eitaa logo
خط روایت
1.3هزار دنبال‌کننده
614 عکس
90 ویدیو
14 فایل
این روایت‌ها، نوشته مردم سرزمین انقلاب اسلامی است. محتواهای این کانال را می‌توانید بردارید و هر جا که خواستید بازنشر کنید، می‌توانید از این محتواها برای تولید محصولات رسانه‌ای هم استفاده کنید. ادمین‌ خانم‌ها : @Sa1399 جاودان یزدی‌زادگان @Z_yazdi_Z
مشاهده در ایتا
دانلود
40.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امیدمهدی را که خواباندم، طبق معمولِ این روزها، نشستم بالای سرش و غرق فکر شدم... فکر بچه‌هایی که...😭🇵🇸 و یکهو نمی‌دانم چرا حالت دستش من را یاد دست‌های کوچک غرق خون «نبیله نوفل» انداخت💔 و اینجا بود که ایده یک نقاشی به ذهنم زد... در جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن می‌گوید، از آفاق تا انفس...🌱 ✍زینب مختارآبادی 📝 متن ۲۲۶_۰۳ @khatterevayat
بسم الله الرحمن الرحیم هرکس توی هرنقطه‌ای که ایستاده، مرکز دنیا همان‌جاست. این جمله را وقتی معلم بودم نوشتم صفحه‌ی اول سررسیدم. یک کلاس سه در چهار داشتم که باید آبادش می‌کردم. آن‌موقع هرچی بلد بودم را گذاشتم روی میز کلاس دوم، بین بیست و پنج تا دختر هشت‌ساله. خودم همیشه استادهای خوبی داشتم. مدل حوزه این‌طوری بود که اگر سر کلاس دیر می‌رسیدیم، باید پشت در بسته می‌نشستیم. اگر در می‌زدیم و وارد کلاس می‌شدیم، هیچ‌کس بیرون‌مان نمی‌کرد ولی حواس بقیه پرت می‌شد و حق‌الناس بود، لذا در نمی‌زدیم و مبحث را از لای درز پنجره می‌شنیدیم. یک‌بار سر درس لمعه دیر رسیدم، بعد کلاس استاد _خانم مقتدایی_ جلوم را گرفت و ازم عذرخواهی کرد که طبق قانون نتوانسته سر درس راهم بدهد. استاد می‌گفت همین‌که توی سرما و گرما از راه دور و نزدیک با بچه می‌کوبیم می‌آییم سر درس، یعنی ما محصل کوشایی هستیم، حالا به هر دلیلی دیر رسیده‌ایم نباید جوری جریمه بشویم که از درس جا بمانیم. مرکز دنیای استاد همان کلاسی بود که با رفتارش آباد می‌کرد، اینکه کنار نظرات شهید اول و ثانی، بزرگواری هم یادمان می‌داد. چند سال بعد وقتی خانم آخرتی کارمند شیرخوارگاه دنبال جفت و جور کردن کارهای ما بود دیدم که مرکز دنیای کارمندها هم همان میز خدمت‌شان باید باشد، اینکه تا گیر و گورهای خلق‌الله را باز نکنند دل‌شان آرام نگیرد. مرکز دنیای محصل‌ها، درس‌خواندن‌شان باشد، برای باباها محل کارشان و مادرها همان طفلی که توی بغل دارند. خانم‌جان که اسم‌ات را نمی‌دانم این متن را زنی در همسایگی امام رضا برای شما نوشته، شنیده‌ام اکثر شما شافعی هستید، مسجد امام حسین دارید، مسجد امیرالمومنین دارید، امام رضا را می‌شناسید. من توی کردستان خودمان هم با شافعی‌ها نشست و برخواست داشته‌ام، محب‌اند. چندبار هم مردمی را توی حرم دیده‌ام که با دست بسته نماز می‌خوانند. هفتاد سال است توی اخبار دیده‌ایم مرکز دنیای شما همان نوار باریکی هست که دزدها از چنگ‌تان درآورده‌اند. جای آن‌ها توی خلای خانه‌هاتان هم نبوده ولی حالا آمده‌اند نشسته‌اند وسط زندگی شما و قلندری می‌کنند. خواهر عزیزم می‌دانی من سال‌ها دنبال بهترین پزشک‌ها بودم، دکتر خوب و کاربلد را می‌شناسم. شما خوب طبیب‌هایی هستید؛ یک غده‌ی سرطانی چسبیده بیخ گلوی انسانیت، یک وصله‌ی ناجور نشسته روی نقشه‌ی جهان و شما از سر صبر دارید می‌شکافید و می‌دوزید و این خوب است، خیلی خوب است. من با هر عکس و فیلمی که از شما دیدم، گریه کردم دعا کردم که خسته نشوید. عزیز دلم حرف‌های قبلی خودم را اصلاح می‌کنم! به قول طلبه‌ها از نظرم عدول می‌کنم؛ اصلا مرکز دنیای شما مقاومت است. شما رویین‌تن‌اید، اهل مبارزه‌اید، سیم‌تان وصل است، ایمان‌تان کوه را از جا می‌کند، می‌گویید پیروز می‌شوید و این یعنی حتما پیروز می‌شوید. شب‌ها توی گوش بچه‌ها قصه‌ی مقاومت می‌خوانید، بچه‌ها توی کتاب درسی‌شان راه و رسم مقاومت یاد می‌گیرند. برای آرامش، برای امنیت، برای خانه‌ای که مال خودتان هست می‌جنگید، می‌جنگید و زندگی می‌کنید، می‌جنگید و دخترها بله می‌گویند، می‌جنگید و بچه‌ها به دنیا می‌آیند، می‌جنگید و شما به دنیای بعد از اسرائیل چقدر امیدوارید. یک‌جا دیدم پسری توی چشم دوربین برای دشمن رجز می‌خواند، پسر ماسک داشت، مادرش ماسک پسر را برداشت و گفت از چی می‌ترسی؟! رو در رو حرف بزن با دشمن، این همه دلیری از کجا آمده؟ مادری دیدم به پیکر جوان شهیدش اشاره می‌کرد و روضه می‌خواند که مگر جان تو از جان حسن و حسین عزیزتر است؟ وه که چه شورانگیز، مثل مادر وهب که هرچه در راه حسین هدیه کرده بود پس نگرفت، حتی سر پسرش را! یک‌جا دیدم پدری بچه‌ی کوچک‌اش را سر شانه گرفته‌ بود، بچه پر زده‌ بود و رسیده‌ بود به بهشت، همبازی گنجشک‌ها شده‌ بود و پدرش می‌خواند که همه‌ی ما فدای مقاومت، چه صحنه‌ی آشنایی، شما روضه‌ها را زندگی می‌کنید. بازی بچه‌هاتان شده شهیدبازی، اسم‌شان را روی دست‌شان می‌نویسند، آیه‌ی استرجاع را چشم‌بسته بلدند و توی یک فیلم کوتاه دیدم که تو نه تاب نشستن داشتی، نه نای ایستادن، غنچه‌ی کوچکی روی دستت پرپر شده بود و... من هزار بار شکستم، ناله زدم ولی تو ایستادی، غنچه را به باباش سپردی که بگذاردش توی خاک، غنچه یک روز گل می‌شود دیگر، دنیا قشنگ می‌شود پس! مظلوم مقتدر خشم مقدس تو و هم‌وطن‌هات از لابلای فیبرهای الکن نوری به سلول‌های ما تزریق شد؛ کشور تو پاره‌ی تن اسلام است و من هیچ‌وقت تا این اندازه مطمئن نبودم که اسرائیل باید از صحنه‌ی روزگار محو بشود، باید! و ما از دنیا یک فلسطین آزاد طلبکاریم، طلبکار! ✍️ فرزانه‌سادات حیدری 📝 متن ۲۲۷_۰۳ @khatterevayat
امدادهای خدا برای مومنین خیلی بزرگ نیستند . این عنوان رو در طول تاریخ بررسی کردم، همیشه خدا با موجودات و حیواناتی به گروه حق کمک کرد که حتی یک نفر فکرش را نمی کردند که بشود با این موجود ریز و کوچک، طومار باطل را پیچاند. مدد به مومنینی که تعهد داشتند و عمل کردند منتها با دو دو تا دنیایی به بن بست رسیدند، درحالی که در منطق و منظومه خداوند همیشه راه ها بن باز است. در عین حال برای گروه طاغوت و باطل، همان امداد، عذاب شد. از حضرت نوح بگیر که قطره های کوچک باران که تبدیل شد به سیل ویرانگر برای عذاب کافران، و رحمت برای به جریان انداختن کشتی مومنین از حضرت ابراهیم که خداوند با ضعیف ترین موجودش، یعنی پشه دمار از نمرود درآورد و سرنگونش کرد. از حمله ابرهه که با کوچک ترین پرنده، ابابیل، لشکر فیل سوار مهاجم را تار و مار کرد. از پیامبرمان، وقتی محاصره در شعب بقدری برایشان تنگ شد که یک خرما را چندین نفر می خوردند، یکی از ریزترین حشرات، موریانه به مدد پیامبر آمد و قطعنامه علیه مسلمین را پودر کرد. از همین انقلابمان، وقتی ما را درگیر غرب کشور و جریانات تروریستی گروهک ها کردند و بعد شاید تصور می کردند که می توانند حمله نظامی کنند، با شن های ریز طبس یاری مان کرد. الان هم وعده خدا و سنتش در حق مردم مقتدر و مظلوم غزه، گرفتار طاغوت صه.یون با چه موجود ریز دیگری قرار است محقق شود؟ ✍ زینب هدایتی 📝 متن ۲۲۸_۰۳ @khatterevayat
هر فلسطینی داستانی دارد که باید روایت شود. - مردی بالای جنازه طفل شیرخواره اش نشسته و با او سخن می گوید. «برایت سه قوطی شیر خشک آوردم. باور نمی کردم بمب‌های آمریکایی تورا سوزانده باشند.» - زن جوان بی تاب است. به چپ و راست میرود. دستانش را به آسمان می برد و می گوید:«بچه هایم غذا نخورده بودند. آنها گرسنه کشته شدند.» - پزشک بیمارستان غزه می گوید:«اینکه جلوی رسیدن سوخت به بیمارستانها را گرفته اند، صدور حکم اعدام جمعی بیماران و مجروحان است. حکم اعدامی که جهان آزاد، جهان متمدن و جهان مدافع حقوق بشر آن را صادر کرده است.» - مرد خبرنگار می گوید:«همه خانواده ام در بمباران کشته شدند. پسر سه ساله ام. همسرم. مادر پیرم. دخترانم. اما آرمان و هدف ما را با این قتل عام ها نمی توانند از بین ببرند. آرمان ما از نسلی به نسل دیگر منتقل می شود و می ماند. صهیونیستها هستند که از این سرزمین می روند. نتانیاهو می رود و ما می مانیم.» - مرد جوان می گوید:«با هر بمب و با هر شهید ده نفر از ما لباس رزم می پوشیم و به گردان های قسام می پیوندیم.» همه راوی باشیم. ✍ علیرضا مسرتی 📝 متن ۲۲۹_۰۳ @khatterevayat
بسم الله الرحمن الرحیم "خانه" خانه ای زیبا و پر از جربان زندگی که مثل همیشه. از صدای همهمه ی اعضای خانواده ام لبریز است و خانواده ای که دوست دارند برای خوردن همان اندک خوراک باقی مانده دور یک سفره بنشینند . مادرم با مهربانی وسایل سفره را آماده میکند. پدرم گوشه ی اتاق مشغول بازی با خواهرزاده هایم است. خواهرم کنار شوهرش نشسته و تا برق نرفته دارد با دقت و ظرافت پیراهن مردش را رفو می کند و حانیه ... حانیه دخترعموی زیبا و همسر من که شش ماه است باردار است . این خانواده ی کوچک من است که البته با شهادت برادرانم حسان و احمد کوچکتر شده. من این خانواده ی کوچک را بسیار دوست دارم . به سپیدی گیسوان ام احمد خیره میشوم که یادگار شهادت احمد در جنگ ۲۲ روزه است. به چین و چروک صورتش و لرزش دستانش که یادگار شهادت حسان در زندان صهیونیستهاست و به لبخند مهربان آرامش... این همراه همیشگی که حالا با اوضاع مصیبتبار و شلوغ این روزها درکش برایم آسان نیست. ابواحمد آنسوتر مشغول پرت کردن حواس بچه ها از صدای ممتد انفجار است. شانه های چون کوهش را به دیوار ترک خورده ی خانه تکیه داده و ضربات مشت بچه ها را با دست میگیرد و بلند میخندد: _ من یه فلسطینی اصیلم که حتی از زندان یهودیا هم زنده برگشتم. شما دوتا وروجک زورتون به من نمیرسه چون دود از کنده بلند میشه . امشب که اعلام بسیج عمومی شده و برای نبرد زمینی آماده باش داده اند چقدر محتاج آن آغوش نستوهم. دلم برایش ضعف میرود و همزمان چشمانم از اشک پر میشود اما نمیخواهم همین خوشی کوچک را هم به همه زهر کنم پس خودم را داخل حیاط کوچک می اندازم و بغضم را ذره ذره رها میکنم. گرمی دستان حانیه روی بازویم مینشیند. میدانم که بهم ریختگیم داخل خانه از چشمانش دور نمانده. صدای آرامش لابه لای سوت خمپاره ها مهمان گوشهایم میشود: _ تنها تنها اومدی هواخوری مرد روزای سخت؟ نفس عمیقی میکشم تا بغضم را فرو بدهم اما بی فایده است و حانیه خوب میفهمد _ گریه کن عدنان! میدونم بمببارون بیمارستان بهمت ریخته؛ میدونم طاقتت تموم شده؛ هممون به هم ریختیم. اشکالی نداره که شونه هات از گریه بلرزه اما نکنه پات بلرزه ؟ نکنه آوار شدن خونه ها ، شهید شدن مردم و نگرانی برای ما باعث بشه پات بلرزه ؟ به چشمانش خیره میشوم مثل اقیانوس است مرطوب و عمیق و آرام میخواهم چیزی بگویم اما اجازه نمیدهد _ تو بهتر از من میدونی خانواده مون چطور از حیفا آواره شدن اما هیچ وقت حاضر نشدن فلسطینو ترک کنن و به اردوگاه برن؛ تو بهتر میدونی شهادت برادرات چی به سر پدر و مادرت آورد؛ تو بهتر میدونی پدرت با چه حالی از زندان صهیونیستا آزاد شد؛ تو میدونی من پدر و مادرمو تو بمببارون خونمون از دست دادم اما حاضر نشدم پیش خانواده مادرم در مصر برم فکر میکنی چرا عدنان؟ چرا ما هنوز ادامه میدیم؟ نفس عمیقی میکشد و با آه ادامه میدهد: _فلسطین خونه ی ماست عدنان! خانواده ی ماست. فلسطین پدر و مادر و فرزند ماست پس حتی اگه خونه هامون رو سرمون آوار بشه حتی اگه عزیزامون جلوی چشممون پرپر بشن فلسطین باید بمونه تازه غیر از اون... به چشمانم خیره میشود و شمرده شمرده میگوید: _ جهاد اجل کسیو پیش نمیندازه تو که بهتر میدونی. داخل خانه میرود و اسلحه ام را با خود می آورد و به دستم می دهد _من از لرزیدن شونه های مردم از اشک نمیرنجم اما لرزیدن پاهاشو توی میدون جنگ نمیبخشم. این را میگوید و بی آنکه منتظر جواب بماند میرود با رفتنش انگار از زندان رها میشوم و بغض سنگینم سیلی میشود که بی شک اسرائیل را با خود خواهد برد. ✍ مرضیه سادات صادقی 📝 متن ۲۳۰_۰۳ @khatterevayat
بچه ها مشغول بازی هستند... خمیر را پیچیدم لای پارچه ای وگذاشتم تا ور بیاید... شب میهمان دارم و دلم میخواهد برای اولین بار پیراشکی درست کنم... دوبرادر باهم بدو بدو میکنند گاهی میخندند گاهی صدای دعوایشان کلافه ام میکند... روی فرش پر شده از آجر بازی های رنگی رنگی... لحظه ای زمان برایم می ایستد... پرت میشوم به چندصد کیلومتر آن طرف تر... صدای موشک هایی که پشت هم به اطرافم میخورند در سرم میپیچد... انگار زلزله پشت زلزله است... شیون مادران وگریه های بچه ها از هر طرف به گوش میرسد.. غمی در سینه ام سنگینی میکند... اینجا دور از چشم رسانه های مدعی... دور از چشم ملتهای خواب... چه محشری برپاست! اینجا غزه است که حالا شده قلب تپنده مقاومت... برایشان فتح ونصر میخوانم به نیت صبح پیروزی... والله خیر حافظا میخوانم... دلم کاسه آبی میشود و پشت سرشان میریزد... ✍امیدی 📝 متن ۲۳۱_۰۳ @khatterevayat
بند ننو را میکشم، نفس هایش آرام میشود، ساعت ۸:۳۰ است، تا ۵ دقیقه دیگر خواب است بعد بیدار میشود و شیر میخواهد، ۱۰ دقیقه دیگرم آن یکی شیر میخواهد، بعد آن نیم ساعتی میخوابند و دوباره نوبتی گریه میکنند که باید ننو را تکان بدهم تا خوابشان به یک ساعت و نیم برسد. خانه نامرتب است ، ناهار و‌ سوپ بچه ها نیمه کاره است ، اگر بلند شوم در این نیم ساعت خانه مرتب می‌شود و سوپ پختش کامل می‌شود. دلم ضعف میرود، مورچه ها اطراف نان سنگک فتیر روی کابینت رژه میروند، به طرف دیگر روی کاناپه لم میدهم، گوشی را برمیدارم، گریه می‌کند، ننو را تکان میدهم، اینستاگرام را باز میکنم، صفحه زینب را میبینم، چه خوب است که امروز میبینمش، دو استوری بعد را میان بقیه میبینم، صفحه‌ای سیاه که رویش نوشته آرمیتا با قلبی سیاه. یادم نمی‌آید از آن دو نفر چیزی در مورد غزه خوانده باشم. اصلا چرا این دو را کنار هم گذاشتم؟ قطعا اشتباه است و خطای ذهن مدیریت‌شده‌ی ما در این فضا. مرگ عزیز جانکاه‌ است، با گوشت و خونم چشیده‌ام که میگویم. چه یک نفر از خانواده‌ات باشد، چه همه خانواده‌ات به ناگهان زیر آوار موشک‌باران. بعد آن نفس‌ات بالا نمی‌آید، دنیا برایت تمام می‌شود. اما ذات خودت را بعد آن عزاست که نشان میدهی. یک مادر در «غ ز ه» بعد شهادت دخترش با گریه داد میزند که این سرزمین را پس میگیریم و خونت روشن کننده مسیر ماست. یک مادر هم در ایران داد میزند که از مرگ دخترم برای خودتان داستان درست نکنید، بگذارید راحت باشم. حق دارد داستان‌های بعد مرگ عزیز از خود آن داغ سختتر است، اگر نچشیده‌اید. لااقل آزاده باشید! صدای گریه هر دو بلند میشود ساعت ۹:۱۵ است. آن نیم ساعت طلایی تمام شده. ✍ زهرا کاشانی‌پور 📝 متن ۲۳۲_۰۳ @khatterevayat
اول متن به نام ایزد دانا امروز در مدرسه میدویدم که به زنگ نماز برسم . از بس که عجله داشتم محکم خردم زمین. نزدیک بود گریه کنم. ولی جلوی خودم رو گرفتم که پیش بچه‌ها ضایع نشم. اون وقت بود که یاد کودکان فلسطینی افتادم. اگر من بخورم زمین خودم را نگه دارم که گریه نکنم،آن کودک فلسطینی که روی ویرانه های خانه اش نشسته و دارد جنازه ی پدر،مادر،و بقیه ی خانواده اش را تماشا می کند که نمی تواند جلوی گریه اش را بگیرد.برای همین، بعد نمازم از ته دلم برای آزادی غزه و فلسطین دعا کردم. ✍ فاطمه حسنا میرزا بیکی کلاس سوم 📝 متن ۲۳۳_۰۳ @khatterevayat
خوش‌به‌حالتان دویدید سمت پسرکی که تمام بدنش می‌لرزد. هنوز گیج است. بغلش می‌کنید. با او حرف می‌زنید، می‌گذارید کم‌کم بغضش بشکند و توی بغلتان گریه کند. پدرش که از راه می‌رسد پسر را رها کرده و طرف مادری می‌روید که نوزاد شهیدش را به کسی تحویل نمی‌دهد. ضجه می‌زند: "بگذارید توی بغلم بماند." برایش "والعصر" می‌خوانید تا قلبش آرام بگیرد. کنار دختربچه دوساله زانو می‌زنید، خونی را که توی چشمانش رفته، پاک می‌کنید و برایش حمد می‌خوانید. دستتان روی دست پسرکی که برای برادرش تلقین می‌خواند، می‌گذارید. چه زود این پسر بزرگ شده. چند تخت آن طرف‌تر وقتی پسر بچه چهار‌پنج‌ساله از امتحان الهی می‌گوید و صبر بر آن، از شوق اشک می‌ریزید و دعا می‌کنید برای همه. بازوی امدادگر را می‌گیرید و "لا‌حول و لاقوه الابالله" ‌گویان، دخترک را از بین آوارها بیرون می‌آورید. امدادگر گریه می‌کند. دستی بر سرش می‌کشید. کفن شهدا را که محکم می‌بندید، زیر لب با اشک "حسبنا‌الله ونعم الوکیل" می‌خوانید. توی تونل‌های زیرزمینی پابه‌پای رزمندگان می‌دوید و با آیت‌الکرسی بدرقه‌شان می‌کنید. سر میز فرماندهان که می‌رسید "رب ادخلنی مدخل صدق" می‌خوانید. این روزها، کنار آوار خانه‌ها، ضجه‌ی مادران، بغض پدران و ترس کودکان، چشم‌چشم می‌کنم تا ببینمتان. حتما بارها توی این دوسه هفته، دست بر سینه گذاشته و با اشک رو به قبر جدتان "صلی‌الله‌علیک یا جدا یا‌اباعبدالله" گفته‌اید‌. یا موقع رجزخوانی مرد و زن و کودک فلسطینی، توی راهپیمایی‌های مدافعان غزه، کنار تمام آدم‌های آزاده‌ای که ظلم ظالم را فریاد زدند، مانند عمه‌ جانتان، "ما رایت الا جمیلا" را زمزمه کرده‌اید. آقاجان، خوش‌به‌حالتان که حاضرید. ما غایبان، از شرمساری روی نگاه کردن به شما را نداریم. نفسمان تنگ است از این خسرانِ نبودن. بغض دارد خفه‌مان می‌کند از این همه ظلم. یا صاحب‌الزمان، خدا به "امن یجیب"های شما به ما مردم زمین با این همه قساوت رحم کند. ✍جناب یاس 📝 متن ۲۳۴_۰۳ @khatterevayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم "نفس " نفس بکش عزیزم از میان هجم آوار ، از روزنه های کوچک مبان خاک و سنگ و سیمان، از لابه لای دهشتناک ترین وحشیگریهای تاریخ نفس بکش تو تنها غنچه ی به جامانده از یک باغ ویرانی که خود قبر باغبان شده اما صدای بی جان تنفس تو رویای جاودانگیش را از نو میسازد نفس بکش عزیزم تو آن امانت نیلی که دست خداوند سبد آرزوهایت را از میان امواج متراکم بلا به ساحل امان رسانده است نفس بکش عزیزم نفست تنفس صبح پیروزی است پس از شبان طولانی ظلم و اسارت تو معجزه ی فردای فلسطینی . تو گلی هستی که از شکفتنش امید بهار میرود نفس بکش عزیزم تقدیر تو زیستن است مگر نه اینکه 'من أحياها فكأنما أحيا الناس حميعا'؟! نفس بکش که دست ناجی تو ناجی فلسطین است ناجی جهان است و ناجی انسانیت است نفس بکش عزیزم که این روزها انسانیت به تنفس تو محتاج است. ✍ مرضیه سادات صادقی 📝 متن ۲۳۵_۰۳ @khatterevayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یدالله فوق ایدیهم لبخند زدن میانه ی طوفانم آرزوست.... چشمهات و بیشتر باز کن به واقعه ی بزرگ دقیق تر نگاه کن گوشه ای از جهان بایست و فقط نظاره گر باش در پس تمام این دردها و خشونت‌ها و شهادت ها نور پیروزی به وضوح میدرخشه شهدا زنده اند هزاران شهید در آسمان غزه پرواز میکنند و شاهدند آینده از آن فلسطین و تفکر مقاومته جهان در حال تحول بزرگی هست که جز با خون و عرق بدست نمیاد این خونها، نهال تازه روییده شده رو آبیاری می‌کنه خواهی دید خون‌های کودکان مظلوم با سرنوشت جهان چه خواهد کرد روز انتقام مظلوم،از روز ظلم ظالم ،سخت تره گوشه ای بایست و به دنیای زیبای بعد از این لبخند بزن پیروزی نزدیکه.... ✍ سادات علوی 📝 متن ۲۳۶_۰۳ @khatterevayat
بسم‌الله «غم‌های مبارک» اول؛دیگر طاقت دیدن فیلم‌های فلسطین را ندارم.اما باخودم فکر می‌کنم ما برای اسلام چه کرده‌ایم؟ آیا شده کتکی بخوریم یا نازکتر ازگل بشنویم؟ کسی ریشخندمان کند؟ دستش را جلوی دهنش بگیرد و بگوید:_امل! شده قلبمان بکشند؛ عزیزمان پیش رویمان زمین بخورد. یا عزیزمان کشته شود؟ برای من که نشده،خوش به حال هرکس که برایش رخ داده.ممکن است در آن عرصه ترسناک، درلحظه مواجهه با ناموس خداوند یا دو دست مقطوع یا با سر بریده، بتواند سرش را بالا بیاورد و بگوید:ما هم به شما اقتدا کردیم؛ قلبمان فقط برای اسلام لرزید، برای خدا شکست، برای نگهداری از دین که امانت شما بود، عرق‌ها ریختیم،سیلی‌ها خوردیم. دوم؛ این روزها درمیان بحبوحه ناجوانمردی صهیونیسم و سکوت اعوان شیطان،کاری جز غصه خوردن ازدستمان برنمی، آید و این از دست غم‌های مبارک است.غم‌های رشددهنده.غم‌های متفاوت کننده.غم‌هایی که قد روح را بلند و زبانمانمان را در عرصه قیامت،گویا می‌کند. غم‌هایی که اگر تنها توشه ما باشند، هم تفاوتی مبارک ایجاد می‌کند میان ما و آن‌ها که انسانیت را حتی هجی هم نمی‌توانند کرد. دربحبوهه این غم و هجوم بی‌امان بمب‌های یک تنی روی محله‌های غیرنظامی‌نشین، چشمم به این عکس افتاد. باشدبه امانت برای ماو شما. که فردا روزی اگر در جایی از این کره خاکی، یک دختردر ایران یا یک آدم چشم‌آبی، بلایی سرش آمد، این آقا و همفکرانش با ادعای انسانیت و نوع دوستی گوشمان را کر نکنند.باشد به امانت برای یوم معهود.برای روزی که بابت هر غم و شادی و کلیک و لایک، حرف و حرکت باید پاسخگو باشیم. ✍محنا 📝متن ۲۳۷_۰۳ @khatterevayat @almohanaa
*زرد رخ* پرده اول شکلات سوم را میگیرد جلویم که برایش باز کنم. آرام و خونسرد، می‌گویم نه، دوتا خوردی، دندان هایت خراب میشود. دلم نمیاید، اما خودم را کنترل می‌کنم که وا ندهم، با آن همه ماجرا زود تر از موعد از شیر نگرفته بودمش که حالا بیاید سه تا سه تا و شش تا شش تا خرت خرت شکلات و اسمارتیز بجود جلویم. یک لکه روی دندان او میاید اما یک تکه از جگر من کنده می‌شود. نگاهش می‌کنم، یکهو تا آن جایی که میتواند لب هایش را به خنده باز می‌کند و چشم هایش ریز ریز. دلبری می‌کند و آدم آهنی طور دست ها و سرش را تکان تکان میدهد و می‌گوید: "ما ما ن  لط فا  شُ کُ لا تم  رو باز کُ نید  بُ خو رم  خوش حال بِ شم، من دو سِ تون دا رم" دیگر مقاومتم می‌شکند میزنم زیر خنده، میگیرمش در بغلم و مثل خودش سرم را تکان تکان میدهم و میگویم: "وو رو جَک خا نُم شُ ما کی این قدر دل بَر شُ دید؟" با هم دیگر قهقهه میزنیم. میان صدای خنده هایمان ناگهان صدای سووووووت.....بامب...در مغزم نفیر می‌کشد....خنده روی لب هایم می‌خشکد و آرام آرام خاموش می‌شود. می‌بوسمش، کاغذ شکلات را باز می‌کنم و میدهم دستش و سفت در آغوش میگیرمش و خودم غرق می‌شوم در فکرهایم..... پرده دوم ساعت از هفت شب گذشته و حتی نمی‌دانم هنوز چه برای شام خواهیم داشت. پدر و دختر مشغول گرگم به هوا هستند. دارم در آشپزخانه پیاز خورد میکنم، هر نیم دقیقه ای بدو بدو می آید میچسبد به پاهایم و مثلا پناه می‌گیرد و بعد از چند ثانیه دوباره فرار میکند. صدای جیغ و خنده هایشان خانه را برداشته. میروم که پیازها را داخل ماهیتابه بریزم، میاید که باز بچسبد به پناه‌گاه، لحظه ای پیدایم نمیکند، بابا میاید و بینمان حائل می‌شود. دخترک هیچ راه فرار دیگری نمی‌شناسد و میخواهد هرجور شده برسد به مامانش، دونفری میدویم سمتش و من زودتر می‌قاپمش و باهم فریاد پیروزی می‌کشیم، بابایی دوتایمان را بغل می‌کند و میگوید حالا دوتا تان را باهم میخورم، ما دوباره جیغ می‌کشیم و همه میخندیم و باز، سوووووووووت.....بامب.....در گوشم طنین می اندازد. خنده جرعه‌ی زهر می‌شود در دهانم. بچه را به آغوش پدر می‌سپارم و می‌روم سر اجاق، سرگرم آسمان ریسمان بافته‌های ذهنم.... پرده سوم بلاخره می‌خوابد. آرام در جایش می‌گذارمش. صدای عروس کشان از خیابان به گوش می‌رسد. طره از صورتش کنار میزنم، گل سرش را باز می‌کنم. می‌مانم بالای سرش مبادا بیدار شود از صدا. کاروان رد می‌شود و همه جا فرو میرود در سکوتی مطلق، در آرامشی محض. نگاهش می‌کنم، انگار ساعت هاست خوابیده. آرام، رها، بی دغدغه. در این حال و هواهای شبانه، من سراپا می‌شوم اذکار شکرگزاری. و فکر می‌کنم حتما این است منتهی الیه آرزوی مادران بچه های خردسال...و ناگهان... سووووووووت......بامب.... آوار می‌شود بر سرم، فکر و خیال مادران بچه های خردسال. ✍ فاطمه سادات حسینی 📝 متن ۲۳۸_۰۳ @khatterevayat
مقدمه: مردم غزه عدد نیستند که امروز هشتصد نفر از آنها بمیرند و فردا هفتصد نفر! آنها انسان هستند، آنها خانواده دارند، نفس می‌کشند، زندگی می کنند و هر کدام یک قصه دارند. و این قصه یکی از آنهاست. چشم انتظار امروز برادرم رفت که یک ظرف سه لیتری آب بگیرد. پس از دو ساعت آب تانکر تمام شد و دست خالی برگشت. روز دوم نیز رفت و با ظرف خالی برگشت. روز سوم به او گفتند: یک ظرف آب شور ببر. شاید روزهای بعد آب به تو برسد. سازمان آب غزه به ناچار آب دریا را ضد عفونی کردند. کمی شوری آن را پایین آوردند و به مردم می دهند تا شاید آب برسد. مادرم با آب دریا سوپ درست کرد و گفت که فقط سوپ بخوریم که هم به جای غذا باشد و هم به جای آب. او گفت:«مبادا آب شور بخورید. مریض می شوید. شنیده ام چند بچه از خوردن آب شور مرده اند.» سامیه خواهر کوچکترم پنهانی آب شور خورد و شکم درد گرفت. او تا نیمه های شب گریه و ناله می کرد. مادرم او را به بیمارستان برد تا دکترها نگذارند مثل آن بچه ها بمیرد. می گو یند کسانی که از دل درد و بی آبی می میرند، اموات هستند و مثل شهدای بمباران در آمار شهدای غزه قرار نمی گیرند. یک روز صد شهید. روز بعد، دویست شهید و روز دیگر پانصد شهید. صدای مهیب بمباران می آید. این صداها هیچگاه برایم عادی نمی شود. گوشهایم را می گیرم و فشار می دهم. نمی دانم حال خواهر کوچک عزیزم چطور است؟ مادرم خیلی دیر کرده! ✍ علیرضا مسرتی 📝 متن ۲۳۹_۰۳ @khatterevayat
بسم الله الرحمن الرحیم "از تو میپرسند" از تو میپرسند. کاش کسی به آنها بگوید تو دست همان امدادگر عربی که کودکی را زنده از زیر آوار بیرون میکشد و دست آن مجاهدی که بر سر وحشیترین دشمنان خدا راکت و خمپاره میریزد. از تو میپرسند. کاش کسی به آنها بگوید تو دستان آن پزشک فلسطینی ای که زخم مجروحان را با خون دل مرحم میگذارد. تو صدای آن پدر داغدیده ای که بدن بیجان کودکش را به سینه میفشارد و میگوید "فدای مقاومت" و قلب پاره پاره ی آن مادر داغداری که بر بالین جوان به خون تپیده اش هلهله ی دامادی میکشد و کمر خم نمیکند. تو شهید بیمارستان معمدانی غزه، تو جراحت عمیق آن بدنهای شرحه شرحه با هویت نامعلوم بر پیکر انسانیت و مرحم آنی‌ از تو میپرسند. کاش کسی به آنها بگوید تو سالهاست کنار مردم غزه در محاصره ای و سالهاست در تونلهای زیرزمینی غزه پا به پای مردان سرایا القدس میدوی و و به آنها سلاح میرسانی از تو میپرسند ای آب گوارا ! ای نور امید چشمان پسرک یتیم نشسته بر آوارها! ای قوت بازوی مجاهدان! ای خشم و آغوش ذخیره ی خداوند برای این همه سال تنهایی و آوارگی! ای پدر مهربان! از تو میپرسند و اشک میریزند و نمیدانند تو همان قطره اشکی بر چهره ی جانهای آزاده که پایه های ظلم جهان را فروخواهد ریخت. ✍ مرضیه سادات صادقی 📝 متن ۲۴۰_۰۳ @khatterevayat
بسم‌الله «زنان؛ ظریف اما قوی» سالهاست کسان زیادی تلاش کرده‌اند زن و نقش او را در اجتماع دیگر طور نشان بدهند. به عنوان مثال، هرچهارسال یکبار جلسات فمنیستی به صورت چرخشی در کشورهای مختلف برگزار می‌شود تا در آن‌ها، نقش زن را به اسم تساوی و فارغ از ویژگی‌های متفاوت زیستی و روانشناختی و روانی، هرچه بیشتر به مرد نزدیک کنند. با وجود این کسانی از همین اندیشمندان، به زبان امده و نسبت به ظلم به زن در این سیستم وارونه اعتراض کرده‌اند و تساوی با مرد را نه تنها لطف به زن ندانسته بلکه ان را نمونه بارزی از جفا به جنس لطیف دانسته‌اند. جنسی که لطیف است، ظریف هم. اما ضعیف نیست و از قضا با نگاه ناقص و عینک نابخردی می‌توان او را ضعیف دانست. مصادیقی از این ظلم‌ها به اسم تساوی را می‌توان در اجباری بودن سربازی برای زنان، دانست. حالا اما وقتی نسل کشی در مقابل دیدگان دنیا، در فلسطین درحال شکل گیری است؛ این رشادت و قوت قلب بانوان فلسطینی است که مساوات و تساوی میان زن و مرد را به گوشه رینگ کشانده و زنان را پرچمداران پیروز عرصه این جنگ نابرابر کرده. برای اثبات این مدعا، خوب است نگاهی به این چند مقوله داشته باشیم؛ اول:طبق آمار، اکثرشهدای این جنگ بیست و اندی روزه زنان و کودکان بوده‌اند.این به خودی خود تنها شاهدی بر مظلومیت آنهاست اما خون پاک آنهاست که وجدان‌های بیدار جهان را با مقاومت فلسطین همراه می‌کند. دوم؛ طی این قریب هشتاد سال، زنان فلسطینی بهانه زیادی برای رویگردانی از ازدواج و فرزنداوری داشته‌اند که مهم‌ترین و البته غیرقابل اغماض‌ترین آنها؛ موضوع امنیتِ همواره در حال تهدید، بوده است؛ اما آنها به جای داشتن موضع منفعل در مقابل رویکرد تربیت یهودی و فرزندآوری بالای نه فرزند در خانوارهای یهودی، دست به فرزندآوری زدند و هیچ یک از بهانه‌ها را برای خودشان قابل قبول ندانستند. چنان‌که در اکثر فیلم‌ها و تصاویر منتشر شده از فلسطین، چند فرزندی و سن کم مادران و کودکانشان و همچنین بزرگی خانوارهای فلسطینی به چشم می‌خورد. موضوعی که به روشنی از جنگ جمعیت ذیل جنگ اعتقادی میان یهودیان و مسلمانان آن منطقه حکایت دارد. سوم؛ اعتقادات و تربیت‌هایی که این چند روز از تمام فلسطینی‌های غیور و به خصوص کودکان و نوجوانانشان، به شکل فیلم و کلیپ، منتشر شده، نشان دهنده انس زیاد و تربیت گره خورده آن‌ها با مفاهیم قرآنی، توحیدی و جهادی است موضوعی که متاسفانه شاید بتوان ادعا کرد در تربیت فرزندان ما، در سنین کودکی، بسیار کمتر به چشم می‌خورد. تصاویر تلاوت آیات صبر توسط نوجوان روی تلی از آوار، تلاوت شهادتین برای برلدر و خواهر کوچکتر، شهیدبازی و رجزخوانی‌های اطفال فلسطینی، پرده از این واقعیت بر می‌دارد. چهارم؛ نقش زنان و تاب آوری آنها در مصایب پیش رو که دل هرانسانی را به درد وا می دارد: در تصاویر و فیلمها، اگرچه اشک‌ها ریخته می‌شوند اما روحیه صبر و پایمردی برای قدس و جان دادن نسل به نسل به پای آزادی فلسطین، در اشک‌های خشک شده روی صورت و رجزخوانی و گریه‌های کوتاه و خلاصه و همراهی با شرایط جنگی شهر و مردان جنگاور، چیزی است که این مادران را به الگوی صبرزینبی در عصرحاضر، تبدیل کرده است. پنجم: نقش شیر پاک مادر و تاکید برزن شجاع را به خوبی در غیرت و شجاعت مردان مبارز فلسطین و همچنین کودکان می‌توان دید. از این روست که بزرگانی چون رهبر انقلاب، قایل به این هستند که این زنانند کع تمدن سازان بزرگ بشریتند. نیز از همین روست که برنقش مادری و تربیت، در اسلام بسیار تاکید شده و رهبر اتقلاب تاکید دارند که اگرچه زنان می‌توانند در مشاغل گوناگون با سه شرط (عدم اختلاط با نامحرم، عدم آسیب به خانواده و نقش آنان و عدم افتخارآمیز بودن شغل)مشغول باشند اما مادری، یگانه نقش منحصر به فردیست که تنها بانوان می‌توانند آن را ایفا کنند و از قدرترین و نابغه ترین مردها نیز برنخواهد آمد.( بیانات 14/4/90) و مع الاسف دقیقا از همین‌روست که سالهاست زنان جهان، سیبل اهداف پلید فرهنگی و رسانه‌ای دشمن قرار گرفته‌اند. ✍محنا 📝 متن ۲۴۱_۰۳ @khatterevayat @almohanaa
یکی بود .....یکی نبود عروسک بود......دخترک نبود پسرک بود.....مادر نبود پدر بود.....خانواده نبود شمر بود....عباس نبود و این بود و نبود ها در تلاطمی مغناطیس وار در سرم می‌پیچیدند با خون نوشتم ......بلکه‌ کلمات توان وصف کردن غزه را برایم تداعی کنند..... باید واژه ها را از زیر‌ آوار جان ها بیرون می‌کشاندم...... اما کدام یک بیان گر ظلم عظیمی ست که گریبان گیر این سرزمین خونین شده است؟ کدام جمله توان به دوش کشیدن کربلای زمانه را دارد؟ کلماتم ته کشیدند ...... فقط میتوانم از آینده بگویم..... آینده ای که جملاتی از جنس روشنایی را بی درنگ می‌پذیرد...... آینده ای که حرمله هایش همه در گورستانی به نام تاریخ مدفون شده اند و بوی ملال آور آرزو هایشان هیچ مشامی را آزرده نمی‌کند..... ✍ فاطمه رمضانی پور 📝 متن ۲۴۲_۰۳ @khatterevayat
ساعت به وقت خبر نزدیک می شود قلبم به تپش می افتد؛ با خود می گویم، کاش گوینده ی خبر بگوید... حاج قاسم، پایان اسرائیل را اعلام کرد! وقت خبر می شود؛ دلم به رعشه می افتد از دیدن این همه ظلم و سکوت سازمان ناملل... داغ ها قابل شنیدن نیست اما می شنوم و می بینم و این عجیب تر که از این همه غم و غصه قالب تهی نمی کنم... خدایا! نکند عادت شود دیدن این همه ظلم و داغ هر روزه... آه از غزه... آه از غزه! در خیالم با خیال غزه زندگی می کنم و مادر کودکانش می شوم... مادر کودکی که رعشه بر پیکر دارد... کودکی که پیکر سوخته دارد... کودکی که عطش بر لب دارد... در بغل می گیرمش و سخت می فشارمش... خون از چهره ی گلگونش پاک می کنم و آرام در گوشش نجوا می کنم: کودک دلبندم‌‌؛ آرام گیر که سحر نزدیک است! ✍️فاطمه 📝 متن ۲۴۳_۰۳ @khatterevayat
«شهید القدس» متولد شهر کرمان است. از نوجوانی مشغول به کار می‌شود. در سال‌های ابتدای جوانی پیمانکار شرکت آب شد و پس از انقلاب اسلامی و شروع جنگ به سپاه پاسداران پیوست و تا پایان جنگ درجبهه‌ها ماند.حاج قاسم سلیمانی تنها شخصی که فلسطینی ها، لقب «شهید القدس» را برازنده ایشان دانستند. همچنین ایشان، در زمان جنگ با عراق از فرماندهان عملیات های والفجر هشت، کربلای چهار و‌ کربلای پنج بود. سپس، در مقام فرمانده نیروی قدس سپاه نقش مهمی در تقویت قدرت نظامی حزب‌الله لبنان، خروج اسرائیل از جنوب لبنان، جنگ افغانستان و شکل دهی به فضای سیاسی عراق پس از سرنگونی صدام، تغییر روند جنگ داخلی سوریه و مقابله با داعش در عراق و سوریه داشتند. سردار سلیمانی تا پیش از حضور آشکار در جنگ علیه داعش در عراق، از حضور در محافل عمومی پرهیز می‌کردند. اما از زمان حضورش در عراق برای نبرد علیه داعش و انتشار تصاویرش با نیروهای عراقی چهره‌اش بیشتر در رسانه‌ها قرار گرفت. کم کم محبوبیتش در بین مردم زیاد شد و از جمله محبوب‌ترین شخصیت سیاسی و نظامی در میان مردم ایران بود. در اتفاقات اخیر منطقه و جنگ غزه وعده‌هایی از جنس وعده حاج قاسم به گوش می‌رسد. همان خطاب طوفانی ایشان که فرمودند: «در کمتر از سه ماه دیگر پایان حکومت داعش در این کره خاکی خواهد بود.» و این وعده صادقی بود که تحقق یافت. الان اما حضور معنوی و تصاویر حاج قاسم بیش از بیش در جبهه‌های حق و دفاع از مظلومان به چشم می‌خورد. آیا جهان دوباره برای تحقق وعده‌های رهبران دینی و سیاسی، کشورهای مسلمان باید به نظاره بنشیند؟ این‌بار مسلمانان و قدرت‌های جدید منطقه همچون انصارالله یمن به همراه حزب الله لبنان هستند که با حمایت‌های ایران و کشورهای همسایه مسلمان خود به کمک مردم فلسطین خواهند شتافت و با وحدت و یکپارچگی سرنوشتی مشابه داعش برای اسراییلی های غاصب خواهند ساخت. تا تحقق وعده الهی باید منتظر ماند. همانگونه که خداوند در قرآن فرمودند: «لِکلِ نَبإٍ مُستَقَرٌّ وَ سَوْفَ تَعْلَمُونَ...» به زودی متوجه می‌شوید هر اتفاقی به موقع می‌افتد. انعام/۶۷ ✍سیده ناهید موسوی 📝 متن ۲۴۴_۰۳ @khatterevayat @banoomousavi
"هوالحق" "ویترینِ انسانیت" چشمانش قدری خسته است. خسته از تماشای ویترینِ فریبنده انسانیت. یک ویترینِ شیشه ای و نازک که پشت آن می‌توان انواعِ واژه های زیبا و تحسین برانگیز را دید. حقوق بشر، گوشه سمت راست نشسته و دارد میدرخشد. درخششی از جنسِ تاریکی. سازمان ملل و جایزه صلح نوبل را در وسطِ آن قرار داده اند که ذهن هر رهگذری را به خود معطوف کند. اطرافش را با ریسمان های انسان دوستی تزئین کرده اند. صلح و آتش بس و مخالفت با هر نوع جنگ و خشونت هم یکی در میان کنار دیگر کلمات نشانده اند تا ناخودآگاه به ما تلقین شود: بَه! چه ویترینِ جامعی از تمامیِ موازینِ انسانیت را گرد هم آورده اند. رهگذران با لبخند کنار ویترین می ایستند و با آن عکس می‌گیرند که در صفحات مجازی خود منتشر کنند تا آنها هم به جرگه متمدنانِ جهان بپیوندند. مگر کاری بیش از این باید انجام داد؟ تمدن به همین چيزهاست دیگر. انسان دوستی و صلح و... فقط باید در ویترین شیشه ای بمانند و هر سال یکبار آنها را برق انداخت و دوباره سرجایشان گذاشت. اما از دید او، تمامیِ ویترین به خون آغشته است. از تک تکِ آن کلمات خون میچکد. عقب تر میرود و برای اینکه دیگر این کلمات در ویترینِ خون آلود محبوس نمانند، سنگ کوچکی را به شیشه نازکِ ویترینِ انسانیت پرتاب می‌کند. و چه راحت می‌شکند این ویترینِ پوشالی و فریبنده! ✍ م.امیدی *طراحِ پوستر: آقای امیررضا سیفی 📝 متن ۲۴۵_۰۳ @khatterevayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بارها نگاهش کردم، هر بار سینه ام از بغضش آتش گرفت و آتشفشان چشم هایم از داغ بی پناهی اش دریا شد ... هزار بار در ذهنم بجای مادرش بوسیدمش و گفتمش تمام شد عزیزکم، من کنارت هستم در آغوشش کشیدم و آرامش کردم به صورتش دست کشیدم اجازه دادم در آغوشم سیر بگرید به سر و صورت خاکی اش آبی پاشیدم، کمی آب به او نوشاندم، چسباندمش به قلبم تا گرمای محبتم وجودش را گلستان کند در گوشش آیات قرآن را زمزمه کردم تا اعماق قلبش از قدرت بی نهایت حق سیراب شود ، تا لرزه های بدنش شمشیرهای حیدری شوند برای دشمنانش آری... من بارها او را در جهانم پناه دادم... در جهان یک زن شیعه ی منتظر ، که مراد و امامش حیدر کرار است، پناهش دادم. وَلَا تَحۡسَبَنَّ ٱللَّهَ غَٰفِلًا عَمَّا يَعۡمَلُ ٱلظَّـٰلِمُونَۚ إِنَّمَا يُؤَخِّرُهُمۡ لِيَوۡمٖ تَشۡخَصُ فِيهِ ٱلۡأَبۡصَٰرُ و هیچ‌گاه خدا را از آنچه ستمکاران انجام مى‌دهند، غافل مپندار؛ جز این نیست که (خدا) آنها را مهلت مى‌دهد براى روزى که چشم ها در آن روز خیره مى‌گردد.( ابراهیم، ۴۲) ✍ فاطمه دیلمی 📝 متن ۲۴۶_۰۳ @khatterevayat