eitaa logo
خط روایت
1.3هزار دنبال‌کننده
674 عکس
112 ویدیو
16 فایل
این روایت‌ها، نوشته مردم سرزمین انقلاب اسلامی است. محتواهای این کانال را می‌توانید بردارید و هر جا که خواستید بازنشر کنید، می‌توانید از این محتواها برای تولید محصولات رسانه‌ای هم استفاده کنید. ادمین‌ خانم‌ها : @Sa1399 جاودان یزدی‌زادگان @Z_yazdi_Z
مشاهده در ایتا
دانلود
روی مبل زرشکیِ جلوی تلویزیون مچاله شده‌ام. شبکه خبر مدام می‌گوید محل سانحه شناسایی شده و تیم اعزامی در نزدیکی محل هستند. می‌گوید تا کنون علائم حیاتی در محل دیده نشده. باید آماده شوم بروم سر کلاس اما چشم هایم میخِ تلویزیون است و خبری که مدام تکرار می‌شود. صدا را زیاد می‌کنم و می‌روم توی اتاق. روسری سبز را برمیدارم و به روسری مشکی، کنار روسری های دیگر نکاه می‌کنم. شبکه خبر گفته تا کنون علائم حیاتی دیده نشده. چه می‌کنی خوش خیال خانم؟ روسری مشکی را بردار دیگر.. دستم نمی‌رود، دلم نمی‌رود.. دلم می‌خواهد امید داشته باشد! حرفش را به کرسی می‌نشاند. به انگشت ها فرمان می‌دهد که با پس زمینه صدای خبری که مدام تکرار می‌شود سوزن را کوک بزند به روسری سبز. مامان نشسته روی صندلیِ ناهارخوری آشپزخانه رو به تلویزیون و نگران صحنه های تکراری را نگاه می‌کند. قاب عکس حاج قاسم کنار تلویزیون می‌خندد. به مامان می‌گویم:« این قاب امروز یجوری نیست؟ لبخند حاج قاسم امروز فرق نداره؟» مامان که از خبر ها کلافه است، نگاه گذرایی به قاب می‌کند و حرفم را نشنیده می‌گیرد. - چقدر خبر تکراری پخش می‌کنن! از قاب چشم برمیدارم. صدای بوق ماشین بابا می‌آید. چادرم را می‌اندازم روی سر و کوله را برمیدارم. به مامان می‌گویم نگران نباشد و خداحافظی می‌کنم. درب ماشین را می‌بندم و چشم میدوزم به صفحه روشنِ گوشی که روی خبرگزاری های مختلف می‌چرخد. بابا می‌گوید «خبری شد برام بخون» سر تکان می‌دهم و می‌گویم «خبر جدیدی نیست. آخرین خبر اینه که نزدیک محلن..» تند می‌راند بابا. هرچند دقیقه می‌زند روی فرمان. و خیلی زود ترمز می‌کند جلوی در. هنوز یک ساعت تا کلاس مانده. می‌روم توی خوابگاه و توی اتاق می‌نشینم. می‌نشینم و خبر ها را چک می‌کنم. هنوز فارس چیزی نگفته اما یکی یکی کانال ها خبر تسلیت می‌زنند. باور نمی‌کنم. بهت دارم. تند تند کانال های دیگر را چک می‌کنم. همه خبر تسلیت و شهادت رئیس جمهور و همراهانش را گذاشته‌اند. دست هایم سر می‌شوند. در عرض پنج دقیقه همه کانال ها و سایت ها خبر را کار می‌کنند. همه جا حرف اوست.. فیلم های زیادی از او وایرال می‌شود که در یکی از آن‌ها می‌گوید «نمی‌ارزه آدم تو این دنیا برای چیزی گریه کنه جز اباعبدالله..» آقای رئیس جمهور خودش در غم فقدانش به اشک های ما جهت می‌دهد. می‌خواهم بلند شوم و بروم سمت کلاس. حس می‌کنم کمرم خم شده.. به زحمت بلند می‌شوم. خبر می‌دهند کلاس تعطیل است. می‌روم سمت خانه. آقای راننده تاکسی چشم‌هایش سرخ است. با چشم های سرخش تو آینه نگاهم می‌کند و می‌گوید «بخدا دلم سوخته دختر جان. چه مردی رو از دست دادیم. چقدر دلسوز این مردم بود. یک لحظه آروم و قرار نداشت..» همه جا حرف اوست.. حرفش را تایید می‌کنم. با پشت دست اشک نیامده‌اش را پاک می‌کند. - به‌خدا دخترم، من تو این دولت یه وام نگرفتم. از صبح تا شبم دارم تو این تاکسی جون می‌کنم. ولی این مرد واقعا تو دلم جا داشت. می‌دیدیم داره کار می‌کنه، می‌دیدیم زحمتاشو.. از لاین سبقت می‌رود سمت راست. انگار می‌خواهد آرام تر برود تا بیشتر دل سبک کند.. - من پسر جوون از دست دادم.. انقدری گریه نکردم که امروز برای آقای رئیسی گریه کردم.. چه می‌کنی پیرمرد.. داری اشک ما را هم توی تاکسی در میاوری.. حرف او را می‌گویم به پیرمرد.. می‌گویم تو یک سخنرانی داشته‌ای که تویش گفته ای :«نمی‌ارزه آدم تو این دنیا برای چیزی گریه کنه جز اباعبدالله..» از پیرمرد که خداحافظی می‌کنم و درب ماشینش را می‌بندم، می‌بینم نرفته، سرش را گذاشته روی فرمان و شانه هایش می‌لرزد.. تلویزیون قرآن می‌خواند و مامان بلند بلند گریه می‌کند.. سرش را می‌گیرم توی بغلم و پشتش را نوازش می‌کنم. و باز می‌گویم که تو یک سخنرانی داشته‌ای که تویش گفته ای :«نمی‌ارزه آدم تو این دنیا برای چیزی گریه کنه جز اباعبدالله..» عکس کنار تلویزیون را نشان می‌دهد و می‌گوید:«راست گفتی.. حاج قاسم یجور دیگه ای می‌خنده امروز.. یجوری که مشخصه مهمون داره..» ✍ @khatterevayat