خشتـــ بهشتـــ
ماجرای سیلیهایی که کمیل برای یک نهی از منکر خورده بود/ همسر شهید: الان میفهمم شهید قبل از رفتن از
😭سیلی برای #چادر
دوست شهید:
بعد از #نماز_ظهر بود حدود ساعت ۲ بعدازظهر کوچهها خیلی خلوت بود من و #کمیل روبروی کوچه زیر سایه یک درخت مشغول صحبت کردن بودیم ناگهان دیدم که #کمیل رنگش پرید😨 و سرش را پایین انداخت 😞 چند لحظهای بود که سرش پایین بود، سرش را بالا آورد. گفت:« مهدی همینجا بمان.»
من گفتم: «چی شده؟!» 😳
گفت: «گفتم همینجا بمان، جلو نیا»
به پشت سر خودم نگاه کردم👀 و دیدم که خانم و آقایی در حال نزدیک شدن به ما هستند مردی ورزشکار و درشتاندام بود؛ با خودم گفتم:«فکر کنم #کمیل هوس کتک خوردن کرده» همچنان که #کمیل جلو میرفت، من خودم را برای کتک خوردن آماده کردم.👋
گفتم: «#کمیل تو ورزشکاری، من چی بگم! من که کتک را حتما خوردهام!»😯
به سمت آنها رفت و من هم پشت سر او حرکت کردم، به آنها رسید.
سلام کرد✋، همینطوری که سرش پایین بود، گفت: «ببخشید میشود خواهشی از شما بکنم؟ اجازه بدهید چند لحظهای به همسر شما نگاه کنم و از آن لذت ببرم!»☹️
آن مرد بهشدت عصبانی شد و گفت: «حرف دهنت را بفهم.» 😡
#کمیل دوباره درخواست خودش را تکرار کرد. اجازه بدهید چند لحظه به همسر شما نگاه کنم از آن لذت ببرم، مرد بهشدت عصبانی شده😡 و سیلی محکمی بهصورت کمیل زد👋، کمیل دوباره درخواست خودش را تکرار کرد و این دفعه سیلی محکمتری👋 بهصورت کمیل زد.
همسرش گفت «نه به سرِ پایینت😕 نه به این حرفت! خجالت بکش چرا چنین درخواستی میکنی؟» 😡
کمیل گفت: «نمیدانستم اگر از شما اجازه بگیرم☝️ شما ناراحت میشوید و اِلا مثل دیگران که بدون اجازه از همسر شما لذت میبردند، من هم لذّت میبردم.»
جوان بهشدت عصبانی شد، سیلی محکمی👋 با دست چپ بهصورت #کمیل زد آن لحظه #کمیل دستش را جای #سیلی گذاشت و نشست روی زمین شروع به #گریه کردن ،😭 کرد؛ فکر کنم سیلی #مادر 😭یادش افتاد، شاید هم با خودش میگفت «مادر! من مرد جوانم، ورزشکارم، ولی شما...»😭😭😭😭
#ادامه_دارد
من به جوان گفتم: «حالا سیلی میزنی بزن👋، ولی چرا با دست چپ زدی! یادش آوردی که در کوچهها #مادرش را زدند😭 درحالیکه او فقط یک نوجوان ۱۸ساله بود.
این جوان حیرتزده به #کمیل نگاه میکرد.😱 نمیدانست چه کند! روی زانوهایش افتاد و از #کمیل عذرخواهی🙏 کرد.
کمیل او را در آغوش گرفت و هر دو شروع به گریه کردند😭😭😭.
کمیل به او گفت: «تو رو خدا دیگر کاری نکن آن خاطرات دوباره زنده شود😭. از همسرت بخواه که همیشه با چادر باشد.»
آن جوان گفت: «قول میدهم🙏 که هیچوقت دیگر چنین چیزی تکرار نشود.» چند سالی گذشت. #کمیل #شهید شد و الان تشیع جنازه #کمیل است. همچنان که دم در خانه #شهید ایستاده بودم، دیدم که همان جوان میآید، ولی نشناختمش پیش من آمد و گفت:«کمیل چه شده است؟ تصادف کرده؟» گفتم: «#شهید شده است.»
گفت: کجا؟
گفتم: #سوریه
گفت: «مگر میگذارند کسی برود؟»
گفتم:« بله #پاسدارها میروند.»
گفت: «مگر او #پاسدار بود؟»
گفتم: «بله او حدود ۴ سال است که پاسدار است.»
گفت: «#سوریه بوده؟»
گفتم:« بله »
و ناگهان ناخواسته گفتم:« #سوریه #حرم_حضرت_زینب_(سلام_الله_علیها) دختر همان کسی که در #کوچهها #سیلی خورده؛ گریهاش گرفت😭😭 و با کندههای زانو افتاد روی زمین؛ خیرهخیره بهعکس #شهید نگاه میکرد و گفت: «#کمیل من به قول خودم عمل کردهام تو رو خدا کمکم کن مثل تو شهید شوم.»
#یادشان_با_صلوات
||•🇮🇷 @marefat_ir
||•🌐 https://www.instagram.com/marefat_ir
خشتـــ بهشتـــ
ای #شهید...
🍃در خاکریزهای #جبهه، خدا را شناختی، برایش مناجات کردی، ناله سردادی و #عاشق شدی. هنوز سوز صدا و مداحیهایت در گوش همرزمانت به یادگار مانده است.
.
🍃برایمان #کمیل بخوان. مدتی است محرومیم از دعای پنجشنبه شبهای #مسجد.
🍃با سوز دلت #ظلمت_نفسی بخوان، مدتی است خودمان را گم کردهایم.
.
🍃 نادما منکسرا را برایمان #گریه کن که شاید از این خواب ناز غفلت بیدار شویم.
.
🍃هرکس از تو حرفی زد، از عشقت به حضرت مادر گفت. روضه #حضرت_زهرا بخوان.
.
🍃برایمان از #در_سوخته بگو شاید از آتشی که برای خودمان ساختهایم خلاصی یابیم.
.
🍃بگو چه گذشت بین در و دیوار، شاید دلمان لرزید و اشکمان جاری شد.
از میخ در هم بگو. شاید در #توبه به رویمان باز شد.
.
🍃از وصیت مادر به دختر و #پیراهن_کهنه بگو، شاید کبوتر دلمان پرکشید سوی #گودال. اما از بازوی کبود نگو، میدانی که ختم میشود به گریههای علی.
صبرِ چاه را نداریم که در مقابل دل داغدار و اشکهای #علی تاب بیاوریم.
.
🍃نمی دانم در جبهه، چگونه عاشق شدید که شهادتتان همچون اهل بیت بود، یکی بی سر، یکی با دستهای قلم شده، یکی #اربا_اربا و یکی با پهلوی شکسته و #بازوی_کبود همچون خودت .
.
🍃 در سنگرِ مناجاتت، روضهی مادر را میخواندی که خمپاره، بازویت را کبود کرد و پهلویت را شکافت و تو بازهم به #مادر اقتدا کردی.
.
🍃این #عشق پایان ندارد....
سنگ مزارت و ذکر یا زهرایی که روی آن حک شده، نشانهای است برای هر #زائر که دلش گره بخورد به حضرت مادر. فاتحهای برای تو بخواند و حاجت بگیرد. راستی شنیدهام جوانان به واسطه تو #خوشبخت میشوند. شاید هم اولین قدم برای #عاقبت_بخیری، خوشبختی است. سفارشمان را به مادر پهلو شکسته بکن...
.
🌺تولدت مبارک فرمانده..
.
به مناسب سالروز تولد #شهید_محمدرضا_تورجی_زاده
.
✍️نویسنده: #طاهره_بنائی_منتظر
.
📆تاریخ تولد : ۲۳ تیر ۱۳۴۳
.
📅تاریخ شهادت : ۵ اردیبهشت ۱۳۶۶. بانه.
🥀مزار : اصفهان
.
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
@shohadae_sho
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
#شهدایی_شو ❤️••👆🏻