eitaa logo
خط روایت
1.7هزار دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
216 ویدیو
17 فایل
این روایت‌ها هستندکه تاریخ سرزمین‌‌مان را می‌سازند. چون روایت مهم است. 🇮🇷 با نوشتن و بازنشر پیام‌ها راوی سرزمین انقلاب اسلامی باشید. 🌱 دریافت روایت : @yazeynab63 @Z_yazdi_Z @jav1399 آدرس ما در تمام پیام‌رسان‌ها: https://zil.ink/Khatterevayat
مشاهده در ایتا
دانلود
✍از خوزستان به تبریز بسم‌الله الرّحمن الرحیم الحمدالله رب العالین پدرم کشاورز است. در خوزستان زمین‌ها خشک‌ شده‌اند و زرد. فصل برداشت و درو کردن است. غروب پدرم با دستانی زخمی و زمخت، عرق‌ریزان بین چروک‌های موازی گونه‌اش از سر زمین به خانه آمد. از اهالی خبر را شنیده بود. با تُن صدایی محکم ولی ناآرام پرسید: راسته که رئیس‌جمهور سقوط کرده؟ من: تک کلمه‌ آره‌ای می‌گویم و سکوت می‌کنم. دوباره می‌پرسد از چگونگی و چرایی و باوری که نمی‌خواهد بکند. قسم می‌خورد: به امام رضا نمونه‌اش نیست. صدای اذان از پنجره خانه‌مان می‌پیجد داخل. دلم پر می‌زند به مشهد. حالا من امام رضا را قسم می‌دهم که نگهدار سید محرومان و کشاورزان باشد. ذهنم از زمین‌های خشک و داغ پرت می‌شود به تبریز. هوا خیلی سرد است‌. تا مغز استخوانم می‌رود. باران ملایم خودش را می‌ریزد روی درختان پیچ‌خورده‌ی انبوه جنگل‌‌. جنگل پر از مه غلیظ شده است. کوه‌های سفت و سخت شانه کشیده‌اند. با تن‌هایی نرم و لطیف برخورد می‌کنند. اشک‌هایم سر می‌خورند روی گونه‌های صافم. با گوشه روسری‌ام جمع‌شان می‌کنم تا پدر نبیند. آرام می‌خزم توی اتاق. اما برخلاف من مادر گوشه پذیرایی نشسته است. عمدا می‌گذارد صدایش بلند شود و اشکش جاری. بلند های های می‌کند: این سید آدم خوبیه. حیفه‌. باید قدرش رو بدونیم. خوشبحالش خادم امام رضاست. زمزمه می‌کنم: خوشبحالش شروع و پایان ماموریتش در ایام تولد امام رضا بود. آخر آدم باید چقدر برای امامی اینقدر عزیز باشد که این‌گونه بهش عیدی بدهد؟ ✍ @khatterevayat