6.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
...
📣 فاز برهنگی کلید خورده، راهحل آقایان چیست؟!
نمایندهی مجلس شورای اسلامی:
"بیش از سه ماه، ابلاغ قانون عقب افتاد.
دشمن وارد ساختارشکنی جدیدی شده و گفت: "مبارزهی ما وارد فاز برهنگی شد."
در ایام عید و تابستان این برهنگی را در معابر خواهید دید.
آنوقت میخواهید چهکار کنید؟!
باز هم با بگیروببند مشکل را حل خواهید کرد؟!"
دکتر بانکیپورفرد گفت: "مسأله باید در مسیر آرام، مبنایی و اصولی، حل شود.
به آن نمیپردازید و بعد که جامعه دچار هرجومرج شد، با برخوردهای فوریفوتی میخواهید مسأله را حل کنید؟!"
#قانون_حمایتازخانواده
#حجاب_و_عفاف
@khatooonjan
🪴ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خاتون، خانهی روایتهای بانوی ایرانی است از قانون حمایت از خانواده...
با ما همراه باشید.👇🏻
https://eitaa.com/khatooonjan
جلوی غریبهها تُف نکنید!
با اینکه آدم کاملاً سیاسیام، اما اِبا دارم از ورود به دعواهای حزبی.
ماجرای این روزها اما، دعوای حزبی نیست، جریحهدارشدن غرورمان است.
بابای خدا بیامرزم همیشه بهمان میگفت: "حتی اگر دهنتان پر از خون بود، جلوی غریبه تُف نکنید!"
نه اینکه این ضربالمثل فقط حرف بابای من باشد؛ نه. این یک باور ایرانی است.
آقای ظریف!
شما رفتید در یک اجلاس خارجی شرکت کردید؛ آن هم غیرقانونی.
پیش خودمان بماند که ماجرای معاونت راهبردی شما هنوز حل نشده و شما اجازهی سفر نداشتید.
آنجا با آقای زکریا مصاحبه کردید.
برای هر کسی ممکن است بخشی از صحبتهای شما، مهم باشد. مثلاً برای طرفداران آقای جلیلی، آن قسمتی که دربارهی ایشان حرف زدید.
احتمالاً پیش خودشان گفتهاند: "چطور توانستی دلخوریها و اختلافات داخلیمان را بین خارجیها جار بزنی؟! "
یا حرصوجوش خورده باشند که: "مرد حسابی! پس وفاق چه شد؟!"
خُب راست میگویند. مثل عشقِ یکطرفه که زجرآور است؛ انتظار وفاقِ یکطرفه هم لَج دربیار است.
اما من، یک خاتونم. از بین همهی حرفهایتان، حواسم رفت پِی جوابهایتان دربارهی زنان.
وقتی فرید زکریا مدعی شد: "من سال گذشته به عربستان سفر کردم. زنان سعودی گفتند که حقوق ما در عربستان بیشتر از زنان در ایران است."
شما گفتید:
"در کابینه دولت چهاردهم چهار زن حاضر هستند."
این قسمت خوب بود. بعد گفتید:
"اگر به خیابانهای تهران بیایید برخی خانمها موهای خود را نپوشاندهاند، این خلاف قانون است، اما دولت تصمیم گرفته، که زنان را تحت فشار قرار ندهد."
خدایی، مرد سیاست!
این جواب بود برای این سوال؟!
یعنی از حق ما زنان، جلوی غریبهها، فقط پُز قانونشکنی و کوتاهآمدن مسئولانمان را باید میدادید؟!
مثلا نمیشد بپرسید، زنان در عربستان چه حقوقی دارند؟!
نمیشد از پیشرفتهای ما زنان ایرانی بگویید؟!
دربارهی برابری جنسیتی در تحصیل دختر و پسر. دربارهی پیشرفتهای علمیمان. دربارهی فوقتخصصهایمان. دربارهی المپیادیهایمان در فیزیک و ریاضی و نجوم. دربارهی مُخترعانمان که جایزههای کُره را درو کردند. دربارهی ورزشکارانمان و مدالآوریشان. دربارهی آزادی بیانمان.
دربارهی اشتغالمان. دربارهی هنر و ادبیاتمان.
دربارهی دیدارهای مختلفمان با رهبری.
ما در بحث زنان در جمهوری اسلامی حرف زیاد داریم.
فقط قانونشکنیهایمان یادتان بود!؟
نمیشد جلوی غریبهها، تُف نکنید!؟
✍ جنابیاس
#قانون_حمایتازخانواده
#حجاب_و_عفاف
@khatooonjan
🪴ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خاتون، خانهی روایتهای بانوی ایرانی است از قانون حمایت از خانواده...
با ما همراه باشید.👇🏻
https://eitaa.com/khatooonjan
بادیگارد خانواده
مادههای قانون را یکییکی تایپ میکنم. چند شب تا نیمههای شب بیدار میمانم تا تمرکز بیشتری داشته باشم. ششدانگ حواسم را جمع میکنم تا مواد قانون را بر اساس آخرین ویرایش مصوبشده تنظیم کنم.
عنوان قانون مجلس که از گیت شورای نگهبان و کارشناسان گذشته و به تصویب رسیده، این است: «قانون حمایت از خانواده از طریق ترویج عفاف و حجاب.» عنوانش طولانی است. دلم میخواهد راحت بگویم قانون «حجاب» و بقیه را فاکتور بگیرم. دوستان مدام تأکید میکنند عنوان کامل را بگویم: «قانون حمایت از خانواده از طریق ترویج عفاف و حجاب»
خودمانی و سادهاش میشود اینکه حجاب برای حفظ خانواده است. نقش حفاظتی که به ذهنم میآید، مغزم کلمهٔ «بادیگارد» را تقدیم میکند و لبخند میزند. پوشش زن، بادیگارد خانواده است.
موضوع زن و پوشش او، یکی از اَبَرمسئلههای تمدن بشری است.
یعنی هر ایسمی به وجود آمده، میکروفون را گذاشتهاند جلویش و پرسیدهاند: «بفرمایید نظرتان دربارهٔ زن چیست و پوشش زن در ایسم شما چطوریاست؟»
به خودم تذکر میدهم از بحث منحرف نشوم. «بادیگاردِ خانواده» ذهنم را میچرخاند طرف خودش. فکر میکنم اینکه حجاب بادیگارد خانواده است؛ یعنی حجاب باید فتیلهی زیبایی و جنسیت را در دست بگیرد تا خانواده در امان باشد. یعنی زن باید بداند جنسیتش را کجا بیشتر خرج کند و کجا کمتر؛ این میشود معنای حجاب. پس زن باحجاب، بریزوبِپاش زیبایی و جنسیتش را مدیریت میکند.
ذهنم میرود به آنجا که لابد اگر خدا جنس زن را زیبا نمیآفرید و بهدنبالش میل به رخکشیدن این زیبایی را، حتماً کار سادهتر میشد و اصلاً چیزی به اسم حجاب و عفاف هم لازم نمیشد و دعواها میخوابید.
چه پندار راحتطلبی پیدا کردهام. عقلم را بهکار میگیرم؛ جنسیت زن با همهی ابعاد جسمی و روحیاش مثل دیگر ویژگیهای انسانی، نیاز به تربیت و مدیریت دارد تا بالغ و متمدن شود. پس جنسیت زن هم باید بالغ و متمدن شود.
سؤال بعدی این است که جنسیت زن چطور بالغ و متمدن میشود؟!
در شکل بدوی و ابتدایی و غریزهگونه، زن، بیکشوپیمان و هرجایی و همگانی، زیبایی و جنسیتش را خرج میکند. اما در الگوی متمدنانه، زن، جنسیت و زیباییاش را مدیریت میکند.
حجاب، مدیریت جنسیت زن است؛ جنسیت و زیبایی زن باید براساس اهداف متعالی انسانی مدیریت شود.
زن متمدنی که اتفاقاً فهم عاشقانهای از زندگی دارد، همهٔ جنسیت و زیباییاش را خرج زندگی مشترک میکند. زن متمدن و فعال اجتماعی، توانمندیهایش را به جامعه میآورد نه جنسیتش را.
جنسیت برای امر متناسب دیگری در خانواده لازم است که در مناسبات و روابط و فعالیتهای اجتماعی، آن امر جایی ندارد.
حالا به فهم تازهای از بدحجابی و کمعفافی رسیدهام؛ مدیریت اشتباه یا بدوی زن در زیبایی و جنسیتش است که به خانواده آسیب میزند.
✍ نسیم. کریمی
#قانون_حمایتازخانواده
#حجاب_و_عفاف
@khatooonjan
🪴ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خاتون، خانهی روایتهای بانوی ایرانی است از قانون حمایت از خانواده...
با ما همراه باشید.👇🏻
https://eitaa.com/khatooonjan
🌱
زهراء قبیسی را یادتان هست؟!
چند سال پیش در برنامهای تلویزیونی در لبنان، خیلی ساده با سیدحسننصرالله صحبت کرد و گفت:
"اجازه بده عمو صدایت کنم. من برای جوانیم خیلی ارزش قائلم و حاضر نیستم یک لحظهاش را از دست بدهم؛ اما شما جوانی و همهی زندگیات و تکتک لحظاتت را نثار ما کردی؛ فدای کرامت ما. فدای عزتنفس ما. فدای ناموس ما.
من زهراء قول میدهم از عزتنفسم دست برندارم، از غرورم.
همان که تو برایش عمرت را نثار کردی.
قول میدهم بهخاطر چالشهای اقتصادی از غرورم دست بر ندارم.
ما به شما امید داریم و شما هم حتماً به ما امید داری؛ چون جوانان تنبلی نیستیم. جوانان ضعیفی نیستیم.
به ما اعتماد کن سیدجان!
ما پُرانرژی هستیم. هرچه پیش بیاید، پشتت هستیم. با غرورمان، با انرژی و خلاقیتمان. چیزی که خدا زیاد به ما داده و شما ما را بر آن تربیت کردی."
بعد از شهادت سیدحسن، زهراء همچنان دست از غرور و عزتنفسش برنداشت. با عمویش، در تخلیهی مردم ضاحیه از مناطق در حال بمباران کمک کرد و همزمان در فضای مجازی، راوی جنگ لبنان و اسراییل شد.
امروز که مردم جنوب لبنان، به سرزمینشان برگشتند و آن را متربهمتر از اسراییل پس گرفتند، زهراء روبهروی تانک اسرائیلی ایستاد و خطبه خواند و زخمی شد.
او هنوز شعار میدهد: "ما از بین نمیرویم و این تکلیف شرعی ماست."
بهقول استاد طاهرزاده:
"مگر باطن جهاد همان استقامت زنانهای
نیست که زنان غزه و [لبنان] آن را هنرمندانه و متفکرانه آفریدند؟!"
#قانون_حمایتازخانواده
#حجاب_و_عفاف
🪴ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
https://eitaa.com/khatooonjan
مغناطیس
همانطور ایستاده، سرم را تکیه دادم به شیشهی اتوبوس. لَق میزد و میلرزید. حنجرهام گرفته بود از بس حرف زدم و مثال گفتم تا یک گوشه از بحث سنگین مغناطیس برای بچهها جا بیفتد.
بین همهی مباحث مغناطیس، خودم پارامغناطیس را دوست دارم؛ اتمهایی که هرکدام به یک جهت هستند و اگر در میدان مغناطیسی یک آهنرُبای قوی قرار بگیرند، همجهت میشوند. آنوقت ماده میشود آهنربا.
چشمانم بین مسافران اتوبوس میچرخید و یکییکی براندازشان میکردم.
از زنی که بچه به بغل نشسته بود روی صندلی اول و بچه کف دستش را گذاشته بود روی شیشه تا بلرزد و غشغش بخندد.
پیرزنی که تسبیح در دست و ماسکزده روی صندلی دیگر بود. دختری بیستوچندساله که شال صورتیاش دور گردنش افتاده بود. موهای قهوهای وزوزیاش شبیه یکی از شخصیتهای کارتونی بود که اسمش یادم نیست. میخواست پیاده شود، آنهم با یک جعبه بزرگ توی دستش. پایین جعبه را با دودست چسبانده بود به شکم و بالای جعبه را به چانهاش گیر داده بود. دوستش به سختی خودش را جمعوجور میکرد تا از لابهلای صندلی تنگ اتوبوس، هیکل نسبتاً تپلش را بیرون بکشد. با ترمز اتوبوس، تقریباً همه به جلو پرت شدند. دختر هم جیغ بلندی کشید و گفت: "واااای، آقااااا، چیکار میکنی!!" بعد هم غرغر کرد: "اگه این بیفته بشکنه من بدبختم."
کیف چرمی زرشکیاش از روی شانهاش افتاد و سُر خورد تا دم پله. هاجوواج نگاه کرد به کیف.
جلو رفتم. کیفش را از زمین برداشتم و دستش دادم. زیپ کیف باز مانده بود و معلوم نبود همهچیز سرجایش هست یا نه. دختر زل زد توی چشمهایم. انگار قطبهای ناهمنام نزدیک شده بودند به هم. بین قطبهای ناهمنام آهنربا همیشه جاذبه اتفاق میافتد؛ ولی الان مطمئن نبودم چه میشود؟! به چادرم بدوبیراه میگوید یا به خودم؟!
دختر از همان پلهی اول خیره شد به دوستش. انگار میخواست کسب اجازه کند. با صدای بلند و تا حدی عصبانی گفت: "بیا دیگه، چقدر فِس میزنی، الان راه میافته!!"
بعد رو کرد به راننده: "آقا وایسا تا ما پیاده بشیم."
دوستش ایش و اوشی کرد و گفت: "اینقدر بد ترمز کرد، موبایلم از دستم پرت شده اون زیر."
جعبه روی دست دختر تلوتلو میخورد. مسافران زل زده بودند بهش، شاید منتظر یک فاجعه بودند. میخواستم کمکش کنم؛ اما شاید با اوضاع و احوال بههمریختهاش برگردد و بگوید: "به توچه!! مگه خودم...!"
دلم را به دریا زدم و آرام گفتم: "جعبه را بدین به من و پیاده بشین، تا بدم دستتون."
دختر مکثی کوتاه کرد. وقت فکرکردن نداشت. چادر و روسریام را محکم کرده و کنارههای آویزانش را جمع کردم. گفت: "با چادر اذیت نمیشین؟!" گفتم: "نه، نگران نباشین." جعبه را داد دستم. گفت: "واااای، ممنون. مونده بودم چهجوری برم پایین!" نفس بلندی کشید.
دوستش هم رسید به پله. به عقب برگشت، نگاه تلخی به من کرد و پیاده شد. از لب پله دستم را دراز کردم و جعبهی بزرگ و سنگین را به دختر دادم. با چشمان براق و پُر آبورنگش نگاهم کردم و گفت: "ممنون خانوم، من همیشه به دوستم میگم چادریها اونجوریم که تو فکر میکنی نیستن!!!"
برگشتم و روی یکی از صندلیها نشستم. درس امروز تازه برای خودم معنا شد. چطور دوقطبیهای مغناطیسی در یک میدان آهنربایی قوی همجهت میشوند!!
✍ زینبسادات
#قانون_حمایتازخانواده
#حجاب_و_عفاف
@khatooonjan
🪴ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خاتون، خانهی روایتهای بانوی ایرانی است از قانون حمایت از خانواده...
با ما همراه باشید.👇🏻
https://eitaa.com/khatooonjan
...
فیلم "محمد رسولالله" ساختهی مجید مجیدی را دوست داشتم. اما یک بخش آن را بیشتر از همه:
مرد میخواهد نوازد دخترش را زندهبهگور کند. مادر بچه نمیگذارد. محمدِ نوجوان (سلام و صلوات خداوند بر او باد) صدای دعوای مرد و زن را میشنود. نوزاد را بغل کرده و به مرد میگوید:
"چشمهای قشنگی دارد مثل خودتان. کاش عمرش دراز باشد و بچههایی بیاورد و چشمهای شما بر زمین باقی بماند."
یعنی قشنگتر از این میتوان کسی را امربهمعروف و نهیازمنکر کرد.
یا رسولالله♥️
دورتان بگردم!
تَصدُقتان شوم!
چرا همهچیز مربوط به شما اینقدر دوستبداری و خواستنی است.
فکر کنم دل خدا هم برای شما ضعف میرود. لقب "حبیبالله"♥️ فقط شایستهی شماست.
#قانون_حمایتازخانواده
#حجاب_و_عفاف
@khatooonjan
🪴ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خاتون، خانهی روایتهای بانوی ایرانی است از قانون حمایت از خانواده...
با ما همراه باشید.👇🏻
https://eitaa.com/khatooonjan
یادش آوردم
آقای امامرضا! سلام
نسترن امروز راهش را از من جدا کرد. رفت از دو کوچه بالاتر برگشت خانه که مثلا چشمتوچشم نشویم. من نمیخواستم جدا شویم. خودش از حرف من خوشش نیامد.
برگشتنی از مدرسه، دستش را به هوای درستکردن مقنعه بالا آورد. برای پسرِ درازی که هر روز سر خیابان منتظرش است، دست تکان داد. قلب من هشت ریشتر لرزید.
خودش خندید و گفت: «کاری نکردم که.» گوشهی کولهپشتی سبزش را گرفتم و کشیدمش توی کوچه. گفتم: "نسترن حواست هست چیکار میکنی؟ پسرهی نامحرم کیه که براش دست تکون میدی؟!" خندید و آدامس ریلکس همیشگیش را باد کرد توی صورتم. آدامس ترکید و روی لبهاش چسبید. با نوک زبان جمع و جورش کرد و کشید توی دهان. راه افتادیم برگردیم توی خیابان. یادم افتاد به شما. نگاه کردم سمت خیابان حرم.
گفتم: "نسترن امروز روز امامرضاست. روز آقا که گنبدش از پشتبوم ساختمونمون معلومه. روت میشه جلو آقا؟"
ایستاد. دو قدم جلوتر رفتم و نگاهش کردم. دوباره راه افتاد. کولهپشتی را روی شانهاش بالا کشید و آدامس توی دهانش را تُف کرد توی جوی آب. تندتر رفت. پرسیدم: "ناراحت شدی؟!"
چیزی نگفت. دستم را سر شانهاش زدم. نه رویش را به من کرد و نه حرفی زد. خواستم بگویم که قصد فضولی نداشتم، ولی دوید. دوید و گفت: "دنبالم نیا."
من رسیدهام خانه. نسترن هم آمده. کفشهایش پشت در واحدشان است. ولی دمپاییهای آبیاش نیست. با آنها فقط روی پشتبام میرود.
راستش من فقط از شما خجالت کشیدم. فقط یادش آوردم که شما هستید. گنبدتان از بالای پشتبام معلوم است.
آقای امامرضا! این نامه را برای نسترن مینویسم. خودتان حواستان به او باشد. نسترن فقط گاهی، حواسش پرت میشود.
✍الهه. زمانوزیری
#قانون_حمایتازخانواده
#حجاب_و_عفاف
@khatooonjan
🪴ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خاتون، خانهی روایتهای بانوی ایرانی است از قانون حمایت از خانواده...
با ما همراه باشید.👇🏻
https://eitaa.com/khatooonjan @mastoooor
...
گاهی دلش برای خودش تنگ میشود؟
اینروزها توی خیابان که راه میروی زنان و دخترانی را میبینی پُر از ناز و قشنگی. با موهای پریشان و گاه دلرُبا. تکتک، دوبهدو یا بیشتر.
توی صورتهایشان اما اگر عمیق شوی، پُر است از ناآرامی!
نگاههایی که دودو میزند. نگاههایی که سرگردان دور میچرخد. خندههایی عصبی از سر حس قهرمانی! و وانمودکردن به جسارت! گاردهایی آمادهی دعوا و پرخاش.
هرچه هم انکار کنند، شانههایشان زیر بار سنگینی نگاهها خسته شده است.
آدم دلش برای این ناآرامی که به جان خود مهمان کردهاند، بدجور میسوزد.
شاید گمان کنی این حال از سر ترس گشتِارشاد و اینجور چیزهاست. شاید باشد؛ ولی فقط بخشی از آن.
واقعیت این است، وقتی ساختهوپرداختهی هنر خودت را به نمایش بگذاری، اینطور نگرانیها در انسان ایجاد میشود: نگرانی از قضاوت دیگران!
این دربارهی هنر است که پارهای جداشده از جان آدمی است.
حالا اگر همین آدم، خودش را عرضه کند چه حال میشود؟!
و این کار، تا چه حد شکننده و آسیبپذیرش میکند؟!
اینکه چرا کسی نگاهش میکند؟!
آیا این نگاه، تاییدگر و تحسینآمیز است یا سرزنشبار؟!
خاطرخواهانه است یا از سر هوس؟!
الان است که از این فرد تذکری بگیرد، یا کنایه و متلکی بشنود؟!
آمادهی دعوا باشد یا آسودهخیال؟!
آیا به قدر کافی زیبا و بینقص هست؟!
آیا با سلیقههای متفاوت جور در میآید؟!
اینجاست که اتفاقات دیگری در رفتار و کردار و نوع پوشش و فُرم خنده و حرفزدن و اطوارهای دیگر سر بَر میآورد.
برای همین است که دل به حالش میسوزد.
آیا بعد از این یادش میافتد به خودش فکر کند؟!
به خود واقعیاش؟!
خود واقعی؛ یعنی آنکه نه از ترس دیگران و نه در لجبازی با دیگران و نه در شعف از نگاه دیگران گم شده باشد.
راستی دیگر هیچوقت فرصت خواهد داشت دلش برای خودش تنگ شود؟!
خودِ واقعیِ خود که نیازی نیست بهخاطرش با کسی دعوا راه بیاندازد!
✍ ف. رفیعمنزلت
#قانون_حمایتازخانواده
#حجاب_و_عفاف
@khatooonjan
🪴ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خاتون، خانهی روایتهای بانوی ایرانی است از قانون حمایت از خانواده...
با ما همراه باشید.👇🏻
https://eitaa.com/khatooonjan
...
یک روز جهانی برای تجربهٔ حجاب
یازدهسالش بود که از بنگلادش رفتند آمریکا، محلهی برانکس نیویورک. در مدرسه یک روز بتمن بود، یک روز نینجا. ناجی دوستانش میشد.
ورودش به دانشگاه، همزمان شد با یازده سپتامبر.
همهچیز تغییر کرد. هرجا میرفت بهخاطر حجاب و روسری اذیتش میکردند. یک روز صدایش میزدند: "تروریست!"، یک روز "اُسامهبنلادن!"
نظمهخان فقط یک زن مسلمان بود. اُسامه را نمیشناخت و هیچوقت از نزدیک، یک تروریست ندیده بود. ترس و اضطراب، کابوس زندگیاش شد.
باید کاری میکرد تا به خود و دوستانش کمک کند. بهنظرش تنها راه پایاندادن به تبعیض و توهینها این بود که خانمهای دیگر، خودشان حجاب را تجربه کنند. شاید اتفاقی میافتاد.
اول فوریه ۲۰۱۳ توی صفحهی شخصیاش نوشت: "WHD"
"روز جهانی حجاب. نمادی برای قدردانی از میلیونها زن مسلمان که حجاب را انتخاب کردهاند."
شروع کرد به دعوت زنان غیرمسلمان از هر ملیت و نژادی تا حجاب را بهمدت یک روز تجربه کنند.
میخواست، حجاب برایشان عادی شود.
میخواست مردم بدانند زنان مسلمان، حجاب را بهعنوان نمادِ ایمان و پیوند روحی و جسمی با خدا انتخاب کردهاند.
نظمهخان در صفحهی فیسبوکش نوشت:
"این انتخابی است که من انجام دادم و از آن بسیار راضی هستم. وقتی حجابم را میپوشم احساس میکنم قدرتمند هستم. من سفیر اسلامم و این مسئولیت بزرگی است که ایمانِ زیبای خود را بهدرستی نشان دهم و واقعاً احساس افتخار میکنم که این امتیاز به من داده شده است."
از فوریه ۲۰۱۳، دوازده سال گذشته است. شاید هیچوقت نظمهخان فکر نمیکرد که این تلاشش، تبدیل شود به یک رویداد جهانی.
تقریباً مردم ۱۹۰ کشور در جهان، هرساله در روز جهانی حجاب، شرکت کرده و زنان مسلمان، زنان غیرمسلمان را دعوت میکنند تا برای یک روز حجاب را تجربه کنند.
این رویداد در رسانههای غربی بازتاب زیادی داشته؛ بهگونهای که بیش از ۵۸۰میلیون نفر، سالانه صفحهی این رسانهها را لایک میکنند.
زنان غیرمسلمانی که در این رویداد شرکت میکنند، عکس خود را با حجاب در فیسبوک منتشر کرده و خیلیهایشان چنین روزی روزه میگیرند.
شما میدانستید یک زن برای داشتن حجاب و دفاع از آن، چنین تلاشی کرده است؟!
✍ سلماسادات
#قانون_حمایتازخانواده
#حجاب_و_عفاف
@khatooonjan
🪴ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خاتون، خانهی روایتهای بانوی ایرانی است از قانون حمایت از خانواده...
با ما همراه باشید.👇🏻
https://eitaa.com/khatooonjan
...
انقلاب کردیم تا خانواده بماند برایمان.
تا رونق ازدواج که خواستهی دین و سنت پیامبرمان است، حفظ شود.
انقلاب کردیم تا پرچم عفت و حجاب را در دنیای نادانِ دور از عفاف و حجاب بالا نگه داریم.
غرب، ازدواج و خانواده را دور انداخت و حالا پریشان و گریان در تاریکی خودساختهاش دست میکشد بهجای زخمخوردهی خانواده و نالهی بیخانمانی سر میدهد.
انقلاب ما اما انفجار نور بود و روشنایی خانواده را عزیز دانست.
آنقدر که بعد از چهلوشش سال که از عمرش میگذرد، همچنان آرمانش حجاب و عفت و خانواده است.
🌱 سیزدهم بهمنماه، روز بزرگداشت "انقلاب اسلامی؛ تحکیم خانواده، عفاف و حجاب، سبک زندگی ایرانیاسلامی" بر جامعهی خانوادهمحور ایرانی مبارک باد.🌱
✍ نسیم. کریمی
#قانون_حمایتازخانواده
#حجاب_و_عفاف
@khatooonjan
🪴ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خاتون، خانهی روایتهای بانوی ایرانی است از قانون حمایت از خانواده...
با ما همراه باشید.👇🏻
https://eitaa.com/khatooonjan
⏭ https://t.me/khatoooonjan
زنانه فوتبال ببینید
فوتبالی نیستم؛ آن هم بازی لیگهای داخلی. نوجوان که بودم چرا. حالا بیشتر پیگیر بازیهای تیم ملیام، آن هم بازیهای جامجهانی.
برای همین بازیها هم گاهی تاب نمیآورم. تسبیح به دست میروم توی اتاق یا آشپزخانه و صلوات میفرستم و هی میپرسم: "چی شد؟!" توان این همه هیجان را ندارم. دریبلکردن و کُرنرگرفتن و تَکلرفتن برایم لذتی ندارد. پیگیر ایرانم.
خدا رحمت کند آیتالله حائری شیرازی را میگفت:
"مردم بیخودی نیست که از یک چیزی لذت میبرند؛ دنبال یک چیزی هستند. وقتی فوتبال را میبینند داغشان تازه میشود. ممکن است نتوانند بگویند از چه چیزِ فوتبال خوشم میآید؛ اما این را یک محقّق میتواند بفهمد... در فوتبال، آزادی هست. عدالت هست. توسعه هست. نظارت هست. رقابت هست. همه هم در سطح بالا!
انسانها، گمشدهشان را در این بازی میبینند! مردم در تماشای فوتبال، دنبال مدینهی فاضله هستند."
من هیچوقت فوتبال را اینطوری نگاه نکردم. اولویتم نبوده که بخواهم اینقدر عمیق به آن نگاه کنم. اما برای برخی از شما خانمها که عشق فوتبالاید، حتماً چنین حسوحالهایی در وجودتان قُلقُل میکند که اینطور خودتان را به آب و آتش میزنید تا بازی را از نزدیک ببینید. حتی اگر خودتان ندانید چرا اینقدر عاشق تماشای فوتبالاید.
با همهی اینها، هرچقدر عاشق باشید یا متعصبانه بازی را دنبال کنید، شما زن هستید. تماشاگربودن، هویت شما را که تغییر نمیدهد.
روی فیلم دوسه دقیقهای از قسمت زنانهی ورزشگاه، هفدهبار صدای بوق گذاشتند. هفدهبار، بوووووق. این بوقها؛ یعنی زنگ خطر.
یعنی خشونت کلامی و مردانهشدن ادبیات و حرکات زنان در ورزشگاه.
یعنی حرکات جنسی و بهکاربردن فحشهای رکیک.
یعنی زنبودن در خطر است.
نمیدانم رفتنتان به ورزشگاه درست است یا نه؟!
اما حالا که با این همه سختی وارد ورزشگاه شدید، خودتان بمانید.
نمیشود زنانه فوتبال ببینید؟!
نمیشود سَبکِ خودتان را بیافرینید؟! سَبکی که حریمتان را حفظ کند و هویتتان خدشهدار نشود.
فکر میکنید میشود از قدرت تربیتکنندگیتان کمک بگیرید و فرهنگ تماشاچیبودن را بالا ببرید؟!
یعنی میشود کنار مردان باشید، زن بمانید؛ اما از زنبودنتان سوءاستفاده نکنید و نکنند؟!
چه خوب میشود کاری کنید که با وجود شما، پدرها، راحت فرزندانشان را با خود به ورزشگاه بیاورند.
کاش زن بمانید و مراقب روح زنانهی جامعه باشید.
✍حامین
#قانون_حمایتازخانواده
#حجاب_و_عفاف
@khatooonjan
🪴ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خاتون، خانهی روایتهای بانوی ایرانی است از قانون حمایت از خانواده...
با ما همراه باشید.👇🏻
https://eitaa.com/khatooonjan
⏭ https://t.me/khatoooonjan
مدیون یک قَسَم شدم
«تو را به امامزمان، یک ماه چادر سرتون کنید، اگه دیدید دوست نداشتید، بردارید.»
رئیس بسیج دانشجویی این را گفت و پیاده شد. مینیبوس رفت روی هوا.
نیمهی شعبان رفته بودیم اردوی قم و جمکران.
سالهای آخر دههی هفتاد بود. معمولاً بدحجابی در حد فُکلگذاشتن و آرایش ملایم بود. نه مانتوها زننده بود و نه وضعیت آرایشها. از گروه پانزدهنفرهمان دو نفر چادری بودند و بقیه مانتویی. غیر از سهچهارتا از بچهها، کسی آرایش نمیکرد. یکی از دوستان هم ارمنی بود.
بچهها بعد از یک عالمه حرف قرار گذاشتند، دم مینیبوسهای دروازهتهران چادر سرشان کنند، موقع برگشت هم دم دروازهتهران بردارند. به هیچکس هم دلیلش را نگویند. اما من قبول نکردم.
بچهها غرغرکنان گفتند:
_ یا هممون چادر سرمون میکنیم یا هیچکدوممون.
_ بابا، به امام زمان قسممون داد!
صدایم را آوردم پایین و گفتم: "اگه به امامزمان قسممون بدند بریم دزدی، باید بریم؟!"
یکی از دوستان چادری با دلخوری گفت: "آقا این دوتا اصلاً مثل هم نیست."
_ آره مثل هم نیست؛ ولی حق ندارند از اعتقادات ما سوءاستفاده کنند!
بعد از یکعالمه بحث، قبول کردم؛ اما شرط گذاشتم:
"من از تو خونه چادر سرم میکنم مییام، تو خونه هم چادر را برمیدارم. هرجا هم رفتم میپوشم تا یکماه. بعد نگین وای اینجا چادر نپوش، اونجا نپوش."
دو روز بعد کلاس داشتیم. یکی از چادرهای مامان را پوشیدم. پسرهای کلاس از هر فرصتی استفاده میکردند که بفهمند چرا اکیپ ما چادری شدند؛ حتی دختر ارمنی کلاس. بچهها سر حرفشان ماندند. البته که مرموزبودن هم جذاب است.
یکماه شد سهسال. بچهها توی دانشگاه چادر میپوشیدند و من همهجا، تا روز آخر دانشگاه.
صدای خانواده درآمد: "گفتی، یکماه. گفتی فقط دانشگاه. تو با مانتو هم حجابت خوب بود."
جوابی نمیدادم.
دانشگاه بیرون شهر بود و برای برگشت به اصفهان باید دم جاده میایستادیم تا اتوبوسهای تهران یا مینیبوسهای میمه سوارمان کنند. حالا که همه چادری شده بودیم، دیگر خبری از بوقهای ممتد ماشینهای بزرگ نبود. ماشینهای شخصی هم نمیایستادند، متلک بیندازند یا اصرار کنند که میرسانندمان.
قبلاً هم که مانتویی بودیم محلشان نمیگذاشتیم؛ اما الان با چادر، توی سروکلهی هم زدنها و سروصداهایمان سرجایش بود؛ ولی از مزاحمت خبری نبود یا کم بود.
کمکم حس کردم راحتم. آزادیهایم بیشتر شده بود و نگرانیهایم کمتر.
دو سال طول کشید تا خانواده قبول کردند برایم چادر بخرند.
پ.ن: نور به قبرت ببارد آقای رییس بسیج دانشجویی. از دستت خیلی حرص خوردم؛ اما چادرم را مدیون قسم شما هستم.
✍ الف.راستین
#قانون_حمایتازخانواده
#حجاب_و_عفاف
@khatooonjan
🪴ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خاتون، خانهی روایتهای بانوی ایرانی است از قانون حمایت از خانواده...
با ما همراه باشید.👇🏻
https://eitaa.com/khatooonjan
⏭ https://t.me/khatoooonjan