یکی بود .....یکی نبود
عروسک بود......دخترک نبود
پسرک بود.....مادر نبود
پدر بود.....خانواده نبود
شمر بود....عباس نبود
و این بود و نبود ها در تلاطمی مغناطیس وار در سرم میپیچیدند
با خون نوشتم ......بلکه کلمات توان وصف کردن غزه را برایم تداعی کنند.....
باید واژه ها را از زیر آوار جان ها بیرون میکشاندم......
اما کدام یک بیان گر ظلم عظیمی ست که گریبان گیر این سرزمین خونین شده است؟
کدام جمله توان به دوش کشیدن کربلای زمانه را دارد؟
کلماتم ته کشیدند ......
فقط میتوانم از آینده بگویم.....
آینده ای که جملاتی از جنس روشنایی را بی درنگ میپذیرد......
آینده ای که حرمله هایش همه در گورستانی به نام تاریخ مدفون شده اند و بوی ملال آور آرزو هایشان هیچ مشامی را آزرده نمیکند.....
✍ فاطمه رمضانی پور
📝 متن ۲۴۲_۰۳
#خط_روایت
#روایت_مردمی
#طوفان_الاقصی
@khatterevayat
ساعت به وقت خبر نزدیک می شود
قلبم به تپش می افتد؛
با خود می گویم، کاش گوینده ی خبر
بگوید...
حاج قاسم، پایان اسرائیل را اعلام کرد!
وقت خبر می شود؛
دلم به رعشه می افتد از دیدن این همه ظلم و سکوت سازمان ناملل...
داغ ها قابل شنیدن نیست اما می شنوم و می بینم و این عجیب تر که از این همه غم و غصه قالب تهی نمی کنم...
خدایا!
نکند عادت شود دیدن این همه ظلم و داغ هر روزه...
آه از غزه... آه از غزه!
در خیالم با خیال غزه زندگی می کنم و مادر کودکانش می شوم...
مادر کودکی که رعشه بر پیکر دارد...
کودکی که پیکر سوخته دارد...
کودکی که عطش بر لب دارد...
در بغل می گیرمش و سخت می فشارمش...
خون از چهره ی گلگونش پاک می کنم و آرام در گوشش نجوا می کنم:
کودک دلبندم؛
آرام گیر که سحر نزدیک است!
✍️فاطمه
📝 متن ۲۴۳_۰۳
#خط_روایت
#روایت_مردمی
#طوفان_الاقصی
@khatterevayat
«شهید القدس»
متولد شهر کرمان است. از نوجوانی مشغول به کار میشود. در سالهای ابتدای جوانی پیمانکار شرکت آب شد و پس از انقلاب اسلامی و شروع جنگ به سپاه پاسداران پیوست و تا پایان جنگ درجبههها ماند.حاج قاسم سلیمانی تنها شخصی که فلسطینی ها، لقب «شهید القدس» را برازنده ایشان دانستند.
همچنین ایشان، در زمان جنگ با عراق از فرماندهان عملیات های والفجر هشت، کربلای چهار و کربلای پنج بود. سپس، در مقام فرمانده نیروی قدس سپاه نقش مهمی در تقویت قدرت نظامی حزبالله لبنان، خروج اسرائیل از جنوب لبنان، جنگ افغانستان و شکل دهی به فضای سیاسی عراق پس از سرنگونی صدام، تغییر روند جنگ داخلی سوریه و مقابله با داعش در عراق و سوریه داشتند.
سردار سلیمانی تا پیش از حضور آشکار در جنگ علیه داعش در عراق، از حضور در محافل عمومی پرهیز میکردند. اما از زمان حضورش در عراق برای نبرد علیه داعش و انتشار تصاویرش با نیروهای عراقی چهرهاش بیشتر در رسانهها قرار گرفت. کم کم محبوبیتش در بین مردم زیاد شد و از جمله محبوبترین شخصیت سیاسی و نظامی در میان مردم ایران بود.
در اتفاقات اخیر منطقه و جنگ غزه وعدههایی از جنس وعده حاج قاسم به گوش میرسد. همان خطاب طوفانی ایشان که فرمودند: «در کمتر از سه ماه دیگر پایان حکومت داعش در این کره خاکی خواهد بود.» و این وعده صادقی بود که تحقق یافت. الان اما حضور معنوی و تصاویر حاج قاسم بیش از بیش در جبهههای حق و دفاع از مظلومان به چشم میخورد. آیا جهان دوباره برای تحقق وعدههای رهبران دینی و سیاسی، کشورهای مسلمان باید به نظاره بنشیند؟
اینبار مسلمانان و قدرتهای جدید منطقه همچون انصارالله یمن به همراه حزب الله لبنان هستند که با حمایتهای ایران و کشورهای همسایه مسلمان خود به کمک مردم فلسطین خواهند شتافت و با وحدت و یکپارچگی سرنوشتی مشابه داعش برای اسراییلی های غاصب خواهند ساخت. تا تحقق وعده الهی باید منتظر ماند. همانگونه که خداوند در قرآن فرمودند: «لِکلِ نَبإٍ مُستَقَرٌّ وَ سَوْفَ تَعْلَمُونَ...» به زودی متوجه میشوید هر اتفاقی به موقع میافتد. انعام/۶۷
✍سیده ناهید موسوی
📝 متن ۲۴۴_۰۳
#خط_روایت
#روایت_مردمی
#طوفان_الاقصی
@khatterevayat
@banoomousavi
"هوالحق"
"ویترینِ انسانیت"
چشمانش قدری خسته است. خسته از تماشای ویترینِ فریبنده انسانیت. یک ویترینِ شیشه ای و نازک که پشت آن میتوان انواعِ واژه های زیبا و تحسین برانگیز را دید. حقوق بشر، گوشه سمت راست نشسته و دارد میدرخشد. درخششی از جنسِ تاریکی. سازمان ملل و جایزه صلح نوبل را در وسطِ آن قرار داده اند که ذهن هر رهگذری را به خود معطوف کند. اطرافش را با ریسمان های انسان دوستی تزئین کرده اند.
صلح و آتش بس و مخالفت با هر نوع جنگ و خشونت هم یکی در میان کنار دیگر کلمات نشانده اند تا ناخودآگاه به ما تلقین شود: بَه! چه ویترینِ جامعی از تمامیِ موازینِ انسانیت را گرد هم آورده اند.
رهگذران با لبخند کنار ویترین می ایستند و با آن عکس میگیرند که در صفحات مجازی خود منتشر کنند تا آنها هم به جرگه متمدنانِ جهان بپیوندند. مگر کاری بیش از این باید انجام داد؟ تمدن به همین چيزهاست دیگر. انسان دوستی و صلح و... فقط باید در ویترین شیشه ای بمانند و هر سال یکبار آنها را برق انداخت و دوباره سرجایشان گذاشت.
اما از دید او، تمامیِ ویترین به خون آغشته است. از تک تکِ آن کلمات خون میچکد. عقب تر میرود و برای اینکه دیگر این کلمات در ویترینِ خون آلود محبوس نمانند، سنگ کوچکی را به شیشه نازکِ ویترینِ انسانیت پرتاب میکند.
و چه راحت میشکند این ویترینِ پوشالی و فریبنده!
✍ م.امیدی
*طراحِ پوستر: آقای امیررضا سیفی
📝 متن ۲۴۵_۰۳
#خط_روایت
#روایت_مردمی
#طوفان_الاقصی
@khatterevayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بارها نگاهش کردم، هر بار سینه ام از بغضش آتش گرفت و آتشفشان چشم هایم از داغ بی پناهی اش دریا شد ...
هزار بار در ذهنم بجای مادرش بوسیدمش و گفتمش تمام شد عزیزکم، من کنارت هستم
در آغوشش کشیدم و آرامش کردم
به صورتش دست کشیدم اجازه دادم در آغوشم سیر بگرید
به سر و صورت خاکی اش آبی پاشیدم، کمی آب به او نوشاندم، چسباندمش به قلبم تا گرمای محبتم وجودش را گلستان کند
در گوشش آیات قرآن را زمزمه کردم تا اعماق قلبش از قدرت بی نهایت حق سیراب شود ، تا لرزه های بدنش شمشیرهای حیدری شوند برای دشمنانش
آری... من بارها او را در جهانم پناه دادم...
در جهان یک زن شیعه ی منتظر ، که مراد و امامش حیدر کرار است، پناهش دادم.
وَلَا تَحۡسَبَنَّ ٱللَّهَ غَٰفِلًا عَمَّا يَعۡمَلُ ٱلظَّـٰلِمُونَۚ إِنَّمَا يُؤَخِّرُهُمۡ لِيَوۡمٖ تَشۡخَصُ فِيهِ ٱلۡأَبۡصَٰرُ
و هیچگاه خدا را از آنچه ستمکاران انجام مىدهند، غافل مپندار؛ جز این نیست که (خدا) آنها را مهلت مىدهد براى روزى که چشم ها در آن روز خیره مىگردد.( ابراهیم، ۴۲)
✍ فاطمه دیلمی
📝 متن ۲۴۶_۰۳
#خط_روایت
#روایت_مردمی
#طوفان_الاقصی
@khatterevayat
خیمه گاه جبالیا
قصه«احمد ابوقصمان»
من احمد ابوقصمان از ساکنان اردوگاه جبالیا هستم. من در خانه خود خواب بودم که از هر طرف صدای انفجارهای شدیدی شنیدیم. نمی دانستم چه اتفاقی افتاده است، بیدار شدیم و دیدم که ساختمان های مسکونی محله ما با خاک یکسان شده اند، جنازه مردم را دیدم که در خیابان ها افتاده بود، قطعات برخی جنازه ها بر بالای ساختمان ها گیر کرده بود. نتوانستیم آنها را پایین بیاوریم، تا آنجا که توانستیم نجات یافتگان و اجساد را از خانه ها خارج کردیم ولی هنوز بسیاری از افراد در زیر آوارها گرفتار هستند.
برخی خانواده ها به طور کامل زیر آوارها گیر افتادهاند به آنها دسترسی نداریم، قطعه های پیکر برخی کشته شده ها که پراکنده شده بود را جمع آوری و شماری از زخمی شدگان را نیز به بیمارستان ها منتقل کردیم.
برای خارج کردن افراد دیگر از زیر آوار بازگشتیم ولی هیچ امکاناتی برای این کار در اختیار نداشتیم.
تلاش کردیم با دست و ابزارهای ساده و ابتدایی به جست و جوی نجات یافتگان و اجساد شهدای احتمالی در زیر آوارها بگردیم، نمی دانستیم موفق به این کار می شویم یا اینکه باید شهادت آنها را به امدادگران اعلام کنیم.
این چیزی است که اتفاق افتاد. هنگامی که درگیری روسیه و اوکراین آغاز شد، فریاد همه به آسمان رفت، اکنون کجایید؟ وقتی موضوع مردم فلسطین باشد، همه سکوت می کنند و فقط به محکومیت اکتفا می کنند. محکومیت سودی ندارد.
من بیش از ده نوزاد شیرخوار قطعه قطعه شده را از زیر آوار خارج کردم، نتانیاهو و حکومتش ادعا می کنند که مراکز وابسته به حماس را بمباران می کنند.
آیا این کودک شیرخوار به شما حمله کرده است؟ نتانیاهو تو داری کودکان شیرخوار را می کشی.
افرادی که در غزه کشته می شوند، کودکان شیرخوار هستند نه آنطور که نتانیاهو ادعا می کند «تروریست های حماس». مبارزان و مجاهدان حماس تروریست نیستند بلکه مدافعان سرزمین و کشور ما هستند. هیچ جنگی مشروع تر از جنگ ما برای آزادی سرزمینمان نیست.
همه جنایت های رژیم صهیونیستی از بمباران های وحشیانه تا قتل عام مردم و تخریب محله های مسکونی و خانه های مردم با هدف کوچاندن ملت انجام می شود شما در توهم بسر می برید، ما اشتباه پدرانمان را تکرار نمی کنیم و از سرزمین خود خارج نمی شویم.
✍ علیرضا مسرتی
📝 متن ۲۴۷_۰۳
#خط_روایت
#روایت_مردمی
#طوفان_الاقصی
@khatterevayat
«خبر در غزه»
تعریف ساده خبر این است؛ یک گزارش ساده، خالص، مناسب، دقیق، خلاصه رویدادها، گفتهها و اندیشهها است. قدیمیها و بزرگترها همیشه میگفتند، اخبار بگذارید ببینیم دنیا دَست کِی هست؟! حرف به جایی بود، خبر سه حرف است اما از یک دنیا و واقعیتهای آن سخن میگوید. اکنون که در قرن بیست و یکم به سَر میبریم، این سوال پُر رنگتر و برجستهتر از همیشه در ذهن تداعی میشود. در همه جای جهان اخبار گوناگون است و گاهی تکراری اما خبری که هرگز برای مسلمانان تکراری نمیشود آزادی فلسطین است.
در این سالها فلسطین مسئله اول مسلمانان و تیتر اول اخبار جهان بوده و هست. یکماه است که در اخبار مردمان از هر ملیت، دین و آیینی که هستند حتی در کانون بلاد کفر همگی از غزه سخن میگویند. بیشترین کلمه متداول در غزه، خبر شهادت است. و خبرنگارانی که زیر بمباران و حملات وحشیانه صهیونیست ها آخرین تحولات منطقه و مردم مظلوم را مخابره میکنند، خود در خط مقدم شهادت هستند و هر روز یکی پس از دیگری شهید شده و سر خط خبرها میشوند.
بنابر خبر منتشر شده؛ از مراکز اطلاع رسانی فلسطین، شمار شهدای خبرنگار در آغاز طوفان الاقصی یعنی هفتم اکتبر تا به حال، به چهل و یک نفر رسیده است. جان به کف در مقابل دوربین با یک جلیقه و میکروفون جنایات رژیم صهیونسیتی که اخیرا به بیمارستانها کشیده شده است را به گوش مردم میرسانند. تنها به همین جرم، منازلشان بمباران و به فجیعترین شکل ممکن به شهادت میرسند.
برای هر انسانی تلخترین ها متفاوت از انسانی دیگر معنا میشود. برای خبرنگار جوان فلسطینی اینگونه بود که خبر شهادت همکارش «محمد ابو حطب» را با اشک و آه بر روی آنتن زنده منتقل کند. همزمان جلیقه و کلاه ایمنی خود را درآورد و با همان لحن حزن و اندوه بگوید، دیگر پوشیدن اینها معنایی ندارد و همگی به نوبت شهید میشویم.
این جملات یعنی به معنای واقعی کلمه «جای جلاد و شهید عوض شده است» یعنی دشمنان اسلام و مسلمین کمر همت بسته و با جنگ رسانهای خود در حال مظلوم نشان دادن رژیم غاصب صهیونیستی هستند و این مردمان عادی و مظلوم غزه در فلسطیناند. که در این برهه از زمان بی رحمانه شاهد نسل کُشی در سرزمین خود هستند و سازمان حقوق بشر و غربی که ادعای دفاع از بشر و بشریت دارند در سکوت خفت باری به سر میبرند.
نصرٌ من الله و فتح قریب
✍سیده ناهید موسوی
📝 متن ۲۴۸_۰۳
#خط_روایت
#روایت_مردمی
#طوفان_الاقصی
@khatterevayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حبیبه ی پدر
التماسش می کند که نازدانه اش، چشمانش را باز کند و کلامی با او سخن بگوید.
بابا بگوید و روحش را تازه کند با این کلام.
چشمانِ معصومش را باز کند و با نگاهی بارقه ی امید را برای مقاومت در برابر ظلم، به قلبش بتاباند ...
راحتِ جان خطابش می کند.
مادر به کمکش می آید، تا شاید بتواند کمی از آلامش را کم کند ...
اما افسوس که آن سرزمین، با وجودِ گرگ صفتانِ درنده خوی، محلی برای زیستنِ فرشتگانِ معصومی چون تو نیستند ...
حالا این #پدر، چه کند با داغِ پرپر شدن میوه ی قلبش الاّ توکل بر خداوندی که مهربان است و بینا به همه ی امور که
"وَمَن يَتَوَكَّل عَلَى ٱللَّهِ فَهُوَ حَسبُهُ"
مجاهدانه مقاومت خواهد کرد تا به دنیا بفهماند، برای کسی که با خدا معامله کرده، جز خدا کسی باقی نمی ماند و امیدی به غیر از بندگان صالح خدا نیست.
صبورانه پایِ آرمان هایشان می مانند تا ظهور منجی را رمزگشایی کنند بعون الله تعالی
✍ محمدجواد مرادی گرکانی
📝 متن ۲۴۹_۰۳
#خط_روایت
#روایت_مردمی
#طوفان_الاقصی
@khatterevayat
بسم الله الرحمن الرحیم
جشن تولد
"برای عدی ابو محسن که تنها یک روز زندگی کرد و برایش گواهی فوت صادرشد وقتی هنوز شناسنامه نداشت"
سلام نوگل چون یاس معطرم! ای بذر مدفون فلسطین! ای شکوفه ی رها شده در باد! فدای چشمهای خسته ات بشوم! پیش از آنکه بخوابی از رازهایی که در سینه داری با ما بگو!
از تجربه ی یک روزه ات از دنیا،
از لبخند دلنشین مادرت، از نیایشهای سپاسگزارانه ی پدرت به درگاه خداوند، از شیرینی طعم شیر در دهان ظریف و کوچکت البته اگر در محاصره چیزی برای خوردن بود و از اولین جشن تولدت با تم میکی ماوس و سرخی خون و سفیدی کفنی که هدیه ی یک کشور عربی بود و کیکی به شکل بمب که هر تکه اش قطعا سهم کودکی شد و شمعی از انفجار که شعله اش همه جا را فرا گرفت و خاموشیش مرگ تمام آرزوها بود .
از پیش از به دنیا آمدنت، از آن لحظه که تصمیم گرفتی نه به عنوان طفلی معصوم که به عنوان شهیدی متولد غزه به حیات ابدیت ادامه دهی.
عجیب نیست که تو میتوانی با ما همزمان از درد و ترس و ظلم و عزت و شرافت و شجاعت بگویی پیش از آنکه زبان به گفتن مامان. بابا یا آب باز کرده باشی چون در غزه در طول سالها تنها زندگی عادی است که عجیب است.
تو که با اولین نفس در عزای سالیان فلسطین گریستی پیش از آنکه بخوابی با ما بگو، از آن بالا، در باغ های زیبای بهشت، در روشنی نهرهای شیر و عسل، در سرنوشت فلسطین چه میبینی که اینگونه مردانه میخندی؟
نه نه! مرا ببخش! دیگر نمیخواهم سخن بگویی. تو برای یک روز زندگی به اندازه ی یک عمر خسته ای و حالا که فرشتگان در قدس برایت لالایی میخوانند بهتر است بخوابی.
بخواب عزیزکم! بخواب که لالاییت بانگ بیداری فلسطین است و بانگ بیداری جهان مرده است اگر هنوز امیدی به زندگیش باشد.
✍ مرضیه سادات صادقی
📝 متن ۲۵۰_۰۳
#خط_روایت
#روایت_مردمی
#طوفان_الاقصی
@khatterevayat
بسمه تعالی
نمی ارزد.یا حداقل خیلی نمیارزد. شاید هم پنجاه، پنجاه.
شمارتصاویری که دیدهام از دستم رفته است.در غزه پدری دختر بی جانش را در آغوش گرفته بود.
مادری مانده بود کدام تکهی جانش را درآغوش بگیرد.
کودکی درمیانهی خرابه های خانهشان جان داده بود و مردی کودک را در آغوش گرفت و چشم گرداند.پدرومادرش کجا بودند؟
مردی چکشی دردست داشت و روی تپه ای از خرابه می کوبید. اشک می ریخت.پرسیدند چه می کنی؟از میان خون دل گفت اربعه اطفال.چهار طفلش زیر آواره خانه اش بودند.
دستی روی شانه اش رفت و گفت:فی الجنه
در بهشت است.در بهشت.
کودکان یک به یک دور رسول خدا جمع میشوند.
****
دست کودکی رامحکم گرفته است.سرتا پایش مسلح و در غلاف.یک لحظه رهایش نمیکند.گویی مردی تنومند از مردان مقاومت پیش رویش هست.نیک که بنگریم شاید در پس فرداها.صهیون ها از کودکان هم بیم دارند.
زبانشان را نمی فهمم.دوتا مرد، شاید هم سه تا بامردان مسلح حرف می زنند.سدراهشان میشوند. ومن توی دلم میگویم کمکش کنید.نگذارید ببرندش.چهرهی کودک مات است. قلبم می زند. نکند آخرش کودک را ببرند.کاش پدرش آنجا بود.حتی با چکشی بی مصرف.
کاش نبرده باشندش.
کاش اینجا کرانهی باختری نبود. کاش مردان مجاهد حماس بودندو صهیون ها جرات نزدیک شدن نداشتند. کاش و کاش.
می ارزد. می ارزد که زندگی نکنی با ظالمان و ستمگران.
تکرار می شود عاشورا.
این باره جهان به نظاره نیست انشاءالله.
این بار تنها نمی ماند.
کُلُّ یَومٍ عاشورا و کُلُّ أرضٍ کَربَلا
پ.ن. هیچ خونی ریخته نشد ولی فیلم به شدت دلخراش است.
✍ پونه
📝 متن۲۵۱_۰۳
#خط_روایت
#روایت_مردمی
#طوفان_الاقصی
@khatterevayat
بسم الله الرحمن الرحیم
تا مادر نشوی نمیفهمی...!
این معروف ترین جمله ی مامان من و احتمالا تمام مامان های دنیا برای استفاده از ابزار قدرتشان در اعمال انواع و اقسام روش های مختلف تربیتی روی بچه ها است.
من یک دفترچه داشتم، یک دفترچه جلد یشمی مخملی که از شهر کتاب خریده بود و بدون این که کسی بداند هر زمان مادرم جمله ی معروف : "تا مادر نشوی نمیفهمی " اش را بکار میبرد سریعا توی دفترچه یادداشت میکردم که یادم بماند نباید این کار را در برابر بچه یا بچه هایم انجام دهم مثلا نوشته بودم نباید خیلی درمورد دوستان بچه یا بچه هایم سوال بپرسم، خب اگر خودش بخواهد حتما میگوید دیگر این همه پرسش و پاسخ ندارد که!
یا مثلا نوشته بودم اجازه میدهم بچه هایم تا جایی که دلشان خواست فست فود بخورند، یک جایی هم نوشته بودم یادت باشد بچه ها از سوپ نفرت دارند سوپ غذا محسوب نمیشود، سوپ نپز! بعد با مارکر قرمز روی این جمله را پرنگ کرده بودم که خیلی در یادم بماند.
سالها گذشته و من نه تنها کارهای مادرم را تکرار میکنم که گاهی درجه ی حساسیتم روی یک چیزهایی هزار برابر مامان است و سوپ هم یکی از غذاهای اصلیه خانه مان شد و هروقت دخترم را خیلی سوال پیچ میکنم که امروز توی مدرسه تان چه خبر بود؟ حواست که هست توی سرویس ننشینی کنار بچه هایی که علائم سرماخوردگی دارند؟ و ... در دلم میگویم خب من مادرم دیگر ، خودش که مادر بشود میفهمد میتواند این دلشوره ها را درک بکند فقط وقتی که مادر بشود اصلا تا مادر نشوی نمیتوانی بفهمی این ها را...!
الان تو کجایی بچه؟ هنوز زنده هستی؟ نفس میکشی بچه؟
من اگر مادرت بودم تو را این روزها محکم تر از همیشه به خودم میچسباندم و عطر تنت را نفس میکشیدم، سعی میکردم جزئیات چهره ات را خیلی خوب توی ذهنم ثبت بکنم تا اگر خدایی نکرده یکی از آن موشک های لعنتی خورد نزدیک خانه مان و بدنت را متلاشی کرد خوب در ذهنم بمانی و بعدها حسرت این لحظه ها را نخورم، من مادرم میدانم، خوب این چیزها را میدانم عزیزم.
کاش یک راهی بود که میتوانستم خودم را به تو برسانم الان کجایی بچه؟ هنوز نفس میکشی؟ مادرت کجاست... لبهای صورتی قشنگی داری. کاش میتوانستم از زیر زمین خانه مان یک تونل حفر بکنم تا غزه. راستی اگر همین حالا، همین امشب دست بکار بشوم کی به تو میرسم بچه؟ میخواهم تو و مادرت را بیاورم پیش خودمان اینجا به اندازه ی دو نفر جا هست دوست دارم تو برای مادرت زنده بمانی بچه ی قشنگی هستی.
من امروز لب به غذا نزده ام، حالم خوب نبوده عکس های اینستا را تند تند رد کرده ام تلویزیون را هم زیاد روشن نکرده ام میترسم یک موقع خدایی ناکرده جسم تو را هم میان مرده ها ببینم بچه!
تو کجایی الان؟ کاش زنده باشی.
مادر نیستی که این چیزها را بفهمی بچه، کاش برای مادرت زنده بمانی....
✍ حدیثه محمدی
📝 متن ۲۵۲_۰۳
#خط_روایت
#روایت_مردمی
#طوفان_الاقصی
@khatterevayat
این چندمین کودکم بود؟
خوب یادم نیست. نباید یادم برود.اسم تک تکشان را نباید یادم برود. باید اسمشان را روی برگهای درختان بنویسم. باید روی هر دیوار سالمی که از خانه مانده نامشان را حک کنم. باید روی خیابانهای دور و نزدیک ردی از آنها بگذارم.
کدامشان را اول بنویسم؟ دخترها دلشان نازکتر است بگذار اول اسم دخترکانم را بنویسم. نشد موهایشان را پیش از در خاک سپردن شانه کنم. نشد روبانهای رنگارنگ به گوشههای موهایشان بزنم. نشد روی دست و صورت زخمیشان پماد بگذارم. نشد روی ماهشان را ببوسم.
بعدتر اسم پسرانم را مینویسم. وقتی همه آن صدها اسم دخترکانم را نوشتم. پسرهایم شیردل هستند. از بمباران صهیونیستها نمیترسیدند. نامپسرانم را روی بلندترین درختهای برپا مانده مینویسم. روی بلندترین برجهای فروریخته صبور و باشکوه.
پسرانم در تلی از خاک و آهن و پیکرهای در خون خفته، مردانه ایستادند و کودکان را از زیر آوار بیرون کشیدند.
نام صدها پسرم را روی بال نسیم می نویسم. باید برود و عطر مردانگی را بپراکند. باید برود تا دیار حکام عرب و بوی تعفن خودباختگی و ترس را ازین جماعت بدعاقبت دور کند.
نشد آن دستهای زخمی از برداشتن آوار از روی مردم را تیمار کنم. نشد لباسهایشان را با آب بشویم آخر آب برای آشامیدن کودکان هم نبود.
آه عزیزکانم، به پیشوازتان آمدهام. از روزی که پیش از شما در بمباران بیمارستان شهید شدم بوی خوش نان دستپخت مادر را از یاد بردهاید.
باید برایتان نان بپزم و دور سرتان بگردم.
که جامه شرف پوشیدید و با ذلت نزیستید.
چشمم به مادران غزه است و کودکانشان. تا ابد زنده میمانند.خدا را آنجا نمیبینید؟!
خدا را؟!
✍ مریم رامادان
📝 متن ۲۵۳_۰۳
#خط_روایت
#روایت_مردمی
#طوفان_الاقصی
@khatterevayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسمالله
«گوشهای از معجزات مادرفلسطینی»
آنچه میبینید گوشهای از معجزات مادر است. مادر به ذاتش پر از معجزه است. آن هم اگر مادری باشد فلسطینی.
آن وقت پا به پای عشقی که در ذره ذره این کاپکیکها ریخته، دقیقا باهمان پیمانه، شجاعت میریزد. مقدار زیادی توکل قاتیش میکند و با همزن دستهای لرزان اما امیدوارش هم میزند.
مادر است دیگر.
مبان بحبوحه جنگ و موشک باران، تاریخ تولد دخترکوچولویش را فراموش نمیکند.
گیرم نه بادکنکی درکار باشد نه شمعی. نمیدانم شاید نه حتی بابایی که کادو برای دخترش بیاورد.
مهم نیست.
برای قلب مادر، مهم این است که لبخند بیاید روی لبهای کودک معصومش که این چند وقت مدام غنچه شده، لرزیده، زیرلب گزیده شده.
برای مادر مهم است دخترک شکوه زندگی را فراموش نکند. چشم بدوزد به گنبد مسجدالاقصی و شمع توی دلش برای تولد را به امید آزادی فوت کند به امید روزی که دیگر زیر دود و آتش و پارههای پیکر دوستانش، شب نشود.
شمع را توی دلش فوت کند و لبخندش پهن شود روی رد اشکی که این چند روز چکیده و خشک شده و روی لطافت صورتش خط انداخته.
مادر است دیگر. از این دست معجزات زیاد دارد. بلد است میان آوارها، آن قدری آرد و تخم مرغ و شکر پیدا کند و با نورعشقش در آن بدمد و میان ترس و آوار و اشک و خبر شهادت این و آن، بهانهای برای شادی، برای شعرخواندن و برای زندگی، بیافریند.
مادر است دیگر. بیجهت نیست خدا انتخابش کرده برای بخشیدن روح دردنیا.
به خصوص اگر فلسطینی باشد و از کودکی مبارزه و عشق را باهم مشق کرده باشد.
✍محنا
📝 متن ۲۵۴_۰۳
#خط_روایت
#روایت_مردمی
#طوفان_الاقصی
@khatterevayat
@almohanaa
نگاه میکنم
بابای بچه ها نماز میخواند، زهرا و مهدی هردو قهقهه زنان خودشان را انداخته اند روی سجده ی پدرشان!
دوره اش کرده اند. با خنده هایشان، با شیطنت هایشان... نمیتواند بلند شود.
هزار بار دیگر هم سبحان الله بگوید بعید است بتواند بلند شود.
حس پدری اش نمیگذارد.
چشم هایم را میبندم
پدری دختر شش هفت ساله اش را روی تخت بیمارستان خوابانده و بلند بلند گریه میکند و التماس میکند. بابا چشم هایت را باز کن. بابا رانگاه کن.
دخترک خواب خواب است. یک خواب عمیق. یک خواب ناگهان. بین چشم هاش باز است. موهای فرفری اش غرق خاک است. سرش به راحتی این طرف و آن طرف می افتد. لبش در حالت خشکی و غم تثبیت شده و هرگز نمیخندد. هرگز جواب نمیدهد.
بابا بلند شو. تورو خدا بلند شو نگاهم کن...
....
دخترک از دست رفته
مثل 4هزار کودک دیگر...
بغض مرد از هزاران کیلومتر آن طرف تر، بین آوار و خون، ابر میشود، راه می افتد، تا اینجا، تا چشم من ، اشک میشود روی گونه ام...
دوست دارم فریاد بزنم
دوست دارم بمیرم
دوست دارم بی جانِ فرزندش را در اغوش بگیرم و هق هق کنم
دوست دارم غزه باشم
دوست دارم موشک باشم
تکه ای نان باشم
قطره ای آب باشم
کیسه ای خون باشم...
هیچ نیستم
یک آه م در زندان این طرف مرزهای زمینی.
یک آه که هرروز صبح به آسمان میرود و به میلیون ها آه دیگر میپیوندد...
✍ ر.ابوترابی
📝 متن ۲۵۵_۰۳
#خط_روایت
#روایت_مردمی
#طوفان_الاقصی
@khatterevayat
اکسپلور اینستا را باز میکنم ...
عکس خانه ایی اروپایی چشمم را میگیرد. همه چیز تمام است و وسایل اش همگی رنگی هماهنگ دارند، و جزو پیشرفته ترین وبروز ترین هاهستند.
زمینش پر اسباب بازی است و خانواده ای خندان که همراه بچه هایشان بازی میکنند...
دیگری فیلم لطیفی از مادری است که با آرامش دارد نوزادش را میخواباند و در گوشش شعری زمزمه میکند..
آن یکی روتین صبحگاهی اش را نشان ملت میدهد وقهوه اش را آماده میکند .
چند پست اما این وسط خیلی متفاوت اند...
ونگاهم را به سمت خود برمیگردانند...
تصویر مادری است، که کودک غرق در خاک وخونش را به آغوش گرفته و غصه دار اینست که چرا دیگر گریه نمیکند و شیر نمیخواهد....
پدری است که روی تلی از خاک و آوار بهت زده ایستاده ونابود شدن زندگی و خانواده اش را نگاه میکند وحیرت استیصال در چشم هایش فریادمیزند...
اسباب بازی هایی که حالا یا سوخته اند یا غرق در خاکند...
حالم بد میشود از اینهمه تفاوت...
غمی سنگین همراه با خشم در رگهایم جریان پیدا میکند...
اف بر این دنیا که بی عدالتی حتی در عکسهای فضای مجازی اش داد میزند ..
اف بر جهان و سردمدارانی که آرامش وزندگی ایده آل را فقط برای چشم رنگی های اروپایی و آمریکایی خودشان میپسندد...
✍امیدی
📝 متن ۲۵۶_۰۳
#خط_روایت
#روایت_مردمی
#طوفان_الاقصی
@khatterevayat
بسم الله
راستش این روزها را جور دیگری میدیدم.در خیالاتم ایستاده میان میدان حرب یا یکی از اعضای صلیب سرخ بودم یا خبرنگار جنگ.فرزندی داشتم که همان ابتدای جنگ با آخرین هلیکوپتر راهی ایران شده بود.
من هیچ بچه ای را بی مادر یا مادری را بی بچه تصور نکرده بودم.جنگ من جنگ آدم بزرگ ها بود.بچه ها انگار پیش از شروع جنگ به شهر دیگری سفر کرده بودند.آدم بزرگ ها هم بی اینکه درد فراق یکدیگر را بچشند تا آخرین لحظه برای هم جنگیده بودند.در دنیای جنگ زده ی من مادرها از ترس صدای موشک فرزند در شکمشان را از دست نداده بودند،پدرها از ترس تشخیص ندادن پیکرهای اعضای خانواده از حال نرفته بودند.این روز ها اما هر چه به آن فکر نکرده بودم دارد اتفاق می افتاد.بچه ها به شهر دیگری نرفته اند.مانده اند تا آخرین نفس هایشان را همینجا بکشند،در شهر خودشان.همینجایی که پدر و برادرانشان میجنگند.
پ.ن:ای تاریخ رویت سیاه اگر این روزها را به یاد انسان های بعد ازما نیاوری.
✍ایزدی
📝 متن ۲۵۷_۰۳
#خط_روایت
#روایت_مردمی
#طوفان_الاقصی
@khatterevayat
بسم الله الرحمن الرحیم
"گل هفت پر"
( برای شهید نبیله نوفل هفت روزه)
شنبه ۷ اکتبر:
سلام مامانم! قربان صورت ماهت برم به دنیا خوش آمدی!امروز همزمان با اولین نفس گریه ات طوفانی به پا شد که صدایش همه ی جهان را پرکرد . فدای بخت بلندت که مثل یک شاهزاده است.
یکشنبه ۸ اکتبر:
انگار کسی وسط رینگ با مشت زده به صورت اسرائیلیها، گیج گیجند. چقدر قدمت مبارک است جانم! ان شا الله در سالگرد تولدت با چشمهای زیبایت آزادای قدس را خواهی دید.
دوشنبه ۹ اکتبر:
اسرائیل ضعیف است مامان! خیلی ضعیف. کاری ازش بر نمی آید؛ برای همین شهر را بمبباران میکند. نترس! این سر و صداها در غزه چندان غیر طبیعی نیست. تو با آرامش شیر بخور !
سه شنبه ۱۰ اکتبر:
اسرائیلیها توان جنگ نظامی ندارند که بمب بر سر زن و بچه میریزند. عمویت یکی از بچه هارا فرستاده خانه ی ما تا اگر خانه شان آوار شد کسی از خانواده اش زنده بماند اما تو نترس! نمیگذارم از من جدا شوی. برق نیست اما هنوز هم برای تو شیر هست.
چهارشنبه ۱۱ اکتبر:
خوبی مامان؟ صدایم را میشنوی؟ خانه آوار شد انگار. خدارا شکر تو هنوز سالمی! گفته بودمت بختت بلند است. از پسر عمویت خبر ندارم. خدا به داد دل مادرش برسد!
پنجشنبه ۱۲ اکتبر:
اینجا مدرسه ی سازمان ملل است مامان! هیچ کس در هیچ جنگی حق ندارد به اینجا حمله کند. تو اینجا در آغوش من جایت امن است. ببخش که شیرت کم است؛ آب و غذا به سختی پیدا میشود.
جمعه ۱۳ کتبر:
سلام خدا بر تو عزیزم! جاودانگیت مبارک! ببخش مامان که در غزه کفن کمیاب است.
✍ مرضیه سادات صادقی
📝 متن ۲۵۸_۰۳
#خط_روایت
#روایت_مردمی
#طوفان_الاقصی
@khatterevayat
بچهها را کنار هم خواباندهاند.خاکستری ، خونهای دلمه بسته. لباسهای تنشان پاره و بالا رفته. سینه پهلو نکنند! مگر اینها مادر ندارند!
پدر دخترش را روی دست گرفته فریاد میزند.
یا غیاث المستغیثین
یاصریخ المستصرخین
معنایش را اینقدر واضح نفهمیده بودم. خدا را میگویم خدا شاهد است. دنیا هم شاهد است.
بعضیها دستهایشان را تا آرنج در گوششان کردهاند تا نشنوند تا کمر در لجن کلهشان را فرو کردند تا نبینند اما دیگر نمیشود نشنید این صداها دارد تکثیر میشود.
فرکانسش سینه به سینه شهر به شهر فریاد میشود از حلقوم همه انسانها با زبان خودشان خارج میشود با چه زبانی بگویم که بفهمید. حالا با همه زبانها در سراسر دنیا منتشر میشود.
من کجای ماجرا هستم من چه مسئولیتی دارم؟
من چه مسئولیتی دارم...
میگویند کلی آدم در به در دنبال اسلام میگردد که اینها چطور وقتی بچهشان در آغوششان لَخت افتاده سرش از پشت آویزان است خدا را شکر میکنند!
حق را امروز بیشتر از قبل عیان میبینم.
باطل را از همیشه بیشتر لخت و کریه و عریان. دیگر همه اکسسوریها، نمایشها، لفظ قلم حرف زدنها، چین و روبان و پروتزها فرو ریخته است. خدا خواسته حق را بر سر باطل بکوبد تا مغزش بیرون بریزد.
✍ مهدیه یونسی
📝 متن ۲۵۹_۰۳
#خط_روایت
#روایت_مردمی
#طوفان_الاقصی
@khatterevayat
امروز اولین باران پاییزی همراه با رعد و برق شدید در شهر ما باریدن گرفت .خیلی منتظر این باران بودم که این کویر تشنه با بارش رحمت الهی سیراب شود .
اما نمی دانم چرا بر خلاف همیشه باران امروز خوشحالم نکرد .چرا این باران چشمهای مرا هم بارانی کرده و با هر غرش رعد و برق قلبم فرو می ریزد ؟نمی دانم چرا صدای برخورد قطرات باران روی شیشه قلبم را به درد می آورد ؟ صدای غرش رعد مرا بیاد بمباران های وحشتناک غزه می اندازد .واقعا در این یک ماه صدای این بمبهای لعنتی با قلب کوچک این کودکان معصوم چه کرده ؟؟؟آه خدای من .....
همش از خودم می پرسم اگر غزه هم مثل شهر ما باران ببارد آیا مردم بی پناه و کودکان آواره غزه پناهی دارند ؟؟
می گویند در زمان بارش باران درهای رحمت الهی باز می شود و دعاها مستجاب است .زیر لب برای نجات کودکان مظلوم غزه دعا می کنم خدایا خودت کمکشون کن ....خدای مهربان خودت پشت و پناهشون باش ....ای خدا منتقم با نابودی اسرائیل جنایتکار صلح و آرامش را به زندگی این مردم مظلوم برگردان .... یا رب ...یا رب... یا رب....
چهاردهم آبان هزارو چهار صد و دو
✍ حصیبی
📝 متن ۲۶۰_۰۳
#خط_روایت
#روایت_مردمی
#طوفان_الاقصی
@khatterevayat
«پروردگار فتحِ نزدیک»
اغلب اوقات پایان یادداشت ها و متنهایم، آیه سیزده از سوره مبارکه صف یعنی «نصرٌ من الله و فتح قریب» را مینویسم. آیه کامل؛ «و أخری تحبونها نصرٌ من الله و فتح قریب و بشر المومنین» است. و نعمت دیگری که آن را دوست می دارید و آن یاری از سوی خداوند و پیروزیِ نزدیک است، و ای پیامبر مومنان را مژده ده.
ایمان؛ لازمه پیروزی در نبردهای های درونی و بیرونی انسان است. برای غلبه بر جبهه باطل هم ایمان به خدا و مبارزه تا شکست شیطان و رسیدن به حق لازم است. و در نهایت تمام پاداشها در آخرت نیست و بخشی از آنها در دنیا است. پاداشی که مورد علاقه ِ تشویق شونده باشد.
رزمندگان مخلصی که با شجاعت و صلابت تا آخرین نفس در میدانها میجنگند، به یکی از دو نیکی میرسند اگر شهید شوند وارد بهشت شده و اگر پیروز میدان نبرد شوند، پیروزی نزدیک نصیبشان میشود. پیروزی که تنها از خداوند است و ربطی به تجهیزات، تجربه و تخصص انسانها ندارد.
امید؛ به آینده و روشنی مسیر باعث دلگرمی و قوت قلب رزمندگان اسلام خواهد بود. و این خداوند است که به وعدههای خود عمل میکند و فاتح نبردها و جبهههای حقِ مسلمین میشود. از سویی دیگر برای تشویق رزمندگان به گذشتن از مال و جان آنها، بشارت الهی داده است.
و اینچنین است روزگار فلسطین و مردمی که تاریخ ساز میشوند، همان هاییکه با جان و مال خود با پروردگار معامله کرده، پدران و مادرانی که شهید پرورش میدهند و روانه جبههها میکنند، تا یار و یاوراسلام ومسلمین شوند. و همه با ایمانی راسخ در یک جمله متحد هستند؛ إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ مُنْتَقِمُونَ. باشد که روزی نهچندان دور مسلمان همگی در قلههای پیروزی و سربلندی جشن آزادی قدس را برگزارکنند.*(سوره صف، تفسیر نور)
نصرٌ من الله و فتح قریب
✍سیده ناهید موسوی
📝 متن ۲۶۱_۰۳
#خط_روایت
#روایت_مردمی
#طوفان_الاقصی
@khatterevayat
@banoomousavi
القسام در پاسخ به جنایاتِ امشبِ صهیونیستها، تلآویو را راکتباران کرد.
@Farsna
______________
دودِ توی آسمانش به چشمم آمد اما توی چشمم نرفت. نورافکنها با پایههای بلندشان، درختها، ماشينهای نو، پارکینگ وسیع و جادار، دیوار المانندی که کارش نظم و جدا کردن محوطهها است، پنجرههای روشن خانهها، آسفالتی که رد خونی رویش نیست، همه و همه به چشمم آمدند و با کمی روضه رد شدند.
چیزی که مثل خار توی چشمم رفت و دلم را سوزاند خطکشی پارکینگشان است. حد و حدود برای خودشان قائلند. به حریم هم باید احترام بگذارند. تزاحم و تصدیع را در شأن خودشان نمیدانند.
اما آه.. هزار آه و مویه و ناله که حریمی برای صاحبان و مالکان این سرزمین قائل نیستند. هرچه تزاحم و ظلم سراغ دارند بر سرشان آوار میکنند. آوارهشان کردهاند. دار و ندارشان را غصب کردهاند. حسرت زندگی را به دلشان گذاشتهاند.
رد خون و اشک فراوانترین و فراگیرترین چیزی است که روی زندگی مردم مظلوم فلسطین نشاندهاند.
امروز کلیپی از دو برادر مجروح، قلب خیلیها را خون کرد. پسرکی با ترس و اشک، دستهای خونیاش را به برادرش نشان میداد.
✍ سیمین پورمحمود
📝 متن۲۶۲_۰۳
#خط_روایت
#روایت_مردمی
#طوفان_الاقصی
@khatterevayat
@siminpourmahmoud