eitaa logo
اَز اِبراهیم‌همت تا خُدا❤
36هزار دنبال‌کننده
22.3هزار عکس
3.5هزار ویدیو
16 فایل
این‌شعر پراز برات #ابرآهیمـ است #بےسَر و #مخلص،ذات #ابرآهیمـ است تغییرمسیرخیلے از آدمها اینهاهمہ‌معجزات #ابرآهیمـ است😍 خادم‌الشهدا👈 @shahiidhemat تبلیغات ارزان⬇ https://eitaa.com/joinchat/3184461081Ce58d665619 نذورات‌ مهدوی @seshanbehmahdaviii
مشاهده در ایتا
دانلود
اَز اِبراهیم‌همت تا خُدا❤
#رمان_شهیدهمت بر اساس زندگی شهید معلم فراری ۳ #پایان_فصل_چهارم ❤️معلم فراری❤️ با عصبانیت یک لگد ب
بر اساس زندگی شهید معلم فراری ۳ ❤️سلاح زیر برف❤️ مقر سپاه پر از ضدانقلاب است. نه اينكه حالا ضدانقلاب شده باشند، قبلاً هـم ضدانقلاب بودند و با همين سلاحهايي كه الان در دست دارند، مدتها با پاسداران و بسيجيهاي سپاه پاوه جنگيده‌اند🍃. حالا معلوم نيست كه چه طور فرمانده سپاه به آنها اعتماد كرده، و نه تنها سلاحهايشان را نگرفته، بلكه آنها را عضو بسـيج هـم كرده است.☹️ فرماندة سپاه به آنها هم مثل بسيجيها نگاه ميكنـد، مثـل بسـيجيهـا احتـرام ميگذارد🙂و به حرفهايشان اعتماد ميكند؛ نمونهاش همين كـاك سـيروس و دار و دسته اش.☹️ كاك سيروس، يكي از فرماندهان ضدانقلاب بود. ديروز، با دار و دسته اش به مقر سپاه آمدند و گفتند با آقاي فرمانده كار داريم. موسي جلو رفت و پرسيد: «بـا فرمانده سپاه چه كار داريد؟»😕 كاك سيروس گفت: «بـا نيروهـايم آمـدهام تسـليم آقـاي فرمانـده شـوم😒. مـا ميخواهيم سرباز او شويم. فرمانده شما خيلي مرد است.»🙂✌️ موسي كه شك كرده بود، پرسيد: «ميدانيد فرمانده ما كيست؟» كاك سيروس گفت: «مگر كسي در پاوه هسـت كـه كـاك را نشناسد؟»😊 موسي تازه او را مورد بازپرسي قرار داده بود كه آمد. را همـه كاك صدا ميزدند. كاك سيروس تا او را ديد، سلاحش را دو دستي تقديم كرد و خم شد تا دستش را ببوسد؛ اما كاك اجازه چنين كاري را به او نداد.😇
اَز اِبراهیم‌همت تا خُدا❤
همين موضوع، بعضي از نيروهاي سپاه را عصباني كـرد. آنهـا بـه خـود حـق ميدادند عصباني شوند؛ چرا كه ميگف
بر اساس زندگی شهید معلم فراری ۳ ❤️سلاح زیر برف❤️ در حالي كه در ماشين لندكروز، سه نفـر آدم عـادي هـم زوركـي جـا ميشوند. به هر ترتيب كه شده، كاك سـيروس و خودشـان را در لنـدكروز جـا ميكنند و راه ميافتند.🍃 شيشه‌ها از سرما يخ زده است. موسي برف پاك كنها را روشن ميكنـد؛ امـا آنها هم هيچ كاري نميتوانند بكنند.☹️ ، كليد برف پاك كنها را خاموش ميكند و ميگويد: «اينها برف پاككن است، نه يخ پاك كن !»😒 خيابانها خلوت است. صدايي جز زوزة باد و عوعوي سگها شنيده نميشود. از دور دست، گاه صداي تيراندازي🔫 به اين صداها اضافه ميشود. موسـي بـه كـاك سيروس فكر ميكند. كاك سيروس حرفي نميزند. به روبه رو خيـره شـده و در فكر فرو رفته است. سرما رفته رفته به درون استخوانها نفوذ ميكند و آن سه نفـر را در خود مچاله ميكند🤕. كه از ناراحتي سينوزيت رنج ميبـرد، دسـتش را روي پيشاني ميگذارد و چشمانش را به هم ميگذارد. موسي متوجـه مـيشـود، چفيه‌اش را باز ميكند و به او ميدهد. ـ ببند دور پيشانيات... اگر گرم بشود، دردش ساكت ميشود.🤒 ، چفيه را ميگيرد و آن را با دستهاي لرزانش محكم بـه دور پيشـانياش ميبندد. لندكروز به جادهاي كوهستاني مي رسد. كاك سـيروس، موسـي را راهنمـايي ميكند. حالا صداي تيراندازيها🔫 بلندتر از قبل به گوش ميرسد. ديگر هيچ موجود زنده و وسيلة نقليهاي در جاده ديده نميشود. رفته رفته شك و نگراني😣 مثـل يـك