eitaa logo
اَز اِبراهیم‌همت تا خُدا❤
39هزار دنبال‌کننده
21.2هزار عکس
3.3هزار ویدیو
15 فایل
این‌شعر پراز برات #ابرآهیمـ است #بےسَر و #مخلص،ذات #ابرآهیمـ است تغییرمسیرخیلے از آدمها اینهاهمہ‌معجزات #ابرآهیمـ است😍 خادم‌الشهدا👈 @shahiidhemat تبلیغات ارزان⬇ https://eitaa.com/joinchat/3688497312Ce08ce141d8 نذورات‌ مهدوی @seshanbehmahdaviii
مشاهده در ایتا
دانلود
اَز اِبراهیم‌همت تا خُدا❤
#رمان_شهیدهمت بر اساس زندگی شهید معلم فراری ۳ #فصل_اخر ❤️لبخندي كه روي سينه ماند❤️ از همة لشكر #
سيد كلافه ميگويد: «چارة ديگري نيست. هيچ نيرويي نميتواند را راضي به ترك جبهه كند.» 😐 دكتر با نگراني ميگويد: «آخر تا كي؟» ـ تا وقتي نيرو برسد. ـ اگر نيرو نرسد، چي؟ سيد، بغضآلود ميگويد: «تا وقتي جان در بدن دارد.»☝️ ـ خوب، به زور ببريمش عقب. ـ گفته هر كسي جسم زندة مرا ببرد پشت جبهه و مرا شرمندة امام كند، مديون است... سر پل صراط، جلويش را ميگيرم. 😒 دكتر كه كنجكاو شده، ميپرسد: «مگر امام چي گفته؟» به امام خميني فكر ميكند و كمـي جـان مـيگيـرد. سـيد هنـوز گوشيهاي بيسيم📞 را جلو دهان او گرفته است. لب ميجنباند و حرف امـام را تكرار ميكند: «جزاير بايد حفظ شود. بچه‌ها، حسينوار بجنگيد.» ✌️ وقتي صداي به منطقة نبرد مخابره ميشود، نيروهاي بيرمق دوباره جـان ميگيرند؛ همه ميگويند نبايد حرف امام زمين بماند و نبايد ، شـرمندة امام شود. 😢 دكتر سرُمي ديگر به دست وصـل مـيكنـد. سـيد بـا خوشـحالي ميگويد: «ممنون ! قربان نَفَسات☺️. بچه‌ها جان گرفتند. اگر تا رسـيدن نيـرو همين طوري با بچه‌ها حرف بزني، بچه‌ها مقاومت ميكننـد💪 و فقـط كـافي اسـت صداي نفسهايت را بشنوند!»🙂👌 ... @kheiybar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#رهبرانہ{🌸🍃} دلبرانـــ♡ دل مے برنـد🙌 ☝️امـا، #تــــــو💚 جانم مے‌برے...!😌❤️ #توچقـدردلبـروشیرین‌نظــرے!! #جان‌وجهـانے #جانم_سیدعلے_خامنہ_اے @kheiybar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❁﷽❁ 🌸صُبحم شروع مےشود آقا بہ نامِتان 💞روزےِ من همہ جا ذڪرِ نامِتان 🌸صُبحِ علےَالطلوع سلامُ علےالحَسَن 💞من دِلخوشَم بہ جواب سلامِتان #سلام_بر_شاه_ڪریمان✋ #سلام_اے_دومین_خورشید❤️ #دوشنبه‌های‌امام‌حسنی💚 @kheiybar
چقدر پر می‌کشد دلمان به هوایتان🕊 انگار تمام پرنده‌های جهان در قلبمان آشیانه کرده‌اند...♥️ ☺️🌹 @kheiybar
✨‌‌﷽✨ #ڪلامے_از_بهشــت 💢 هر موقع در مناطق جنگی راه رو گم کردید نگاه کنید✨ آتش دشمن کدام سمت را می‌کوبد💣 همان جبهه خودی است.🙂✌️ #سردار_دلهـــــا❤️ #شهیـد_محمدابراهیم_همــــت 🌺 @kheiybar
✨﷽✨ دلت که گرفت،💔 دیگر منت زمین را نکش،  راه آسمان باز است،  نگفته تو را میخواند. اگر هیچ کس نیست، ⚡️ #خدا که هست؛☝️ پرهایت را بسوی آسمان بگشا و  در آغوش #خدا آرام بگیر...🕊 #رفیق_شهید #حاج_ابراهیم_همت❤️ @kheiybar
🍃🌺🍃 چادر😇 است دیگر نیاز به قافیه😊 وردیف نیست🚫 شعر ناب بندگیست🕊 #چادر_امانت_حضرت‌مادر💚 @kheiybar
اَز اِبراهیم‌همت تا خُدا❤
سيد كلافه ميگويد: «چارة ديگري نيست. هيچ نيرويي نميتواند #حاج_همت را راضي به ترك جبهه كند.» 😐 دكتر با
بر اساس زندگی شهید معلم فراری ۳ ❤️لبخندی که روی سینه ماند❤️ به حرف سيد فكر ميكند: بچه‌ها جان گرفتند... فقط كـافي اسـت صداي نفسهايت را بشنوند....☹️ حالا كه صداي نفسهاي به بچه‌ها جان ميدهد، حالا كه بجز صـدا چيز ديگري ندارد كه به كمك بچه‌ها بفرستد، چرا در اينجا نشسـته اسـت؟🙁 چـرا كاري نكند كه بچه‌ها، هم صدايش را بشنوند و هم خودش را از نزديك ببينند؟😊 سيد نميداند چه فكرهايي در ذهن شكل گرفته، تنها ميدانـد كـه حال او از لحظة پيش خيلي بهتر شده؛🙂 چرا كه حالا نيم خيـز نشسـته و بـا دقـت بيشتري به عكس امام خيره شده است. به ياد حرف امام ميافتد، شلنگ سرُم را از دستش ميكشد و از جا برميخيزد✌️. سيد كه از برخاسـتن او خوشـحال شـده اسـت ذوق زده مـيپرسـد: « ، حالت خوب شده؟»☺️ دكتر كه انگشت به دهان مانده، ميگويد: «مراقبش باش، نخورد زمين.»😒 سيد در حالي كه دست را گرفته، با خوشحالي مـيپرسـد: «كجـا ميخواهي بروي ؟ هر كاري داري، بگو من برايت انجام بدهم.» از سنگر فرماندهي خارج ميشود. سيد سايه به سـايه همراهـياش ميكند🍃. ـ ، بايست ببينم چي شده؟ دكتر با كنجكاوي به دنبال آن دو ميرود. سيد، دست را ميگيرد و نگه ميدارد. ، نگاه به چشمان سيد مياندازد و بغضآلود ميگويد: «تو را به خدا، بگذار بروم سيد!»😢
اَز اِبراهیم‌همت تا خُدا❤
#رمان_شهیدهمت بر اساس زندگی شهید معلم فراری ۳ #فصل_اخر_قسمت_پایانی ❤️لبخندی که روی سینه ماند❤️ #حا
سيد كه چيزي از حرفهاي او سر درنميآورد، ميپرسد: «كجـا داري مـيروي جان؟ من نبايد بدانم؟» 😩 ـ ميروم خط. خدا مرا طلبيده.🕊 چشمان سيد از تعجب و نگراني گرد😱 ميشود: «خـط؟ خـط بـراي چـي؟ تـو فرمانده لشكري. بنشين تو سنگرت، فرماندهي كن.» سوار بر موتور ميشود و آن را روشن ميكند. ـ كو لشكر؟ كدام لشكر؟ ما فقط يك دسته نيرو تو خط داريم. يك دسته نيرو كه فرمانده لشكر نميخواهد. فرمانده دسته ميخواهد. فرمانده دسته هم بايد همراه دسته باشد، نه تو قرارگاه.😩🙁 سيد جوابي براي ندارد و تنها كاري كه ميتواند بكند، ايـن اسـت كه دواندوان به سنگر بازميگردد، يك سـلاح برمـيدارد و عجولانـه مـيآيـد و مينشيند ترك موتور .🙁 لحظهاي بعد، موتور به تاخت حركت ميكند. لحظاتي بعد، گلولهاي آتشين در نزديكي موتور فرود ميآيد. موتور به سـمتي پرتاب ميشود و و سـيد بـه سـمتي ديگـر😔. وقتـي دود و غبـار فـرو مينشيند، لكه‌هاي خون بر زمين جزيره نمايان ميشود.💔 خبر حركت به بچه‌هاي خط مخابره ميشود. بچه‌ها ديگر سر از پـا نميشناسند. ميجنگند و پيش ميروند تا وقتي بـه خـط مـيرسـد، شرمنده او نشوند.😭 همه در خط ميمانند. بچه‌ها آن قدر ميجنگند✌️ تا خورشيد رفته رفتـه غـروب ميكند و يك لشكر نيروي تازه نفس به خط ميآيد💪.بچه‌ها از اينكه شرمنده نشده‌اند؛ از اينكه را نـزد امـام روسفيد كرده‌اند و نگذاشتهاند حرف امام زمين بماند، خيلـي خوشـحالند☺️؛ امـا از انتظار طاقت‌فرساي او سخت دلگيرند!💔😭 🌹 @kheiybar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا