اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
آنها به پادگان نزديك مي شوند. اكبر به لحظهاي فكر ميكند كـه بچـههـا درِ گوشي به هم ميگويند :« #حاجي
#رمان_شهیدهمت
بر اساس زندگی شهید
معلم فراری ۳
#فصل_هفتم
❤️ظرفشوی نيمه شب❤️
هوا گرم است؛ گرمِ گرم. اكبر كه نَفَس ميكشد، احساس ميكنـد، يـك پهنـه
شعلة آتش جلو صورتش گرفتهاند😓. به جاي هوا، انگار آتش استشمام ميكند. همة
سلولهايش داغ ميشود. عرق از تنش مثل آب از آبكش بيرون ميريزد😰. يك سطل
آب ميريزد روي سرش و باز به تاريكي چشم ميدوزد. نه؛ هيچ خبـري از #حـاج_همت نيست.🤔
اكبر كلافه است؛ هم از انتظارِ #حاج_همت، هم از گرما و هم از دسـت بعضـي
نيروهاي ساختمان فرماندهي😪. هر روز يك نفر شهردار ساختمان است؛ يعني وظيفة
نظافت و پذيرايي و شست وشو بر عهدة اوست. وقتي نوبت به بعضيها ميرسد،
تنبلي ميكنند؛مثلاً ظرفهاي شام را تا صبح نمـيشـويند؛ نمونـهاش همـين حـالا.🤕
ظرفهاي كثيف را گذاشتهاند جلو ساختمان و هـر چـه مگـس در پادگـان بـوده،
دورش جمع شده است. البته هيچ وقت ظرفها تا صبح نشسـته نمانـده؛ چـرا كـه
افرادي هستند كه نيمه شب به دور از چشم همه برميخيزند و ظرفها را ميشويند☹️.
ناراحتي اكبر هم از همين موضوع است. او ميگويد چرا عـدهاي بايـد جـور
ديگران را بكشند. چندين بار اين گله را پيش #حاج_همت كرده امـا او هـم هـيچ
وقت موضوع را جدي نگرفته است.😫
حالا اكبر منتظر است تا #حاج_همت از شناسايي برگردد و اين بار تكليف قضيه
را يكسره كند. اصولاً چرا عدهاي بايد جور تنبلي عدة ديگري را بكشند؟ حالا كه
تنبلها تنبيه نميشوند، پس چرا آن افراد تشويق نشوند؟😒
اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
#رمان_شهیدهمت بر اساس زندگی شهید معلم فراری ۳ #فصل_هفتم ❤️ظرفشوی نيمه شب❤️ هوا گرم است؛ گرمِ گرم
روشنايي چراغِ يك ماشين، اكبر را از جا ميپراند؛ ماشين #حاج_همت است. او
خسته و خاك آلود از ماشين پياده ميشود و به طرف ساختمان ميآيـد🙂. اكبـر بـه
استقبالش ميرود. آن دو همديگر را در آغوش ميگيرند.☺️
ـ هيچ معلوم هست كجايي، #حاجي؟ صبح تا حالا نصفه جان شدم !😢
عرق، لباسهاي #حاج_همت را خيس كرده است. مـيگويـد: «گفـتم كـه كـارم
حساب و كتاب ندارد، اكبرآقا. تو نبايد منتظر من بماني، وقتش كه شـد، بخـواب.
من هم يا ميآيم يا نميآيم.»🙂
#حاج_همت به طرف شير آب ميرود و آبي به سر وصورتش مـي زنـد. همـان
لحظه، اكبر به ياد چيزي ميافتد. رو ميكند به او و ميگويد: « #حاجي جان، غذايت
را گذاشتهام سر كتري. تا بخوري، من هم برگشتهام.»☺️
اكبر دوان دوان ميرود. #حاج_همت كه كمي خنـك شـده مـيرود بـه طـرف
ساختمان. در راه وقتي ظرفها را ميبيند، به ياد حرفهاي اكبر ميافتد و سري تكان
ميدهد و وارد ساختمان ميشود.☹️
گرما از يك طرف و پشه و مگسها از طرفي ديگر بيداد ميكنند. #حـاج_همـت
وقتي غذا به دهان ميگذارد، كلافه ميشود. احساس ميكند حفرههـاي بينـياش
بتنهايي قادر نيست اين هواي داغ را به ريههايش برسانند. به همين خاطر، دست از
غذا ميكشد تا از دهانش هم براي نفس كشيدن كمك بگيرد🍃.
از اتاق خارج ميشود. پشهها لحظهاي راحتش نميگذارند. هر نيشـي كـه بـه
صورت داغ او فرو ميرود، انگار جانش را يكباره آتش ميزند😣. باز هم ظرفهـا را
ميبيند؛ همچنين پشهها و مگسهايي را كه در اطراف آن بـه پـرواز در آمـدهانـد!😶
#ادامه_دارد...
@kheiybar
هدایت شده از امــام زمانت نیست راحتے؟!!
#یا_اباصالح_المهـدے_عج💙
من هر زمان ڪه حال وهواے تو مےڪنم
پر مےدهم ڪبوترِ دل را بہ جمڪران🕊
از ڪثرتِ گناه خودم توبـہ مےڪنم
شاید دعـاے من برود رو بہ آسمان💔
#سہشنبہهاے_جمڪرانے♥️
@emame_zamanam
هدایت شده از امــام زمانت نیست راحتے؟!!
☀️ #حدیث_مهدوی☀️
💎 #حضرت_صاحبالزمان(عج):
هرگاه خداوند بہ ما اجازه دهند ڪہ سخن بگوییم، حق ظاهر خواهد شد و باطل سسٺ و ضعیف شده و از میان شما خواهد رفٺ✊
📚بحارالأنوار،ج ۲۵،ص۱۸۳
@emame_zamanam
نه اهل شعار☝️،نه اهل دروغ♨️
،نه دنبال سهم و سفره❌ انقلاب،بودند،تموم فکرشون ایران بود
تو این سفره پهن شده، همه به شهادت🕊 رسیدند،
به غیر از اقای محسن رضایی
#شهید_ابراهیم_همت❤️
@kheiybar