eitaa logo
خط روایت
1.3هزار دنبال‌کننده
713 عکس
117 ویدیو
16 فایل
این روایت‌ها، نوشته مردم سرزمین انقلاب اسلامی است. محتواهای این کانال را می‌توانید بردارید و هر جا که خواستید بازنشر کنید، می‌توانید از این محتواها برای تولید محصولات رسانه‌ای هم استفاده کنید. ادمین‌ خانم‌ها : @Sa1399 جاودان یزدی‌زادگان @Z_yazdi_Z
مشاهده در ایتا
دانلود
چقدر شبیه نامت شدی گوشی را از دست بچه ها درمی‌آورم که از صبح دارند بازی می‌کنند و به اتاق هدایتشان میکنم. برای تولد امام رضا جان میخواهم کیک درست کنم اما یک چیزی کم دارم. سراغ گوشی میروم ، بله و ایتا را که باز میکنم سیل پیام ها آوار می‌شود روی سرم . تیتر یک خبرهای دنیا «فرود سخت بالگرد حامل رئیس جمهور و همراهانش» است. قلبم به شماره می‌افتد و چیزی دلم را چنگ میزند. فوری تلویزیون را روشن می‌کنم و شبکه خبر با آن زیر نویس قرمز و دایره هایی که مثل یک قطره ی آب در خون موج درست کرده چشمم را میزند. خاطرات تلخ داغ عزیزان تداعی می‌شود . یا ابالفضلی می‌گویم و خودم را به نزدیک تلویزیون می‌رسانم و کلمات را دوباره و چند باره می‌خوانم. تسبیح برمیدارم نذر میکنم و برای مادر امام زمان علیه السلام صلوات می‌فرستم. صدقه می‌گذارم. دلم آرام و قرار ندارد. توی سرم چیزهایی مدام تکرار می‌شود و پتکی میشود به سرم. مگر قبل از پرواز آب و هوا را چک نکردند؟ سوالات دایره وار توی سرم می‌چرخند و من جوابی برایش ندارم. من جلفا رفته‌ام. توی بهار و تابستان هم سرما دارد. نه از این سرماهای معمولی که ما توی تهران تجربه می‌کنیم. ما ترک ها برای آب و هوای سرد سه تا کلمه داریم «سَرین»، «سُیوخ» و هوایی که سرمای شدید سوزان دارد را «شاخْدا» می‌گوییم. هوای جلفا و دامنه ی کوه‌های اطرافش، چیزی که توی شبکه ی خبر نشان می‌داد با آن همه برف و باران و مه غلیظ، قطع به یقین فراتر از شاخدا بود. حالا شما تصور کن لباس گرم نداری. بعد از فرود سخت حتما مجروح هم شدی و خون از دست دادی. تا تاریکی هوا هم که همینطور سرمای هوا بیشتر می‌شود و تو فقط خدا را داری. لحظه‌ی برخورد چه چیزی توی دلت گفتی سید؟ می‌دانم سرت شلوغ بود. همان دیروز فقط فرصت کردی نمازت را اول وقت بخوانی اما ناهارت را نخوردی. می‌دانم حواست به پیرمردها و پیرزن‌های روستا و جوانان بود که چشم به راهت بودند. همه آنهایی که تا به حال یک فرماندار را هم از نزدیک ندیده‌اند. حالا محل شهادتت شده یک مکان صعب العبور که فقط همان روستایی محروم می‌تواند بیاید و سری بزند. یکی نوشته بود مگر صندلی ریاست جمهوری خار داشت که ننشستی رویش و شب عیدی پیام تبریک ندادی؟ اما همه می‌دانیم و آنهایی که نمی‌دانستند حالا فهمیدند که تو فرق داشتی سید. تو میخواستی کنار مردم باشی. حتی نگذاشتی یک دست بین تو مردم فاصله بیاندازد. میخواستی سید محرومان بودن را به تصویر بکشی. میخواستی خودت دستهای زحمت کش روستایی ها را در دست بگیری. حالا عبایت خاکی شود یا باد عمامه ات را تکان دهد برایت خدمت مهم بود. در سرما و گرما سفرهای استانی را رفتی. گفته بودند چرا به یک استان چند بار سفر کردی و تو چه زیبا گفتی که برای حل مشکلشان حاضری چندین بار دیگر هم بروی تا خیالت راحت شود مشکل حل شده است. اصلا شهادتت هم با بقیه فرق دارد. حتما باید در حال خدمت کردن می‌بودی چون زمان فراغت نداشتی، زمان استراحت نداشتی. راستی یکی از اولیا خدا راز دو تا از دعاهایت را فاش کرد سید. باز که ما را شرمنده کردی. چه لذتی دارد شب قدری آرزوی شهادت بکنی و امام رضا جان آمین بگوید و پای دعایت را امضاء کند. شب وعده ی صادق، همان روزی که همه پر بودیم از غرور و افتخار، حال مان خوب بود و داشتیم به همه پُزِ کشورمان را می‌دادیم، شما توی سجده از خدا خواستی فدای مردم شوی. این چه کاری بود کردی سید؟ حالا ما با داغ تو چه کنیم؟ وقتی می‌خواستم به شما رای بدهم را خوب یادم هست. یکی دو نفری آمدند و حرفی پراندند و دلم را شکستند. یادم هست موضع خودم را مشخص کردم و گفتم من طرفدار کسی هستم که گوش به فرمان رهبری باشد. اعتراف می‌کنم که همان موقع خیلی مطمئن نبودم پای حرف‌هایتان بمانید. آخر من و همین و سالانم نسل رجایی‌ و بهشت را درک نکردیم. اما سید خودمانیم تو تمام معادلات را به هم زدی. ویژگی اصلی و محبوبیتت صاف و صادق و خالص بودنت بود. این که می‌گویند نام نیک برای فرزندان بگذارید چون در سرنوشت شان تأثیر می‌گذارد درست است. باید ابراهیم باشی و اطاعت پذیر، تا خدا مثل آتشی که برای حضرت ابراهیم گلستان کرد، سوز و سرمای شدید ورزقان را به آغوش گرم خودش و امام رئوف تبدیل کند. ابراهیم که باشی خدا در آغوشت می‌گیرد. چه نام نیکویی داشتی و چقدر شبیه نامت بودی. راستی حالا که ساکن آسمان شدی حتما هوای محرومان را بیشتر داری؟ این چه سوالی است. شما نشان خدمت را از دستان مبارک امام رضا جان گرفتید. حالا حتما خادم مخصوص آقا هستید. مخصوصاً حالا که اسم تان شیفت اول خادم های روز تولد آقاست. خوش به سعادت تان. چه باشکوه و سربلند به محضر آقای رئوف رفتید. من مطمئنم شما شفاعت مان می‌کنید. انگشت جوهری ما آن دنیا گواهی می‌دهد که ما به شهید زنده رأی دادیم. ✍ @khatterevayat
همکاری دارم که تازه به اداره ما منتقل شده است. سر ماجرای رییس جمهور، مکالماتمان از سلام و علیک فراتر رفته و کمی با هم درد دل می‌کنیم. قطره‌ای اشک گوشه چشمهامان می‌جوشد و بعد برای هم دعا می‌کنیم و می‌رویم سر کارهایمان. امروز صبح که همدیگر را دیدیم گفت: - این دو سه روز خیلی دارم به آقای رییسی فکر می‌کنم. - به موضوع خاصی فکر می‌کنی؟ اشکهایش پر شد. گفت: - برنامه کاری همین یک روزی که دچار حادثه شد رو دیدی؟ - می‌دونم خیلی فشرده کارمی‌کرده. چشمهایش را چرخاند و اشکی از روی گونه‌اش افتاد: - حتی وقت برای نهار نمی‌ذاشته. سر تکان دادم: - آره، محافظش از آقا خواسته بوده دستوری از رییس جمهور بخواد یه کم استراحت کنه. همکارم دستمالی را روی اشکهاش کشید و گفت: - یاد فیلم غریب افتادم. شهید باکری رفت و سفره صبحانه اون چند نفر رو به هم زد و خواست که برن به کار مردم برسن. - می‌بینی؟ همه‌شون مثل هم بودن. پرکار و با مسئولیت. - راستش! تصمیم گرفتم خیلی بیشتر کار کنم. محکم تر از قبل. باید کشور رو ببریم جلو. بعد آهی کشید و گفت: - مهمترین درس از رییس جمهور، همینه! ✍ @khatterevayat https://eitaa.com/khuaan
"مامان اون تلوزیونو خاموش کنییین" خانه‌ی مادرم اگر محدودیتی نباشد از صبح تا شب شبکه‌ی خبر روشن است. با صحنه های غم آلود این روزها. از وقتی محسن به دنیا آمد چندین کتاب تربیتی دست گرفتم و پای حرف خیلی از حرفه‌ای های این حوزه نشستم. از غرب تاشرق.از اسلام تا سکولار. همه حرفشان این بود بچه زیر ۷ سال فهم انتزاعی ندارد. نباید در معرض آسیبها قرار بگیرد. باید محیط امن را برایش فراهم کنی. من هم وقتی اخبار روشن می‌شود داغ میکنم. از صبح تا الان هم به بیشتر از ده تا مامان زنگ زده ام. منی که از گروه های شلوغ بی زارم در گروهی عضو شده ام که در دقیقه بالای ده پیام رد و بدل می‌شود. چند ماه است انرژی و وقتم را گذاشته ام برای پیدا کردن مدرسه برای پسرها. فرم اینترنتی ،مصاحبه،معارفه و هزار دردسر برای یک پسر ۶ ساله. گوشی موبایل را خاموش کردم و روی مبل ولو شدم. با خودم گفتم این بچه سید پسر حضرت زهراست به تو چه بگو خودشان برایش مدرسه پیدا کنند اگر میخواهند یک جا به درد اسلام بخورد. بچه ها رفته اند سراغ بازیشان،تلوزیون را روی صدای کم روشن میکنم،مصاحبه ای از آقای رئیسی را نشان می‌دهد وقتی هنوز محاسنش در راه خدمت سفید نشده بود. میگوید من ۵ ساله بودم پدرم را از دست دادم و صحنه های نا خوشایندی از فقر محض را با تمام وجودم حس کردم . میگوید از همان موقع کار می‌کردم. دو اتاق خانه مان را اجاره داده بودیم و همه در یک اتاق زندگی می‌کردیم و ..‌‌..اگر به روانشناسی امروز بود او یک کودک بود با تروماهای فراوان که نیاز به جلسات بازی درمانی داشت. یک کودک پر از احساس عدم امنیت. یک کودک کار . ولی امروز همان کودک شده نماد عزت اسلام و در سوگ از دست دادنش، روضه ی حضرت زهرا میخوانند. شاید تربیت انسان عاقبت به خیر آن طور که ما فهمیدیم نیست. ✍ @khatterevayat
فکر میکنم آخرین باری که ، ، پشت تریبون رسمی رفت و صحبت کرد، همایش روز ملی جمعیت، در سالن اجلاس سران بود. من آنجا بودم. آخرین کلامش، آخرین توصیه‌ای که کرد، درباره بود... از همه خواست با توجه به آمار نگران کننده و تکان دهنده سقط جنایی جنین در کشور، کاری بکنند، اقدامات مؤثر داشته باشند (ایشان عدد را اعلام نکرد چون دقیق نیست اما آمار می‌گوید در هر سال از حدود ۳۵۰ تا ۵۰۰ هزااااار جنین در ایران اسلامی، حق حیات سلب میشود! 😨😭) رئیسی عزیز رئیس جمهور رئیس سابق قوه قضا آخرین مطالبه و تلاش شما، از مظلوم ترین و بی دفاع ترین و بی پناه ترین های روی زمین بود؛ کسانی که هیچ وکیل مدافعی ندارند و بدون دادگاه و بدون دادرسی، با فریادی بی صدا به دست والدین خود به شکلی فجیع کشته میشوند (یا تکه تکه میشوند یا خفه...) (بالای ٩٢-٩٣% جنین های اسقاط شده، مشروع هستند!) به کدامین گناه؟! جنین از ابتدای تشکیل نطفه، دارد و درجاتی از روح... چه کسی به مردم ما گفت سقط جنین زیر ۴ ماه اشکال شرعی ندارد؟! چه کسی گفت فقط یک لخته خون و یک تکه گوشت است؟! بروید و تصاویر میکروسکوپی جنین ۴ هفته را ۵ هفته را ببینید! بروید و انگشتان کوچک و مینیاتوری دست و پاهایش را ببینید! بروید و طناب نخاعی و تشکیلات عصبی‌اش را ببینید! لخته خون؟! تکه گوشت؟! جنین از همان ابتدا انسان است... سقط جنین از همان ابتدا حرام است. هر یک از این جنین ها میتواند یک انسان بزرگ باشد؛ یک نسل پربرکت یک سیدابراهیم، یک مالک، یک آل هاشم… سقط جنین است، است؛ جنایت، مثل ترور حاج قاسم ها، مثل حادثه گلزار شهدای کرمان، مثل جنایت اسرائیل در غزه... ✍ @hejrat_kon @khatterevayat
حنانه: مامان! آقای رئیسی عینکشم با خودش برده پیش خدا؟ من: نه مامان جان، اون‌جا دیگه کسی احتیاج به عینک نداره. حنانه: یعنی دیگه عینک نمی‌زنه ولی خوب خوب می‌بینه؟ من: اوهوم حنانه: چه خوب... پس چرا تو ناراحتی؟ چرا گریه می‌کنی؟ من: من دلم تنگ شده مامان جان! حنانه: عیب نداره، باید تحمل کنی. مثل وقتی موهای منو شونه می‌کنی من دردم میاد تو میگی باید دردشو تحمل کنی تا گره‌ها باز بشه و مرتب بشی. من: راس میگی... حنانه: عوضش آقای رئیسی دیگه نمیخواد هر جا میره نگران گم شدن عینکش باشه. دیگر نگران هیچ چیز نمی‌خواهد باشد. عینکش هم به میراث بماند برای ما بلکه بهتر ببینیم. دردها را هم باید تحمل کنیم تا گره‌ها یکی یکی باز بشوند. اوضاع ما هم یک روزی بالاخره مرتب می‌شود. این‌طورها نمی‌ماند، چون آن‌طورها هم نماند... ✍ @khatterevayat @hadise_dust
«خدایا ،یادت باشد من به یک شهید رای دادم» آقای رییس جمهور عزیزم سلام... شاید خیلی هایمان به نوع رفتن شما فکر کرده باشیم.چقدر عجیب و خاص بود.انگار که امام رضا خودش برنامه ها را به این قشنگی چیده باشد!! که شب تولدش ،آغوش پر از مهرش را برای شما باز کند.. چه استقبال پر معنا و عمیق و با شکوهی!! شما نعمتی بودی که از حرم آقا امام رضا به ما رسیده بود.. دیشب خیالم راحت بود.می گفتم سید ما بخاطر دعای همان روستایی ها و مظلوم ها و محروم هایی که به دیدنشان می رفت،حتما صحیح و سالم بر می گردد.اما صبح معنی تماام دعاها را با تمام وجودم درک کردم.‌دعاها مستجاب شده بود.و عطر شهادت همه جا را پر کرده بود.‌ شهادت چقدر برازنده ی شماست.. می دانید،تازه فهمیده ام که چقدرر دوستتان دارم.از تمام اشک ها یی که برایتان ریخته ام فهمیده ام.آخر شما خییلی مظلوم بودید.با همه ی تخریب ها ،هیچ وقت پاسخی نمی دادی.سکوت می کردی.متواضع و فروتن بودی.شما معنای تماام ساده گی ها بودی.خاکی و مردمی و محبوب.و همین اخلاص و اخلاقت راز عروج ملکوتیت است. همه ی وجودم برایت پر از غم است.هنوز باورم نمی شود.. خدا را شکر که من به شما رای دادم.من به یک شهید رای دادم.فکرش هم لذت بخش و آرامش بخش است.. ما سرمان پیش خدا بالاست که شما انتخابمان بودی و هستی. برکت اولین نعمت وجود شهید است. و من می دانم که شهادت چون شمایی،باران برکت است برای انقلاب و ایران.. مهربانم، روحت آنقدر عظمت دارد که مایه ی آرامش است.هنوز هم مهربانی.با همه ی محبتت ،حلالمان کن.. دوستدارت،آنکه فراموشت نمی کند.. برای سید محرومان ،رییس جمهور ابدی ایران. ✍ @khatterevayat
نشسته‌ام پشت تلوزیون. آن بالا زده است "زنده". تیتر چیست؟ نمیدانم. برای من این است: "بازگشت ریاست جمهوری و همراهان از آخرین ماموریت". اشک‌هایم را پاک میکنم. تو چه خوب بلدی داستان بسازی خدا. این پرده‌ی آخر عجب میخکوب کننده بود. مجری میگوید قرار است از مهرآباد ببرندشان قم. دلم خالی میشود. به مجتبی میگویم می‌خواهم بیایم. میگوید میبرمت اگر بخواهی. دلم نمی‌آید. دیروز هم که عزاداری کرده بودم، دردم زیاد شده بود. میگوید به جایش قرار است سرباز امام زمان به دنیا بیاوری. آرام میشوم اما با بغض. وقتی میخواهد برود میگوید صدای هلی کوپترشان می‌آید، اول می‌آیند حرم از همینجا فاتحه بفرست. بغضم سنگین میشود در نگاهم رو به حرم. میروم توی تراس شاید باز هم صدای روضه بیاید از حرم. در ذهنم تکرار میشود "علی سوختم... علی سوختم..." . ✍ @khatterevayat
همان اولین تجربه های سه شنبه های مهدوی حساب کتاب خودم را کردم! حساب کردم دیدم از زیرگذر حرم که بیرون می آیی چند متر جلوتر اولین عمود حرم تا جمکران را می بینی . اربعین رفته هایش می دانند که احتمالا حد فاصل هر پنج عمود حرم تا جمکران می شود به متراژ تقریبی فاصله یک عمود تا عمود بعدی در کربلا . می گویند اربعین را تنها نروید ،کسی را با خودتان همراه کنید خانواده ای ، دوستی ،رفیقی .. آخ از آن اربعینی که با رفیقت طی کنی! این مداحی را شنیده اید ؟ «رفیق نیمه راه من خداحافظ» از صلات ظهر تا به همین حالا این مداحی مدام پخش می شود در این طریق حرم تا جمکران . آن عکس راهم دیده اید؟ همان که حاج قاسم و ابو مهدی و در وسط هم این آقای مظلوم نشسته اند و خیره شده اند به رو به روی شان. این عکس تازگی ها چشم همه را گرفته قبل تر ،عکسی بود که به نظرم آمد کلمه رفاقت می شود خود این عکس . آدم های آن عکس همه خیره به دوربین با لبخند های محجوبانه و خجل ایستاده اند. در آن تصویر ما قابی از حاج قاسم و ابومهدی و سید حسن و سید رضی و عماد مغنیه را داریم. می خواهم بگویم این مداحی دارد از زبان چه کسی خوانده می شود در این آشفته حالی؟ کدام رفیق مانده که دلش آنقدر سوخته که خدایش مدام به دل مسؤل صوت می اندازد که دوباره و دوباره دستش روی دکمه تکرار برود؟ کسی مانده؟ یعنی کسی هست که جامانده؟ اینها که همه شان جمع شان جمع است . آه ،خدا سید حسن را حفظ کند برای ما ... _قسمت چهارم ✍ @khatterevayat
هو الشهید می‌گفت: همون موقع که شنیدم چه اتفاقی افتاده، شروع کردم باهاشون حرف زدن. بهشون گفتم: « می‌دونید شما رئیس‌جمهور محبوب و منتخبم نبودید. نه اینکه اگر بهتون رای ندادم از سر لجبازی باشد. یا مثلاً رقیب از شما بهتر بود. نه! واقعا هرچه مناظره‌ها و برنامه‌ها و صحبت‌هایتان را گوش دادم با خودم کنار نیامدم به شما رای بدهم. انتخابات را شرکت کردم ولی جسارتاً رای سفید دادم. آدم گردن گرفتن دِین انتخاب شدنتان نبودم. ولی آدم خالی کردن میدان وطن‌دوستی و وطن‌خواهی و اعتلای این مرز و بوم هم نبودم. با اینکه به شما رای ندادم اما همیشه دعا کردم بهترین عملکرد رو داشته باشید. از وقتی مشمول رای دادن شده‌ام. فقط یک رئیس‌جمهور منتخبم روی برگه رأی، اسمش از صندوق بیرون آمده. تمام این سه سال که شما رئیس مجریه بودید، و کم و زیاد بی اشکال نبودید. آرزو می‌کردم کاش همان قوه قضائیه مانده بودید یا حتی صحن و سرای رضوی. احساس می‌کردم با کشاندن شما به این وهله، در حق خود شما هم اجحاف شده. شما را آدم مومن و پاکدستی می‌دانستم و می‌دانم ولی رئیس‌جمهوریتان را دوست نداشتم. اگرچه از حق نگذریم شما کجا و مثلاً قبلی‌تان کجا. البته همیشه شأن انسانی‌تان را دوست داشتم برخلاف آن عمامه‌پوش لجن‌پراکن. گاهی که محل نقد قرار می‌گرفتید، شاید چیزی برای دفاع نداشتم یا بلد نبودم. ولی سعی می‌کردم نمک به زخم هم نپاشم و در دلم دعا می‌کردم کاش با همه اهمال‌هایی که در حق شما و ما شد، روسفید شوید. می‌دونید درسته که حب و بغض شما در دلم جایی نداشت و مریدتان نبودم. ولی بیزار بودم از دشمنانتان و بی انصافی در قضاوت کردن. اما حالا از وقتی فهمیدم هلی‌کوپتر حامل شما و همراهان دچار سانحه شده، چیزی دست برده سمت چپ قفسه سینه‌ام، و ماهیچه و عضله و رگ و هرچه دم دستش بوده به هم گره زده و تابانده و پیچانده. گره‌اش درد داشته، درد انداخته به جانم. هول و ولا را ریخته در قلبم. دلم نمی‌خواهد خبر تلخ سانحه هوایی، تلخ‌تر شود. ذکر امن یجیب برداشتم که خدا دوباره معجزه کند. » _ : « ولی انگار کام خیلی‌ها شیرین شده با این اتفاق؟! » _ : « مرید سیدالشهدا دینداریش هم بلنگه تلاششو می‌کنه آزاده باشه. » _ : کاش مریدشون باشیم. ✍(م.ر) @khatterevayat @maahjor
وقتی رسیدیم، باران شلاقی می‌بارید و انعکاس تصویر آدم‌ها، روی آسفالت می‌لرزید. فکر کردم، قم، آخرین بار کی باریده ؟ کسی ایستاده بود وسط بلوار و عکس رئیس‌جمهور پخش می‌کرد. مثل روز‌های انتخاباتی. منتها این بار عکسش سیاه و سفید بود. فکر کردم چقدر خوب انتخاب شده بود این رئیس جمهور! مردم، کنار خیابان، روی جدول‌ها، کنار باغچه‌ها، منتظر بودند. دو ساعت بود. کسی از میان جمعیت گفت "دارن میان!" مردم کم کم بلند شدند. هرکس دنبال یک بلندی گشت. همه، یکی یکی روی پنجه ایستادند و گردن کشیدند. خبری نبود. یکی گفت:"هنوز اول پیامبر اعظم هستن. توی جمعیت گیر کردن." خیلی‌ها برگشتند سر جای قبلی‌شان. صدای مداحی کم کم از دور راهش را میان جمعیت باز کرد. مردم دوباره بلند شدند. مثل موج ریختد روی جدول ها. اول ماشین‌های بلندگو دار عبور کردند. خیابان سکوت شد. یا توی مغز ما سکوت شد. رئیس‌جمهور برگشته بود. توی پرچم. با یک عمامه مشکی که انگار خاکی شده بود. حتم توی آن چند ساعتی که توی مه پیدایش نبود... کی باورش می‌شد که رئیس جمهور یک کشور، توی جنگل گم بشود؟ آن هم برای خاطر اینکه رفته یک چیزی را نزدیک مرز افتتاح کند؟ مگر یک رئیس‌جمهور نباید پشت میز باشد؟ مردم دوباره از روی بلندی ها پایین ریختند و توی خیابان به راه افتادند. مثل رود. با عجله. تابوت شهدا رفته بود. مردم می‌خواستند به رئیسِ شهیدشان برسند. فکر کردم رئیس‌ِجمهور یعنی این! باقی باید ادایش را در بیاورند... ✍ @khatterevayat @ahorahadashtsabz
حنانه: مامان! آقای رئیسی عینکشم با خودش برده پیش خدا؟ من: نه مامان جان، اون‌جا دیگه کسی احتیاج به عینک نداره. حنانه: یعنی دیگه عینک نمی‌زنه ولی خوب خوب می‌بینه؟ من: اوهوم حنانه: چه خوب... پس چرا تو ناراحتی؟ چرا گریه می‌کنی؟ من: من دلم تنگ شده مامان جان! حنانه: عیب نداره، باید تحمل کنی. مثل وقتی موهای منو شونه می‌کنی من دردم میاد تو میگی باید دردشو تحمل کنی تا گره‌ها باز بشه و مرتب بشی. من: راس میگی... حنانه: عوضش آقای رئیسی دیگه نمیخواد هر جا میره نگران گم شدن عینکش باشه. دیگر نگران هیچ چیز نمی‌خواهد باشد. عینکش هم به میراث بماند برای ما بلکه بهتر ببینیم. دردها را هم باید تحمل کنیم تا گره‌ها یکی یکی باز بشوند. اوضاع ما هم یک روزی بالاخره مرتب می‌شود. این‌طورها نمی‌ماند، چون آن‌طورها هم نماند... وَ_بَشِّرِ_الصّابِرین ✍ @khatterevayat @hadise_dust