اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
#شهیدهمت به روایت همسرش1 #قسمت_شانزدهم نفرچهاردهم #حاجهمت دفترچه🗒 کوچکی داشت که در آن چیزهای مختلف
#شهیدهمت به روایت همسرش1
#قسمت_هفدهم
فــراق
از این که ما منتظر پایان جنگ بودیم دلگیر میشد😒. میگفت: «این خواسته و آرزوی مردم عادی است که عمق و ارزش واقعی جنگ را نمیفهمند. خداوند بندهاش را که خلق کرده او را در معرض آزمایش و امتحان قرار میدهد و امتحان در راحتی و راحتطلبی نیست، بلکه در سختی است.»☝️
با ناراحتی گفت: «این را مطمئن باش روزی که جنگ ایران و عراق تمام شود، آن روز اولین روز فراق ما خواهد بود.🙂 چرا که در آن صورت وضعیت فرق خواهد کرد. اگر الآن جنگ در اینطرف مرز است، بعد از نابودی حکومت بعث عراق، جنگ به آنطرف مرزها کشیده میشود.»اینها، همه نشانه عشق او به شهادت بود🕊.برای او دو چیز مهم بود: «امام( رحمت الله علیه ) » و «شهادت.»💔یک بار میگفت: «من دو آرزو دارم. اولین آرزویم شهادت است و دومی که مهمتر از آرزوی اولم است، اینکه لحظهای بعد از امام نفس نکشم😞. همیشه در دعاهایم از خداوند درخواست کردهام برای لحظهای هم که شده، مرا زودتر از امام پیش خودش ببرد.»🕊🕊
راوی:همسرشهید
#محمد_ابراهیم_همت
#ادامهدارد...
@kheiybar
#زندگینامه_شهیدهمت
#قسمت_هفدهم
فروتنی
روزی که بچه های گردان به عملیات رفته بودند، عدهای در آسایشگاه بودند ڪه #حاجهمّت وارد آسایشگاه شد و بر پا داده و همه را به خط کرد و گفت ڪه باید مهمات بار بزنیم😑 و امکان دارد که این کار تا صبح طول بکشد.😶 بچه ها چون #حاجے را نمیشناختند، شروع به غرغر کردند. ولی #حاجی با ایجاد روحیه و با اخلاق خوش☺️، به بچه ها کمک کرد تا مهمات را بار بزنند. گاهی که بچه ها خسته می شدند و دست از کار می کشیدند، حاجی آن ها را تشویق می کرد و دل گرمی می داد. به این ترتیب، تا صبح سه کانتینر مهمات💣🔫 بار زده شد. بعد از چند مدت، زمانی که #حاجهمّت در مقر تیپ سخنرانی🎤 می کرد، تمام بچه ها از این که متوجه شدند شخص ناشناسی که آن شب همراه آنان در حمل مهمات ها💣 کمک می کرده، همان حاجهمّت، فرمانده لشکرشان بوده، شرمنده شدند و به تواضع بےکران او آفرین گفتند.😇🌹
#ادامه_دارد...
@kheiybar
اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
📚 #سه_دقیقه_در_قیامت 6⃣1⃣ #قسمت_شانزدهم 🔰در مورد تشکیل خانواده شاید احتیاجی به تذکری نباشد، چون در
📚 #سه_دقیقه_در_قیامت
7⃣1⃣ #قسمت_هفدهم
🍀عجیب اینکه افراد بسیاری که آنها را میشناختم در اطراف رهبر بودند و تلاش می کردند تا به ایشان صدمه بزنند اما نمی توانستند. اتفاقات زیادی را در همان لحظات دیدم و متوجه آنها شدم، اتفاقاتی که هنوز در دنیا رخ نداده بود. خیلی ها را دیدم که به شدت گرفتار هستند حق الناس میلیونها انسان به گردن داشتند و از همه کمک می خواستند اما هیچ کس به آنها توجهی نمیکرد.
♻️مسئولینی که روزگاری برای خودشان کبکبه و دبدبه ای داشتن و غرق رفاه و راحتی در دنیا بودند حالا با التماس غرق در گرفتاری بودند. سوالاتی را از جوان پشت میز پرسیدم و جواب داد. مثلاً در مورد امام عصر و زمان ظهور پرسیدم ایشان گفت: باید مردم از خدا بخواهند تا ظهور مولایشان زودتر اتفاق بیفتد تا گرفتاری دنیا و آخرتشان برطرف شود.
💢اما بیشتر مردم با وجود مشکلات امام زمان را نمی خواهند...اگر هم بخواهند برای حل گرفتاری دنیایی به ایشان مراجعه میکنند. بعد مثال زد و گفت: مدتی پیش مسابقه فوتبال بود، بسیاری از مردم در مکان های مقدس امام زمان را برای نتیجه این بازی قسم می دادند.
✅از نشانه های ظهور سوال کردم،از اینکه اسرائیل و آمریکا مشغول دسیسه چینی در کشورهای اسلامی هستند و برخی کشورهای به ظاهر اسلامی با آنها همکاری میکنند. جوان پشت میز لبخندی زد و گفت: نگران نباش اینها کفی برآب هستند و نیست و نابود می شوند، شما نباید سست شوید باید ایمان خود را از دست ندهید.
🌴نکته دیگری که آنجا شاهد بودم انبوه کسانی بود که زندگی دنیای خود را تباه کرده بودند آنها فقط به خاطر دوری از انجام دستورات خداوند. جوان گفت: آنچه حضرت حق از طریق معصومین برای شما فرستاده است در درجه اول زندگی دنیای شما را آباد می کند و بعد آخرت را می سازد.
🌾 به من گفتند اگر آن رابطه پیامکی را ادامه میدادیم گناه بزرگی در نامه عمل از ثبت میشد و زندگی دنیایی تو را تحت شعاع قرار می داد. در همین حین متوجه شدم که یک خانم با شخصیت و نورانی پشت سر من البته کمی با فاصله ایستادهاند. از احترامی که بقیه به ایشان گذاشتن متوجه شدم که مادر ما حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها هستند.
🍁وقتی صفحات آخر کتاب اعمال من بررسی میشد و خطا و اشتباهی در آن مشاهده می شد خانم روی خودش را برمی گرداند، اما وقتی به عمل خوبی می رسیدیم با لبخند رضایت ایشان همراه بود. اما توجه من به مادرم حضرت زهرا بود،در دنیا ارادت ویژه به بانوی دو عالم داشتم و در ایام فاطمیه روضه خوانی داشته و سعی میکردم که همواره به یاد ایشان باشم.
💥ناگفته نماند که جد مادری ما از علما و سادات بوده و ما نیز از اولاد حضرت زهرا به حساب میآمدیم. حالا ایشان در کنار من حضور داشت و شاهد اعمال من بود. کم کم تمام معصومین را در آنجا مشاهده کردم...برای شیعه خیلی سخت است که در زمان بررسی اعمال امامان معصوم در کنارش باشند و شاهد اشتباهات و گناهانش.
🥀از اینکه برخی اعمال من معصومین علیه السلام را ناراحت می کردم می خواستم از خجالت آب شوم خیلی ناراحت بودم. بسیاری از اعمال خوب من از بین رفته بود چیز زیادی در کتاب اعوالم نمانده بود. از طرفی به صدها نفر در موضوع حق الناس بدهکار بودم که هنوز نیامده بودند.
💠برای یک لحظه نگاهم افتاد به دنیا و به همسرم که ماه چهارم بارداری را میگذراند و بر سر سجاده نشسته بود و با چشمان گریان خدا را به حق حضرت زهرا قسم میداد که من بمانم. نگاهم به سمت دیگری رفت داخل یک خانه در محله ماه دو کودک یتیم خدا را قسم می دادند که من برگردم.
♻️آنها می گفتند:خدایا ما نمیخواهیم دوباره یتیم شویم.. این را بگویم که خدا توفیق داد که هزینههای این دو کودک یتیم را می دادم و سعی میکردم برای آنها پدری کنم. آنها از ماجرای عمل خبر داشتند و با گریه از خدا می خواستند که من زنده بمانم...
#ادامه_دارد ...
کانال شهیدمحمدابراهیمهمت👇
https://eitaa.com/kheiybar