eitaa logo
خشتـــ بهشتـــ
1.7هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
149 فایل
✨﷽✨ ✨اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفࢪَج✨ #خشـــت_بهشـــت 🔰مرکز خیرات و خدمات دینی وابسته به↙️ مدرسه علمیه آیت الله بهجت(ره) قم المقدسه 🔰ادمین و پشتیبان؛ @admin_khesht_behesht
مشاهده در ایتا
دانلود
⭕️ #فریاد_فطرت 🔖برتراند راسل،فیلسوف انگلیسی:   " بدیهے است وقتے اجازه دادیم هر ڪاری آزاد باشد، آزار جنسے، مزاحمت‌ها و تجاوز به عنف هم افزایش پیدا مےڪند، جامعه‌اے ڪه علیه شرم و حیا اعلام جنگ کرده، دشمن زنان است." 📗فمنيست در آمريڪا تا سال ٢٠٠٣، ص ٢٠٠ #پویش_حجاب_فاطمے
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پاسخ استاد رحیم پور به این سؤال: قیام آخرالزمانی حضرت حجت(عج ا...) توأم با "خشونت" است یا "عطوفت"؟ ❤‌‌•• http://eitaa.com/joinchat/3919708172C0ac62f0a34 💚••☝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تلاوتی از سوره‌‌ توبه با صدای استاد صلاح يوسف ✍ تلاوتی از سوره توبه با صدای استاد مرحوم صلاح یوسف تقدیم شما می‌شود. این تلاوت در سال ٢٠٠٠ میلادی و در مسجد شافعی قاهره اجرا شده است. ⏰ مدت زمان این تلاوت ۴ دقیقه می‌باشد. 📲 با ارسال این تلاوت به دوستان خود، در ثواب نشر فرهنگ قرآنی سهیم باشیم... 😉💚 •┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈• @shohadae_sho •┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈• 💚••👆🏻
🌸🌺🌸 🌺🌸 🌸 😆 😜 بیگودی های خواهر کاتبی!😌😐 ✍🏻 حدودا 18.19ساله بودم که مســــــ🕌ــــجد محل یک شب حاج اقا،خانما رو جمع کرد و گفت: لباس ندارند و یه سری کارای تدارکاتی رو خواست که انجام بدیم! من و چند از خواهرا✋🏻 که پزشـ🔬ـکی میخوندیم پیشنهاد دادیم برای جبران نیروی پرستاری بریم 🏩 و ما چمدون رو بستیم و راهی  شدیم🚌 من تصور درستی از واقیعت  نداشتم و کسی هم برای من توضیح نداده بود🤐 و این باعث شد که یک ساک دخترونه ببندم🤦‍♀ شبیه مسافرت های دیگه، عضو جدانشدنی از خودم، یعنی بیگودی هام😲 و چند دست لباس👗 و کرم دست و کلی وسایل دیگه😶 ...بذارم تو ســ🛍ـــاک غافل از اینکه جنگ، خشن تر از اینه که به من فرصت بده موهامو تو بیگودی بپیچم❗️ یا دستمو کرم بزنم...👐🏻 به منطقه جنگی و نزدیک رسیدیم... نمیدونم چطور شد که😰 ساک من و بقیه خواهرا از بالای ماشین افتاد 😱و باز شد و به دلیل باد شدیدی که تو منطقه بود، محتویاتش خارج شد و لباسا و بیگودی های من پخش شد تو منطقه😰 ما مبهوت به لباسامون که با باد این ور و اون ور می‌رفتن نگاه میکردیم...🌬 و برادرا افتادن دنبال لباسا😱 ما خجالت زده 😥. برادرا بعد از جمع کردن یه کپه لباس اومدن به سمت ما😅 دلمون میخواست انکار کنیم😣 اما اونجا جنس مونثی نبود جز ما سه نفر که تو اون بیابون واساده بودیم😑😐😶 . و بعد بیگودی هام دست یه برادر دیگه بود و خانما اشاره کردند که اینا بیگودی های خواهر کاتبیه😂 از اون لحظه که بیگودی ها رو گرفتم، تصمیم گرفتم اونا رو منهدم کنم...☄ شب تو کیسه انداختم و پرت کردم پشت بیمارستان☺ صبح یکی از برادرا اومد سمتم با کیسه بیگودی🌚 گفت در حال کیشیک بودن، این بسته مشکوک رو پیدا کردند، گفتن 😮 شب که همه خوابیدن، تصمیم گرفتم چال کنم پشت بیمارستان صحرایی😊. چال کردم و چند روز بعد یکی از برادرا گفت ما پشت بیمارستان خواستیم سنگر بسازیم، زمین رو کندیم، اینا اومده بالا گفتن اینا بیگودی‌های خواهر کاتبیه 😐😒 و من  هر جور این بیگودی‌های لعنتی رو سر به نیست می‌کردم😡 دوباره چند روز بعد دست یکی از برادرا میدیدم که داره میاد سمتم🏃 خواهر کاتبی🗣 خواهر کاتبی🗣 بیگودی هاتون… یعنی بیگودی هام😲 و چند دست لباس👗 و کرم دست و کلی وسایل دیگه😶 ... داستان فوق بر اساس خاطرات بانو کاتبی هم رزم میباشد😌 😁 •┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈• @shohadae_sho •┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈• 💚••👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. . . . 🌱یک عاشقانه‌ی آرام🌱 . . . 📚به یادم هست که روزی،مصرانه به تو می‌گفتم:"ما هرگز خسته نخواهیم شد...هرگز" اما مدتی‌ست پی فرصتی می‌گردم شیرین،تا به تو بگویم:"ما نیز خسته می‌شویم و خسته شدن حق ماست،این‌که خسته می‌شویم و از نفس می‌افتیم و درد در زانوهایمان احساس می‌کنیم،مسئله‌ای نیست،مسئه این است که بتوانیم زیر درختی،کنار جوی آبی،روی تخته سنگی در کنار هم بنشینیم و خستگی از تن و روح بتکانیم،خسته نشدن خلاف طبیعت است،هم‌چنان که خسته ماندن. دیگر نمی‌گویم که ما تا زنده‌ایم خسته نخواهیم شد،بلکه می‌گویم:"ما هرگز خسته نخواهیم ماند" . . ‌ . . . آه....بیا این جام را نگاه کن! هنوز؛بعد از چند سال از آن عِطرِ عشق بر می خیزد⚘ . . . . @shohadae_sho
1_19145788.mp3
2.52M
🎧 کلیپ صوتی: آیا گناهکاران هنگام ظهور امام زمان(عج) بخشیده می شوند؟ 👤 استاد ⏱ زمان : ۱۰ دقیقه ❤‌‌•• http://eitaa.com/joinchat/3919708172C0ac62f0a34 💚••☝
سلام نایب الزیاره همه همراهان عزیز کانال مراسم وداع شهید با سخنرانی استاد
❌❌ #چشم_چرانی👀 ♻️امام علی (ع) : "چشم‌‏چرانى دیده دل را تیره سازد و نگاه (به نامحرم و لو یک نظر) دام شیطان است." /تحف العقول، ص١٥١ ❗️روانشناسا، چشم چرانی رو یه نوع انحراف روانی می دونن. اگه این انحراف در فردی بوجود بیاد، قابل توقف نیست و هر لحظه بر میزان اون افزوده میشه.  ❗️یه آدم چشم چران هرگز با چند ساعت چشم چرانی در روز قانع نمیشه ❗️در این حال بیمار از تماشای بدن عریان و... لذت می بره و این مرحله مقدمه ایجاد #سادیسم است. #پویش_حجاب_فاطمے
🕋♥️ 🌿 عاشقانه ای برای مسلمانان🌸 مادر خسته و کلافه از مجادله‌ای که با ابراهیم کرده بود، روی کاناپه دراز کشید و در حالی که سر شکمش را فشار می‌داد، ناله زد: «نمی‌دونم چرا یه دفعه انقدر دلم درد گرفت!» پدر بی‌توجه به شِکوه مادر، تلویزیون را روشن کرد و به تماشای اخبار ساعت چهار بعدازظهر نشست، اما من نگران حالش، کنار کاناپه روی زمین نشستم و گفتم: «حتماً از حرف‌های ابراهیم عصبی شدی.» و عبدالله به سمت‌مان آمد و گفت: «ابراهیم همینجوریه! کلاً دوست داره ایراد بگیره و غُر بزنه!» سپس به صورت مادر خندید و ادامه داد: «مامان! غصه نخور! اگه خدا امری رو مقدر کنه، احدی نمی‌تونه مانعش بشه!» از فرصت استفاده کردم و تا عبدالله با حرف‌هایش مادر را آرام می‌کرد، به آشپزخانه رفتم تا برای مادر شربت عرق نعنا درست کنم، بلکه دردش آرام بگیرد. لیوان را که به دستش دادم، هنوز داشت گِله حرف‌های نامربوط ابراهیم را به عبدالله می‌کرد. از یادآوری حرف‌های تلخ و تند ابراهیم، دلم گرفت و ساکت در خودم فرو رفتم که عبدالله صدایم زد: «الهه جان! می‌خوام برای شاگرد اول کلاس جایزه بخرم. تو خوش سلیقه‌ای، میای با هم بریم کمکم کنی؟» بحث‌های طولانی و ناخوشایند بعدازظهر، حسابی رمقم را کشیده بود، با این حال دلم نیامد درخواستش را رَد کنم. نگاهی به مادر انداختم که نگرانی‌ام را فهمید و با لبخندی پُر محبت گفت: «حالم خوبه! خیالت راحت باشه، برو!» با شنیدن پاسخ مادر، از جا برخاسته و آماده رفتن شدم. به سرِ خیابان که رسیدیم، راهش را به سمت مسیرِ منتهی به ساحل کج کرد. با تعجب پرسیدم: «مگه نمی‌خوای هدیه بخری؟» سرش را به نشانه تأیید تکان داد و با لبخندی مهربان گفت: «چرا! ولی حالا عجله‌ای نیس! راستش اینجوری گفتم که با هم بیایم بیرون، باهات حرف بزنم! حالا موقع برگشت میریم یه چیزی می‌خریم.» می‌دانستم که می‌خواهد در مورد آقای عادلی و تصمیمی که باید در موردش بگیرم، صحبت کند، اما در سکوت قدم می‌زد و هیچ نمی‌گفت. شاید نمی‌دانست از کجا شروع کند و من هم نمی‌خواستم شروع کنم تا مبادا از آهنگ صدایم به تعلق خاطری که در دلم شکوفه زده بود، پی ببرد. در انتهای مسیر، آبی مایل به سبزِ خلیج فارس نمایان شد و با بلند شدن بوی آشنای دریا، عبدالله هم شروع کرد: «الهه! فکراتو کردی؟» و چون سکوتم را دید، خندید و گفت: «دیگه واسه من ناز نکن! ما که با هم رودرواسی نداریم! با من راحت حرف بزن!» از حرفش من هم خندیدم ولی باز هم چیزی نگفتم. با نگاه عمیقش به روبرو، جایی که دریا خودش را روی ساحل می‌کشید، خیره شد و ادامه داد: «الهه جان! مجید پسر خیلی خوبیه! من خودم قبولش دارم! تو این چند ماهه جز خوبی و نجابت چیزی ازش ندیدم! مردِ آروم و صبوریه! اهل کار و زندگیه!» هر چه عبدالله بر زبان می‌آورد، برای من حقیقتی بود که با تمام وجود احساس کرده بودم، هرچند شنیدن دوباره این نغمه گوش‌نواز، برایم لذت بخش بود و ساکت سر به زیر انداخته بودم تا باز هم برایم بگوید: «الهه! وقتی اون روز تو خواستگاری داشت با بابا حرف می‌زد، من از چشماش می‌خوندم که مرد و مردونه پای تو می‌مونه!» از شنیدن کلام آخرش، غروری شیرین در دلم دوید و صورتم را به لبخندی فاتحانه باز کرد که با دست اشاره کرد تا روی نیمکتِ کنار ساحل بنشینم. ✍ •┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•         @shohadae_sho •┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈• ♥️••👆🏻
🕋♥️ 🌿 عاشقانه ای برای مسلمانان🌸 کنار هم نشستیم و او با لحنی برادرانه ادامه داد: «اینا رو گفتم که بدونی من به مجید ایمان دارم! ولی اینا هیچ کدوم دلیل نمیشه که تو یه سِری از مسائل رو نادیده بگیری!» و در برابر نگاه پرسشگرم، با حالتی منطقی آغاز کرد: «الهه! منم قبول دارم که اونم مثل ما مسلمونه! منم می‌دونم خیلی از مصیبت‌هایی که الان داره کشورهای اسلامی رو تضعیف می‌کنه، از تفرقه ریشه می‌گیره! منم می‌دونم که رمز عزت امت اسلامی، اتحاده! اما دلم می‌خواد تو هم یه چیزایی رو خوب بدونی! تو باید بدونی که اون مثل تو نماز نمی‌خونه! مثل تو وضو نمی‌گیره! شاید یه روز به یه مناسبتی لباس مشکی بپوشه و بخواد عزاداری کنه، یه روز هم جشن بگیره! شاید یه روز بخواد کلی هزینه کنه تا بره زیارت و بخواد تو هم باهاش بری و هزار تا مسئله ریز و درشت دیگه که اگه از قبل خودتو آماده نکرده باشی، خیلی اذیت میشی!» همچنانکه با نوک پایم ماسه‌های لطیف ساحل را به بازی گرفته بودم، گوشم به حرف‌های عبدالله بود که مثل طعم تلخ و گسی در مذاق جانم نقش می‌بست که سکوت غمگینم، دلش را به درد آورد و گفت: «الهه جان! من اینا رو نگفتم که دلِ تو رو از مجید سرد کنم! گفتم که بدونی داری چه مسیر سختی رو شروع می‌کنی! من اطمینان دارم که اگه بتونی با این مسائل کنار بیای، دیگه هیچ مشکلی بین شما وجود نداره و کنار هم خوشبخت میشید! این حرفا رو به تو می‌زنم، چون خیالم از مجید راحته! چون اون روز وقتی به بابا قول داد که هیچ وقت بخاطر اختلافات مذهبی تو رو ناراحت نکنه، حرفش رو باور کردم. چون معلوم بود که نه شعار میده، نه می‌خواد ما رو گول بزنه! ولی می‌خوام تو هم حداقل به خودت قول بدی که هیچ وقت اجازه ندی تفاوت‌های مذهبی، اختلافِ زندگی تون بشه!» نگاهم را از زمین ماسه‌ای ساحل برداشتم و به چشمان نگران و مهربانش دوختم: «عبدالله! اما حرف دل من یه چیز دیگه‌اس!» از جواب غیر منتظره‌ام جا خورد و من در مقابل نگاه کنجکاوش با صدایی که از عمق اعتقادم بر می‌آمد، ادامه دادم: «عبدالله! من همون شبی که اجازه دادم تا بیاد خواستگاری، به خودم قول دادم که اجازه ندم این تفاوتِ مذهبی باعث ذره‌ای دلخوری تو زندگی مون بشه. چون می‌دونم اگه این اتفاق بیفته، قبل از خودم یا اون، خدا و پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) رو ناراحت کردم. چون خوب می‌دونم هر چیزی که مایه اختلاف دو تا مسلمون بشه، وسوسه شیطونه و در عوض اون چیزی که دلِ خدا و پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) رو شاد می‌کنه، اتحاد بین مسلمون هاس! اما من از خدا خواستم کمک کنه تا اونم به سمت مذهب اهل تسنن هدایت بشه!» سپس در برابر چشمان حیرت زده‌اش، نگاهم را به افق شناور روی دریا دوختم و مثل اینکه آینده را در آیینه آب ببینم، با لحنی لبریز ایمان و یقین پیش‌بینی کردم: «عبدالله! من مطمئنم که این اتفاق می‌افته! می‌دونم که خدا به هردومون کمک می‌کنه تا بتونیم راه سعادت رو طی کنیم!» با صدایی که حالا بیشتر رنگ شک و تردید گرفته بود تا نصیحت و خیرخواهی، پرسید: «الهه! تو می‌خوای چی کار کنی؟» لبخندی زدم و با آرامشی که در قلبم موج می‌زد، پاسخ دادم :«من فقط دعا می‌کنم! دعا می‌کنم تا دلش به سمت سنت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) هدایت شه و مذهب اهل سنت رو قبول کنه! دعا می‌کنم که به خدا نزدیک‌تر شه! می‌دونم که الان هم یه مسلمون معتقده، ولی دعا می‌کنم که بهتر از این شه!» و پاسخم برایش اگرچه غافلگیرکننده، اما آنقدر پُر صلابت بود که دیگر هیچ نگفت. ✍ •┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•         @shohadae_sho •┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈• ♥️••👆🏻
#‏استوری یک و خواهش از مردم 🙏 ما به خاطر شما ۵تا ماسک میزنیم 😷شما یه دونه بزن بخاطر کادر درمان!😔 قرار بود کرونا رو شکست بدیم یا کادر درمان رو؟؟😰😨 •┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•         @shohadae_sho •┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈• ♥️••👆🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ تصویری به مناسبت تولد شهید محمد حسین محمد خانی 🌺💫 . 🌷 تصاویری کمیاب از شهید محمد حسین محمد خانی
خشتـــ بهشتـــ
کلیپ تصویری به مناسبت تولد شهید محمد حسین محمد خانی 🌺💫 . 🌷 تصاویری کمیاب از شهید محمد حسین محمد خانی
🍃دلم تنگ و با چشمانم غریبه است. تقویم، تولد شهیدی را نشانم می دهد که روزی شد و عهد بستم دلش را خون نکنم با کارهایم اما شکسته شد و را زخمی کرد💔 . 🍃می دانی رفیق، من نتوانستم چون تو، روی دنیا را کم کنم . خودم کم آورده ام .دست به زانو گرفته ، با نفس های بریده در جاده ایستاده ام و به آرزوهایی که زیر پای سنگین از ، له شده با حسرت می نگرم .😥 . 🍃سرزمین قلبم، مدتی است اشغال شده و یاد خدا را گم کرده است. بیا و فرمانده قلبم باش. این نیروی خسته از خود را جان دوباره ببخش .برایم خط و نشان بکش . لکه های گناه و و کینه را با یک عملیات، پاکسازی کن . .یاری ام کن پیروز شوم در این جنگ که تا به حال مغلوب این شده ام.😓 . 🍃مدتی است نماز صبح هایم با طلوع خورشید ، قضا می شود و روزگار و تلخی هایش را در این قضا مقصر می دانم .تو را قسم به ، دعا کن بیدار شوم از این خواب غفلت که در آن شده ام...😔 . 🍃تو را قسم به که در آن شهد نصیبت شد دعا کن برای طلوع ایمان در دلم. مدتی است فقط غروبش را نظاره گر هستم.😞 . 🍃 حاج عمار نتوانسم خودم را خرج کنم . روز به روز دورتر می شوم از ارباب.فقط اگر گاهی کسی از و و بگوید.دلم می لرزد...😭 . 🍃کاش تو بودی و اتاق اشک با وسعتی بی پایان.تو بخوانی و من برای عاشورای دلم گریه کنم. تو مداحی کنی و من بر سر بزنم و گریه کنم برای خودم که بندگی را گم کرده ام .شاید اشک های روح خسته ام را دهد...🕊 . 🍃رفیق شهید، بودم اما میدانم تو بر سر همان راه منتظری تا بازهم دست گیری کنی و فانوس را نشانم دهی. بندگی کنم برای خدا و هدیه کنم به تو...🥀 . 🍃راستی .ببخش که امروز هم سنگ صبور درد های دلم بودی.💔 . 🍃 . ✍نویسنده: . 📅تاریخ تولد : ۹ تیر ۱۳۶۴ . 📅تاریخ شهادت : ۱۶ آبان ۱۳۹۴. حلب سوریه . 🥀مزار : بهشت زهرا.قطعه ۵۳ •┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•         @shohadae_sho •┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈• ♥️••👆🏻
دارالقرآن ١۴ معصوم (ع) پسران ناحیه ١ اهواز برگزار می‌کند: 📚 دوره مجازی تلاوت قرآن کریم در تابستان ٩٩ ویژه همه سنین 🕖 شروع دوره: از ١۶ تیرماه ٩٩ روزهای زوج، بعدازظهرها 🔰🔰با ارسال این پیام به دوستان و آشنایان خود در دیگر پیامرسان‌ها، ضمن ترغیب آنها به حضور در کلاس‌های مجازی آموزش قرآن کریم، در نشر فرهنگ قرآنی سهیم باشید... ♻️ برای عضویت در کانال دارالقرآن ١۴ معصوم (ع) آموزش و پرورش ناحیه ١ اهواز، فقط کافی است شناسه quran14@ را در پیام‌رسان شاد جستجو کنید... @quran14 💚••👆
🍃از کجا به این مرتبه رسیدند؟ ‏ کومله‌ها بشدّت شکنجه‌اش کرده بودند، هیچ ناخنی در دست و پا نداشت، جای جای سرش شکسته و کبود بود، موهای سرش رو تراشیده و در روستا می‌گرداندند، شرط رهاییش توهین به حضرت امام(ره) بود اما او مقاومت کرد. پس از یازده ماه اسارت و شکنجه‌های بسیار در ۱۷ سالگی زنده بگورش کردند. 😭😭😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آرام وقرار نداشتـ اما قرار دل بےقرارم شدند تکه تکه شده بود پرستارقلبم شدند خوشےنداشتمـ شدنددلیل حال خوشمـ به زندگےنداشتمـ شدند امید دل نا امیدمـ نبودمـ ولےعاشقمـ کردند..🙃 💔 « » @shohadae_sho
گل آرایی زیبای داخل حرم امام رضا(علیه‌السلام) به مناسبت ایام ولادت آن حضرت محضر مبارک حضرت امام الرئوف شاخه گلی صلوات بر محمد وآل محمد(صلی الله علیه و اله و سلم)🌹 •┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•         @shohadae_sho •┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈• ♥️••👆🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خشتـــ بهشتـــ
🍃بد نیست گاهی اوقات بشنویم از مردانی که وقتی دور دور ادعا بود بازنده میدان بودند و وقتی پای و به میان می‌آمد حریف می‌طلبیدند آنان که بی بهانه پای می‌ایستادند و در مرد میدان بودند.🙂 . 🍃اینبار هم قلم دلدادگی سربازی را روایت میکند که بی بهانه و در مسیر قدم برمیداشت. . . 🍃 از یک جایی به بعد دغدغه اش شد و مسیر ولایت را گرفت تا به آخرش رسید و پایانی متفاوت در دفتر زندگی اش ثبت شد. ‌. 🍃 قلبش بیقرار برای میتپید ، دور تا دور حرم را گرفته بودند و محال بود سید مهدی بنشیند و نظاره گر این صحنه هولناک باشد ، برخواست لباس به تن کرد دیگر وقت نشستن نبود وقت خوردن های بیهوده و ای کاش هایی که ‌هیچوقت پایانی نداشت نبود ، وقت جنگ بود ، وقت دور کردن بود که در گوششان از خوانده بودند و را به کام خودشان کرده بودند آنهایی که بوی دلار های مشام‌شان را تیز کرده بود و به همین بهانه سوریه شد قتلگاه هزاران . . 🍃سید مهدی رفت و مهر خونین روی دفتر زندگی اش خورد رفت و پایانی متفاوت برایش رقم خورد.😌 ، بی ریایی ، ، اراده و از خود گذشتن و.... همه و همه او را یک قدم به آرزوی دیرینه اش نزدیک میکرد.🌹 . 🍃شهادت را نمیشود با و آه خرید گاهی لازم است تغییر کنی از پیله گناه دربیایی و ای سبک بال بشوی و خود را در بیندازی و آنوقت است خدا آغوشش را برایت باز میکند...❤️ . 🍃کمی و تغییر لازم است پس سرباز...😉 . ✍️نویسنده : . . 📅تاریخ تولد : ۱۵ مهر ۱۳۶۳ . 📅تاریخ شهادت : ۱۰ تیر ۱۳۹۲ . 🥀مزار شهید : اهواز •┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•         @shohadae_sho •┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈• ♥️••👆🏻
یکی از عجایب کرونا اینه که اگه بری کنسرت مبتلا نمیشی ولی اگه بری هئیت صددرصد کرونا میگیری! البته بماند که قیمت بلیط کنسرت ۲۵۰ هزارتومنه...! ....   ||•♡ @shohadae_sho .
🔻تعیین سقف برای اجاره بها گرچه کورسوی امیدی از تحرک دولت در آشفته بازار مسکن است اما وقتی بانک اطلاعاتی دقیقی وجود ندارد، نماد رفع تکلیف دولت و بستر دعوای موجر و مستاجر است. وزرای محترم راه و اقتصاد سریعاً تکلیف سامانه املاک و اسکان را مشخص کنند یا منتظر اقدام قانونی مجلس باشند. 👤 سیدنظام الدین موسوی •┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•         @shohadae_sho •┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈• ♥️••👆🏻
وقتی آقا گفتند: از بالا رفتن آمار غصه شون می گیره دلم ریخت... حواسمان هست که آمار فوتی های مان روی ۱۵۰ می چرخد؟! جان است! سرمایه آدمی است! یک بار هم بیشتر نداریمش ، حیف است که با کرونا از دست بدهیم، بیایید کمی به خودمان سختی دهیم... به خاطر کادر درمانی مان، به خاطر همهٔ مدافعان سلامت! از وقتی آقا گفتند "غصه دار میشن" دلم آشوب شد... با خودم عهد کردم که برای دل نائب امام عجل الله تعالی فرجه الشریف رعایت کنم و در کوچه و خیابان با ماسک رفت و آمد کنم 👇 این بین خودمون بمونه🙈☺️☺️ 🌷🌷🌷🌷🌷 الکی بهونه دست این کرونا ندیم... •┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•         @shohadae_sho •┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈• ♥️••👆🏻