eitaa logo
اَز اِبراهیم‌همت تا خُدا❤
39.9هزار دنبال‌کننده
20.7هزار عکس
3.2هزار ویدیو
15 فایل
این‌شعر پراز برات #ابرآهیمـ است #بےسَر و #مخلص،ذات #ابرآهیمـ است تغییرمسیرخیلے از آدمها اینهاهمہ‌معجزات #ابرآهیمـ است😍 خادم‌الشهدا👈 @shahiidhemat تبلیغات ارزان⬇ https://eitaa.com/joinchat/3688497312Ce08ce141d8 نذورات‌ مهدوی @seshanbehmahdaviii
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️🍃❤️ #عاشقـــانه‌شهـــــدا👇☺️ 💠 #خستگے_مانع_محبت_نشود ✍ شب اومد خونه چشماش از بےخوابے شدید، سرخ بود.😣 رفتم سفره بیارم ولے نذاشت🙁. گفت: امشب نوبت منه☺️، امشب باید از #خجالتت در بیام. گفتم:تو بعد از این همه وقت خسته و ڪوفته اومدے..😒😞. نذاشت حرفم تموم بشه☹️ بلند شد و غذا رو آورد🍜. بعد غذاے #مهدے👦 رو با #حوصله بهش داد😍 و سفره رو جمع ڪرد☺️. بعد چایے ریخت و گفت: «بفرما».😍😌 #شهید_همت راوے: #همســــرشهیـــد🍃 📙به مجنون گفتم زنده بمان، ص۲ @kheiybar ❤️از ابراهیم‌همت+تاخدا💔🕊
#عاشقـــانه‌شهـــــدا #خستگے_مانع_محبت_نشود شب اومد خونه چشماش از بےخوابے شدید، سرخ بود.😣 رفتم سفره بیارم ولے نذاشت. گفت: امشب نوبت منه☺️، امشب باید از #خجالتت در بیام. گفتم:تو بعد از این همه وقت خسته و ڪوفته اومدے... نذاشت حرفم تموم بشه☹️ بلند شد و غذا رو آورد🍜. بعد غذاے #مهدے👦 رو با #حوصله بهش داد و سفره رو جمع ڪرد. بعد چایے ریخت و گفت: «بفرما».😍😌 راوے: #همســــرشهیـــد #محمـد_ابـراهيم_همـت❤️ 📙به مجنون گفتم زنده بمان، ص۲ @kheiybar
#خستگی_مانع_محبت_نشود شب اومد خونه چشماش از بی‌خوابی شدید، سرخ بود.😣 رفتم سفره بیارم ولے نذاشت. گفت: امشب نوبت منه☺️، امشب باید از #خجالتت در بیام. گفتم:تو بعد از این همه وقت خسته و کوفته اومدی نذاشت حرفم تموم بشه بلند شد و غذا رو آورد🍜. بعد غذاے #مهدی👦 رو با #حوصله بهش داد و سفره رو جمع کرد. بعد چایی ریخت و گفت: «بفرما».😍😌 راوی:همسرشهید #محمد_ابراهيم_همت به مجنون گفتم زنده بمان، ص۲📗 @kheiybar
شب اومد خانه چشم هایش از بی‌خوابی شدید، سرخ بود. 😴 رفتم سفره را بیاورم، ولی نگذاشت. گفت: امشب نوبت منه، امشب باید از خجالتت در بیام. ☺️ گفتم:تو بعد از این همه وقت خسته و کوفته اومدی... نگذاشت حرفم تمام بشود بلند شد و غذا را آورد. 👏 بعد غذای را با به او داد و سفره را جمع کرد. بعد چایی ریخت و گفت: «بفرما».☕️ 📚از کتاب: به مجنون گفتم زنده بمان، ص۲ کانال شهیدمحمدابراهیم‌همت👇 https://eitaa.com/kheiybar
شب اومد خونه چشماش از بی‌خوابی شدید، سرخ بود. رفتم سفره بیارم ولی نذاشت. گفت: امشب نوبت منه، امشب باید از در بیام. گفتم:تو بعد از این همه وقت خسته و کوفته اومدی... نذاشت حرفم تموم بشه بلند شد و غذا رو آورد. بعد غذای رو با بهش داد و سفره رو جمع کرد. بعد چایی ریخت و گفت: «بفرما».☺️ 📙به مجنون گفتم زنده بمان، ص۲ کانال شهیدمحمدابراهیم‌همت👇 https://eitaa.com/kheiybar