مشارکت در انتخابات
در روزهای تبلیغات انتخابات ۱۴۰۰ بخاطر صدمهای که دولت تدبیر وامید، به امید مردم زد، نگران پایین بودن مشارکت بودیم. قانع کردن مردم برای رای دادن سخت بود. اولین تجربه فعالیت انتخاباتی را با حضور در ستاد آقای رئیسی تجربه کردم.
هر کاری به فکرمان میرسید، انجام میدادیم. رئیسی گفته بود قصد پرداخت مخارج سنگین تبلیغات را ندارد، ما هم برای ستاد مردمی خانه به خانه رفتیم و فرش، سماور وظروف پذیرایی جمع کردیم. از مدارس و خانهی قرآن صندلی و میز و...آوردیم. محل ستاد را هم مسئولین ستاد انتخاباتی استان در اختیار قرار دادند.
آن روزها مصادف با دههی کرامت بود. دختران جوان هدیههای کوچک با دعوتنامه برای مشارکت در انتخابات درست کرده بودند و در خیابانها به عابرین میدادند. طلبههای خانم به روستاها و محلات میرفتند و کوچه به کوچه در خانهها را میزدند تا مردم را به انتخابات دعوت کنند.
بسیجیها در پارکها یا مسیرهای شلوغ تریبون آزاد میگذاشتند. ما هم در پارک محله و هم حسینهیمان جشن دههی کرامت با جاشنی دعوت به مشارکت در انتخابات، گذاشتیم.
خواهرم میگفت با وجودیکه همسایههایمان را در کوچهی عریض و طویل ابوذر۳۹ نمیشناختم، اما در تکتک خانهها را زدم و بعد از معرفی و احوالپرسی در یک گفتگوی کوتاه قرار دیدار سر صندوق رای را با آنها گذاشتم.
دوست فعال سیاسی و شناخته شدهام که بسیار متمکن هم هست، علاوه بر رفتن به روستاهای دورافتاده و محروم و دیدار با بزرگان و مولویهای ترکمن و سخنرانی برای مردم، قسم میخورد که به آپاراتیها و مکانیکیهای جرجان در اول گرگان رفته و تکتکشان را دعوت کرده بیایند و رای بدهند.
خلاصه هر کاری بلد بودیم انجام دادیم، تا حتی شده یکنفر بیشتر پای صندوق بیاید. ولی خدایی آنقدر جو سنگین بود و مردم ناامید و خسته که همانموقع و در همانروزها، بارها و بارها گفتم این مردم را نه ما، که نیرویی خدایی و امامزمان(عج) پای کار آورد و آخر رئیسی با کنار رفتن جلیلی بخاطر تاکید آقا بر پشتوانهی رای بیشتر مردمی، رای آورد. رئیسی این را هم گفته بود، که خودش را وامدار افراد در ستادها نمیداند، یعنی کار ستاد تبلیغاتیاش باید برای رضای خدا باشد و فعالین انتظار پست و مقام و التفات خاص نداشته باشند.
در این سهسال همیشه در تمام لحظات دعا، دعایش میکردم و حتی به بچههایم و دیگران سفارش میکردم که دعایش کنند.
خیلیها، حتی آنهاکه به او رای داده بودند هم کم صبری میکردند و دائم زبانشان به اعتراض باز بود. هرچه میگفتم اینهمه تلاش و زحمت شبانهروزی این مرد را ببینید، باز میگفتند چه فایده!! ما در زندگی و سفرهی مان چیزی احساس نمیکنیم.
آه که یاس و دلسردی دولت تدبیر و امید هنوز بر جان مردم حکمفرما بود. عجیب اینکه زبان شماتت و سرزنش رئیس و وزرا و حامیان آن دولت همچنان دراز با نیش و کنایه بود.
اما این شهادت هم گزارش سهسال کار شبانهروزی را آشکار و هم ناامیدی را کم کرد. دیگر نیاز نیست خانه به خانه مردم را دعوت کنیم. حالا مردم خودشان شوق دارند تا کسی مثل رئیسی را انتخاب کنند.
خداوند تورا با اولیاء و خوبانش محشور کند که هم زندگی و هم شهادتت مایهی برکت بود و هست.
✍ #موسوی_پارسایی
#خط_روایت
#انتخابات
#ادامه_راه
@khatterevayat
🚩✨﷽
〰〰〰〰〰
#مقاومت
اسرائیل اخطار حمله و دستور تخلیه به ساکنین جنین را صادر کرده بود. دخترک با مردم آواره به مقصدی نامعلوم از روی آوارها و خرابهها پیاده راه افتادند.
حالا دو روز بود که در راه بودند. او به پاهای زخمی و چرکمرده در دمپاییهایش نگاه کرد و با صدای لرزان و ضعیفی گفت:
_ من خسته شدم. نمیتوانم دیگر راه بروم!
زن همراهش که با هیچ او نسبتی جز شریک بودن در بیپناهی، تنهایی و آوارگی نداشت، گفت:
_ کمی همینجا مینشینیم. خستگیات که تمام شد، راه میافتیم.
دخترک گریهاش شدیدتر شد و گفت:
_ پاهایم زخم شده، گرسنهام، تشنهام من اگر هرچقدر اینجا بنشینم خستگیام تمام نمیشود.
وبا تهمانده جانی که داشت به اینطرف و آنطرف نگاهی کرد و با ناامیدی فریاد زد:
_ مامان مامان بابا بابا بابا کجایین؟
خودش را به آغوش زن انداخت.
صدایش گرفت و با بغض سنگینِ گلویش خشدار شد و گفت:
_ من از دست شما عصبانیام که مرا تنها گذاشتید.
زن به یاد دختران شش و ده سالهاش که نتوانسته بود از زیر آوار بیرونشان بیاورد، او را بغل کرد. دخترک آرام نمیشد و بانهایت اندوه و شاکی، پدرو مادرش را برای کمک صدا میزد.
_ مامان! بابا! کجایین؟؟؟
زن کوله کهنهی پشتش را که تمام داراییاش بود، روی زمین گذاشت تا دخترک را بهتر در آغوش بگیرد. او هم میخواست گریه کند اما اشکی برایش نمانده بود. در عرض چند ماه همسر و دو دخترش، پدر، مادر، برادر، خواهر،خواهرزاده و برادرزادههایش را از دست داده بود. خانهی زیبایش به تلی از خاک تبدیل شده بود. انقدر جانش در مصیبتها زخم برداشته بود که در طی این دو روز، اسم دخترک را نپرسیده بود.
چیزی که آنها را در کنار هم قرار میداد غم و مصیبتها و غصهها بود.
زن دخترک را به آغوشش چسباند و در گوشش گفت:
_ خدا با ماست. او ما را میبیند. او این ظلمها را بیپاسخ نخواهد گذاشت. او انتقاممان را خواهد گرفت.
....
شب شنبه هجدهمذیالحجه صدای غرش موشکهای ایرانی از خواب بیدارش کرد. از جا بلند شد هیچکس اطرافش نبود همه بیرون چادر مرد و زن و پیر و جوان ایستاده بودند و اللهاکبر میگفتند.
به آسمان نگاه کرد. خوشحالی دیدن موشکها او را در مسیر حرکتشان دواند. دخترک از هیجان لال شده بود. به آسمان نگاه میکرد و به طرف موشکها میدوید. زبانش باز شد و فریاد میزد:
_ خدایا این موشکها را به هدفهایشان برسان.
خدایا انتقام ما را از اسراییل بگیر
خدایا آنانکه ما را یاری دادهاند یاری بده.
خدایا ایران را پیروز کن!
خدایا شکرت خدایاشکرت خدایاشکرت.
✍ #موسوی_پارسایی
〰〰〰〰〰
#خط_روایت
#خط_خیبر
#خیال
🔻روایتهای حماسی خود را برای ما ارسال کنید.
〰〰〰〰〰
https://eitaa.com/khatterevayat