فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یدالله فوق ایدیهم
لبخند زدن میانه ی طوفانم آرزوست....
چشمهات و بیشتر باز کن
به واقعه ی بزرگ دقیق تر نگاه کن
گوشه ای از جهان بایست و فقط نظاره گر باش
در پس تمام این دردها و خشونتها و شهادت ها
نور پیروزی به وضوح میدرخشه
شهدا زنده اند
هزاران شهید در آسمان غزه پرواز میکنند و شاهدند
آینده از آن فلسطین و تفکر مقاومته
جهان در حال تحول بزرگی هست که جز با خون و عرق بدست نمیاد
این خونها، نهال تازه روییده شده رو آبیاری میکنه
خواهی دید خونهای کودکان مظلوم با سرنوشت جهان چه خواهد کرد
روز انتقام مظلوم،از روز ظلم ظالم ،سخت تره
گوشه ای بایست و به دنیای زیبای بعد از این لبخند بزن
پیروزی نزدیکه....
✍ سادات علوی
📝 متن ۲۳۶_۰۳
#خط_روایت
#روایت_مردمی
#طوفان_الاقصی
@khatterevayat
بسمالله
«غمهای مبارک»
اول؛دیگر طاقت دیدن فیلمهای فلسطین را ندارم.اما باخودم فکر میکنم ما برای اسلام چه کردهایم؟
آیا شده کتکی بخوریم یا نازکتر ازگل بشنویم؟
کسی ریشخندمان کند؟
دستش را جلوی دهنش بگیرد و بگوید:_امل! شده قلبمان بکشند؛ عزیزمان پیش رویمان زمین بخورد.
یا عزیزمان کشته شود؟ برای من که نشده،خوش به حال هرکس که برایش رخ داده.ممکن است در آن عرصه ترسناک، درلحظه مواجهه با ناموس خداوند یا دو دست مقطوع یا با سر بریده، بتواند سرش را بالا بیاورد و بگوید:ما هم به شما اقتدا کردیم؛ قلبمان فقط برای اسلام لرزید، برای خدا شکست، برای نگهداری از دین که امانت شما بود، عرقها ریختیم،سیلیها خوردیم.
دوم؛ این روزها درمیان بحبوحه ناجوانمردی صهیونیسم و سکوت اعوان شیطان،کاری جز غصه خوردن ازدستمان برنمی، آید و این از دست غمهای مبارک است.غمهای رشددهنده.غمهای متفاوت کننده.غمهایی که قد روح را بلند و زبانمانمان را در عرصه قیامت،گویا میکند.
غمهایی که اگر تنها توشه ما باشند، هم تفاوتی مبارک ایجاد میکند میان ما و آنها که انسانیت را حتی هجی هم نمیتوانند کرد.
دربحبوهه این غم و هجوم بیامان بمبهای یک تنی روی محلههای غیرنظامینشین، چشمم به این عکس افتاد.
باشدبه امانت برای ماو شما. که فردا روزی اگر در جایی از این کره خاکی، یک دختردر ایران یا یک آدم چشمآبی، بلایی سرش آمد، این آقا و همفکرانش با ادعای انسانیت و نوع دوستی گوشمان را کر نکنند.باشد به امانت برای یوم معهود.برای روزی که بابت هر غم و شادی و کلیک و لایک، حرف و حرکت باید پاسخگو باشیم.
✍محنا
📝متن ۲۳۷_۰۳
#خط_روایت
#روایت_مردمی
#طوفان_الاقصی
@khatterevayat
@almohanaa
*زرد رخ*
پرده اول
شکلات سوم را میگیرد جلویم که برایش باز کنم. آرام و خونسرد، میگویم نه، دوتا خوردی، دندان هایت خراب میشود.
دلم نمیاید، اما خودم را کنترل میکنم که وا ندهم، با آن همه ماجرا زود تر از موعد از شیر نگرفته بودمش که حالا بیاید سه تا سه تا و شش تا شش تا خرت خرت شکلات و اسمارتیز بجود جلویم. یک لکه روی دندان او میاید اما یک تکه از جگر من کنده میشود.
نگاهش میکنم، یکهو تا آن جایی که میتواند لب هایش را به خنده باز میکند و چشم هایش ریز ریز. دلبری میکند و آدم آهنی طور دست ها و سرش را تکان تکان میدهد و میگوید: "ما ما ن لط فا شُ کُ لا تم رو باز کُ نید بُ خو رم خوش حال بِ شم، من دو سِ تون دا رم"
دیگر مقاومتم میشکند میزنم زیر خنده، میگیرمش در بغلم و مثل خودش سرم را تکان تکان میدهم و میگویم: "وو رو جَک خا نُم شُ ما کی این قدر دل بَر شُ دید؟"
با هم دیگر قهقهه میزنیم. میان صدای خنده هایمان ناگهان صدای سووووووت.....بامب...در مغزم نفیر میکشد....خنده روی لب هایم میخشکد و آرام آرام خاموش میشود.
میبوسمش، کاغذ شکلات را باز میکنم و میدهم دستش و سفت در آغوش میگیرمش و خودم غرق میشوم در فکرهایم.....
پرده دوم
ساعت از هفت شب گذشته و حتی نمیدانم هنوز چه برای شام خواهیم داشت. پدر و دختر مشغول گرگم به هوا هستند. دارم در آشپزخانه پیاز خورد میکنم، هر نیم دقیقه ای بدو بدو می آید میچسبد به پاهایم و مثلا پناه میگیرد و بعد از چند ثانیه دوباره فرار میکند. صدای جیغ و خنده هایشان خانه را برداشته. میروم که پیازها را داخل ماهیتابه بریزم، میاید که باز بچسبد به پناهگاه، لحظه ای پیدایم نمیکند، بابا میاید و بینمان حائل میشود. دخترک هیچ راه فرار دیگری نمیشناسد و میخواهد هرجور شده برسد به مامانش، دونفری میدویم سمتش و من زودتر میقاپمش و باهم فریاد پیروزی میکشیم، بابایی دوتایمان را بغل میکند و میگوید حالا دوتا تان را باهم میخورم، ما دوباره جیغ میکشیم و همه میخندیم و باز، سوووووووووت.....بامب.....در گوشم طنین می اندازد.
خنده جرعهی زهر میشود در دهانم. بچه را به آغوش پدر میسپارم و میروم سر اجاق، سرگرم آسمان ریسمان بافتههای ذهنم....
پرده سوم
بلاخره میخوابد. آرام در جایش میگذارمش. صدای عروس کشان از خیابان به گوش میرسد. طره از صورتش کنار میزنم، گل سرش را باز میکنم. میمانم بالای سرش مبادا بیدار شود از صدا. کاروان رد میشود و همه جا فرو میرود در سکوتی مطلق، در آرامشی محض. نگاهش میکنم، انگار ساعت هاست خوابیده. آرام، رها، بی دغدغه. در این حال و هواهای شبانه، من سراپا میشوم اذکار شکرگزاری. و فکر میکنم حتما این است منتهی الیه آرزوی مادران بچه های خردسال...و ناگهان... سووووووووت......بامب....
آوار میشود بر سرم، فکر و خیال مادران بچه های خردسال.
✍ فاطمه سادات حسینی
📝 متن ۲۳۸_۰۳
#خط_روایت
#روایت_مردمی
#طوفان_الاقصی
@khatterevayat
مقدمه:
مردم غزه عدد نیستند که امروز هشتصد نفر از آنها بمیرند و فردا هفتصد نفر! آنها انسان هستند، آنها خانواده دارند، نفس میکشند، زندگی می کنند و هر کدام یک قصه دارند. و این قصه یکی از آنهاست.
چشم انتظار
امروز برادرم رفت که یک ظرف سه لیتری آب بگیرد. پس از دو ساعت آب تانکر تمام شد و دست خالی برگشت. روز دوم نیز رفت و با ظرف خالی برگشت. روز سوم به او گفتند: یک ظرف آب شور ببر. شاید روزهای بعد آب به تو برسد. سازمان آب غزه به ناچار آب دریا را ضد عفونی کردند. کمی شوری آن را پایین آوردند و به مردم می دهند تا شاید آب برسد. مادرم با آب دریا سوپ درست کرد و گفت که فقط سوپ بخوریم که هم به جای غذا باشد و هم به جای آب. او گفت:«مبادا آب شور بخورید. مریض می شوید. شنیده ام چند بچه از خوردن آب شور مرده اند.»
سامیه خواهر کوچکترم پنهانی آب شور خورد و شکم درد گرفت. او تا نیمه های شب گریه و ناله می کرد. مادرم او را به بیمارستان برد تا دکترها نگذارند مثل آن بچه ها بمیرد.
می گو یند کسانی که از دل درد و بی آبی می میرند، اموات هستند و مثل شهدای بمباران در آمار شهدای غزه قرار نمی گیرند. یک روز صد شهید. روز بعد، دویست شهید و روز دیگر پانصد شهید. صدای مهیب بمباران می آید. این صداها هیچگاه برایم عادی نمی شود. گوشهایم را می گیرم و فشار می دهم.
نمی دانم حال خواهر کوچک عزیزم چطور است؟ مادرم خیلی دیر کرده!
✍ علیرضا مسرتی
📝 متن ۲۳۹_۰۳
#خط_روایت
#روایت_مردمی
#طوفان_الاقصی
@khatterevayat
بسم الله الرحمن الرحیم
"از تو میپرسند"
از تو میپرسند.
کاش کسی به آنها بگوید تو دست همان امدادگر عربی که کودکی را زنده از زیر آوار بیرون میکشد و دست آن مجاهدی که بر سر وحشیترین دشمنان خدا راکت و خمپاره میریزد.
از تو میپرسند.
کاش کسی به آنها بگوید تو دستان آن پزشک فلسطینی ای که زخم مجروحان را با خون دل مرحم میگذارد. تو صدای آن پدر داغدیده ای که بدن بیجان کودکش را به سینه میفشارد و میگوید "فدای مقاومت" و قلب پاره پاره ی آن مادر داغداری که بر بالین جوان به خون تپیده اش هلهله ی دامادی میکشد و کمر خم نمیکند. تو شهید بیمارستان معمدانی غزه، تو جراحت عمیق آن بدنهای شرحه شرحه با هویت نامعلوم بر پیکر انسانیت و مرحم آنی
از تو میپرسند.
کاش کسی به آنها بگوید تو سالهاست کنار مردم غزه در محاصره ای و سالهاست در تونلهای زیرزمینی غزه پا به پای مردان سرایا القدس میدوی و و به آنها سلاح میرسانی
از تو میپرسند ای آب گوارا ! ای نور امید چشمان پسرک یتیم نشسته بر آوارها! ای قوت بازوی مجاهدان! ای خشم و آغوش ذخیره ی خداوند برای این همه سال تنهایی و آوارگی! ای پدر مهربان!
از تو میپرسند و اشک میریزند و نمیدانند تو همان قطره اشکی بر چهره ی جانهای آزاده که پایه های ظلم جهان را فروخواهد ریخت.
✍ مرضیه سادات صادقی
📝 متن ۲۴۰_۰۳
#خط_روایت
#روایت_مردمی
#طوفان_الاقصی
@khatterevayat
بسمالله
«زنان؛ ظریف اما قوی»
سالهاست کسان زیادی تلاش کردهاند زن و نقش او را در اجتماع دیگر طور نشان بدهند. به عنوان مثال، هرچهارسال یکبار جلسات فمنیستی به صورت چرخشی در کشورهای مختلف برگزار میشود تا در آنها، نقش زن را به اسم تساوی و فارغ از ویژگیهای متفاوت زیستی و روانشناختی و روانی، هرچه بیشتر به مرد نزدیک کنند.
با وجود این کسانی از همین اندیشمندان، به زبان امده و نسبت به ظلم به زن در این سیستم وارونه اعتراض کردهاند و تساوی با مرد را نه تنها لطف به زن ندانسته بلکه ان را نمونه بارزی از جفا به جنس لطیف دانستهاند. جنسی که لطیف است، ظریف هم. اما ضعیف نیست و از قضا با نگاه ناقص و عینک نابخردی میتوان او را ضعیف دانست.
مصادیقی از این ظلمها به اسم تساوی را میتوان در اجباری بودن سربازی برای زنان، دانست.
حالا اما وقتی نسل کشی در مقابل دیدگان دنیا، در فلسطین درحال شکل گیری است؛ این رشادت و قوت قلب بانوان فلسطینی است که مساوات و تساوی میان زن و مرد را به گوشه رینگ کشانده و زنان را پرچمداران پیروز عرصه این جنگ نابرابر کرده. برای اثبات این مدعا، خوب است نگاهی به این چند مقوله داشته باشیم؛ اول:طبق آمار، اکثرشهدای این جنگ بیست و اندی روزه زنان و کودکان بودهاند.این به خودی خود تنها شاهدی بر مظلومیت آنهاست اما خون پاک آنهاست که وجدانهای بیدار جهان را با مقاومت فلسطین همراه میکند.
دوم؛ طی این قریب هشتاد سال، زنان فلسطینی بهانه زیادی برای رویگردانی از ازدواج و فرزنداوری داشتهاند که مهمترین و البته غیرقابل اغماضترین آنها؛ موضوع امنیتِ همواره در حال تهدید، بوده است؛ اما آنها به جای داشتن موضع منفعل در مقابل رویکرد تربیت یهودی و فرزندآوری بالای نه فرزند در خانوارهای یهودی، دست به فرزندآوری زدند و هیچ یک از بهانهها را برای خودشان قابل قبول ندانستند. چنانکه در اکثر فیلمها و تصاویر منتشر شده از فلسطین، چند فرزندی و سن کم مادران و کودکانشان و همچنین بزرگی خانوارهای فلسطینی به چشم میخورد. موضوعی که به روشنی از جنگ جمعیت ذیل جنگ اعتقادی میان یهودیان و مسلمانان آن منطقه حکایت دارد.
سوم؛ اعتقادات و تربیتهایی که این چند روز از تمام فلسطینیهای غیور و به خصوص کودکان و نوجوانانشان، به شکل فیلم و کلیپ، منتشر شده، نشان دهنده انس زیاد و تربیت گره خورده آنها با مفاهیم قرآنی، توحیدی و جهادی است موضوعی که متاسفانه شاید بتوان ادعا کرد در تربیت فرزندان ما، در سنین کودکی، بسیار کمتر به چشم میخورد.
تصاویر تلاوت آیات صبر توسط نوجوان روی تلی از آوار، تلاوت شهادتین برای برلدر و خواهر کوچکتر، شهیدبازی و رجزخوانیهای اطفال فلسطینی، پرده از این واقعیت بر میدارد.
چهارم؛ نقش زنان و تاب آوری آنها در مصایب پیش رو که دل هرانسانی را به درد وا می دارد: در تصاویر و فیلمها، اگرچه اشکها ریخته میشوند اما روحیه صبر و پایمردی برای قدس و جان دادن نسل به نسل به پای آزادی فلسطین، در اشکهای خشک شده روی صورت و رجزخوانی و گریههای کوتاه و خلاصه و همراهی با شرایط جنگی شهر و مردان جنگاور، چیزی است که این مادران را به الگوی صبرزینبی در عصرحاضر، تبدیل کرده است.
پنجم: نقش شیر پاک مادر و تاکید برزن شجاع را به خوبی در غیرت و شجاعت مردان مبارز فلسطین و همچنین کودکان میتوان دید.
از این روست که بزرگانی چون رهبر انقلاب، قایل به این هستند که این زنانند کع تمدن سازان بزرگ بشریتند. نیز از همین روست که برنقش مادری و تربیت، در اسلام بسیار تاکید شده و رهبر اتقلاب تاکید دارند که اگرچه زنان میتوانند در مشاغل گوناگون با سه شرط (عدم اختلاط با نامحرم، عدم آسیب به خانواده و نقش آنان و عدم افتخارآمیز بودن شغل)مشغول باشند اما مادری، یگانه نقش منحصر به فردیست که تنها بانوان میتوانند آن را ایفا کنند و از قدرترین و نابغه ترین مردها نیز برنخواهد آمد.( بیانات 14/4/90)
و مع الاسف دقیقا از همینروست که سالهاست زنان جهان، سیبل اهداف پلید فرهنگی و رسانهای دشمن قرار گرفتهاند.
✍محنا
📝 متن ۲۴۱_۰۳
#خط_روایت
#روایت_مردمی
#طوفان_الاقصی
@khatterevayat
@almohanaa
یکی بود .....یکی نبود
عروسک بود......دخترک نبود
پسرک بود.....مادر نبود
پدر بود.....خانواده نبود
شمر بود....عباس نبود
و این بود و نبود ها در تلاطمی مغناطیس وار در سرم میپیچیدند
با خون نوشتم ......بلکه کلمات توان وصف کردن غزه را برایم تداعی کنند.....
باید واژه ها را از زیر آوار جان ها بیرون میکشاندم......
اما کدام یک بیان گر ظلم عظیمی ست که گریبان گیر این سرزمین خونین شده است؟
کدام جمله توان به دوش کشیدن کربلای زمانه را دارد؟
کلماتم ته کشیدند ......
فقط میتوانم از آینده بگویم.....
آینده ای که جملاتی از جنس روشنایی را بی درنگ میپذیرد......
آینده ای که حرمله هایش همه در گورستانی به نام تاریخ مدفون شده اند و بوی ملال آور آرزو هایشان هیچ مشامی را آزرده نمیکند.....
✍ فاطمه رمضانی پور
📝 متن ۲۴۲_۰۳
#خط_روایت
#روایت_مردمی
#طوفان_الاقصی
@khatterevayat
ساعت به وقت خبر نزدیک می شود
قلبم به تپش می افتد؛
با خود می گویم، کاش گوینده ی خبر
بگوید...
حاج قاسم، پایان اسرائیل را اعلام کرد!
وقت خبر می شود؛
دلم به رعشه می افتد از دیدن این همه ظلم و سکوت سازمان ناملل...
داغ ها قابل شنیدن نیست اما می شنوم و می بینم و این عجیب تر که از این همه غم و غصه قالب تهی نمی کنم...
خدایا!
نکند عادت شود دیدن این همه ظلم و داغ هر روزه...
آه از غزه... آه از غزه!
در خیالم با خیال غزه زندگی می کنم و مادر کودکانش می شوم...
مادر کودکی که رعشه بر پیکر دارد...
کودکی که پیکر سوخته دارد...
کودکی که عطش بر لب دارد...
در بغل می گیرمش و سخت می فشارمش...
خون از چهره ی گلگونش پاک می کنم و آرام در گوشش نجوا می کنم:
کودک دلبندم؛
آرام گیر که سحر نزدیک است!
✍️فاطمه
📝 متن ۲۴۳_۰۳
#خط_روایت
#روایت_مردمی
#طوفان_الاقصی
@khatterevayat
«شهید القدس»
متولد شهر کرمان است. از نوجوانی مشغول به کار میشود. در سالهای ابتدای جوانی پیمانکار شرکت آب شد و پس از انقلاب اسلامی و شروع جنگ به سپاه پاسداران پیوست و تا پایان جنگ درجبههها ماند.حاج قاسم سلیمانی تنها شخصی که فلسطینی ها، لقب «شهید القدس» را برازنده ایشان دانستند.
همچنین ایشان، در زمان جنگ با عراق از فرماندهان عملیات های والفجر هشت، کربلای چهار و کربلای پنج بود. سپس، در مقام فرمانده نیروی قدس سپاه نقش مهمی در تقویت قدرت نظامی حزبالله لبنان، خروج اسرائیل از جنوب لبنان، جنگ افغانستان و شکل دهی به فضای سیاسی عراق پس از سرنگونی صدام، تغییر روند جنگ داخلی سوریه و مقابله با داعش در عراق و سوریه داشتند.
سردار سلیمانی تا پیش از حضور آشکار در جنگ علیه داعش در عراق، از حضور در محافل عمومی پرهیز میکردند. اما از زمان حضورش در عراق برای نبرد علیه داعش و انتشار تصاویرش با نیروهای عراقی چهرهاش بیشتر در رسانهها قرار گرفت. کم کم محبوبیتش در بین مردم زیاد شد و از جمله محبوبترین شخصیت سیاسی و نظامی در میان مردم ایران بود.
در اتفاقات اخیر منطقه و جنگ غزه وعدههایی از جنس وعده حاج قاسم به گوش میرسد. همان خطاب طوفانی ایشان که فرمودند: «در کمتر از سه ماه دیگر پایان حکومت داعش در این کره خاکی خواهد بود.» و این وعده صادقی بود که تحقق یافت. الان اما حضور معنوی و تصاویر حاج قاسم بیش از بیش در جبهههای حق و دفاع از مظلومان به چشم میخورد. آیا جهان دوباره برای تحقق وعدههای رهبران دینی و سیاسی، کشورهای مسلمان باید به نظاره بنشیند؟
اینبار مسلمانان و قدرتهای جدید منطقه همچون انصارالله یمن به همراه حزب الله لبنان هستند که با حمایتهای ایران و کشورهای همسایه مسلمان خود به کمک مردم فلسطین خواهند شتافت و با وحدت و یکپارچگی سرنوشتی مشابه داعش برای اسراییلی های غاصب خواهند ساخت. تا تحقق وعده الهی باید منتظر ماند. همانگونه که خداوند در قرآن فرمودند: «لِکلِ نَبإٍ مُستَقَرٌّ وَ سَوْفَ تَعْلَمُونَ...» به زودی متوجه میشوید هر اتفاقی به موقع میافتد. انعام/۶۷
✍سیده ناهید موسوی
📝 متن ۲۴۴_۰۳
#خط_روایت
#روایت_مردمی
#طوفان_الاقصی
@khatterevayat
@banoomousavi
"هوالحق"
"ویترینِ انسانیت"
چشمانش قدری خسته است. خسته از تماشای ویترینِ فریبنده انسانیت. یک ویترینِ شیشه ای و نازک که پشت آن میتوان انواعِ واژه های زیبا و تحسین برانگیز را دید. حقوق بشر، گوشه سمت راست نشسته و دارد میدرخشد. درخششی از جنسِ تاریکی. سازمان ملل و جایزه صلح نوبل را در وسطِ آن قرار داده اند که ذهن هر رهگذری را به خود معطوف کند. اطرافش را با ریسمان های انسان دوستی تزئین کرده اند.
صلح و آتش بس و مخالفت با هر نوع جنگ و خشونت هم یکی در میان کنار دیگر کلمات نشانده اند تا ناخودآگاه به ما تلقین شود: بَه! چه ویترینِ جامعی از تمامیِ موازینِ انسانیت را گرد هم آورده اند.
رهگذران با لبخند کنار ویترین می ایستند و با آن عکس میگیرند که در صفحات مجازی خود منتشر کنند تا آنها هم به جرگه متمدنانِ جهان بپیوندند. مگر کاری بیش از این باید انجام داد؟ تمدن به همین چيزهاست دیگر. انسان دوستی و صلح و... فقط باید در ویترین شیشه ای بمانند و هر سال یکبار آنها را برق انداخت و دوباره سرجایشان گذاشت.
اما از دید او، تمامیِ ویترین به خون آغشته است. از تک تکِ آن کلمات خون میچکد. عقب تر میرود و برای اینکه دیگر این کلمات در ویترینِ خون آلود محبوس نمانند، سنگ کوچکی را به شیشه نازکِ ویترینِ انسانیت پرتاب میکند.
و چه راحت میشکند این ویترینِ پوشالی و فریبنده!
✍ م.امیدی
*طراحِ پوستر: آقای امیررضا سیفی
📝 متن ۲۴۵_۰۳
#خط_روایت
#روایت_مردمی
#طوفان_الاقصی
@khatterevayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بارها نگاهش کردم، هر بار سینه ام از بغضش آتش گرفت و آتشفشان چشم هایم از داغ بی پناهی اش دریا شد ...
هزار بار در ذهنم بجای مادرش بوسیدمش و گفتمش تمام شد عزیزکم، من کنارت هستم
در آغوشش کشیدم و آرامش کردم
به صورتش دست کشیدم اجازه دادم در آغوشم سیر بگرید
به سر و صورت خاکی اش آبی پاشیدم، کمی آب به او نوشاندم، چسباندمش به قلبم تا گرمای محبتم وجودش را گلستان کند
در گوشش آیات قرآن را زمزمه کردم تا اعماق قلبش از قدرت بی نهایت حق سیراب شود ، تا لرزه های بدنش شمشیرهای حیدری شوند برای دشمنانش
آری... من بارها او را در جهانم پناه دادم...
در جهان یک زن شیعه ی منتظر ، که مراد و امامش حیدر کرار است، پناهش دادم.
وَلَا تَحۡسَبَنَّ ٱللَّهَ غَٰفِلًا عَمَّا يَعۡمَلُ ٱلظَّـٰلِمُونَۚ إِنَّمَا يُؤَخِّرُهُمۡ لِيَوۡمٖ تَشۡخَصُ فِيهِ ٱلۡأَبۡصَٰرُ
و هیچگاه خدا را از آنچه ستمکاران انجام مىدهند، غافل مپندار؛ جز این نیست که (خدا) آنها را مهلت مىدهد براى روزى که چشم ها در آن روز خیره مىگردد.( ابراهیم، ۴۲)
✍ فاطمه دیلمی
📝 متن ۲۴۶_۰۳
#خط_روایت
#روایت_مردمی
#طوفان_الاقصی
@khatterevayat
خیمه گاه جبالیا
قصه«احمد ابوقصمان»
من احمد ابوقصمان از ساکنان اردوگاه جبالیا هستم. من در خانه خود خواب بودم که از هر طرف صدای انفجارهای شدیدی شنیدیم. نمی دانستم چه اتفاقی افتاده است، بیدار شدیم و دیدم که ساختمان های مسکونی محله ما با خاک یکسان شده اند، جنازه مردم را دیدم که در خیابان ها افتاده بود، قطعات برخی جنازه ها بر بالای ساختمان ها گیر کرده بود. نتوانستیم آنها را پایین بیاوریم، تا آنجا که توانستیم نجات یافتگان و اجساد را از خانه ها خارج کردیم ولی هنوز بسیاری از افراد در زیر آوارها گرفتار هستند.
برخی خانواده ها به طور کامل زیر آوارها گیر افتادهاند به آنها دسترسی نداریم، قطعه های پیکر برخی کشته شده ها که پراکنده شده بود را جمع آوری و شماری از زخمی شدگان را نیز به بیمارستان ها منتقل کردیم.
برای خارج کردن افراد دیگر از زیر آوار بازگشتیم ولی هیچ امکاناتی برای این کار در اختیار نداشتیم.
تلاش کردیم با دست و ابزارهای ساده و ابتدایی به جست و جوی نجات یافتگان و اجساد شهدای احتمالی در زیر آوارها بگردیم، نمی دانستیم موفق به این کار می شویم یا اینکه باید شهادت آنها را به امدادگران اعلام کنیم.
این چیزی است که اتفاق افتاد. هنگامی که درگیری روسیه و اوکراین آغاز شد، فریاد همه به آسمان رفت، اکنون کجایید؟ وقتی موضوع مردم فلسطین باشد، همه سکوت می کنند و فقط به محکومیت اکتفا می کنند. محکومیت سودی ندارد.
من بیش از ده نوزاد شیرخوار قطعه قطعه شده را از زیر آوار خارج کردم، نتانیاهو و حکومتش ادعا می کنند که مراکز وابسته به حماس را بمباران می کنند.
آیا این کودک شیرخوار به شما حمله کرده است؟ نتانیاهو تو داری کودکان شیرخوار را می کشی.
افرادی که در غزه کشته می شوند، کودکان شیرخوار هستند نه آنطور که نتانیاهو ادعا می کند «تروریست های حماس». مبارزان و مجاهدان حماس تروریست نیستند بلکه مدافعان سرزمین و کشور ما هستند. هیچ جنگی مشروع تر از جنگ ما برای آزادی سرزمینمان نیست.
همه جنایت های رژیم صهیونیستی از بمباران های وحشیانه تا قتل عام مردم و تخریب محله های مسکونی و خانه های مردم با هدف کوچاندن ملت انجام می شود شما در توهم بسر می برید، ما اشتباه پدرانمان را تکرار نمی کنیم و از سرزمین خود خارج نمی شویم.
✍ علیرضا مسرتی
📝 متن ۲۴۷_۰۳
#خط_روایت
#روایت_مردمی
#طوفان_الاقصی
@khatterevayat
«خبر در غزه»
تعریف ساده خبر این است؛ یک گزارش ساده، خالص، مناسب، دقیق، خلاصه رویدادها، گفتهها و اندیشهها است. قدیمیها و بزرگترها همیشه میگفتند، اخبار بگذارید ببینیم دنیا دَست کِی هست؟! حرف به جایی بود، خبر سه حرف است اما از یک دنیا و واقعیتهای آن سخن میگوید. اکنون که در قرن بیست و یکم به سَر میبریم، این سوال پُر رنگتر و برجستهتر از همیشه در ذهن تداعی میشود. در همه جای جهان اخبار گوناگون است و گاهی تکراری اما خبری که هرگز برای مسلمانان تکراری نمیشود آزادی فلسطین است.
در این سالها فلسطین مسئله اول مسلمانان و تیتر اول اخبار جهان بوده و هست. یکماه است که در اخبار مردمان از هر ملیت، دین و آیینی که هستند حتی در کانون بلاد کفر همگی از غزه سخن میگویند. بیشترین کلمه متداول در غزه، خبر شهادت است. و خبرنگارانی که زیر بمباران و حملات وحشیانه صهیونیست ها آخرین تحولات منطقه و مردم مظلوم را مخابره میکنند، خود در خط مقدم شهادت هستند و هر روز یکی پس از دیگری شهید شده و سر خط خبرها میشوند.
بنابر خبر منتشر شده؛ از مراکز اطلاع رسانی فلسطین، شمار شهدای خبرنگار در آغاز طوفان الاقصی یعنی هفتم اکتبر تا به حال، به چهل و یک نفر رسیده است. جان به کف در مقابل دوربین با یک جلیقه و میکروفون جنایات رژیم صهیونسیتی که اخیرا به بیمارستانها کشیده شده است را به گوش مردم میرسانند. تنها به همین جرم، منازلشان بمباران و به فجیعترین شکل ممکن به شهادت میرسند.
برای هر انسانی تلخترین ها متفاوت از انسانی دیگر معنا میشود. برای خبرنگار جوان فلسطینی اینگونه بود که خبر شهادت همکارش «محمد ابو حطب» را با اشک و آه بر روی آنتن زنده منتقل کند. همزمان جلیقه و کلاه ایمنی خود را درآورد و با همان لحن حزن و اندوه بگوید، دیگر پوشیدن اینها معنایی ندارد و همگی به نوبت شهید میشویم.
این جملات یعنی به معنای واقعی کلمه «جای جلاد و شهید عوض شده است» یعنی دشمنان اسلام و مسلمین کمر همت بسته و با جنگ رسانهای خود در حال مظلوم نشان دادن رژیم غاصب صهیونیستی هستند و این مردمان عادی و مظلوم غزه در فلسطیناند. که در این برهه از زمان بی رحمانه شاهد نسل کُشی در سرزمین خود هستند و سازمان حقوق بشر و غربی که ادعای دفاع از بشر و بشریت دارند در سکوت خفت باری به سر میبرند.
نصرٌ من الله و فتح قریب
✍سیده ناهید موسوی
📝 متن ۲۴۸_۰۳
#خط_روایت
#روایت_مردمی
#طوفان_الاقصی
@khatterevayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حبیبه ی پدر
التماسش می کند که نازدانه اش، چشمانش را باز کند و کلامی با او سخن بگوید.
بابا بگوید و روحش را تازه کند با این کلام.
چشمانِ معصومش را باز کند و با نگاهی بارقه ی امید را برای مقاومت در برابر ظلم، به قلبش بتاباند ...
راحتِ جان خطابش می کند.
مادر به کمکش می آید، تا شاید بتواند کمی از آلامش را کم کند ...
اما افسوس که آن سرزمین، با وجودِ گرگ صفتانِ درنده خوی، محلی برای زیستنِ فرشتگانِ معصومی چون تو نیستند ...
حالا این #پدر، چه کند با داغِ پرپر شدن میوه ی قلبش الاّ توکل بر خداوندی که مهربان است و بینا به همه ی امور که
"وَمَن يَتَوَكَّل عَلَى ٱللَّهِ فَهُوَ حَسبُهُ"
مجاهدانه مقاومت خواهد کرد تا به دنیا بفهماند، برای کسی که با خدا معامله کرده، جز خدا کسی باقی نمی ماند و امیدی به غیر از بندگان صالح خدا نیست.
صبورانه پایِ آرمان هایشان می مانند تا ظهور منجی را رمزگشایی کنند بعون الله تعالی
✍ محمدجواد مرادی گرکانی
📝 متن ۲۴۹_۰۳
#خط_روایت
#روایت_مردمی
#طوفان_الاقصی
@khatterevayat
بسم الله الرحمن الرحیم
جشن تولد
"برای عدی ابو محسن که تنها یک روز زندگی کرد و برایش گواهی فوت صادرشد وقتی هنوز شناسنامه نداشت"
سلام نوگل چون یاس معطرم! ای بذر مدفون فلسطین! ای شکوفه ی رها شده در باد! فدای چشمهای خسته ات بشوم! پیش از آنکه بخوابی از رازهایی که در سینه داری با ما بگو!
از تجربه ی یک روزه ات از دنیا،
از لبخند دلنشین مادرت، از نیایشهای سپاسگزارانه ی پدرت به درگاه خداوند، از شیرینی طعم شیر در دهان ظریف و کوچکت البته اگر در محاصره چیزی برای خوردن بود و از اولین جشن تولدت با تم میکی ماوس و سرخی خون و سفیدی کفنی که هدیه ی یک کشور عربی بود و کیکی به شکل بمب که هر تکه اش قطعا سهم کودکی شد و شمعی از انفجار که شعله اش همه جا را فرا گرفت و خاموشیش مرگ تمام آرزوها بود .
از پیش از به دنیا آمدنت، از آن لحظه که تصمیم گرفتی نه به عنوان طفلی معصوم که به عنوان شهیدی متولد غزه به حیات ابدیت ادامه دهی.
عجیب نیست که تو میتوانی با ما همزمان از درد و ترس و ظلم و عزت و شرافت و شجاعت بگویی پیش از آنکه زبان به گفتن مامان. بابا یا آب باز کرده باشی چون در غزه در طول سالها تنها زندگی عادی است که عجیب است.
تو که با اولین نفس در عزای سالیان فلسطین گریستی پیش از آنکه بخوابی با ما بگو، از آن بالا، در باغ های زیبای بهشت، در روشنی نهرهای شیر و عسل، در سرنوشت فلسطین چه میبینی که اینگونه مردانه میخندی؟
نه نه! مرا ببخش! دیگر نمیخواهم سخن بگویی. تو برای یک روز زندگی به اندازه ی یک عمر خسته ای و حالا که فرشتگان در قدس برایت لالایی میخوانند بهتر است بخوابی.
بخواب عزیزکم! بخواب که لالاییت بانگ بیداری فلسطین است و بانگ بیداری جهان مرده است اگر هنوز امیدی به زندگیش باشد.
✍ مرضیه سادات صادقی
📝 متن ۲۵۰_۰۳
#خط_روایت
#روایت_مردمی
#طوفان_الاقصی
@khatterevayat
بسمه تعالی
نمی ارزد.یا حداقل خیلی نمیارزد. شاید هم پنجاه، پنجاه.
شمارتصاویری که دیدهام از دستم رفته است.در غزه پدری دختر بی جانش را در آغوش گرفته بود.
مادری مانده بود کدام تکهی جانش را درآغوش بگیرد.
کودکی درمیانهی خرابه های خانهشان جان داده بود و مردی کودک را در آغوش گرفت و چشم گرداند.پدرومادرش کجا بودند؟
مردی چکشی دردست داشت و روی تپه ای از خرابه می کوبید. اشک می ریخت.پرسیدند چه می کنی؟از میان خون دل گفت اربعه اطفال.چهار طفلش زیر آواره خانه اش بودند.
دستی روی شانه اش رفت و گفت:فی الجنه
در بهشت است.در بهشت.
کودکان یک به یک دور رسول خدا جمع میشوند.
****
دست کودکی رامحکم گرفته است.سرتا پایش مسلح و در غلاف.یک لحظه رهایش نمیکند.گویی مردی تنومند از مردان مقاومت پیش رویش هست.نیک که بنگریم شاید در پس فرداها.صهیون ها از کودکان هم بیم دارند.
زبانشان را نمی فهمم.دوتا مرد، شاید هم سه تا بامردان مسلح حرف می زنند.سدراهشان میشوند. ومن توی دلم میگویم کمکش کنید.نگذارید ببرندش.چهرهی کودک مات است. قلبم می زند. نکند آخرش کودک را ببرند.کاش پدرش آنجا بود.حتی با چکشی بی مصرف.
کاش نبرده باشندش.
کاش اینجا کرانهی باختری نبود. کاش مردان مجاهد حماس بودندو صهیون ها جرات نزدیک شدن نداشتند. کاش و کاش.
می ارزد. می ارزد که زندگی نکنی با ظالمان و ستمگران.
تکرار می شود عاشورا.
این باره جهان به نظاره نیست انشاءالله.
این بار تنها نمی ماند.
کُلُّ یَومٍ عاشورا و کُلُّ أرضٍ کَربَلا
پ.ن. هیچ خونی ریخته نشد ولی فیلم به شدت دلخراش است.
✍ پونه
📝 متن۲۵۱_۰۳
#خط_روایت
#روایت_مردمی
#طوفان_الاقصی
@khatterevayat
بسم الله الرحمن الرحیم
تا مادر نشوی نمیفهمی...!
این معروف ترین جمله ی مامان من و احتمالا تمام مامان های دنیا برای استفاده از ابزار قدرتشان در اعمال انواع و اقسام روش های مختلف تربیتی روی بچه ها است.
من یک دفترچه داشتم، یک دفترچه جلد یشمی مخملی که از شهر کتاب خریده بود و بدون این که کسی بداند هر زمان مادرم جمله ی معروف : "تا مادر نشوی نمیفهمی " اش را بکار میبرد سریعا توی دفترچه یادداشت میکردم که یادم بماند نباید این کار را در برابر بچه یا بچه هایم انجام دهم مثلا نوشته بودم نباید خیلی درمورد دوستان بچه یا بچه هایم سوال بپرسم، خب اگر خودش بخواهد حتما میگوید دیگر این همه پرسش و پاسخ ندارد که!
یا مثلا نوشته بودم اجازه میدهم بچه هایم تا جایی که دلشان خواست فست فود بخورند، یک جایی هم نوشته بودم یادت باشد بچه ها از سوپ نفرت دارند سوپ غذا محسوب نمیشود، سوپ نپز! بعد با مارکر قرمز روی این جمله را پرنگ کرده بودم که خیلی در یادم بماند.
سالها گذشته و من نه تنها کارهای مادرم را تکرار میکنم که گاهی درجه ی حساسیتم روی یک چیزهایی هزار برابر مامان است و سوپ هم یکی از غذاهای اصلیه خانه مان شد و هروقت دخترم را خیلی سوال پیچ میکنم که امروز توی مدرسه تان چه خبر بود؟ حواست که هست توی سرویس ننشینی کنار بچه هایی که علائم سرماخوردگی دارند؟ و ... در دلم میگویم خب من مادرم دیگر ، خودش که مادر بشود میفهمد میتواند این دلشوره ها را درک بکند فقط وقتی که مادر بشود اصلا تا مادر نشوی نمیتوانی بفهمی این ها را...!
الان تو کجایی بچه؟ هنوز زنده هستی؟ نفس میکشی بچه؟
من اگر مادرت بودم تو را این روزها محکم تر از همیشه به خودم میچسباندم و عطر تنت را نفس میکشیدم، سعی میکردم جزئیات چهره ات را خیلی خوب توی ذهنم ثبت بکنم تا اگر خدایی نکرده یکی از آن موشک های لعنتی خورد نزدیک خانه مان و بدنت را متلاشی کرد خوب در ذهنم بمانی و بعدها حسرت این لحظه ها را نخورم، من مادرم میدانم، خوب این چیزها را میدانم عزیزم.
کاش یک راهی بود که میتوانستم خودم را به تو برسانم الان کجایی بچه؟ هنوز نفس میکشی؟ مادرت کجاست... لبهای صورتی قشنگی داری. کاش میتوانستم از زیر زمین خانه مان یک تونل حفر بکنم تا غزه. راستی اگر همین حالا، همین امشب دست بکار بشوم کی به تو میرسم بچه؟ میخواهم تو و مادرت را بیاورم پیش خودمان اینجا به اندازه ی دو نفر جا هست دوست دارم تو برای مادرت زنده بمانی بچه ی قشنگی هستی.
من امروز لب به غذا نزده ام، حالم خوب نبوده عکس های اینستا را تند تند رد کرده ام تلویزیون را هم زیاد روشن نکرده ام میترسم یک موقع خدایی ناکرده جسم تو را هم میان مرده ها ببینم بچه!
تو کجایی الان؟ کاش زنده باشی.
مادر نیستی که این چیزها را بفهمی بچه، کاش برای مادرت زنده بمانی....
✍ حدیثه محمدی
📝 متن ۲۵۲_۰۳
#خط_روایت
#روایت_مردمی
#طوفان_الاقصی
@khatterevayat
این چندمین کودکم بود؟
خوب یادم نیست. نباید یادم برود.اسم تک تکشان را نباید یادم برود. باید اسمشان را روی برگهای درختان بنویسم. باید روی هر دیوار سالمی که از خانه مانده نامشان را حک کنم. باید روی خیابانهای دور و نزدیک ردی از آنها بگذارم.
کدامشان را اول بنویسم؟ دخترها دلشان نازکتر است بگذار اول اسم دخترکانم را بنویسم. نشد موهایشان را پیش از در خاک سپردن شانه کنم. نشد روبانهای رنگارنگ به گوشههای موهایشان بزنم. نشد روی دست و صورت زخمیشان پماد بگذارم. نشد روی ماهشان را ببوسم.
بعدتر اسم پسرانم را مینویسم. وقتی همه آن صدها اسم دخترکانم را نوشتم. پسرهایم شیردل هستند. از بمباران صهیونیستها نمیترسیدند. نامپسرانم را روی بلندترین درختهای برپا مانده مینویسم. روی بلندترین برجهای فروریخته صبور و باشکوه.
پسرانم در تلی از خاک و آهن و پیکرهای در خون خفته، مردانه ایستادند و کودکان را از زیر آوار بیرون کشیدند.
نام صدها پسرم را روی بال نسیم می نویسم. باید برود و عطر مردانگی را بپراکند. باید برود تا دیار حکام عرب و بوی تعفن خودباختگی و ترس را ازین جماعت بدعاقبت دور کند.
نشد آن دستهای زخمی از برداشتن آوار از روی مردم را تیمار کنم. نشد لباسهایشان را با آب بشویم آخر آب برای آشامیدن کودکان هم نبود.
آه عزیزکانم، به پیشوازتان آمدهام. از روزی که پیش از شما در بمباران بیمارستان شهید شدم بوی خوش نان دستپخت مادر را از یاد بردهاید.
باید برایتان نان بپزم و دور سرتان بگردم.
که جامه شرف پوشیدید و با ذلت نزیستید.
چشمم به مادران غزه است و کودکانشان. تا ابد زنده میمانند.خدا را آنجا نمیبینید؟!
خدا را؟!
✍ مریم رامادان
📝 متن ۲۵۳_۰۳
#خط_روایت
#روایت_مردمی
#طوفان_الاقصی
@khatterevayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسمالله
«گوشهای از معجزات مادرفلسطینی»
آنچه میبینید گوشهای از معجزات مادر است. مادر به ذاتش پر از معجزه است. آن هم اگر مادری باشد فلسطینی.
آن وقت پا به پای عشقی که در ذره ذره این کاپکیکها ریخته، دقیقا باهمان پیمانه، شجاعت میریزد. مقدار زیادی توکل قاتیش میکند و با همزن دستهای لرزان اما امیدوارش هم میزند.
مادر است دیگر.
مبان بحبوحه جنگ و موشک باران، تاریخ تولد دخترکوچولویش را فراموش نمیکند.
گیرم نه بادکنکی درکار باشد نه شمعی. نمیدانم شاید نه حتی بابایی که کادو برای دخترش بیاورد.
مهم نیست.
برای قلب مادر، مهم این است که لبخند بیاید روی لبهای کودک معصومش که این چند وقت مدام غنچه شده، لرزیده، زیرلب گزیده شده.
برای مادر مهم است دخترک شکوه زندگی را فراموش نکند. چشم بدوزد به گنبد مسجدالاقصی و شمع توی دلش برای تولد را به امید آزادی فوت کند به امید روزی که دیگر زیر دود و آتش و پارههای پیکر دوستانش، شب نشود.
شمع را توی دلش فوت کند و لبخندش پهن شود روی رد اشکی که این چند روز چکیده و خشک شده و روی لطافت صورتش خط انداخته.
مادر است دیگر. از این دست معجزات زیاد دارد. بلد است میان آوارها، آن قدری آرد و تخم مرغ و شکر پیدا کند و با نورعشقش در آن بدمد و میان ترس و آوار و اشک و خبر شهادت این و آن، بهانهای برای شادی، برای شعرخواندن و برای زندگی، بیافریند.
مادر است دیگر. بیجهت نیست خدا انتخابش کرده برای بخشیدن روح دردنیا.
به خصوص اگر فلسطینی باشد و از کودکی مبارزه و عشق را باهم مشق کرده باشد.
✍محنا
📝 متن ۲۵۴_۰۳
#خط_روایت
#روایت_مردمی
#طوفان_الاقصی
@khatterevayat
@almohanaa
نگاه میکنم
بابای بچه ها نماز میخواند، زهرا و مهدی هردو قهقهه زنان خودشان را انداخته اند روی سجده ی پدرشان!
دوره اش کرده اند. با خنده هایشان، با شیطنت هایشان... نمیتواند بلند شود.
هزار بار دیگر هم سبحان الله بگوید بعید است بتواند بلند شود.
حس پدری اش نمیگذارد.
چشم هایم را میبندم
پدری دختر شش هفت ساله اش را روی تخت بیمارستان خوابانده و بلند بلند گریه میکند و التماس میکند. بابا چشم هایت را باز کن. بابا رانگاه کن.
دخترک خواب خواب است. یک خواب عمیق. یک خواب ناگهان. بین چشم هاش باز است. موهای فرفری اش غرق خاک است. سرش به راحتی این طرف و آن طرف می افتد. لبش در حالت خشکی و غم تثبیت شده و هرگز نمیخندد. هرگز جواب نمیدهد.
بابا بلند شو. تورو خدا بلند شو نگاهم کن...
....
دخترک از دست رفته
مثل 4هزار کودک دیگر...
بغض مرد از هزاران کیلومتر آن طرف تر، بین آوار و خون، ابر میشود، راه می افتد، تا اینجا، تا چشم من ، اشک میشود روی گونه ام...
دوست دارم فریاد بزنم
دوست دارم بمیرم
دوست دارم بی جانِ فرزندش را در اغوش بگیرم و هق هق کنم
دوست دارم غزه باشم
دوست دارم موشک باشم
تکه ای نان باشم
قطره ای آب باشم
کیسه ای خون باشم...
هیچ نیستم
یک آه م در زندان این طرف مرزهای زمینی.
یک آه که هرروز صبح به آسمان میرود و به میلیون ها آه دیگر میپیوندد...
✍ ر.ابوترابی
📝 متن ۲۵۵_۰۳
#خط_روایت
#روایت_مردمی
#طوفان_الاقصی
@khatterevayat