4_5976378431821054504.mp3
2.88M
💔دلت که میشکند! بغض که میکنی برای زخم های حسین فاطمه...⬇️
1⃣ ملک الموت، مهربان میشود، وقت گرفتن جانت!
2⃣لحظه جان دادن، می آیند کنارت⚰
3⃣...ازهمان ثانیه اول..
💠استاد #دارستانی
هدایت شده از كانال رسمي ( مجمع جهاني خادمين شهدا)
🌹بسم رب الشهدا و الصدیقین🌹
💠ستاد یادواره شهیده های عفاف و حجاب و شهدای امر به معروف تقدیم میکند..
یادواره شهدای امر به معروف و نهی از منکر با حضور خانواده شهید علی خلیلی و شهیده زینب کمایی
🎤سخنران : حضرت حجت الاسلام و المسلمین میرزا محمدی
🗓زمان : چهارشنبه 13 شهریور ساعت 13 الی 16
مکان : مصلی قدس شهر مقدس قم
ضمناً ناهار مهمان سفره اهل بیت علیهم السلام خواهید بود
4_5920332793690194341.mp3
20.4M
▪️روضه حضرت مسلم (ع)
شب اول محرم
🎤حاج مهدی رسولی
🌷شهید محمود کاوه اول خرداد ۱۳۴۰مشهد به دنیا اومدن سال ۶۵عملیات کربلای ۲در بلندی های قله ۲۵۱۹بر اثر اصابت خمپاره آسمونی شدن
در اولین برخورد و صحبتی که با هم قبل از ازدواج داشتیم، به من گفت:
من مرد زندگی نیستم
آدمی نیستم که در ستاد بنشینم!
من مرد جبهه ام!
حتی اگر جنگ ایران و عراق تموم بشه، باز در لبنان یا در جای دیگر به مبارزاتم علیه باطل ادامه خواهم داد✌️
تنها از شما میخواهم که مرا درک کنی
و زمانی که اسلحه ام به زمین افتاد، شما زینب وار راهم را ادامه دهید.
🌷سالروز آسمانی شدنت مبارک ای شهید راه حق🌷
✍راوی سید مجید ایافت
یک بیسیم قوی برایش آوردیم، گفت: «ببندیدش به ماشینم برویم دور و بر شهر ببینیم بردش چقدرست» حدود 20 کیلومتر از شهر دور شدیم که گفت: خوب ست برمی گردیم.
پنج نفر بودیم من و محمود و راننده ومتصدی بیسیم و کاک عارف فرمانده پیشمرگان سقز، توی یکی از معبرهای خطرناک نزدیک روستای «کمن تو» برخوردیم به کمینی با زنجیره پانصد متری از آدم و اسلحه که برای ما چیده بودند اطراف جاده، ماشین محمود را کاملا میشناختند. از رنگش بگیر تا شماره پلاکش و معلوم بود در مسیر برگشت منتظرمان بودند تا بزنندمان.
راننده که نامش آقای کاظم افخمی و از پاسداران مشهد بود، اصلا خودش را نباخت و با حدود صدکیلومتر سرعت، فرمان را کج کرد و یک چرخ را برد تو خاکی و پایش را تا ته گذاشت رو پدال گاز. ما هم شیشهها را دادیم پایین و از تو قاب پنجره شلیک میکردیم. صدای پوکهها غوغایی به پا کرده بود. دو طرف همدیگر را به رگبار بسته بودیم، با این تفاوت که ما پنج نفر بودیم که دو نفرمان راننده و بیسیم چی بودند، اما آنها زنجیره پانصد متری از چریک بودند.محمود به بیسیم چی داد زد گفت: زود بگو بچههای گروه ضربت آمادهباشند کارشان دارم.
از کمین رد شدیم و رسیدیم به بچههای گروه ضربت سپاه سقز، نشسته توی ماشین و مسلح به کالیبر پنجاه، محمود از ماشین پرید پایین گفت:«آمادهاید؟» همه با صدای بلند گفتند «بله» ماشین ما آبکش شده بود ولی خودمان حتی زخمی کوچک هم بر نداشته بودیم.به کاظم که رانندهاش بود، گفت: ماشین را سروته کند، و با دست علامت داد حرکت میکنیم.و به من گفت: یک ستون نیرو بردارم و بروم توی درهای نزدیک مرز، که هردومان میدانستیم راه فرارشان آنجاست.
خودش و بچههای گروه ضربت هم با شتاب رفته بودند به محل کمین،کمینیها آمده بودند توی جاده که ببیند چه کار کردهاند که بر میخورند به محمود و کالیبر پنجاههای گروه ضربت. فراریهایشان میآمدند طرفی که منتظرشان بودیم. فرصت تعجب هم بهشان ندادیم، همهشان را بستیم به گلوله، هیچکدامشان نتوانستند از برد تیرهامان در بروند.
شهید کاوه منطقه را این طور امن میکرد، با ضدکمینی که حتی خودمان ازش خبر نداشتیم، چه برسد به آنها که کمین زده بودند
کانال رسمی خط سرخ
✍نحوه شهادت راوی همرزم شهید
عملیات کربلای ۲ در منطقه حاج عمران و به منظور تصرف ارتفاع ۲۵۱۹ انجام میشد؛ ارتفاع مشهوری که در زمان جنگ چند بار بین ایران و عراق رد و بدل شد. شهید کاوه، چون در گرفتن این ارتفاعات زحمت زیادی کشیده بود، حساسیت خاصی نسبت به این منطقه داشت. این منطقه در جریان یک تک دشمن، به تصرف دشمن درآمده بود. در عملیات اولیه بازپسگیری، شهید کاوه در اثر اصابت ۱۳ ترکش نارنجک به شدت مجروح شد و به مدت یک ماه بستری شد. هنوز خوب نشده بود که با سر و بدن باندپیچی شده به منطقه بازگشت و مجددا دستور انجام عملیاتی را برای بازپسگیری ارتفاعات ۲۵۱۹، از فرماندهان جنگ دریافت کرد. شب اول عملیات وی در قرارگاه بود، اما در شب دوم، خود را به صحنه نبرد رساند. یک بار در گرماگرم نبرد به عقب نگاه کردم، دیدم سه نفر میآیند. از نحوه راه رفتن فهمیدم که یکی از آنها شهید کاوه است. ایستادم تا به من رسید. گفت: حالا بیا رویت را ببوسم. انگار که به او الهام شده بود. خلاصه روبوسی کردیم و از او خواستم که برگردد؛ ولی او اصرار کرد که بیاید. من به جان حضرت امام قسمش دادم که برگردد. محمود گفت: «اصرار نکنید، من باید بیایم؛ ولی فرماندهی نمیکنم.» گفتم خوب وقتی داری میآیی فرماندهی باید بکنی. اما او نپذیرفت.
حرکت به جلو را آغاز کردیم. به نقطهای رسیدیم که ۲ سنگ به هم چسبیده بودند و چیزی شبیه غار ساخته شده بود. من به محمود گفتم که شما اینجا با بیسیمچیها بمانید و ما میرویم. او ماند و ما ۳۰ یا ۴۰ متر رفتیم و به عراقیها رسیدیم. آنجا محمود دستور داد که آتش را بریزید. آتش شروع شد و دشمن هم بیپاسخ نگذاشت. من در این حین ناظر جریان بودم. دیدم یکی از خمپارههای دشمن نزدیک جایی فرود آمد که شهید کاوه در آنجا حضور داشت. محمود ناظر آتش ما بر روی دشمن بود که خمپاره به او اصابت کرد. بیسیمچی تماس گرفت که محمود مجروح شده است. دستور انتقال وی را به پشت جبهه دادم.
محمود را به ۲ تن از نیروها سپردم و خودم عملیات را ادامه دادم. در ادامه عملیات، من از ناحیه دست راست مجروح شدم و عملیات تا صبح هدایت شد و صبح برای پانسمان به اورژانس رفتم و از حال شهید کاوه پرسیدم. متوجه شدم که آنها خبر ندارند. برای جلوگیری از هراس و دلهره، به آنها گفتم: پس حتما جراحت سطحی بوده که او را اینجا نیاوردهاند. پس از پانسمان به ستاد معراج شهدا رفتم و پیکر پاکش را مشاهده کردم. پیکر شهید را به ارومیه و از آنجا با هواپیما به مشهد منتقل شد.
🌷۱۱ شهریور سال ۱۳۶۵ که شهید کاوه در عملیات کربلای ۲ به درجه رفیع شهادت رسید، مردم مهاباد پابرهنه زیر پیکر پاک و مطهر این سردار، بر سر و سینه میزدند، اشک میریختند و ضد انقلاب را نفرین میکردند.
4_5924954582227616464.mp3
26.25M
بابا خرابه بسترش خاکه
خرابه بالشش خشته
نمیتونم پاشم از جام
پاهام پاهای سابق نیست 😭
🎤 حاج مهدی رسولی
التماس دعا✋
VID_20190903_124400.mp3
4.61M
میگن روضه دلمردگیه/میگن گریه افسردگیه
نمیدونن خبر ندارن/حسین آغاز زندگیه
اتفاقا روضه نور میده دلارو/اتفاقا گریه میبره بلا رو
اتفاقا حسین زنده کرده ما رو
میگن بسه غصه بسه غم/میگن بازی شال و علم
نمیدونن با روضه شدیم رها از زیر بار ستم
اتفاقا این غم باعث نشاطه
اتفاقا این شال پرچم حیاته
اتفاقا حسین کشتی نجاته
هر کی با حسین باشه/سرزنده و آزاده است
شیعه تا حسین داره/یک لشگر آزاده ست
🎤حاج مهدی رسولی
هدایت شده از كانال رسمي ( مجمع جهاني خادمين شهدا)
💠طرح نذرنان توسط #مجمع_جهانی_خادمین_شهدا در حصیر آباد(اهواز)به نیابت از شهید عبدالکریم اصل غوابش اجرا گردید در این طرح مبلغ ۱۵۰هزارتومان صرف خریدنان و توزیع به وسیله بن نان بین خانوادهای نیازمند شناسایی شده توسط حاج آقا سید عمادالدین موسوی بیدک مسول مرکز نیکوکاری مسجد امام خمینی (ره)حصیر آباد گردید
👈در انتها از خادم بزرگوارمان در اهواز که سبب ارتباط ما برای اجرای این طرح در عین الدو و حصیر آباد شدند بسیار ممنونیم اجرشان با شهدا ان شاالله
شما هم میتوانید این طرح را در شهر و استان خود اجرایی کنید
#آتش_به_اختیار
#مجمع_جهانی_خادمین_شهدا
هدایت شده از بانك جامع اطلاعات شهداي جهان اسلام(مجمع خادمين شهدا)
✍راوی همسر بزرگوارشهید
درسال ۱۳۴۸ در یکی از مناطق محروم اهواز به نام حصیرآباد حاج عبدالکریم به عنوان ششمین فرزند خانواده غوابش پس از چهار دختر و یک پسر به دنیا آمد و خدا بعد از او نیز سه فرزند دیگر به این خانواده عطا کرد.
پدر ایشان که عموی بنده هم میشود دست اندر کار مسجدسازی و فروشنده مصالح ساختمانی بود و ساختمان مسجد محله حصیر آباد را بنا کرد و خودش نیز پیش نماز مسجد بود، به همین خاطر عبدالکریم هم دنباله رو پدر بود و از همان دوران کودکی در فضای مسجد رشد کرد و برخلاف سایر هم سن و سال هایش که علاقه به بازی و بازیگوشی داشتند او معمولا مشغول نقاشی و انجام کارهای هنری بود.
او خیلی زود به مرحله پختگی رسید و قبل از رسیدن به سن تکلیف تمام فرایض را انجام میداد؛ به طوری که در سن ۱۱سالگی فعالیت فرهنگی خود در مسجد امام محمد باقر(ع) که معروف به لشکر قدس بود را آغاز کرد و همین زمان بود که جنگ تحمیلی آغاز شد.
ایشان سال سوم دبیرستان بودند که تصمیم گرفتند به جبهه بروند.یک روز بدون اطلاع قبلی از راه مدرسه به جبهه رفت و پدر و مادرش نیز که اطلاع نداشتند خیلی نگران شده بودند و پرس و جو میکردند تا اینکه خودش تماس گرفت و گفت که در دزفول تحت آموزش نظامی برای اعزام به جبهه است. بعد از گذراندن دورههای آموزشی به گردان امیرالمومنین(ع) پیوست و در عملیاتهای نصر 8 و والفجر ۱۰ به عنوان نیروی خط شکن شرکت داشت تا اینکه از ناحیه دو پا مجروح و همزمان شیمیایی هم شد؛ برای مداوا مستقیم از جبهه به لاهیجان اعزام شد و پس از بهبودی و ترخیص تا اواخر جنگ دورههای درمان را میگذراند که قطعنامه پذیرفته و جنگ تمام شد.
بعد از جنگ در سپاه پاسداران استخدام شد و به گردان جعفر طیار تیپ یکم حضرت حجت(عج) پیوست. دورههای زرهی و تخصصی تعمیرات تانک را گذرانده بود ولی به خاطر آثار جراحتی که در کمر و پا داشت به اصرار مسئولان در قسمت فرهنگی مشغول به فعالیت شد.
سال ۶۸بود که خانواده عمویم به خواستگاریم آمدند؛ البته حاجی آن موقع با عصا راه میرفت و هنوز کاملا بهبود پیدا نکرده بود و به خانواده اش هم گفته بود که چطور با این وضعیت میخواهید برای من زن بگیرید که عمویم گفته بود شما کاری به این کارها نداشته باش. پدرم هم با من صحبت کرد و گفت: ممکن است او در همین وضعیت بماند و خوب نشود، در واقع اتمام حجت کرد و تصمیم را به خودم واگذار کرد.
حاجی وقتی به خواستگاری من آمد به دلیل شدت مجروحیتی که پشت سر گذاشته بود ضعیف شده بود و خیلی نمیتوانست حرف بزند و یا یکجا بنشیند، چهره مهربانی داشت وقتی به او نگاه میکردم آرامش میگرفتم.
می دانستم که از لحاظ اخلاقی و ایمانی چیزی کم ندارد و برای سلامت جسمش هم به خدا توکل کردم اميدواربودم كه سرانجام اين انتخاب خير باشد. در واقع دوست داشتم در جهاد جانبازي او سهمي داشته باشم۱۳ مهر ۱۳۶۸ ازدواج کردیم.
در ابتدا در خانه عمویم، پدر حاج کریم زندگی میکردیم ولی مدتی بعد زمینی در یکی از مناطق محروم شهر خریدیم و چون هزینه کارگر و بنا نداشتیم حاجی بنایی میکرد و من هم به عنوان کارگر مصالح به او میدادم تا بالاخره خانهمان را ساختیم بزرگ و خوب بود و ۵ سالی آنجا بودیم ؛اما به دلیل نزدیکی کارخانه آرد و آلودگی آن و تاثیر بدی که بر عارضه شیمیایی حاجی داشت مجبور به فروش آن و جابجایی به محله قدیمی خود حصیر آباد شدیم و مجبور شدیم در یک خانه ۴۰ متری زندگی کنیم.
به جرئت میتوانم بگویم اگر حاجی نبود من از لحاظ اعتقادی به این رشد نمیرسیدم، تحمیلی در کار نبود بلکه با رفتارش اطرافیان را تحت تاثیر قرار میداد، فداکاری و مهربانی و دلسوز بودنش و ساده زیستی و بیریا و کم توقع بودنش او را از دیگران متفاوت میکرد.
پسرم مجید به صورت روزمزد در سپاه کار میکرد که عذرش را خواستند من خیلی ناراحت شدم نه به خاطر بیکار شدنش به خاطر اینکه یک نیروی ولایی و دلسوز بیکار شده بود. به حاجی گفتم: باید بروی صحبت کنی ببینی
هدایت شده از بانك جامع اطلاعات شهداي جهان اسلام(مجمع خادمين شهدا)
چرا این کار را کردهاند شما سرهنگی و اینها دوستان تو هستند؛ اما حاجی بدون هیچ ناراحتی گفت: شما خیلی قضیه را بزرگ کردهای؛ حتما رزقش جای دیگری است. گفتم: حالا که شما کاری نمیکنی من پیش سردار فرماندهی میروم. حاجی گفت: میدانی با این کارت وقت سردار را میگیری؟ خواهش میکنم از این کار منصرف شو. مدتی نگذشته بود که مجید گفت: تصمیم گرفته ام که در حوزه مشغول تحصیل شوم و تازه من به حرف حاجی رسیدم که میگفت راهش از جای دیگری میگذرد و رزقش جای دیگری است یعنی چه.
توکلش خیلی زیاد بود بارها میشد که مشکلی یا کمبودی پیش میآمد و من میگفتم: «حاجی حالا چیکار کنیم؟» حاج عبدالکریم میگفت: «خدا کریم است هنوز خیلی وقت هست جور میشود» و واقعا هم همین طور میشد.
ایشان راوی دفاع مقدس در چذابه و شلمچه بود و فرمانده پایگاه مقاومت بسیج شهید نریمی و مسئولیت هیئت امنای مسجد امام علی (ع) حصیرآباد را هم بر عهده داشت و چند باب از منازل اطراف مسجد را خریداری کرد و به ساختمان مسجد ملحق و مسجد را احیا کرد. کار حاجی شب و روز نداشت و دائم در ماموریت بود و تنها روزهای جمعه آن هم نه همیشه منزل بود که همان یک روز را هم یا به انجام کارهای تعمیراتی مدارس بچهها و رنگ آمیزی و تعویض شیشه و غیره میگذراند یا به فعایتهای مسجد و پایگاه بسیج، یعنی ما حاجی را خیلی نمیدیدیم چون همه مردم محل از او انتظار داشتند.
حاجی یک هیئت زنجیر زنی را با ۱۰ نفر در محل راه اندازی کرد که حالا به ۵۰۰نفر زنجیر زن رسیده است که هر سال ماه محرم ۱۰ شب مداحی و زنجیرزنی برگزار میکنند. حاجی یک تنه همه این کارها را میکرد
شهید غوابش در انجام دکور یادواره شهدا در اهواز و خارج از اهواز شناخته شده بود و هر جا یادواره شهدا بود با علاقه میرفت و چند روز وقت میگذاشت با وجود اینکه از دردهای کهنه اش رنج میبرد ولی با روحیه بر دردها غلبه میکرد. به او میگفتم: این همه زحمت میکشید چیزی هم به شما میدهند؟ میگفت: کسی که برای شهدا کار میکند نباید انتظار دستمزد داشته باشد.
حاجی هنگام اعزام به سوریه سرهنگ و در روابط عمومی حوزه نمایندگی مشغول بودند و پیش از آن هم در سمتهای فرهنگی و زرهی تیپ زرهی حضرت حجت(عج) مشغول بودند؛ سوریه هم کارشناس زرهی بودند و تعمیرات تانکها را بر عهده داشتند.
حاجی به قدری جذبه داشت که میگویند رزمندگان سوری را با اخلاق خود جذب نماز جماعت میکرد و ارتباط آنها با حاجی به گونهای بود که او را از جمع خود جدا نمیکردند.
آبان ماه ۹۳بود که حاجی به من گفت: ثبت نام کردم برای اعزام به سوریه شما که راضی هستید؟ ولی هنوز فرماندهی اجازه نداده، گفتم: اگر بگویم راضی نیستم چه میگویید؟ گفت: پس معلوم شد که مرا دوست نداری؛ از شما که یک زن صبور و مقاوم هستید بعید است.
چون حرم حضرت زینب(س) در وضعیت مخاطره آمیزی قرار گرفته بود و طبق فرمایش رهبری که دفاع از اسلام و مسلمین به مرزهای ایران ختم نمیشود و همین امر حجت را برای حاجی تمام کرد زیرا همیشه میگفت: اگر رهبر بگوید به درون آتش برو بدون چون و چرا میروم. به همه افرادی هم که قصد ورود به سپاه را داشتند گوش زد میکرد، باید دلسوز نظام و مطیع رهبر باشید اگر برای حقوق و کار میخواهید وارد سپاه شوید همان بهتر که نیایید.
از طرف دیگر حاجی دوستان و همکارانی داشت که به سوریه رفته بودند به همین خاطر ایشان دوست داشتند که دنبال آنها بروند و وقتی خبر شهادت چند تن از آنها را شنید؛ بر خواسته خود مصر شد؛ ولی فرماندهی موافقت نمیکردند چون در داخل کشور به ایشان نیاز بود. به گفته همکارانش که بعد از شهادت نقل کردند حاجی تا مدتی با آنها سرسنگین شده بود و همه میگفتند حاج غوابش با ما قهر کرده و همین رفتار او فرماندهی را مجبور میکند که نامش را در لیست اعزام اضافه کنند.
حاجی برای رحلت امام بچههای بسیج را برای اردو به تهران برده بود و ازآنجا هم برای پیگیری اعزام یک سر هم به نیروی زمینی زده بودند ولی گفته بودند تاریخ اعزام مشخص نیست.
وقتی به اهواز رسید با او تماس گرفتند، حاجی سراسیمه مشغول جمع کردن وسایلش شد و گفت: باید بروم تهران، گفتم: «تو دیروز از تهران آمدی دوباره میخواهی بروی، اتفاقی افتاده؟» گفت: میخواهم بروم سوریه، فقط ۱۰ دقیقه فرصت خداحافظی من و حاجی بود. گفت : «به هیچکس نگو سوریه ام بگو رفته تهران و کسی را نگران نکن.»
وقتی حاجی رفت و خودم تنها شدم از اعماق وجود گریه کردم، احساس کردم دلم را از جا کند و با خود برد، در حالی که حاجی پیش از این بارها به ماموریتهای سخت و دور در مرز رفته بود.
حاجی ۱۹ خرداد ۹۴اعزام شد و دو روز بعد تماس گرفت با صدایی بشاش گفت: نایب الزیاره شما هستم. در تمام تماسهایی که از سوریه میگرفت خیلی خوشحال بود و وقتی از اوضاع جسمی و جراحت هایش میپرسیدم گفت: «باور میکنی خوب شدهام و به قدری مشغولم که وقت ندارم به خودم
هدایت شده از بانك جامع اطلاعات شهداي جهان اسلام(مجمع خادمين شهدا)
فکر کنم و همه چیز را فراموش کردهام.»
حاجی قرار بود ۴۵ روزه برگردد؛ یک ماه از حضورش در سوریه گذشته بود، شب قدر و ضربت خوردن حضرت علی(ع) بود و من در مسجد و مراسم احیا بودم که حاجی زنگ زد و احوالپرسی کرد و گفت: برای من و همکارانم دعا کن، چهار روز بعد از این تماس دیگر حاجی تماسی نگرفت تا جمعه آخر ماه مبارک رمضان(۱۹ تیر۱۳۹۴) که روز قدس بود و من خیلی نگران بودم چون یک روز در میان در جریان احوال ایشان قرار میگرفتیم. دامادم گفت: شاید عملیات یا ماموریتی هستند که امکان تماس وجود ندارد. گفتم: خدا کند اینطور باشد چون فقط سلامتی حاجی برایم مهم است پسرم بعد از شنیدن خبر شهادت پدرش اول نماز شکر خواند و گفت: اگر پردههای دنیا کنار برود و حقیقت جایگاه پدر را ببینید به جای گریه شیرینی پخش میکنید. حتی حاضر نشد پیراهن سیاه بپوشد و به جای آن لباس سفید پوشید و خوشحال میشد که به او تبریک بگویند.
حاجی من و فرزندانش را با فرهنگ ایثار و شهادت و جهاد آشنا کرده بود و برای ما موضوعی غریب نبود.
ایشان روزجمعه آخر ماه مبارک رمضان (۱۹ تیر۱۳۹۴)برای تعمیر تانکی که در منطقه عملیاتی خراب شده بود اعزام میشوند و بعد از اتمام کار هنگام بازگشت به همراه سه نیروی سوری که همراه حاجی بودند در تله انفجاری تکفیریها گرفتار میشوند و به شهادت میرسند.
هدایت شده از بانك جامع اطلاعات شهداي جهان اسلام(مجمع خادمين شهدا)
🌷اطلاعات فردی شهید
شهید مدافع حرم
نام:#شهیدحاج_عبدالکریم_اصل_غوابش
نام پدر:ملاعلاوی
محل تولد :حصیر آباد_اهواز
تاریخ تولد:۱۳۴۸/۱۰/۲۵
تاریخ شهادت:۱۳۹۴/۴/۱۹
محل شهادت :تدمر_سوریه
نحوه شهادت :برخورد با تله انفجاری
درجه یا سمت:پاسدار
_____________________________
🌷المعلومات الفردية عن الشهيد المدافع عن الحرم
أسم الشهيد : الشهيد حاج عبد الكريم أصل غوابش
أسم الوالد : ملا علاوي
مكان الولادة: مدينة أهواز منطقة حصير آباد
تاريخ الولادة : ١٣٨٩/١١/٠٧(ق)
تاريخ الأستشهاد : ١٤٣٥/٠٩/١٢(ق)
مكان الأستشهاد :سورية منطقة تدمر
كيفية الأستشهاد : أصابة بالفخ الأنفجاري
الدرجه او المنصب : حرس الثورة
______________________________
🌷Personal Identification of Martyr:
Defender of Holy Shrine in Syria
Name: AbdulKarim Asl Ghavabesh
Father's name: Molla Alaavi
Place of birth: HasirAbad, Ahvaz
Date of birth: January 15, 1970
Date of martyrdom: July 10, 2015
Place of martyrdom: Palmyra (Tadmor),Syria
Way of Martrydom: Collision with explosive traps
Degree or Position: Pasdar
______________________________
🌐گنجینه اطلاعات شهدای جهان اسلام
=========================
کنز المعلومات لشهداء العالم الاسلامی
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
🌐 The treasure of information of the Islamic world's martyrs
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
┄┅══✼♡✼══┅┄
🌐گروه مجمع جهاني خادمين شهدا
http://eitaa.com/joinchat/4102750219C440b76c0dd
==================🌹
كانال مرجع
https://eitaa.com/shahid_110
============::::🌹
http://آدرس وبلاگ
martyrsofislamicworld.blog.ir
==========::::======🌹
🌐گنجينه اطلاعات شهداي جهان اسلام ⬇️
http://eitaa.com/joinchat/459341836C9a286604cb
=======================
🌐پایگاه خبری مجمع جهانی خادمین شهدا
http://shahidd110.blog.ir/
هدایت شده از كانال رسمي ( مجمع جهاني خادمين شهدا)
👈پیج حاج اقا موسوی که میتوانید در کارهای خیر مرکزشان شما هم سهیم شوید بسیار فعال و در عین حال تمام سعیشان را در کنارکارهای خیر برای اموزش مفاهیم دینی به صورت عملی و زیبا خصوصا برای قشر کودک انجام میدهند
یک طرح جالبشان هم سالروز ازدواج امام علی (ع) و خانم فاطمه زهرا (س)بود که کودکان این منطقه را در چند نوبت دعوت به رستوران کردند برای صرف شام به عنوان شام عروسی مولا علی و خانم فاطمه زهرا (س) و کودکان هم بسیار خوشحال بودند
May 11
4_5931543895283335729.mp3
10.12M
کی میگه که نداری لشکر
خودم و بچهام فداتیم
بلا نبینه علی اصغر
ماها فدای بچهاتیم
🎤حاج مهدی رسولی