نهایی.mp3
26.11M
پادکست بیست و یکمین سالمرگ مرحوم استاد علی صفایی حائری
به نام حق
سلام بر تمام همراهان و علاقمندان به اندیشه و آثار استاد علی صفایی حائری.
امسال برای حفظ حرمت جانها، نتوانستیم در سالگرد وفات ایشان گرد هم آییم. ولی از نزدیکی دلها و گرمی حضورتان بهره بردیم و پادکستی در بزرگداشت مقام استاد تقدیمتان میکنیم.
این اولین تجربه در این مسیر است. آن را به چشم نقطه آغاز بنگرید و ضعفهای ما را به ما هدیه کنيد.
استاد غنوی: ریشه های فقه الاخلاق در اندیشه مرحوم استاد
⚡️سؤال:
«شهریه ایشان [آقای صفایی] هرگز بدست خودشان نمیرسید و با واسطه بدست خانوادههای افراد آبرومندی میرسید که بدلایلی زندانی شده یا گرفتاری دیگری داشتند.» (رد پای نور)
✨سوال اینجاست که ایشان خرج خود و خانوادهشان را از کجا تامین میکردند؟ 🌱پاسخ: یک دوست: ✨شاید این نوع زندگی برای ما که تجربه ای ازش نداریم غیر قابل باور و یا داستانهایی مربوط به افسانه ها و اساطیر بیاید اما مرحوم استاد علی صفایی به تاسی از مرحوم پدرشان شیخ عباس صفایی قائل به رزق من حیث لایحتسب بودند تا رزقی که ماهیانه به حساب واریز شود و بتوان روی ان برنامه ریزی کرد.
مرحوم پدرشان میگفتند وظیفه من تحصیل است و وظیفه خدا براوردن رزق طالب های علم. به من ربطی ندارد که خدا کی و چگونه رزقش را میفرستد. چیزی که به من مربوط است طلب علم است. خدا خودش بهتر میداند رزق و روزی مرا چگونه و با چه واسطه ای واریز کند. رزقی که ثابت و حساب شده باشد انسان را وابسته و ذلیل میکند و خدا مومن را ذلیل نمی خواهد.
این فقط یک حرف نبود. ایشان از خدا خواسته بودند که رزق هر ساله شان حج خانه خدا باشد و سالی که نمیتواند ایام حج در عرفات و مشعر حضور پیدا کند اخرین سال او باشد. یک سال که شیخ عباس صفایی در عطش رفتن به حج دست و پا میزده، هیچ پولی برایش فراهم نمیشود. از قضا یکی از دوستانش را در مسیر میبیند که مشغول فراهم کردن تدارکات سفر به حج بوده. به او میگوید پول تو، هزینه رفت و برگشتت را میدهد درست است؟ با شنیدن پاسخ میگوید: تو هزینه سفر من تا مکه را بده، من هزینه برگشت تو را میدهم.
آن شخص اگرچه از این معامله بیم داشته اما به خاطر دوستی و اطمینانی که به ایمان شیخ عباس داشته میپذیرد و میگوید: قبول، اما باید قول بدهی در بازگشت دستم را توی حنا نگذاری.
پدر مرحوم استاد بی هیچ ترس و واهمه ای و صرفا با توکل به رازق بودن کسی که راهی حرمش شده میپذیرد و آن سال هر دو راهی حج میشوند.
با رسیدن به خانه خدا و پس از اعمال حج هنوز برای شیخ عباس صفایی گشایشی صورت نپذیرفته است. شیخ رو به کعبه به خدا عرضه میدارد: خدایا، من به امید گدایی در خانه ات تا اینجا آمده ام و به تو ایمان دارم. اگر عشق و ایمان من به تو و وعده های راستینت نبود میدانی که چنین نمیکردم.
اکنون هم من نگران نیستم. ازت میخواهم که نگرانی را از قلب همراهانم دور کنی.
وقت مراجعت به منزل، در راه یکی از آشنایان را میبیند که چند روز آزگار در به در دنبالش میگشته را میبیند. آن شخص، مبلغی از طرف یکی از علما به شیخ میرساند و میگوید: آقا فرمودند این را به آشیخ عباس صفایی برسانید سلام ما را ابلاغ کرده و بگویید ایشان ملتمس دعا هستند.
وقتی شیخ به خانه میرسد تمام مخارج دوستش علاوه بر هدیه ای برایش میگیرد و وی را از نگرانی در می آورد.
این نوع زندگی برای ما که پر از تعلق و توقع هستیم به خواب و خیالی شبیه است. تنها کسانی میتوانند اینگونه زندگی کنند که توقع شان را از تمام عالم بریده و فقط و فقط چشم به پروردگارشان دوخته اند.
📚داستان فوق از کتاب خواندنی «افکار و امال شیخ عباس صفایی» و به نقل از خودشان روایت شده. ایشان در سال 57 وقتی نتوانستند به سفر حج بروند به همه می گفتند که امسال آخرین سال عمر من است.
طولی نکشید که ایشان در همان روزها به دیار باقی شتافت و حج آن سال را در جوار اولیای خدا بود. رحمت و رضوان خدا بر روح مطهر پدر و پسر 📢فردا 22 تیر ماه ساگرد رحلت ملکوتی عالم مفسر دانشمند مربی گرانقدر آیت الله علی صفایی حائری است. مباد بخل ورزیدن از تحفه ای برای شادی روح پدر و پسر و شهید محمد صفایی حائری#فاتحه #صلوات #صدقه #احسان #زیارت_ازنزدیک_یادور آرزو بر جوانان عیب نیست. خدایا کاری کن که ما هم اینگونه شویم.🤲
آمین🙏🌱☘️🌷💐
هدایت شده از یک دوست
سلام مجدد
بد نیست حالا که بحث از رزق من حیث لایحتسب و مرحوم شیخ عباس به میان امد داستانی هم از خود ایشان بشنویم:
استاد حاج موسی صفایی فرزند فرزند مرحوم استاد نقل میکردند که در سفری به یاسوج و از آنجا به شیراز جیب مان خالی خالی شد.
شیراز جایی بود که میتوانستیم به خانه دوستانی مانند دکتر اسکندری که ارادت خاصی به پدر داشتند برویم و مابقی هزینه سفرمان را از ایشان قرض بگیریم. البته دکتر اگر میفهمید ما در شیراز با جیبهای خالی در گشت و گذار هستیم کار به قرض و قوله نمی رسید و قطعا ایشان به ما محبت میکردند.
از انجا که پدر هیچ گاه به خاطر جیب خالی در خانه کسی را نمیزد، تصمیم گرفت بدون زیارت دوستان شیراز به دروازه قران برویم و از انجا راهی قم بشویم.
من در ان زمان سن و سالی نداشتم و اگرچه میدانستم پدرم بی خود چنین تصمیمی نگرفته، منتظر بودم ببینم این رزق من حیث لایحتسب، سر جاده و بی هیچ دوست و اشنایی چگونه قرار است به دستمان برسد.
همه پولمان را که روی هم میریختیم، هزینه سفر تا شهرضا که دقیقا میانه راه قم شیراز است را نمیداد.
با ترمز زدن اولین ماشین سوار شدیم. اتوبوس از بوشهر راهی اصفهان بود. همین که سوار شدیم یکی از دوستان جنوبی پدر با دیدن او گل از گلش شکفت و او را در آغوش گرفت و در کنار خودش نشاند.
با رسیدن به رستوران بین راهی و توقف جهت نهار و نماز، غذای مفصلی دعوتمان کرد و بالاخره، اصفهان کرایه سفرمان را حساب کرد و از هم جدا شدیم.
از اصفهان به بعد هم سوار اتوبوس دیگری شدیم و با پولی که در اختیار داشتیم خود را به قم رساندیم.
این هم از ذکر نمونه ای از توکل مرحوم استاد که به حق باید انها را ستود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۲۱ سال پیش در چنین روزی روح بلند استاد علی صفائی حائری (عین، صاد) در راه سفر زیارتی امام رضا (ع) به ملکوت اعلی پیوست و این بار به میهمانی حضرت در عالم باقی شتافت، امید است ما قطع کننده زنجیری که ایشان از خدا و رسول ص و ائمه ع تا به نسل ما ادامه دادند نباشیم.🤲 🌷✨🌱💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستانی از حاج آقای عالی به نقل از استاد صفائی
خبر مشرق در مورد مرحوم استاد صفایی
کوتاه ولی خواندنی
mshrgh.ir/1093967
هدایت شده از سید میثم سید میثم
سلام
اقای قدیری ابیانه
اقای صفایی منزل پدرم قبل از انقلاب مجموعه سخنرانیهایی داشتند و...
هدایت شده از محمدتقی اکبرنژاد
🖋روایت آخرین دیدار
💢تو تهدید برای حوزه می شوی! چرا که چُرت آنها را پاره می کنی!!
✍🏻 بازنشر یادداشت استاد اکبرنژاد به مناسبت ایام سالگرد وفات استاد علی صفائی(ره) (معروف به عین صاد):
🔹یکی دو سال آخر حیات استاد صفایی(ره) با ایشان آشنا شدم. اینکه این آشنایی از کجا و چگونه شروع شد، بماند. آنچه در این نوشتار می آید، روایت آخرین دیدار بنده با استاد صفایی در منزل ایشان در یکی از شب های تیرماه یعنی چند روز قبل از آن تصادف و آن فاجعه است.
🔹شبی با انبوهی از سؤال و دغدغه خدمت رسیدم. در باز بود شاید هم در زدم و ایشان در را باز کرد، وارد شدم. پس از احوال پرسی نشستم و از قضای روزگار برخلاف بقیه شب ها آن شب هیچ کسی خلوت ما را بر هم نزد! از آرزوهای بزرگ و رؤیای تحول حوزه و قد کشیدن آن به بلندای آرمان های انقلاب اسلامی با ایشان گفتم. از اینکه این حوزه مرا به بن بست کشانده و درها را به رویم بسته. از اینکه در سر خیال تحول حوزه را دارم و از این حرف هایی که هر طلبه جوانی در سر می پروراند.
🔸استاد محو من بود و در حالی که بالشت را زیر زانوی چپ گرفته و تکیه داده بود و احتمالا در دلش به خیالات من لبخند می زد، سخن را آغاز کرد و زبان دلش باز شد و از طلبه ای گفت که در این حوزه پاسخ نگرفته بود و وقتی به مکاسب و رسائل رسیده بود، از تار زدن و موسیقی و غیره سر در آورده بود. به من می گفت: مخاطب تو این طلبه ها هستند. کسانی که در حوزه به دیوار بلند بی اعتنایی و تحجر خورده اند و به فرار روی آورده اند.
اما آن چیزی که هیچ وقت از خاطرم نمی رود و امروز با همه وجود آن پیش بینی را تحقق یافته می یابم این سخن بود که:
🔺تو خیال نکن چون قصد خیر داری و می خواهی حوزه متحول شود، حوزویان دستت را می فشارند و از تو به خاطر این نیت خیر و آن آرمان بلند تقدیر می کنند؛ نه! تازه شروع بدگمانی ها و تهمت هاست. در نیتت تردید می کنند و آنچه در مخیّله ات نمی گنجد نثارت می نمایند. تو تهدید برای حوزه می شوی! چرا که چُرت آنها را خراب می کنی!
🔹استاد با ادبیات شیرین و گویش خاص خودش ادامه داد و جمله ای را گفت که کلمه به کلمه اش در ذهنم حک شد و سلام و درود خدا بر او چقدر با دقت و ظرافت کلمات را انتخاب کرد:
« تو خیال نکن این بی اعتنایی ها را، این تهمت های ناروا را، این بی مهری ها را با تواضع بیشتر و خلق حسن پاسخ می گویی و جواب می گیری! نه! تازه وقتی بر تواضعت بیفزایی، بر تردید آنها افزوده ای! »
🆔@tahavol_howze
🔸22 تیر سالروز ارتحال عالم ربّآنی آیة الله شیخ علی صفائی حائری
🔹بارها می گفت: من سالهاست که منتظرم. می گفت: درجاده کمربندی دیده ای بعضی با ساک دنبال اتوبوس می دوند و می گویند روی بوفه هم سوار می شوم! من اینطور با ساک دنبال مرگم.
🔸می گفت: این دعا که (خدایا تا مرا نیامرزیده ای ازدنیا مبر) دعای خوبی نیست؛ چون بوی دلبستگی به دنیا و فریب شیطان دارد، باید گفت: خدایا مرا بیامرز و ببر.
🔹یکی از شاگردان ایشان می گويد:استاد را در خواب ديدم، پرسيدم چه خبر؟ حرفي بزن! فقط گفت:بر طلبه ها سخت مي گيرند. و رفت.
شادی روحش صلوات.
@bazmeghodsian
هدایت شده از استاد علی صفایی حائری
ماندن کم از عقبگرد نیست.mp3
1.84M
🎙ماندن در راه کم از عقبگرد نیست ...
#پادکست_صوتی
▶️ @einsad
🛒 www.zekraa.ir
▶️https://instagram.com/ali.safaeihaeri
هدایت شده از آخرین خبر
🔻پزشک روح و فکر
🔹ویژگی آثار استاد صفایی و گفت و گو با کارگردانی که دوست استاد بود
🔸در ادامه بخوانید👇
📎 akhr.ir/Yze7
@akharinkhabar
جای حرف زدن، با عمل تربیت میکرد
گفتوگو با علیرضا داوودنژاد، کارگردان سینما
که اتفاقی با استاد صفایی حائری آشنا شده
و چندسالی با ایشان معاشرت داشته است. کارگردان فیلم نیاز، خاطره جالبی هم درباره پاسخ گرفتن یکی از سوالهایش از استاد دارد. او میگوید: «یک بار رفته بودیم تهران جایی در محضر ایشان بودیم. موقع رفتن میخواستم مرخص شوم که گفت کجا میروی بیا مسیری را با ما باش تو را میرسانیم. حالا فکر کنید وسیله نقلیه یک پیکان بود که شش هفت نفر سوارش بودند. ایشان برای سوار کردن افراد آنها را به سختی جا داد و دو سه نفر را با فشار جلو سوار کرد و من را هم جا داد. جالب است همین طور که من را هل میدادند داخل ماشین شوم کنار گوشم چیزی گفتند. این چیزی که گفتند پاسخ یکی از سوالاتی بود که مدتها ذهن من را مشغول کرده بود. #تربیت_در_میدان 🔸در ادامه بخوانید👇
📎 akhr.ir/Yze7
✨صادق کرمیار، نویسنده، در هنگام نگارش رمان مستوری که انتشارات کتاب جمکران آن را منتشر کرده است، مواردی از آموزههای مرحوم عین صاد را در دهان قهرمان اصلی رمانش شهید زینالدین گذاشته است. در رمان دیگری که احتمالا نامش شیدایی باشد و همین ناشر زیر چاپ دارد هم باز همین شیوه را پیش گرفته است. اما نکته مهم اینکه مرحوم صفایی رضوانالله تعالی علیه در تغییر محتوا و روح کلی فیلم روز واقعه شهرام اسدی تاثیر فراوان داشت.... مرحوم رسول ملاقلی پور، نادر طالبزاده، ابوالقاسم طالبی، اسلاملو، مرحوم سیفالله داد، مرحوم سلحشور و خیلیهای دیگر برخی از سینماگرانی بودند که با ایشان مراوده داشتند. 🔸در ادامه بخوانید👇
📎 https://www.ilna.news/fa/tiny/news-941839
هدایت شده از سید مجید پورطباطبایی
سلام علیکم آشیخ علیرضا خیلی شباهت به مرحوم پدرش آیت الله حاج شیخ عباس صفایی حائری رضوان الله تعالی علیه دارد . هر بار او را می دیدم یاد مرحوم پدرش می افتادم . اولین بار وقتی در سال 1355 با مرحوم پدرم در منزل پدر بزرگوارشان رفتیم دیدم. در خانه را به رویمان باز کرد و ما را در دالان ورودی خانه به اتاق بیرونی منزل و محا استقرار پدر هدایت کرد. یادم هست دقیقا روزی از روزهای گرم خرداد ماه حدود ساعت 2 بعد از ظهر بود که از تهران رسیده بودیم . مرحوم پدرم مقلد مرحوم ایت الله حاج سید احمد خوانساری رضوان الله تعالی علیه بود ، ولی برای انجام حساب و کتابش رنج قم آمدن را می کشید و لی از نظام آیاد به خیابان شاه اباد (جمهوری اسلامی فعلی ) نرسیده به مخبرالدوله نمی رفت می آمد قم ، با مرحوم ایت الله حاج شیخ عباس صفایی حائری رضوان الله تعالی علیه حساب و کتاب می کرد . شاید لطف الهی قرار بوده است شامل حال بنده شود تا در این رفت و آمدهای گاه و بیگاه با مرحوم حاج شیخ رضوان الله تعالی علیه آشنا شوم .
.
*🙏 التماس دعا شفاء*
*یا من اسمه دوا و ذکره شفا*
السلام عليكم و رحمه الله و بركاته
🔸از همه برادران و خواهران ایمانی، و همه مؤمنين و مؤمنات استدعا داريم همه با هم دست به دعا باشيم و برای سلامتی برادر مرحوم شیخ علی؛ پدر عباس صفایی *حجت السلام والمسلمین حاج علیرضاصفایی حائری* امام جمعه محترم و محبوب شهرستان میناب مردی متخلق به اخلاق كه هم اکنون در *ICU* بیمارستان قم بسترى هستند دعا کنیم
قطعاً در بین ما انسانهاى مومن و بی گناه وجود دارند كه خداوند تبارك و تعالى دعايشان را استجابت خواهد نمود.
اميد داريم خداوند اين بيمار را به فرزندان و خانواده و جامعه برگرداند.
*🙏آمين يا رب العالمين🙏*
سه مرتبه دعای ذیل را با هم می خوانیم
🤲🤲🤲🤲🤲🤲
*اللَّهُمَ اشْفِه بِشِفَائِكَ وَ دَاوِهِ بِدَوَائِكَ وَ عَافِهِ بِعَافِیَتِكَ فَإِنَّهُ عَبْدُكَ وَ ابْنُ عَبْدِك، بِحُرْمَةِ الإمامِ الکاظِم علیهالسلام.*
خاطره از مرحوم علی صفایی حائری
مرحوم علیرضا صفایی حائری امام جمعه محبوب میناب برادر مرحوم استاد علی صفایی حائری رضوان الله تعالی عل
از یک دوست:
✨«مرد بحرانهای سخت
سال هشتاد 0⃣8⃣3⃣1⃣
دو نفری سوار پیکان آشیخ علیرضا صفایی (امام جمعه محبوب میناب و برادر مرحوم استاد علی صفایی حائری رضوان الله تعالی علیهما)
شدیم و رفتیم بستک.
مسیر طولانی بود و خسته کننده.
مردم بستک به ایشان علاقه خاصی داشتند. روزها، ساعتی را با هم به پیاده روی توی خیابانها میپرداختیم و ایشان با مردم به حال و احوال میپرداخت. در آغوششان میگرفت و از مشکلات شان میپرسید. با آنها گرم میگرفت و ساعتها حرف میزد:
پدرت چطور است؟
مشکل برادرت به کجا رسید؟ دخترت را عروس کردی یا نه؟ سربازی پسرت تمام شد یا نه؟
یکی دو روز که گذشت میدیم گویی همه اهالی شهر او را میشناسند و او نیز همه را با تمام گیر و گورهایی که دارند.
او در خانه نمینشست که سراغش بیایند. میزد بیرون و دم دکانها مینشست، در خانه ها را میزد. اگر از کسی بی خبر بود تماس میگرفت و...
چیزی که خیلی برایم جالب آمد اینکه بیشتر کسانی که به سراغش میآمدند و سراغشان میرفت از اهل تسنن بودند.
روزی به شوخی به ایشان عرض کردم: شیخ، این مردم را چیز خور کردهای؟
اگر دعایی، وردی، چیزی بلدی به ما هم یاد بده که سخت محتاجم.
شیخ لبخند ملیحی زد و گفت: «روز اولی که مرا فرستادند اینجا یک شهر بحران زده بود. شیخ ناپخته ای را به رسم احترام به نماز جمعه دعوت کرده بودند که پیش از خطبه ها صحبت کند. او هم نه زیر گذاشته بود و نه رو، از حضرت زهرا س و ظلمهایی که بر ایشان رفته و لعن و نفرین خدا و ملائکه به مسببین گفته بود. دردسرت ندهم، با هلیکوپتر از شهر فراری اش دادند.
در این اوضاع بحرانی مرا فرستادند تا شهر را آرام کنم.
صحبت و موعظه در این شرایط کار را بدتر نکند بهتر هم نمیشود. تا سه ماه کارم همین بود. توی خیابانها راه میرفتم و ...»
گفتم: ولی فکر جانتان را نمیکردید؟
گفت: «جوانی جلویم را گرفت و گفت: شیخ، توی خیابان اینجوری راه نرو می کشنت.
گفتم: نمیکشند.
با تعجب پرسید: چرا با این اعتماد میگویی نمیکشند؟
گفتم: چون جوانمردهای دلسوزی مثل تو هوایم را دارند. با وجود امثال تو کسی غلط میکنند مرا بکشد.
اشک شوق چشم جوانک را پر کرد و گفت: راست میگویی. غلط میکند کسی به شما آسیب بزند. مادرش را به عزایش مینشانم...
اما این هم پایان ماجرا نبود، پس از اتمام ایام تبلیغ، اهل تسنن برای حقیر پاکتی فرستادند و از حضور و تبلیغ بنده تشکر کردند.»
او اینچنین مصداق کونوا دعاۂ الناس بغیر السنتکم بود.
اهل تسنن جنوب به راستی او را پدر خود میدانستند. این یک شعار نبود. این را به چشم دیدم...»
روحش شاد🌷
هدایت شده از یک دوست
پدرم اواخر عمر شده بود عین بچه ها! بهانه میگرفت و حوصله کسی را نداشت.
از مسجد که می امد عمامه اش را می انداخت گوشه ای و می رفت توی اتاق در را روی خودش می بست.
شیخ علیرضا با خنده ادامه داد: محمد و موسی پاچه شلوارشان را میکردند توی جورابشان و کف حیاط آتش میسوزاندند. همین که پدرم می امد تو میگفت: شما پدرسوخته ها اینجا چه میکنید. بروید، بروید خانه هایتان. مگر شما خانه ندارید؟
به معنای واقعی بی حوصله بود. با خودش حرف میزد، بی خود و بیجهت میگریست...
یک روز از مسجد بر میگشتیم. با داداش علی پشت سر ایشان راه می امدیم. معلوم نبود چه میگوید. باز هم داشت با خودش حرف می زد. حسابی نکرانش بودیم. نزدیکی های شهربانی ایستاد. ما هم ایستادیم. لحظاتی مکث کرد و رویش را به سوی ما برگرداند. گریه کرده بود. صورتش خیس بود. توی صورتهامان مح شد و گفت: بابا! أأرباب متفرقون خیر ام الله الواحد القهار؟
خدا یکی است. زود و راحت راضی میشود. هیچ وقت به فکر راضی کردن مردم نباشید. هم زیاد هستند و هم پرتوقع. راضی نمیشوند...
گویا ما طرف صحبتش نبودیم فقط. همه ی دنیا میتوانست طرف این سوال باشد. بی انکه انتظار جوابی از ما بکشد رویش را برگرداند و به راهش ادامه داد.
نگرانیم بی مورد بود. این او بود که نگران ما بود. نگران همه آنها که به جای واحد قهار، به فکر رضایت دیگران بودند...
شیخ علیرضا به گوشه ای خیره ماند و پس از سکوتی نه چندان کوتاه آهی کشید و ادامه داد: ان وقتها جوان بودم. حال پدرم را نمیفهمیدم. بی حوصلگی هایش را. نگرانی هایش را. الان دقیقا شده ام همان وقت پدرم. حالا او را خوب میفهمم. خیلی خوب...
هدایت شده از یک دوست
ساعت را که نگاه کردم متوجه شدم صحبتها بیش از یک ساعت و پنجاه دقیقه طول کشیده بی انکه متوجه شویم.
شیخ علیرضا تازه سر ذوق امده بود. گفتم ببخشید، امروز حسابی خسته تان کردم.
خندید و گفت: نه، تازه سر حال شده ام. امروز یاد کذشته ها را برایم زنده کردی: پدرم، داداش علی. هر چه دارم از این دو دارم. بندر خمیر که بودم بنده خدایی پرسید: شما با مرحوم آشیخ علی صفایی نسبتی دارید. گفتم: هذا اخی، قد من الله علینا انه من یتق و یصبر فان الله لا یضیع اجر المحسنین. واقعا خدا بر من منت نهاده.
نگاهش را به من دوخت و با نگاه و لحنی پدرانه و مهربان گفت: خوشا به حالت سید. کار خوب را تو میکنی. ازت ممنونم.
با شرمندگی گفتم: شرمنده نفرمایید. من جز انجام وظیفه نمیکنم. شما، برادر و پدرتان بر همگی ما حق حیات دارید. وگرنه ما کجا و کار خوب کجا؟
با شتاب از جا برخاست و گفت: میخواهم هدیه ای به ت بدهم. چه میخواهی؟
و بدون اینکه منتظر پاسخم بماند سراغ کتابخانه اش رفت و شروع به سیر و سیاحت کرد. انگشت اشاره اش را روی کتابها کشید و کشید تا رسید به تحف العقول. از کتابخانه کشید بیرون گرد و خاک از سر روی کتاب زدود، تورقی کرد و گفت: این خوب است؟
شرمنده از این همه چوب کاری گفتم، از این بهتر نمیشود.
کتاب را داد دستم و این بار با لحنی مهربان تر از پیش گفت: سید جان، ازت ممنونم.
اشک توی چشمانم جمع شد. نمی دانستم چه بگویم. اگر قرار بود کسی تشکر کند من بودم نه او...
هدایت شده از عبدالمجيد فلسفيان
یاد مردی از تبار محسنین
مردی که سختی ها را بر راحتی ها و خوبی ها را بر خوشی ها و دورها را بر نزدیک ها، ترجیح داد و برگزید. انتخابی که براحتی بهره هر کسی نمی شود و هر کسی توفیق آن را پیدا نمی کند.
کسی که توانست مصداق ِ كُونُوا لَنَا زَيْناً وَ لَا تَكُونُوا عَلَيْنَا شَيْنا، شود و دل اهل بیت را شاد گرداند. سالها در بین برادران اهل سنت به عنوان امام جمعه چنان زیست که اهالی بندر خمیر در بدرقه اش غصه دار شدند و گریستند و اهل سنت میناب مورد استقبالش قراردادند و اینگونه بودن آنگونه بود که وقتی از برادر بزرگوارش عبد صالح و شیعه علی در عصر حاضر پرسیدم بهترین برخورد با اهل سنت چیست، فرمودند: «محبت کردن به آنها و با محبت برخورد کردن».
اهل تسامح و تساهل بودن در برخورد و سفت و سخت بودن در اعتقاد درسی بود که از پدر و برادر آموخته بود.
به راستی و درستی زندگی و مرگش به ویژه در بین اهل سنت تأویل کلام نورانی علی بود که فرمود: «خَالِطُوا النَّاسَ مُخَالَطَةً إِنْ مِتُّمْ مَعَهَا بَكَوْا عَلَيْكُمْ وَ إِنْ عِشْتُمْ حَنُّوا إِلَيْكُم»،
زندگی پر تلاطم ایشان در دریای مواج و ناآرام دنیا باعث گشت تا دعای «احْمِلْنَا فِي سُفُنِ نَجَاتِك»، پدر و برادر و خویش مستجاب گردد و در پی رهایی از دنیا بر کشتی نجات اهل بیت سوار گردد و در ساحل امن آخرت مأوی گزیند و آرام بگیرد.
روحش شاد و همیشه در کنار پدر و برادر، مهمان خوان علی باد و و خدای رحمان فقدانش را در این دنیای فانی برای مادر دل سوخته و همسر همراه و فرزندان در راه، و برادران و خواهران دلتنگش به صبر جمیل و اجر جزیل و وسعت در وجود، جبران نماید که او جبّار و بسیار جبران کننده ست وَ عِنْدَه مِمَّا فَاتَ خَلَف. که هر چه را از انسان فوت شود برایش جبران می کند و خلف و جانشینی می گذارد و چه خلفی بهتر از رنگ باختن دنیای پر زرق و برق و مهیای ملحق شدن و بر ادامه راه تصمیم محکم گرفتن.
هدایت شده از عبدالمجيد فلسفيان
📌حجت الاسلام سیفایی-مدیر کل ادیان و مذاهب سازمان تبلیغات اسلامی
🔻اولین باری که رفتم #بندر_خمیر از اینکه مردم و علمای #اهل_سنت انقدر مخلصانه به یک امام جمعه #شیعه محبت می کنند و احترام می گذارند تعجب کردم، چون تا به حال چنین چیزی ندیده بودم. از دوستان اهل سنتم پرسیدم ایشان چه کسی هستند؟ گفتند ایشان حاج آقای
صفایی_حائری امام جمعه شیعیان هستند...
آن چیزی که در رفتار اهل سنت بندر خمیر نمود داشت این بود که ایشان را پدر خودشان می دیدند و می دانستند، نه یک نماینده حاکمیت... ایشان با مردم واقعا پدرانه همجوشی داشتند. مثلا خودشان به نانوایی می رفتند و با اقشار مختلف مردم ارتباط و رفت و آمد داشتند و رفتار پدرانه ای که از اهل بیت(ع) آموخته بودند را به زیبایی اجرا میکردند و هیچ تفاوتی بین شیعه و سنی در برخوردهایشان دیده نمیشد. بعدها که به #سیریک رفتم، دیدم که مردم سیریک با یک حسرتی از آقای صفایی حائری یاد می کنند و بسیار حسرت می خوردند که چقدر حیف شد که از این شهرستان رفتند. باری که با چند تن از علما و بزرگان سیریک راجع به ایشان صحبت میکردم، گفتند؛ در هنگام بدرقه ایشان از شهرستان سیریک، مردم و علمای اهل سنت با اشک ایشان را بدرقه می کردند. یک وقتی که با یکی از علمای مشهور اهل سنت آنجا صحبت میکردم، با بغض از آقای صفایی یاد میکردند...
این اواخر که ایشان در بیمارستان قم بستری بودند، دوستان اهل سنت ما از بندر خمیر با بنده تماس میگرفتند و دائماً جویای احوال ایشان بودند و از بنده خواهش می کردند که احوال ایشان را به آنها گزارش دهم، چراکه بسیار نگران حال ایشان بودند...
بنده هر آنچه از مردم اهل سنت بندرخمیر دیدم، باور کردن و پذیرفتن حس پدری و بزرگواری ایشان برای مردم بود. علمای اهل سنت هم اصلاً با ایشان به عنوان یک عالم شیعه و نماینده حاکمیت حالت رقابت نداشتند...
بنده که در جلسات خصوصی با مرحوم صفایی حائری مینشستم،ایشان را در خلوت هم بسیار تقریبی و اخلاق مدار میدیدم. برخلاف بعضیها که در ارتباط رودررو با اهل سنت تقریبی هستند، اما پشت سرشان به گونه ای دیگر، ایشان در جمع های شیعه و جمع های خصوصی هم بسیار با احترام و بزرگی از اهلسنت یاد میکردند و وقتی درباره مردم اهل سنت صحبت می کردند، گویا داشتند از فرزندان خودشان صحبت می کردند و اینکه انقدر مردم اهل سنت ایشان را پدرانه دوست داشتند به خاطر این صداقت در گفتار و عمل ایشان بود.
ایشان الگوی حضور یک روحانی شیعه در مناطق اهل سنت بودند... روحشان شاد