eitaa logo
اَز اِبراهیم‌همت تا خُدا❤
35.9هزار دنبال‌کننده
22.5هزار عکس
3.6هزار ویدیو
16 فایل
این‌شعر پراز برات #ابرآهیمـ است #بےسَر و #مخلص،ذات #ابرآهیمـ است تغییرمسیرخیلے از آدمها اینهاهمہ‌معجزات #ابرآهیمـ است😍 خادم‌الشهدا👈 @shahiidhemat تبلیغات ارزان⬇ https://eitaa.com/joinchat/3688497312Ce08ce141d8 نذورات‌ مهدوی @seshanbehmahdaviii
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃❤️ آن روز که این لباس را برگزیدی پاسدار شدی بردین خدا☝️ و روزی که این لباس باخون سرخ‌ات درآمیخت خداپاسدارحرمت خون‌ات شد🕊 #روز_‌پاسدار #شهید_محمد_ابراهیم_‌همت #روزت_مبارک❤️ @kheiybar
(ع) : براے هر غم و دردی درمانی است🍃 ؛ و درمان گناه ؛ طلب مغفرت و آمرزش از درگاه خــداوند می باشد .👌❤️ 📚وسائل الشیعه،ج۱۶،ص۶۵ @kheiybar
#شهیدهمت در پاسخ به جوسازی‌های جریانی مرموز طی عملیات رمضان گفت: هر کسی که بیشتر برای خدا☝️ کار کند بیشتر باید فحش بشنود🍃،و شما #پاسدارها، چون بیشتر برای خدا کار کردید، ببشتر فحش شنیدید و می‌شنوید.👌 ما باید برای فحش شنیدن ساخته بشویم!🙂 #شهید_حاج_محمد_ابراهیم_همت #روز_پاسدار #من_‌یک_‌سپاهی_هستم❤️ @kheiybar
#ریحانــه🌸 برادرانی رفتند جنگیدند وخونشان ریخته شد تامدافع حرمهاباشند خواهرانی هم داریم که به خیابان میروند با #چادر با #حیاء واز شدت گرما عرق میریزند تا مدافع حرمتها باشند😍☝️ خسته نباشی مجاهد ✌️ @kheiybar
در فکه کاری ناتمام داشت که می باید انجامش می داد🍃. صدای بچه های گردان کمیل را می شنید که #همت را صدا می زدند « #حاجی، سلام ما را به امام برسان. بگو عاشورایی جنگیدیم.»✌️ و گریه ی #همت را که ملتمسانه سوگندشان می داد💔 « تو را به خدا تماستان را قطع نکنید. با من حرف بزنید، حرف بزنید.»😔 کریم نجوا را می دید که از کنار بچه ها می دوید و می خندید: «بچه ها! دیر و زود دارده، اما سوخت و سوز نداره»🙂.... یکی می افتاد، یکی بلند می شد. یک آب می خواست، زمین تشنه بود، آسمان تشنه بود، فریاد عطش کران تا کران را در بر می گیرد... و سید داشت برنامه ی عاشوراییش را می ساخت.😞😭   #شهید_حاج_محمد_ابراهیم_همت #شهید_سیدمرتضی_آوینی #سالروز_شهادت💔🕊 @kheiybar
‌ چہ خوب گفت #سیدمرتضی‌آوینے: حزب اللہ اهـل ولایت است و اهل ولایت بودن دشوار است😌 پایمردی میخواهد و وفادارے.✌️ آقاجان انی سلمٌ لمن سالمکم وحربٌ لمن حاربڪم❤️ •| #سربازتیم_آقاجان😎 @kheiybar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اَز اِبراهیم‌همت تا خُدا❤
احمق، بگو رفته مرخصي، قربان !😡 ـ رفته مرخصي، قربان.😰 ـ كي برميگردد؟ ـ فردا برميگردد، قربان.😰 سرلشك
بر اساس زندگی شهید معلم فراری ۳ ❤️آشی که یک وجب روغن داشت❤️ سربازها، ناهارشان را ميگيرند و مينشينند سرميزها. گروهبان در سالن ايستاده است و اوضاع را كنترل ميكند🙄 بعضيها روزهشان را ميخورند؛ امـا بيشـتر آنهـا مخفيانه غذايشان را در ظرفي ميريزند و با خود ميبرند😥. گروهبان آنها را ميبيند؛ ولي چيزي نميگويد. سرلشكر از آشپزخانه خارج ميشود و به سالن ميرود. ترس، وجـود همـه را فرا ميگيرد😰. بعضيها از ترس مجبور به روزهخ‌واري ميشوند😞. بعضي بـا غـذا ور ميروند تا سرلشكر برود؛ اما سرلشكر جلو در ناهـارخوري مـيايسـتد. يكـي از سربازها، غذايش را ميريزد داخل يك كيسـة پلاسـتيكي و آن را زيـر پيـراهنش مخفي ميكند😑. وقتي ميخواهد از در برود بيرون، سرلشكر راهش را ميبندد. رنگ از چهرة سرباز ميپرد. سرلشكر، يك مشت محكم به شكم او مـيزنـد😫. پلاسـتيك غذا ميتركد و لكههايي چرب از زير پيراهن او ميزند بيرون. سرلشـكر، او را در حضور همه به باد كتك ميگيرد😒. سپس دستور بازداشتش را صادر ميكند. همة سربازها با ترس و وحشت مشغول خوردن غذا ميشوند. هيچ كس جرأت سر بلند كردن ندارد.😰 يونس باز هم به ياد ميافتد. هر لحظه كه به پايان مرخصي نزديك ميشود، نگراني يـونس هـم بيشـتر ميشود😓. همة فكر يونس را همين موضوع پر كرده است. گروهبان را هم در جريان قرار ميدهد. گروهبان هر چه فكر ميكند هيچ راه چارهاي به نظـرش نمـيرسـد. يونس ميگويد: «اگر ميشود، باز هـم بـرايش مرخصـي رد كـن📝؛ مـن مـيروم راضي‌اش ميكنم نيايد پادگان.»😞
اَز اِبراهیم‌همت تا خُدا❤
#رمان_‌شهیدهمت بر اساس زندگی شهید معلم فراری ۳ #فصل_سوم ❤️آشی که یک وجب روغن داشت❤️ سربازها، ناها
گروهبان ميخندد و ميگويد: «مگر ميشود؟ ماه رمضان يك مـاه اسـت😕. الان تازه پنج روزش رفته. من چه طور بيست و پنج روز مرخصي برايش رد كنم؟»☹️ ـ از مرخصيهاي من كم كن. اگر را دوست داري، نبايد اجازه بـدهي تا آخر ماه رمضان بيايد پادگان😒. اگر بيايد و اوضاع اينجا را ببيند، حتماً با سرلشكر درگير ميشود.😩 ششمين روز ماه رمضان است. چند ساعتي تا افطار مانده است. آرام و قرار ندارد. شده است مثل اسفند روي آتش. خبرهايي كـه از پادگـان بـه گـوش رسيده، مردم را عصباني كرده😤؛ چه رسد كه مسئول آشپزخانة همان پادگان است.😓 مردم ميگويند: سرلشكر ناجي، روزه‌داران را با شلاق و بازداشت مجبـور بـه روزه‌خواري ميكند. او به زور در گلوي روزهداران آب ميريزد.😤 هر چه فكر ميكنـد، بيشـتر عصـباني مـيشـود؛ امـا سـعي مـيكنـد ناراحتياش را از كربلايي و ننه نصرت مخفي كند🙁. او بنـد پوتينهـايش را محكـم ميبندد و ساكش را به دوش مياندازد و خداحافظي ميكند. ننه نصرت بـاز هـم ميگويد: «آخر ننه، چه طور شد يك دفعه تصميمات عوض شد😕؟ مگر نگفتي تـا آخر ماه پيش ما ميماني؟» ميگويد: «ننه، من مسئول آشپزخانه هستم. بچه‌هاي مردم مـيخواهنـد روزه بگيرند و كسي نيست برايشان سحري درست كند. درست است من اينجا تو راحتي و آسايش باشم، آنها رنج و غذاب بكشند؟»😒☝️ ـ نه ننه، واالله من راضي به ناراحتي كسي نيستم. برو، خدا به همراهت.🙂❤️ ... @kheiybar ڪانال از ابراهیم‌همت+تاخدا👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اے عشق زلال، روح دریــا زیبایے محض،اے دلارا الحق ڪہ به تو نام مےآید😍 اے ماه ترین عمــوے دنیا ❤️ @kheiybar ڪانال از ابراهیم‌همت+تاخدا👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا