eitaa logo
خط روایت
1.3هزار دنبال‌کننده
643 عکس
97 ویدیو
14 فایل
این روایت‌ها، نوشته مردم سرزمین انقلاب اسلامی است. محتواهای این کانال را می‌توانید بردارید و هر جا که خواستید بازنشر کنید، می‌توانید از این محتواها برای تولید محصولات رسانه‌ای هم استفاده کنید. ادمین‌ خانم‌ها : @Sa1399 جاودان یزدی‌زادگان @Z_yazdi_Z
مشاهده در ایتا
دانلود
به نام خدا ❤️ زهی خیال باطل رفتم از توی انباری چیزی بردارم که دیدمش. مثل طنابی ضخیم و پیچ خورده، به دیوار چسبیده بود. با داد و فریاد همه را باخبر کردم. دویدند و با بیل رفتند سراغش. موقع کشتنش من آنجا نبودم ولی می‌گفتند که ابتدا یک ضربه به سرش زدند و بعد او را از وسط به دو نیم کردند. جایی خواندم که اگر سر مار را از تنش جدا کنی به زندگی‌اش خاتمه داده‌ای و او دیگر هیچ خطری ندارد. امروز اما کلیپی دیدم از ماری که سرش قطع شده بود و در همان وضعیت شدیدا تکان می‌خورد و می‌خواست حمله کند. با شنیدن خبر شهادت یحیی سنوار لحظه‌ای در ذهنم تصور کردم که نکند کار حزب الله تمام است. نکند دشمن مشترک‌مان دارد به پیروزی نزدیک می‌شود. تا اینکه این آیه و تفسیرش را از زبان رهبرمان شنیدم و بسیار تسکین پیدا کردم. رژیم صهیونسیتی لبریز از کینه و غیظ است. دارد می‌میرد از این خشم. این آیه صراحتا جوابشان را می‌دهد که: هَا أَنْتُمْ أُولَاءِ تُحِبُّونَهُمْ وَلَا يُحِبُّونَكُمْ وَتُؤْمِنُونَ بِالْكِتَابِ كُلِّهِ وَإِذَا لَقُوكُمْ قَالُوا آمَنَّا وَإِذَا خَلَوْا عَضُّوا عَلَيْكُمُ الْأَنَامِلَ مِنَ الْغَيْظِ ۚ قُلْ مُوتُوا بِغَيْظِكُمْ ۗ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ هان! (اى مسلمانان!) اين شماييد كه آنان را دوست مى‌داريد، ولى آنها شما را دوست نمى‌دارند، در حالى كه شما به همه‌ى كتاب‌ها (ى آسمانى) ايمان داريد (ولى آنها به كتاب شما ايمان نمى‌آورند.) و هرگاه با شما ديدار كنند (منافقانه) مى‌گويند: ما ايمان آورديم و چون (با هم) خلوت كنند، از شدّت خشم بر شما، سر انگشتان خود را مى‌گزند. بگو: به خشمتان بميريد، همانا خداوند به درون سينه‌ها آگاه است. حالا در این جنگ مقاومت، نبرد انسانها با ماری عظیم الجثه ست که بعد از سالها، نبرد به جایی رسیده که سر مار شدیداً زخمی شده و چیزی نمانده تا از تنش جدا شود. مار ترسیده و سعی دارد با زخمی کردن آدم های بیشتری خودش را نجات دهد. در صورتی که این یک خیال پوچ است. او از ضربه ای که به سرش خورده دچار توهم شده، که خودش را پیروز میدان می‌داند. بگذاریم در خیالِ خام خود بماند. ما که می‌دانیم و باور داریم که نابودی‌اش نزدیک است. یحیی سنوار با شهادت شجاعانه‌اش نشان داد که رفتنی در کار نیست. او حالا فراتر از زمان و مکان حرکت می‌کند و حمایتش از نیروهای مقاومت را کنار نمی‌گذارد. اسرائیل باید از نیروهای نامرئی‌ مبارز بیشتر بترسد. چون دیگر تانک و پهباد و موشک برای نبرد به کارش نمی‌آید. ✍ 〰〰〰〰 〰〰〰〰 @khatterevayat
مقاومتی که زنده است با شهادت یحیی سنوار دوباره تمام فکرم درگیر شد. چند وقتی است حوادث شدت گرفته... حوادث را یکی یکی عقب می‌روم تا می‌رسم به همین یک سال پیش‌. می‌رسم به طوفان‌الاقصی که طراحش یحیی سنوار بوده راستش را بخواهی، تا قبل از آن، فلسطین برایم بیشتر از یک نماد مظلوم نبود، نمادی که باید جمعه‌ آخر ماه مبارک را به آن اختصاص داد و برایش دعا کرد تا روزی که دشمن از سرزمینش بیرون رانده شود... همین!! اما بعد از طوفان الاقصی ورق برگشت. فلسطینی که همیشه نماد مظلومیت را یدک می‌کشید حالا داشت در کنار مظلومیتش، قدرت نمایی می‌کرد. خبرهای غزه در شبکه‌های مجازی پخش می‌شد و ایستادگیِ مردمش در برابر جنایات اسرائیل، مرا به تحسین وامی‌داشت... همان ویدیو زنانی که بر روی خرابه‌های خانه‌هایشان پر صلابت ایستاده‌اند و با کمترین امکانات، به پختِ سخت‌ترین غذاهای لبلانی مشغولند و تمام هیبت تو خالی دشمن را به سخره گرفته‌اند، یا حتی همان زنی که جسم سرد فرزندش را بر روی دست گرفته و رجز می‌خواند، برایم معادله را بهم زد. حالا بعد از طوفان الاقصی انگار تازه فلسطین را شناخته‌ام. فلسطین حالا برایم نماد مقاومت است، نماد ایستادگی و با دیدن فیلم لحظات آخر یحیی سنوار و اوج صلابت و مقاومتی که حتی از پشت دوربین هم مشخص است، فهمیدم او فقط یحیی سنوار نبود، او نماد یک تفکر است. و من مطمئنم فلسطینی که حالا می‌شناسم پر است از هنیه‌ها و سنوارها و بی گمان ┈••✾ گر پدر نیست، تفنگ پدری هست هنوز ✾••┈ ✍ 〰〰〰〰 〰〰〰〰 @khatterevayat @f_mohaammadi
گفت: زمان طلوع خورشید،ستاره ای در آسمان می‌بینی؟ گفتم: نه با غروب ستاره‌ها، خورشید طلوع می‌کند. گفت: آفرین! همینه نگران نباش! در آستانه‌ی طلوع خورشید؛ ستارگان یک به یک غروب می کنند. یا ایها العزیز! ستارگان جبهه‌ی مقاومت، یک به یک غروب می کنند و قربان کوچه‌ی انتظار می‌شوند، طلوع کن ای روشنی بخش جهان... بیا که دنیا بی‌تو تاریک است! 😭 دورت بگردم امام زمان جانم💚 ✍ 〰〰〰〰 〰〰〰〰 @khatterevayat
به نام خدا ❤️ جیردوی اعظم صفحه منچ را گذاشتم وسط. داشتم مهره‌ها را تقسیم می‌کردم که پسرِ خاله افسانه آمد. دستش را گذاشت روی صفحه و با قلدری گفت: _ اگه بازیم ندین نمی‌ذارم بازی کنین. دستم را به کمر زدم و توی چشم‌هایش نگاه کردم. _ تو اصلا بازی بلد نیستی. لب‌هایش مثل عسل بدون موم شره کرد. _ خیلی هم بلدم، چی فکر کردی. دلمان نمی‌خواست، ولی چاره‌ای نداشتیم، بازی‌اش نمی‌دادیم، می‌رفت و خاله را می‌آورد پادرمیانی. حالا هر کدام‌مان تبدیل به چهارچشم شدیم تا نگذاریم کلک‌ بزند. دستش را آورد و تاس را انداخت. تاس قل خورد و رفت کنار گلدان. دوید. دویدیم. قبل از رسیدن‌مان تاس را چرخاند. _ شیش شیش آوردم، ایول چشم‌های چهارتایی‌مان هشت تا شد. _ ما دیدیم تاس و چرخوندی. زیر بار نرفت. بازی را ادامه دادیم. خودمان می‌خواستیم پوز این جیردو را به خاک بمالیم. حالا تمام مهره‌هایش توی بازی بودند و او سرخوشانه جلو می‌رفت. شش اول را که آورد خندید. دهنش را کج کرد برایمان. شش دوم را که دید، رنگش پرید. چشم‌هایش مثل ژله‌ای نیم‌بند لرزید. تاس را میان مشتش گرفت و انداخت. تاس قل خورد و وقتی ایستاد سومین بار هم شش آمد. دستش را محکم زد به صفحه بازی. همه مهره‌ها نقش زمین شدند. _ اصلنم قبول نیست. من با شما جیردوا بازی نمی‌کنم. از رفتنش خوشحال شدیم. رسم بازی را بلد نبود. توی گوگل سرچ کردم، تقلب‌های نتانیاهو. بگذارید نگویم برایتان، فقط همین را بگویم که او دست پسرخاله من را هم از پشت بسته است. بنظرم بهتر است به او لقب جیردویِ اعظم را بدهیم و از بازی بندازیمش بیرون، نظرتان؟ پانوشت: جیردو در لهجه مشهدی همان متقلب است. ✍ 〰〰〰〰 〰〰〰〰 @khatterevayat
سیاوش غزه‌ از اردیبهشت 1403 شروع شد. از روزهای مه آلودی که رییس جمهور و وزیر امور خارجه‌مان ساعت‌ها بود از ما جدا شده بودند و ما هنوز داشتیم تسبیح می‌گرداندیم. دانه‌های تسبیح روی هم می‌افتاد و ما هنوز نمی‌دانستیم چند بار دیگر باید تسبیح بچرخانیم برای دانه درشت‌هایی که هیچ وقت به نبودنشان فکر نکرده بودیم. از آن روز به بعد شهید دادیم، مثل روزهای 8 سال دفاع مقدس که خدا داشت یکی‌یکی خاص‌هایش را غسل خون می‌داد برای ماجرایی بزرگتر. و بعد شهرمان پر شد از عکس‌هایی که بهمان جان داد، رنگ داد و پر شورمان کرد و با هر کدامشان حسی جدید سراغمان آمد. با شهادت هنیه احساس کردم، پدربزرگی مهربان دنیای مقاومت را ترک کرده، با شهادت سید حسن، انگار مالک اشتر سَمُی را که پیرزنی به او داده نوشیده و حالا با رفتن یحیی السنوار، حس غریبی دارم. ماجرای رفتن او آنقدر ویژه در من اثر گذاشته که تا به حال با خبر شهادت هیچ قهرمانی، اینطور نشده بودم. او مردی بود بی‌سایه، با صلابت، با چشمهایی پر از شور جوانی و بی‌که بترسد و یا لحظه‌ای تعلل کند با تمام امکاناتش جنگید، با تمام آنچه که برایش باقی مانده بود. اجانب سالهاست دنیای ما و بچه‌هایمان را با قهرمانهای پلاستیکی‌شان گول زده‌اند. از سوپرمن و بت‌من گرفته تا هالک و اسپایدرمن. سالهاست پلاستیکی‌های آمریکایی یک تنه دنیا را نجات می‌دهند. غافل از اینکه اسلام پاک محمدی فرزندانی پرورش داده که در ۶۰ سالگی هنوز مثل جوانان رشید؛ بی ترسِ از دست دادن جان، جهاد می‌کنند. مدتها بود دنبال مصداق عبارت "شجاعت" می‌گشتم. کجا باید پیدایش می‌کردم؟ توی کشور، عراق، سوریه یا لبنان؟ شجاعت همه جا بود اما به شچم من نمی‌آمد انگار. شاید آن‌قدر حاج قاسم و بچه‌هایش گل کاشته بودند که برایم عادی شده بود. گم شده‌ای داشتم که باید پیدا می‌شد و به بچه‌هایم می‌گفتمش. تا آن روز که شجاعت را به چشم دیدم. توی صفحه نمایش بود اما یک طوری بود که باورپذیر شده بود. از نوع پلاستیکی نبود، از مدلی که می‌شناختم هم نبود. یک شکلی داشت رخ می‌داد که منتظرش نبودیم اما باید می‌دیدیمش.توی چشمهای من تصویری در حال حرکت بود. در پشت دوربین یک پهباد. در فضایی به رنگ خاک و مردی که با هیبتی مردانه روی مبلی نشسته بود. شجاعت واژه مقدسی که با هالیوود از حیثیت افتاده بود، با السنوار؛ روی مبلی در وسط خانه‌ای ویران شده، حی می‌شد. شجاعت او بی مونتاژ، بی دکوپاژ و خالص و ناب، وسط پاره آجرها جاری بود و توی سالن و آشپزخانه آن خانه چرخ می‌زد. پهباد که از ترس چوب ِتوی دستِ چپ یحیی ترسید و رویش را برگرداند، جریان سیال شجاعت آقای فرمانده دپو شد پشت آن آهن آلات و وقتی پهباد برگشت تا به خیال خود شکار بزرگش را به تصویر بکشد، هوریز شد توی رسانه‌های دنیا، توی قلبهای ما. ورق برگشت. پهباد و نگاههای پشت آن شکار سیاوش شد. و حالا چند روزیست که رسم سیاوشان در فلسطین برپا شده. از هر جایی که شجاعت سیاوش غزه‌ای دیده شده، یحیی السنوار دیگری شکفته است. من یک مادرم. می‌دانم چشمهای بچه‌ها چه می‌گوید. من یک خواهرم، می‌دانم چشمهای برادرانم چطور حرف می‌زنند. حتی با این فاصله ظاهری از ایران تا غزه، برق شجاعت چشمهای السنوارهای جدید را از وسط چفیه‌ پیچیده شده دور سر و صورتشان می‌بینم. می‌دانم که قطره های خون فرمانده، انتفاضه دیگری راه انداخته است، می‌دانم که اسلحه جدیدی ساخته است. اسلحه‌ تازه، حتی از سنگهایی که سالها جوانان از در و ودیوار باقی مانده خانه‌هایشان برداشته و به تانک‌های دشمن پرتاب کرده بودند هم کاری‌تر است. چوبهایی که توی دستهای آنهاست قرار است کاری را که تا به حال دنیا نکرده، به پایان برساند. من تا قبل از دیدن سکانس پایانی و درخشان شهادت یحیی السنوار فکر می‌کردم ما ایرانیها آنقدر شجاعیم که تنها مدافعان مردم مظلوم فلسطین هستیم، اما این روزها فهمیده‌ام که ما نشسته‌ایم توی خانه‌هامان، زیر سایه امنیت جمهوری اسلامی عزیزمان و پیرمردهای دل‌جوان، آن سر دنیا با گوشت و پوست‌شان از ما دفاع می‌کنند. ✍ 〰〰〰〰 〰〰〰〰 @khatterevayat https://eitaa.com/khuaan