eitaa logo
اَز اِبراهیم‌همت تا خُدا❤
36.1هزار دنبال‌کننده
22.2هزار عکس
3.5هزار ویدیو
16 فایل
این‌شعر پراز برات #ابرآهیمـ است #بےسَر و #مخلص،ذات #ابرآهیمـ است تغییرمسیرخیلے از آدمها اینهاهمہ‌معجزات #ابرآهیمـ است😍 خادم‌الشهدا👈 @shahiidhemat تبلیغات ارزان⬇ https://eitaa.com/joinchat/3688497312Ce08ce141d8 نذورات‌ مهدوی @seshanbehmahdaviii
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️🍃❤️ مسئول پیشتیبانے بود🍃و کارش سخت و پرتحرک بود👌 از هشت صبح تا هشت شب بود و از نه شب تا یازده شب هم بازدید گردان تخریب بود☺️ که باید با زائران خواهر همراهے می‌کردیم🍃 و پای ثابت این کار او و یکی از دوستان بودند👌 تازه ساعت دوازده شب تا چهار صبح کنار رادیو📻 باید پست می‌دادیمهیچ‌وقت نمی‌نالید و با عشق علاقه کار می‌کرد❤️خلوص نیت در عملش بود و خستگی نداشت☺️ همیشه برای انجام کارها داوطلب بود🍃بنیه قوی و بدن سالمی داشت👌که او را سرحال نگه‌ می‌داشت تا وظیفه را به نحو مطلوبے انجام دهد☺️❤️ راوی:دوست‌شهید ❤️ @kheiybar
❤️🍃❤️ که شد🕊 خواه ناخواه فضای معنوی بود و رو به این حال و هوا می‌کشاند❤️لحظاتی که با او بودم خیلی برایم ارزشمند بود☺️از این‌که مشتاق نماز جماعت بود🍃خواهان صوت‌های مداحی از بچه‌ها بود☺️از گوشی خودش📲 روضه و مداحی پخش می‌کرد👌از شهدا می‌گفت💔در کارها بی‌ریا بود مخلصانه به خادمی‌اش می‌رسید☺️و ناله و شکایتی از سختی‌ها نمی‌کردم محبتش نسبت به دوستان از ته دل بود👌❤️همه اینها زمینه‌ساز شهادت💔 طلبی در او بود🍃و آن را تقویت می‌کرد🍃 بود که شهید شد🕊🕊 راوی:دوست‌شهید @kheiybar
#شهیدانہ{💔🍃} قــرار بود مقصــد #شمــا باشیــد ؛ اشتبـاه رفتـمـ...😭 راستـی😔☝️ #خادمـی که هیـچ حتی میان #راهیان هـم مــرا راهــی نیسـتـ ...؟😭💔 #شـهدا_بطـلبین_بیـام_راهیـان😭 #حسـرت_دیـدار #شلمچه💔 @kheiybar
اَز اِبراهیم‌همت تا خُدا❤
💖💐💕🔆 #داستــان_دنبــــاله_دار📚داستان واقعی و بسیار جذاب#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا #قسمت_ سی و پنجم با
💖💐💕🔆 📚داستان واقعی و بسیار جذاب سی وششم برگشتم خونه اما چه برگشتنی انگار مسافرخونه رفته بودم خانوادمو فقط سر میز ناهار شام میدیدم اوناهم اصلا باهم حرف نمیزدن هرزمان دلم میگرفت میرفتم باهاشون حرف میزدم دلم باز میشد بعداز حادثه چشمم کلا کاراته گذاشتم کنار دوساله شدم واقعا خیلی وقتها حس میکنم تو آغوش خدا هستم بهمن ماه ۹۰ بود کم کم زمستون داشت جاش به بهار ۹۱میداد تو اتاقم روسریمو لبنانی بستم چادرمشکیمو سرم کردم از خونه خارج شدم به رسیدم درش باز کردم دیدم بچه ها دور جمع شدن ازش میخان دعاشون کنه و زینب حلالیت میخادـ....😳😳 من در حال تعجب : کجا ان شاالله زینب زینب:دارم ‌میرم جنوب و برگزاری نمایشگاه زینب خیلی حرفا زد ولی من فقط همین یه جمله را شنیدم دلم میخاست جای بودم💔💔 😔 از پایگاه مستقیم رفتم مزار شهدا و این بار مزاری که به یاد بود تا رسیدم اشکام جاری شد و گفتم و....... .... ✍️با ادامه داستان همراه ما باشید ... : بانو....ش @kheiybar
اَز اِبراهیم‌همت تا خُدا❤
🌸رمــــان #بـنـده_نـفــــس_تـا_بـنـــده_شـهـدا🌸
💖💐💕🔆 📚داستان واقعی و بسیار جذاب سی و هفتم منم دوست دارم خادمتون بشم دوست دارم تو و و خادم زائرینتون بشم ....😭🙏💔 داشتم حرف میزدم که گوشیم زنگ خورد -الو سلام لیلا جان لیلا : سلام حنانه کجایی؟ -مزارشهدا چطور مگه؟ لیلا: ای بابا دختر حواست کجاست ؟ تاریخ ثبت نام علمیه شروع شده دیگه ثبت نام کردی ؟ -وای خاک عالم بخدا یادم رفته بود لیلا : خوب الان از مزار میری سرراهت حتما ثبت نام کن -باشه ممنون از یادآوریت عزیزم لیلا : قربانت حلال کن ما داریم میریم آهم بلند شد بازم خادمی😭😭 با صدای بغض آلود گفتم : 🙏 تا اذان مغرب مزار بودم بعدش رفتم خونه سرراهم برای حوزه علمیه خواهران ثبت نام کردم مشغول خوندن درسها برای شرکت در حوزه علمیه بودم بهمن ماه ب سرعت میگذشت و اسفند ک اوج سفرای در راه بود من با دلی که هوای داشت ثبت نام کردم برای سفر عشق مسئول ثبت نام مینا بود و مسئول ماشین همسرش بود تاریخ سفرمون ۲۹اسفند بود مینا میگفت لحظه تحویل سال فکه هستیم فکه مدینه است بخدا محل عروج سید اهل قلم از فکه میتوان الهی شد با اسم با دل شکسته💔 راهی سفر کربلای ایران شدم .... ✍️با ادامه داستان همراه ما باشید ... : بانو....ش
اَز اِبراهیم‌همت تا خُدا❤
💖💐💕🔆 #داستــان_دنبــــاله_دار📚داستان واقعی و بسیار جذاب#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا #قسمت_ سی و هفتم
💖💐💕🔆 📚داستان واقعی و بسیار جذاب سی و هشتم برامون کلاس گذاشتن مارو فرستادن پادگان وسط پادگان مسعودیان یه هفت سین بزرگ چیده بودن هفت سین که مزین به نام هفت شهید بود اولین جایی ک رفتیم همون بود آی شهدا دلم شکسته دلم شما را میخاد 😔 اونروز بخاطر تحویل سال تا ساعت ۶-۷ غروب فکه بودیم نگاهم ک به بچه های میفتاد دلم میگرفت😔💔 دوست داشتم باشم روز دوم سفر و بودیم سه ساله شدم شهدا .... سه ساله فرماندمون دستم گرفت و از گناه بلندم کرد من عاشق شلمچه ام شلمچه عطر بوی مادر (سلام الله علیها را میده ... روز سوم راهی شدیم شهر شهادت سیدجوان ..... سرمو گذاشتم رو مزارش گفتم سیدجان دوست دارم بشم رفتم تو طاقی ها نشستم گریه کردم که یهو یه دختر خانمی زد رو شونه ام گفت اهل کار هستی ؟ هنگ کرده بودم با تعجب و ذوق بهش نگاه کردم دختره : چیه نگفتی اهل کاری یانه ؟ -آره آرزومه 😍 دختره: پس پاشو با من بیا اسمت چیه ؟ من -منم محدثه : دوساعت پشت این در باش هیچکس راه نده -باشه باشه حتما محدثه : فعلا یاعلی دو ساعتی پشت در مراقب بودم تا اینکه بعد از دوساعت محدثه زد به در گفت: حنانه جان در باز کن خانما برن داخل -باشه عزیزم در که باز کردم محدثه گفت : میخای بشی ؟ -وای از 😍😍 محدثه : خب پس برو کفشداری به بچه ها کمک کن شب باهم میریم وسایلتو میاریم -وای خدایا باورم نمیشه شب باهم رفتیم اردوگاه اما..... .... ✍️با ادامه داستان همراه ما باشید ... نویسنده: بانو....ش @kheiybar
اَز اِبراهیم‌همت تا خُدا❤
🌸رمــــان #بـنـده_نـفــــس_تـا_بـنـــده_شـهـدا🌸
واقعی و بسیار جذاب هفتاد و یکم اون چهارروز با آشفتگی من گذشت بالاخره شب اول رسید .... زینب بهم زنگ زد که با داداش و زنداداش میان دنبالم حسین آقا (داداش زینب) تو عید غدیر خم با یه دختر کاملا مذهبی ازدواج کرد بعدش رفتن واسه شروع زندگی ... جالبش اینجا بود اسم خانم حسین آقا هم بود 🤔.. از پله ها رفتم پایین هردو زینب به احترامم پیاده شدن با شیطونی گفتم : وقتی حسین آقا میگه زینب کی جواب میده 😉... زینب: معلومه من چون ب زن داداش یا میگه خانمم یا زینب جان خخخخ تا رسیدن به زینب برام از ده شب اول محرم گفت که هرشب به نام یک عزیزیه ... و در مورد اون عزیز روضه و مداحی میکنند شب اول: حضرت مسلم بن عقیل شب دوم: حربن ریاحی شب سوم :رقیه خاتون(سلام الله علیها) شب چهارم: فرزندان حضرت زینب شب پنجم : حضرت عبدالله بن الحسن(علیه السلام) شب ششم : حضرت علی اصغر(علیه السلام ) شب هفتم : حضرت قاسم بن الحسن ((علیه السلام) شب هشتم : حضرت علی اکبر((علیه السلام) شب نهم: حضرت ابوالفضل((علیه السلام) ماه منیر بنی هاشم شب دهم : شب عاشورا من تو این ده شب ی ذره از امام حسین و یارانش فهمیدم ... بعد از محرم همچنان تحقیق کردم سال ۹۴در خدا و پیامبر و اهل بیتش شناختم .... راهیان نور ۹۴ برام فرق داشت بعد از برگشت از راهیان نور ۹۴ ثبت نام کردم برای ..........😍 ... : بانو...ش