eitaa logo
خط روایت
1.6هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
229 ویدیو
17 فایل
این روایت‌ها هستندکه تاریخ سرزمین‌‌مان را می‌سازند. چون روایت مهم است. 🇮🇷 با نوشتن و بازنشر پیام‌ها راوی سرزمین انقلاب اسلامی باشید. 🌱 دریافت روایت : @yazeynab63 @Z_yazdi_Z @jav1399 آدرس ما در تمام پیام‌رسان‌ها: https://zil.ink/Khatterevayat
مشاهده در ایتا
دانلود
ما اکثریت بی‌تفاوت من به این یک هفته نیاز داشتم. یک هفته ماراتن وار که هر روز توی کوچه و خیابان و تلوزیون و هر رسانه ای که دریچه چشمم به رویش باز شد عکست را ببینم. توی خانه با اصراری عجیب زل بزنم به فیلم های آرشیوی که نمی‌دانم توی کدام پستوی مصلحتی صدا و سیما برای این روزها کنار گذاشته بودند. اما باید اعتراف کنم. تا چند روز یک قطره اشک نریختم. حتی حالا که این روایت را می‌نویسم چشمانم تر نیست. برعکس هر شهید دیگری در این سطح که بغض رفتنش بیخ گلویم را می‌چسبید و تا گلوله های اشکم خالی نمیشد آرام نمیگرفتم. شاید حجم شوک رفتنت زیاد بود. اینکه یک روز صبح بروی و برنگردی برایم عادی نبود. شبیه آنهایی که یک دفعه عزیزی را از دست میدهند بدون هیچ مقدمه ای. حس نمیکردم رییس جمهور هم دارد یک جایی می‌جنگد و باید گاهی وقت ها نگرانش باشم. اینکه تفنگی که روی دوشش نبود را ببینم و بفهمم به وسعت ایران میجنگد نه یک منطقه توی بلندی های جولان یا... تا روز سوم اشک نریختم. اینکه یک آدم سیاسی بودی بی تاثیر نبود. من از همان دسته آدم های خسته ای بودم که بعد از انداختن اسمت توی صندوق رای ۱۴۰۰ ارتباطم را با جهان سیاست کاملا قطع کردم. کاری که شاید نصف جمعیت رای دهنده ایران انجام می‌دهند و مرغ مقلد روح من هم پشت سرشان راه افتاد. از ۱۴۰۰ دچار یک جور خستگی سیاسی عجیب بودم و هستم که شاید مقصرش سیاسی های قبل از تو یا همراه تو بودند و هستند. بعد از انداختن رای، آقاسید سه سال نه دقیق پیگیر شما بودم نه حتی دنبالت می‌کردم. حتی نمیدانستم هر هفته سفر استانی داشتی. شاید شبیه همان نصف بیشتر... شاید این آفت که شبیه اکثریت باشم برایم عادی شده. روز اول و دوم گذشت. و چشم هایم هیچ واکنش احساسی و حتی معقولی نشان نداد. توی خودم دنبال دلیل بودم. بعد روز سوم رسید و تابوت پرچم پیچ شده ات زیر بیرق آمده ام ای شاه پناهم بده راه افتاد سمت حرم. چشم هایم چسبیده بود به صفحه تلوزیون و مقاومت می‌کرد برایت اشک بریزد. قفل شده بودم روی جمعیتی که دور و برت میچرخیدند. شاید مثل من عذاب وجدان این سه سال گریبان گردنشان را گرفته و آورده بود پیش تابوت. بعد چشم هایم جوشید و قطره های اشک صورتم را خیس کرد. انگار باید گوشه حرم خاکت می‌کردند تا باور کنم دیگر تو را نداریم. تو که اولین رای ریاست جمهوری من بودی و باید بیشتر از این ها دوستت می‌داشتم،پیگیرت می‌شدم و برایت تلاش می‌کردم. شاید رفتن تو تلنگر بود برای ما اکثریت بی تفاوتی که قفل اشک چشم هایمان برای امثال تو دیر باز می‌شود و از عالم سیاست خسته ایم. ... ✍ @khatterevayat @Anne57