eitaa logo
خيمة‌الشّهداء _ مشهد
675 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
769 ویدیو
12 فایل
کانال خيمة الشهداء_ گزارشات و برنامه های مجمع فرهنگی روح الامین که در قطعه شهدای بهشت رضا علیه السلام برگزار می شود. ادمین: @kheime_sh مشاوره: @seyedmohsen1357 فرهنگی: @abdekhodai نظرات و سخنان شما: https://harfeto.timefriend.net/17238934381119
مشاهده در ایتا
دانلود
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‹ 🌿🌷 › گمنامی‌ تنھا‌ براۍ شھرت ‌پرستان ‌دردآور‌ است‌ وَگرنھ‌ همھ‌ی‌ اجر‌ها ‌در ‌گمنامی‌ست . . ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌺هدیه محضر شهدا صــلوات 👇نشانی ما👇 " خيمة الشهداء " 🆔 ایتا: @kheime_shohada110
اَللَّهُمَّ رَبَّ شَهْرِ رَمَضَان 🌙
دعای روز چهاردهم ماه مبارک رمضان🌙
Joze 14.mp3
3.93M
🎙 تلاوت تحدیر (تندخوانی) 📗 جزء چهاردهم قرآن کریم ⏱ «در ۳۰ دقیقه یک جزء تلاوت کنید» 👥برای دوستان خود ارسال فرمایید 🤲التماس دعا 👇نشانی ما👇 " خيمة الشهداء " 🆔 ایتا: @kheime_shohada110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹برنامه معنوی اعتکاف رمضانیه 🌴ویژه برادران و خواهران 🌱 مبلغ: ۲۰۰.۰۰۰ تومان ☘ ظرفیت محدود 🌱تاریخ: ۲۴ماه مبارک رمضان مصادف با ۱۶ فروردین 🌳مکان: مسجد جامع حضرت جوادالائمه علیه السلام _تلگرد 👇نشانی ما👇 " خيمة الشهداء " 🆔 ایتا: @kheime_shohada110
🌷لحظات معنوی 🌷 💐🌸افطار🌺🌸 قرص ماه و قرص نان و قرص روی ماه تو لحظه ی افطار در دارالشفای عاشقی‌ـست شهید 👇نشانی ما👇 " خيمة الشهداء " 🆔 ایتا: @kheime_shohada110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 آن قدر در مسئله حجاب از میان برخی مسئولین، روحانیون و فعالان مجازی، خلط مبحث شده که بر خود تکلیف می دانم حداقل هفته ای یک بار این سخنرانی امام خامنه ای را انتشار دهم بلکه برای همه فصل الخطاب باشد. ♦️اگر قرار است در برابر حجاب رویکردتان صرفا فرهنگی باشد، شرب خمر و روابط نامشروع و سایر منکرات را هم آزاد بگذارید که اتفاقا تجارتتان هم به راه باشد، اما در عوض فقط کار فرهنگی بکنید. ♦️یقینا کار فرهنگی باید باشد اما حجاب قانون شرع و نظام جمهوری اسلامیست و حکومت موظف است که آن را اجرا کند و هر قانونی بدون ضابط و ضمانت اجرایی فاقد معناست. ♦️یا نگویید منویات امام خامنه ای، فصل الخطاب است یا ولایتمدار باشید و هر روز با اظهار نظرهای ناقص و الکن و انعکاس آن نقض غرض نفرمایید. "والسلام" 👇نشانی ما👇 " خيمة الشهداء " 🆔 ایتا: @kheime_shohada110
💐 ۱۱۶ خاطرات به قلم اکبر صحرایی 2⃣6️⃣ بخش شصت و دوم: داریو سلمان 🔘قسمت اول ۳۱ تیر ۱۳۶۲ عصر به رحیم نعیمی گفتم: بیا بریم ببینیم اون بسيجیِ تو سنگرِ سایه بون چی شد! شاید موج اونو پرت کرده باشه. _حرفی نیس، داریوش! _سلمان... سلمان... سلمان... لبخند زد و گفت: اصلا داریوسلمان، خوبه؟ راه افتادیم به سمت سایه بانِ منهدم شده. به سنگر که نزدیک شدم، چیزی غیر از سیاهی انفجار ندیدم. همه چیز از تب و تاب افتاده بود. به نقطه ای خیره شدم که ظهر با حبیب نشسته بودم و وصیت نامه می‌نوشت: خیزید ای خوش طالعان... وقت طلوع ماه شد. داخل سایه بان رفتم. علف‌های سبز کامل سوخته بود. سوخته ها را به هم زدم و کاویدم. چشم افتاد به زغال سوخته ای شبیه نیم تنهٔ انسان. لرزیدم و زانویم خم شد. از جنازهٔ سوختهٔ حبیب نوجوان، تنها دو، سه کیلو زغال مانده بود! اشک از چشمانم سرازیر شد. هوار کشیدم: احمقِ نادون! _با منی داریوش؟ _با خودمم! با بغض به رحیم نعیمی گفتم: صبح وصیت می‌نوشت، می‌خواست بده به من، نگرفتم، وصیت نامه سوخته! زدم توی پیشانی ام. وقتی سوختهٔ تن حبیب را برداشتم تا منتقل کنم به سنگر شهدا، نعیمی صدا زد: داریوش، این جا رو! برگشتم. رحیم دورتر، بین علفزار کاغذی پیدا کرده بود. _این وصیتش نیست! _وصیت... ببینم... سوختهٔ جنازه را زمین گذاشتم و کاغذ را از رحیم قاپیدم. زمزمه کردم: وصیت نامه، چه جور تو انفجار نسوخت؟! ...خدایا شاهد باش که حبیب از تمام مظاهر دنیا برید تا به تو نزدیک شود. با عشق در مسیر تو حرکت کرد و اینک تنها پیوستن به تو را انتظار می‌کشد. میخواهم شهید بشوم تا شاید خونم بتواند نهال انقلاب اسلامی را آبیاری کند... بیدار شو! بیدار شو! خورشید اندر چاه شو! خیزید ای خوش طالعان! وقت طلوع ماه شد! وصیت نامه را توی جیب گذاشتم و برگشتم تا جنازهٔ جزغاله شدهٔ حبیب را داخل سنگر شهدا جا بدهم. جمالی نفس زنان از راه رسید و گفت: سلمان، باید یه فکری برای اسیرا بکنیم! به صورت بی رمق رحیم خیره شدم. _منظورت چیه ؟! _تعداد اونا داره از ما بیشتر می‌شه. همهٔ اونا پُر زور و سرحال! این جور پیش بره، حمله می‌کنن و ما رو می‌کشن! _خلیلی هست! _اونم ترکش خورده و از تشنگی نا و رمق نداره! نشستم روی تخته سنگی که زیر درخت بزرگ بود. _پیشنهاد داری؟ _تعارف نداریم، باید سرشون رو بکنیم زیر آب! _مگه میشه، اونا... خلیلی چی میگه؟ _مخالفه... باهاشون رفیق شده، جون اونم تو خطره! _نمی تونم تصمیم بگیرم! برگرد کمک خلیلی، جریان رو به مرتضی میگم! خودم را به مرتضی رساندم و گفتم: تعداد اسیرا داره از ما هم بیشتر میشه، نیرویی نمونده برای مراقبت از اونا... آب هم نداریم بهشون بدیم... خلیلی میگه پاتک بعدی اینا هم از پشت به ما حمله می‌کنن... یه چیزایی بو بردن! _اونا اسیر ما هسن... تصمیم سخته! 👇نشانی ما👇 " خيمة الشهداء " 🆔 ایتا: @kheime_shohada110
💐 ۱۱۷ خاطرات به قلم اکبر صحرایی 2⃣6️⃣ بخش شصت و دوم: داریو سلمان 🔘قسمت دوم اشاره کرد به جلیل حمامی انگار که از اثر خونریزیِ تیرِ داخل دهان تب داشت، گفت: قرارگاه رو بگیر! حمامی قرارگاه را به گوش کرد و بیسیم را دست مرتضی داد. _جعفر جعفر، مرتضی! _مرتضی به گوشم! _جعفر، کی خودتون رو می‌رسونید به ما! _شاید امشب! _سه شبه دارین می‌گین امشب! امشب... _اشلو، کار قفل شده و اگه مشکلی پیش نیاد، می‌رسیم به شما! _اگه مشکلی پیش بیاد چی؟ _اون دیگه با خداست! این جا مشکل اسیرها حاد شده! تعدادشون با ما برابر شده و از ما هم سرحال ترن. امکان شورش و حمله به ما رو دارن. چیکار کنیم؟ _اشلو، تصمیم با خودته! _جعفر اگه تا شب می‌رسین، مشکلی نیس اما اگه نرسین، باید فکری کرد! _رسیدن بچه ها به شما پنجاه، پنجاه هست، نمی‌تونم اطمینان بدم! رو منطقه اطلاعات چندانی نداریم. احتیاج به اطلاعات داریم. _این جور باشه، ناچاریم یا اونا رو بکشیم یا رها کنیم، نگهداری اونا، یعنی قتل عام بچه ها و سقوط تپه! ولی اگه بدونم می‌رسین می‌شه نگه شون داشت! _رسیدن نیرو به شما دست خداست! نداشتن اطلاعات مشکل ماست. دو تا هلی کوپتر هم اومده و سقوط کرده. _بالأخره تکلیف چیه با اسرا؟ _اشلو، تصمیم با خودته! مرتضی وقتی نتیجه نگرفت، گوشی بی‌سیم را زمین گذاشت. نفس عمیقی کشید. برای اولین بار توی چهره مرتضی شک و تردید دیدم! او دستور داده بود که با اسیرها مثل افراد گردان رفتار بشود. حالا مانده بود برای تصمیمی سخت. _سلمان! _بله عمو! _راهی داریم برای نگه داری اسیرا؟ به لبهای داغمه بسته، صورت پوست پوستی شده و چشم های خسته، قرمز، متورم و خاک آلود او خیره شدم. سعی کرد مثل همیشه لبخند بزند. اما این بار نتوانست. آب دهانش را به زور قورت داد. گفتم: چی بگم عمو، این جور پیش بره یا باید رهاشون کنیم یا بکشیم‌شون! _کشتن یا رها کردن؟! گفتم: اگه اونا رو رها کنیم، موقعیت و تعداد ما رو میگن، این یعنی مرگ ما و سقوط تپه! سر به زیر انداخت و طول تپه را چند مرتبه رفت و آمد و گفت: بی سیم بزن بالا خلیلی بیاد! بعد فکری کرد و گفت: اگه یکی حلقهٔ محاصره رو بشکنه و خودش رو برسونه به حاج اسدی و اطلاعات برسونه، به نظرم بد نباشه! _من حاضرم عمو! _از راهی که اومدیم غیر ممکنه، تازه اون راه رو هم بستن! _درسته! باید کسی باشه که راه مستقیم برگشت حاج عمران رو بلد باشه. بچه های شناسایی! _اکثراً شهید شدن و فقط اسماعیل کارگر و ابراهیم توکلی موندن. _اسماعیل هم زخمیه و نمی‌تونه! _می‌مونه ابراهیم! _ولی ابراهیم کوچولو و نحیفه! یعنی میتونه حلقهٔ محاصره رو بشکنه و بیست کیلومتر توی کوهستان راهپیمایی کنه و خودش رو به قمطره برسونه؟ _باید با خودش در میون بذاریم! _سلام آقا مرتضی! علی خلیلی مثل عقاب سر رسید. هول و ولا داشت و انگار شستش خبردار شده بود. مرتضی گفت: زندانبان، دیگه نمی‌تونیم اسیرا رو نگه داریم! _یعنی بُکشیم!؟ _اینم یه راهه دیگه؟ تند گفت: نه... این یه کار رو از من نخواه عمو! من به اونا قول دادم برسونمشون اردوگاه ایران! لبخند زدم و به مرتضی گفتم: علی آقا، محل اردوگاه و شهر اونا رو هم معین کرده. عمو مرتضی گفت: با یه پاتک دیگه میتونن همهٔ ما رو خفه کنن، اول از همه هم تو رو می‌کشن! _می‌دونم عمو، من حاضرم کشته بشم، اما اونا رو نگه داریم! گفتم: علی می‌دونی که غیر ممکنه! _مگه بچه ها نمی آن کمک؟ _معلوم نیس! _پس اونا رو آزاد کنیم برن، زن و بچه دارن! علی خلیلی کلافه روی پا بند نبود! خودش هم فهمید درخواستش منطقی نیست. دست انداخت توی موهای خاک گرفته اش و بالا کشید. انگار با خودش می‌جنگید. جلو آمد. اشک توی چشمهایش حلقه زد و گفت: با همهٔ این حرفا هر دستوری بدین، اجرا می‌کنم! مرتضی گفت: حتی کشتن اونا! علی سر تکان داد و اشک‌هایش سرازیر شد. خیره شد به کف دستهای حنابسته اش. _من با شما، خون نامه امضاء کردم. با هزار دلیل! 👇نشانی ما👇 " خيمة الشهداء " 🆔 ایتا: @kheime_shohada110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 اگرچه رد پای رفتن‌شان، تا ابد بر شانه‏‌های زمانه باقی است؛ آنها همیشه هستند و جاده‏ایی که فراروی ما گستردند، تکلیف تمام لحظه‏‌هایمان را روشن کرده. صبح‌تان بخیر 👋 👇نشانی ما👇 " خيمة الشهداء " 🆔 ایتا: @kheime_shohada110
یک بار اتفاق افتاد که بچه ها چند روز می گشتند و شهید پیدا نمی کردند. رمز شکستن قفل و پیدا کردن شهید، نام مقدس حضرت زهرا (س) بود. 15 روز گشتیم و شهید پیدا نکردیم. بعد یک روز صبح بلند شده و سوار ماشین شدیم که برویم. با اعتقاد گفتم: «امروز شهید پیدا می کنیم، بعد گفتم که این ذکر را زمزمه کنید: دست و من عنایت و لطف و عطای فاطمه (س) منم گدای فاطمه، منم گــــــدای فاطمه (س) » تعدادی این ذکر را خواندند. بچه ها حالی پیدا کردند و گفتیم: «یا حضرت زهرا (س) ما امروز گدای شماییم. آمده ایم زائران امام حسین (ع) را پیدا کنیم. اعتقاد هم داریم که هیچ گدایی را از در خانه ات رد نمی کنی.» همان طور که از تپه بالا می رفتیم، یک برآمدگی دیدیم. کلنگ زدیم، کارت شناسایی شهید بیرون آمد. شهید از لشگر 17 و گردان ولی عصر (عج) بود. یک روز صبح هم چند تا شهید پیدا کردیم. در کانال ماهی که اکثراً مجهو ل الهویه بودند. اولین شهیدی که پیدا شد، شهیدی بود که اول مجروح شده بود. بعد او را داخل پتو گذاشته بودند و بعد شهید شده بود. فکر می کنم نزدیک به 430 تکه بود. بعد از آن شهیدی پیدا شد که از کمر به پایین بود و فقط شلوار و کتای او پیدا بود. بچه ها ابتدا نگاه کردند ولی چیزی متوجه نشدند. از شلوار و کتانی اش معلوم بود ایرانی است. 15 _ 20 دقیقه ای نشستم و با او حرف زدم و گفتم که شما خودتان ناظر و شاهد هستی. بیا و کمک کن من اثری از تو به دست بیاورم. توجهی نشد. حدود یک ساعت با این شهید صحبت کردم، گفتم اگر اثری از تو پیدا شود، به نیت حضرت زهرا (س) چهارده هزار صلوات می فرستم. مگر تو نمی خواهی به حضرت زهرا (س ) خیری برسد. بعد گفتم که یک زیارت عاشورا برایت همین جا می خوانم. کمک کن. ظهر بود و هوا خیلی گرم. بچه ها برای نماز رفته بودند. گفتم اگر کمک کنی آثاری از تو پیدا شود، همین جا برایت روضه ی حضرت زهرا (س) می خوانم. دیدم خبری نشد. بعد گریه کردم و گفتم عیبی ندارد و ما دو تا این جا هستیم؛ ولی من فکر می کردم شما تا اسم حضرت زهرا (س) بیاید، غوغا می کنید. اعتقادم این بود که در برابر اسم حضرت زهرا (س) از خودتان واکنش نشان می دهید. در همین حال و هوا دستم به کتای او خورد. دیدم روی زبانه ی کتانی نوشته است: «حسین سعیدی از اردکان یزد.» همین نوشته باعث شناسایی او شد. همان جا برایش یک زیارت عاشورا و روضه ی حضرت زهرا (س) خواندم. راوی: حاج حسین کاجی کتاب کرامات شهدا 👇نشانی ما👇 " خيمة الشهداء " 🆔 ایتا: @kheime_shohada110
اَللَّهُمَّ رَبَّ شَهْرِ رَمَضَان 🌙
دعای روز پانزدهم ماه مبارک رمضان🌙
Joze 15.mp3
4.24M
🎙 تلاوت تحدیر (تندخوانی) 📗 جزء پانزدهم قرآن کریم ⏱ «در ۳۰ دقیقه یک جزء تلاوت کنید» 👥برای دوستان خود ارسال فرمایید 🤲التماس دعا 👇نشانی ما👇 " خيمة الشهداء " 🆔 ایتا: @kheime_shohada110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ 🌺 (ع)❣ 👇نشانی ما👇 " خيمة الشهداء " 🆔 ایتا: @kheime_shohada110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐 ۱۱۸ خاطرات به قلم اکبر صحرایی 3⃣6️⃣ بخش شصت و سوم: بال فرشته ها ۳۱ تیر ۱۳۶۲ از بس با تیربار شلیک کردم، گوشم سوت انفجار خمپاره ها را نمی شنید. خمپاره که زمین میخورد و دود و خاکش بلند می‌شد، تازه می‌فهمیدم عراقی ها بعد از پاتک های ناموفق، از روی تپه های اطراف آتش می‌ریختند. ثانیه به ثانیه توان افراد کم می‌شد. کسی زخمی می‌شد، امدادگری نبود او را ببرد. زخمی ها جلو چشم هم جان می دادند. نزدیک غروب، ناامید به علی خلیلی زندانبان گفتم: میرم ببینم عمو چه فکری داره، این طوری کسی زنده نمی‌مونه! _منم می آم! با هم سرازیر شدیم به طرف یال شمالی تپه. توی مسیر، جنازه های خودی و دشمن افتاده بود. تعدای از اجساد بعد از چند روز توی گرمای روز، سیاه و تغییر شکل داده بودند، حالا بوی مشمئز کننده تپه را فرا گرفته بود. مرتضی بیرون سنگر زخمی ها ایستاده بود. نالهٔ زخمی ها ضعیف می آمد. آهسته نزدیک شدم تا خلوتش به هم نریزد. داشت ذکر می گفت انگار. صدای پایم را که شنید، برگشت. مژه هایش از خاک سفید شده و دود و باروت صورتش را کدر کرده بود. به چشمان قرمز و گود افتاده او نگاه کردم و گفتم: عمو، چه بکنیم... نفس را عمیق تو داد. _نمی دونم... چند روزه می‌گن می‌رسیم، اما خبری نشد... لبخند تلخی زد. _به قرارگاه گفتم، اگه ما رو آزاد نکنین، عراقیا آزاد می‌کنن! ساکت شد. برای اولین بار پریشان دیدمش. از آن صورت بشاش و امیدوار چیزی نمانده بود. زخم کتف، گرسنگی و تشنگی، چهارشبانه روز نبرد، فشار مسؤولیت بچه ها و نالهٔ زخمی ها و... جان و جسمش را رنجور کرده بود. نخستین بار مسؤولیت همه چیز را به خودمان واگذار کرد. _سلمان... هر کاری می‌خواین انجام بدین... دستی روی صورت و چشمان خسته اش کشید. _شاید قسمت همینه... شهادت... روی این تپه... خلیلی جرات پیدا کرد. _خودمون رو تسلیم کنیم! این جوری زخمیا هم نجات پیدا می‌کنن، نیازی هم نیست اسیرا رو... خلیلی حرفش را خورد. مرتضی لبخند بی رمقی زد و به یک باره تغییر روحیه داد و سورهٔ والعصر را خواند: وَالعَصْرِ * إِنَّ الإنسانَ لَفي خُسرٍ * إِلَّا الَّذينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحاتِ وتَواصَوا بِالحَقِّ وَ تَوَاصَوا بِالصَّبرِ * تکرار کرد: صبر... صبر... صبر... انگار سورهٔ قرآن او را هم متحول کرده باشد، ادامه داد: خدا نون تون رو نبره، می‌خوام بدونم با شما نمی‌شه شوخی کرد؟ و با خنده و شوخی ما را برگرداند پای کار. برگشتیم و خودمان را به سنگر اسیرها رساندیم. خلیلی با خودش درگیر بود. تا به حال او را چنین ندیده بودم. گفتم: علی، کلافه ای؟! تا حالا چنین دوجون گرفتار نشده بودم. سیگار داری؟ _تو که سیگاری نیستی؟ _می‌خوام بِکشم! اشاره کردم به سنگر اسیرها. _اگه مشکل داری... من کار رو تموم کنم! برگشت به من خیره شد. با طعنه گفت: دستت درد نکنه! _فکر می‌کنی من خودخواهم! اگه کار درستی نباشه، چه تو بکشی، چه من!؟ _شک داری به تصمیمت؟! _نه، به مرتضی ایمان دارم! به جنگ و دفاع از اسلام و انقلاب، ولی... _ولی چی؟! _خدا لعنت کنه اونایی که صدام رو تحریک کردن به ایران حمله کنه! چرا باید اصلا جنگی اتفاق بیفته؟! داریوش! _بله! _تو این چند روز به اینا نون دادم، آب دادم، سیگار دادم، درد دل کردیم، بیشترشون زن و بچه دارن! علی خلیلی اشاره کرد به جنازهٔ تکه تکه شده و پراکندهٔ بچه ها و سنگر بزرگ زخمی ها. _و اینا که به خاطر دفاع از مملکت و دینشون این جا افتادن... سلمان! _میشنوم... خوبه یه بار گفتی سلمان! _هر چی فکر میکنم دلم نمی آد اینا رو بکشم! _هنوز که خبری نشده، خودت رو عذاب نده، بالأخره یه طوری میشه... 👇نشانی ما👇 " خيمة الشهداء " 🆔 ایتا: @kheime_shohada110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گزارشی از ماه مبارک رمضان در خط مقدم هشت سال دفاع مقدس 👇نشانی ما👇 " خيمة الشهداء " 🆔 ایتا: @kheime_shohada110
کشتی های آمریکایی وقتی از یمن برمی گردن ...😂 👇نشانی ما👇 " خيمة الشهداء " 🆔 ایتا: @kheime_shohada110