض حسنات ان صبر»؛ مقاومت و شكيبايى در برابر درد، براى
صاحب درد، خوبى و زيبايى نوشته مىشود و ثبت مىگردد، و «ان الحسنات يذهبن السيئات» و با آن خوبىها و زيبايىها بدىها و زشتىها شسته مىشوند و از بين مىروند، اما چنانچه صاحب درد با مهمان برخورد ناشايسته بكند و شكيبا نباشد و جزع و فزع نمايد بر سيئات و بدى هايش افزوده مىشود و او را هلوع لقب مىدهند و اين وصف را براى او حك مىكنند «فان جزع كت
هدایت شده از عبدالمجيد فلسفيان
فان جزع كتب هلوعاً لا اجر له
هدایت شده از طرح شفیعه «تربیت نیرو»
راه رفته ها با دقت و لطافت حرکت میکنند و تمام ابعاد را در نظر میگیرند و محدود و یک دنده و مستبد نیستند ؛ چه بسا برای سازندگی یک نفر باید پنج سال زمینه چید و پنج سال رفت و آمد داشت .
همانطور که برای برداشت یک محصول باید ماه ها رنج برد و حتی سال ها زمینه فراهم کرد .
مسئولیت و سازندگی ص ۱۸۸
روضه زينب(عین.صاد).mp3
1.2M
☑️ روضه زینب سلام الله علیها
🔸استاد علی صفایی حائری
🌿 @einsad
هدایت شده از احساس مسؤلیت
AUD-20200313-WA0021.mp3
6.54M
سوز و درد استاد صفایی رحمة الله علیه در دیدار بافعالین واهل دغدغه زمان خودشون👆
هدایت شده از تربیت و آموزش
#پرخورى_فكری
⭕ما پيش از آنكه تشنه شده باشيم، نوشيده ايم
⭕و پيش از آنكه به اشتها آمده باشيم و با سؤالها گلاويز شده باشيم، خود را تلنبار كرده ايم
⭕و پيش از آنكه به معناها دست يافته باشيم، به كلمه ها رسيده ايم
🔴و اين است كه باد كرده ايم و با آنكه زياد داريم، مريض و بى رمق هستيم و به امتلاء ذهنى و #پرخورى_فكرى دچار شده ايم.
📚رشد، ص: 17
https://eitaa.com/Tarbiatm
هدایت شده از محمد
اساتید گرامی باتوجه به متن ذیل که دغدغه بسیاری از حوزویان نیز هست دیدگاه حضرت استاد چیست
💠پرتابشدگیِ روحانیت
🔹حاشیه ای بر انتخاب یک طلبه معمم به عنوان رئیس هیأت بیلیارد، بولینگ و بوکس خراسان رضوی
🖋محسنحسام مظاهری
🔸۱. در خبرها آمده بود «یک روحانی جوان به ریاست هیئت بولینگ، بیلیارد و بولس خراسان رضوی» انتخاب شده است. چنین خبری اگر چند دهه پیشتر منتشر میشد، امکان نداشت کسی باور کند. الان ولی این خبر و موارد مشابهاش را لابهلای اخبار میخوانیم و میگذریم و نهایتاً پوزخندی میزنیم.
🔸۲. یکی از ویژگیهای روحانیت در زمانهی ما، «پرتابشدگی» است؛ پرتابشدگی به بیرون از جایگاه تاریخی و هویتی خود. تا پیش از انقلاب، روحانیون نوعاً پذیرای نقشهایی بودند که فلسفهی وجودی روحانیت در همهی ادیان یعنی تبلیغ و ترویج دین اقتضا میکرد. به جز معدود موارد استثنا، بدنهی روحانیون، پس از اتمام تحصیل علوم حوزوی یا بهموازات آن، واعظ میشدند یا امام جماعت یا نویسنده و مدرس دینی. پایگاه اصلی روحانیت، بعد از حوزه، مسجد و منبر بود.
🔸۳. با تشکیل حکومت دینی، بسیاری از همان وعاظ و ائمه جماعات قبلی شدند مسئولان اجرایی کشور و از بالای منبر یا داخل محراب منتقل شدند به پشت میز ریاست و قضاوت و مدیریت. با شکلگیری بوروکراسی مذهبی، نقشهای جدید تکثیر شدند و فرصتهای شغلی تازهای برای روحانیون بهوجود آمد. حکومت دینی پروژههای متنوعی داشت و چه کسانی بهتر از روحانیون (که در گفتار رسمی «سرباز نظام» محسوب میشوند) برای کارگزاری و پیگیری این پروژهها؟ بهتدریج روحانیت از معنا و تعریف سنتی و ضیق خود منفصل شده و پذیرای هویت تازهای شد و دامنهی تکثر نقشهای جدید تا آنجا ادامه یافت که بسیاری از روحانیون بیرون از نقشهای کلاسیک و اصلی صنفیشان، و در نقشهایی قرار گرفتند که منطقاً جزو شئون روحانیت محسوب نمیشود.
🔸۴. در زمانهی ما روحانیون (یا دقیقتر بگویم: معممین) همهجا هستند جز آنجایی که باید باشند و همه کاری میکنند جز کاری که ازیشان انتظار میرود. از انواع مناصب سیاسی و اجرایی گرفته تا مدیریت سازمانهای فرهنگی و اقتصادی و تدریس علوم غیردینی و حتی علوم غربی در دانشگاهها و مشاوره روانشناسی و طبابت و درمان و نقد فیلم و حتی مجریگری تلویزیون همه جا معممین حضور دارند. و این درحالی است که به گفته مسئولان ذیربط بیش از نیمی از مساجد کشور امامجماعت ندارند! (لینک پایین 👇)
در همین تهران، خصوصاً اگر برای نماز ظهر به مسجد بروید، در بسیاری از مساجد خواهید دید که یا نمازگزاران فرادا نمازشان را میخوانند یا یکی از معمرین و کسبهی معتمد محل عبا روی دوشش انداخته و خلقالله پشت سرش قامت بستهاند. مشابه همین اتفاق سالهاست در مجالس مذهبی و هیئتها افتاده است: کمبود وعاظ حرفهای و تماموقت و بیرغبتی طلاب و فضلای نخبهی حوزه به منبررفتن، در کنار عوامل دیگر، سبب شده است محوریت میدان تبلیغ دین به دست مداحان بیفتد و خلأ روحانیون را هم آنها پر کنند. ناگفته پیداست که این جابهجایی نقش، سرمنشأ چه آفات و آسیبهایی در فرهنگ دینی شده است. این معنای همان پرتابشدگی است؛ اینکه روحانیون از متن و میدان اصلی خود (مسجد و منبر) به بیرون پرتاب شدهاند.
🔸۵. با این اوصاف برخلاف آنچه تصور میشود در حکومت دینی، قدرت نهاد روحانیت افزونتر نشده است. شاید روحانیت پساانقلابی ثروتمندتر شده باشد، شاید از حیث مالکیت ساختمان و بنا و میز و منصب بسیار برخوردارتر شده باشد، شاید حضورش در عرصهی عمومی بیشتر شده و از فرصتهای شغلی متنوعتر و با پرستیژ بالاتری منتفع شده باشد، شاید ازنظر امکانات سختافزاری و نفوذ در ساختار قدرت سیاسی رسمی رشد بیسابقهای کرده باشد، اما هیچکدام اینها بهمعنای آن نیست که قدرت و نفوذ و منزلت اجتماعیاش هم افزایش یافته است.
🔸۶. حکایت روحانیت پساانقلابی، حکایت کسی است که خانهی پدریاش را رها کرده است، به طمع تصرف خانههای دیگر. غافل از آنکه خانهی پدریاش را دیگران تصاحب کردهاند و در خانههای دیگر هم او آخرش یک "بیگانه" است برای اهالی.
#دغدغههای_حوزوی
#روحانیت
هدایت شده از سید مجید پورطباطبایی
🔸 سلام علیکم
ضمن تسلیت سالروز شهادت امام موسی کاظم علیه السلام و 1440 مین سالگرد وفات حضرت ابوطالب علیه آلاف التحیه و السلام ، به رغم آن که قصد نوشتن و اقشاگری درباره این عنصر فاسد العقیده و مرتد از دین محسن حسام مظاهری را نداشتم ، ولی وقتی با یکی از اعزه گروه که همه گونه دستی بر آتش دارد . گفت و گو کردم و متوجه شدم که ایشان این جرثومه ضد دین و تشیع را نمی شناسد، بر آن شدم تا برای تنویر افکار دوستان گرامی چند سطری درباره آراء و افکار او بنویسم . تا این تصور در ذهن دوستان پیش نیاید که این فرد از سر دلسوزی و جبران کسری ها و کمبودها درباره دین و مذهب تشیع می نویسد.
البته پاسخ به او بر مبنای اراء مرحوم حاج شیخ را وا می گذارم به مطالعه دوستان از کتاب روحانیت ایشان و احیانا پاسخ سایر اخوان .
با حسام از حدود دو سال قبل در گروه گفت و شنود در تلگرام آشناشدم (گروهی خاص و ویژه که از سرکردگان صد انقلاب ، تا عناصر دگر اندیش ، و برخی از دولت یان چون عباس آخوندی ، تمامی سردبیران فرهنگی سایت های خبری همسو و غیر همسو با انقلاب و افراد شاخص عرصه رسانه و سیاست از مهدی نصیری گرفته تا عبدالله شهبازی گ. رضا انیر خانی ، برخی از اعصای جامعه مدرسین ، سردبیر صدا ، روزنامه سازندگی و خبرنگاران تمامی رورنامه های دگر اندیش ، یکی دو نفر زندانی امنیتی که پس از پایان محکومیت علیه نظام ازاد شده اند ، و پاتوق امثال عباس عبدی، جلایی پور ، تعدادی از اعضا ی گروه در امریکا ، اروپا ساکن هستند . گروهی که از همه کس و همه چیز می شود انتقاد کرد ، به راحتی رهنمودهای حضرت اقا مورد یررسی و تقد قرار می گیرد، خط قرمز فقط توهین به رهبری و اعضای گروه است و بس . مطالب گروه را هم بدون اجازه عرضه کننده مطالب نمی توان نقل کرد ، تعدادی از بچه های اطلاعات سپاه و وزارت اطلاعات هم در این گروه 24 ساعته است ، همین دیروز یک بحث مفصلی با مهدی نصیری درباره عصر حیرت بور که بیش از 3 ساعت در این گروه 220 نفره درباره ان بحث شد، یک بحث دو ساعته هم با رضا امیر خانی بود، یک بحث دو ساعته هم درباره وصعیت بازار نفت حهانی و بازی های روسیه ، عربستان و امریکا بود )، معرفی گروه از آن جهت بود که در گروه مدکور امثال حسام بدون پروا عقایدشان را بدون ترس و واهمه و بدون لاپوشانی و تقیه مطرح می کنند.
البته دیگران هم به انحاء مختلف ایشان را می نوارند.
همین پریشب اخوندی وزیر سابق راه وترابری که تازگی عضو گروه شده است مورد کیسه کشی قرار گرفت.
بخش های کوچکی از اظهارات مستقیم حسام:(عناوین مطلب هم از خود اوست)
"چالش علم و دین در میدان رفتار دینداران
✍️ محسنحسام مظاهری
[قسمت 1 از 2]
1
از دیرباز همواره یکی از میدانهای حضور و خودنمایی دین، نقاط ضعف بشری نظیر بیماری و مرگ بوده است و ادیان یکی از کارکردهای خود را حل این معضلات برای بشر تعریف کردهاند. نوعی تعامل و تبادل دوسویه میان دیندار و دین (دینگزار) برقرار بوده که در ازای باور و ایمان دیندار، دین به او آرامش و اطمینانخاطر میداده است؛ خصوصاً هنگام مواجهه با بلایا و مصائب. ازین معامله طرفین بهرهمند میشدند؛ دین بر شمار باورمندان و درنتیجه قدرت خود میافزود و دیندار صاحب مرهمی برای ترسها و دردهایش میشد. با ظهور علم مدرن، اما این رابطه برهم خورد. حالا سروکلهی یک مدعی جدید پیدا شده بود که نه برای همهی ترسها و دردها (مثل مرگ) بلکه برای بسیاریشان (مثل بیماری) پاسخهای متفاوتی داشت. پاسخهایی زمینی، معقول و سنجشپذیر.
چالش علم و دین یکی از پردامنهترین چالشهای الاهیاتی است که در دورهی مدرن، دامنگیر همهی ادیان شده است. در ایران نیز لااقل از دورهی مشروطه یکی از محورهای فعالیت جریان روشنفکری (دینی و غیردینی) همین موضوع بوده است. فراگیری این بحث در دهههای 20 و 30، گروهی از روشنفکران دیندار (نظیر مرحوم مهندس بازرگان و مرحوم دکتر سحابی) که هم دل در گرو دین داشتند و هم سودای تجدد در سر، را بر آن داشت که به دفاع «علمی» از اسلام بپردازند و به زبانهای مختلف اثبات کنند نه تنها معارضهای بین قرآن و آموزههای اسلامی با ساینس و دستاوردهای دانش مدرن ازقبیل ترمودینامیک و تکامل زیستی داروین نیست، بلکه بسیاری از کشفیات علوم تجربی در نجوم و پزشکی و زیستشناسی و فیزیک و شیمی را میتوان با تفسیر آیات قرآن دریافت. آن جنس دفاع علمی از دین حالا دیگر کمتر خریدار دارد. طبیعی است، چون حالا صورتبندی نسبت علم و دین، متأثر از تحولات شتابان جامعهی بشری، تغییر کرده است.
3
این روزها، شیوع یک بیماری ناشناخته و مرگآور به نام «کرونا» زمینهای فراهم ساخته که مسئلهی علم و دین دوباره در جامعه طرح شود. با این تفاوت مهم که این بار میدان طرح این مسئله نه حوزهی اندیشهی نخبگانی، بلکه رفتار و عمل همگانی است. اینبار چالش علم و دین، دیگر یک موضوع نظری نیست که نخبگان د