السلام علیک یا امام الرئوف!👋
سلام بر تو ای خورشید تابان خراسان که تمام انگورها، مرثیه خوان واپسین لحظات توانَد. ☘•^
سلام بر تو ای عصمت هشتم🌹
کوچه های توس، هنوز بوی عطرآگین تو را می دهد و آوای غریب ملایک هنوز در طواف حریم کبریایی ات به گوش می رسند ♥️🌿••}
#صبحتونبخیر 🌤
#چهارشنبههایامامرضایی 🌨
🌸[ @shohadae_sho ]🌸
#شهدایی_شو 💜👆
حدیث روزانه 🌞
رزق معنوی🌹
🔅 امیرالمؤمنین #امام_علی علیه السلام:
✍️ حسَبُ الأَدَبِ أشرَفُ مِن حَسَبِ النَّسَبِ
🔴 شرافت ادب، ارجمندتر از شرافت نَسَب است.
📚 غررالحكم حدیث ۴۸۹۳
#حدیث_روز
🌸@shohadae_sho🌸
شهدایی_شو👆🌹
CQACAgQAAx0CVBp6RAACDfhgMeg_WLr3MBJfO07j1yI2pRv3mgACuQgAAhQmkVF1NZ8zQ8_LoB4E.mp3
6.41M
🌺هر سو که بشم راهی
🌼میره سوی گمراهی
🎤کربلایی سیدرضا_نریمانی
#سرود 👏
🎊 میلاد_حضرت علی علیه السلام
#سلام_ودرود_برشهیدان
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
#عشاق_الحسین_محب_الحسین_ع
🌸[ @shohadae_sho ]🌸
#شهدایی_شو 💜👆
[ #مشارطه ]
مشارطه یعنی:🤔
مشارطه یعنی با امام زمانت شرط کنی😍
مشارطه یعنی با خدای مهربونت شرط کنی🥰
مشارطه یعنی با اهل بیت(ع)شرط کنی😇
مشارطه یعنی با شهدا شرط کنی😊
شرط کنی که چی🧐
شرط کنی که گناه نمیکنم😌
نگاه نمیکنم🙈
حاظر و ناظر میبینمت🙄
دیگه سمتش نمیرم🥳
این یعنی مشارطه 🥰
🌸[ @shohadae_sho ]🌸
#شهدایی_شو 💜👆
4_5881864867563964666.mp3
8.01M
•🎊🎉•
°•منۍڪھازتولدم
°•توڪشورۍبزرگشدم..ツ♥️
#محمودڪریمی
#سلام_ودرود_برشهیدان
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
#عشاق_الحسین_محب_الحسین_ع
🌸[ @shohadae_sho ]🌸
#شهدایی_شو 💜👆
👌 اعمال امروزتون هم محاسبه کنید✍
❗️امام کاظم عليه السّلام فرمودند:
از ما نیست هر کس هر روز محاسبه ی نفس نکند (و از خود برای کارهایی که در آن روز کرده است، حساب نکشد) تا اگر کار نیکی کرده است بر آن بیفزاید و اگر کار بدی کرده است به درگاه خدا توبه کند.💝
تحف العقول، حديث 292.
🌸[ @shohadae_sho ]🌸
#شهدایی_شو 💜👆
خشتـــ بهشتـــ
#قسمت_بیست_و_چهارم4⃣2⃣
#معرفی_شهید🌿
#زندگینامه_شهدا✨
#شهید_سیدمیلاد_مصطفوی
#مهمان_شام
هیئت خصوصی
سال 81 بود که با چند نفر از دوستان از جمله سید، تصمیم گرفتیم که یک هیئت خصوصی راه اندازی کنیم. عهد کردیم که اون شبی رو که قراره بیائیم هیئت مراقبه داشته باشیم که کمتر گناه کنیم، همیشه هم با غسل زیارت می اومدیم تو هیئت.
جمع با صفائی بود. خلوص نیت بچه ها جمع ما رو خیلی گرم کرد. غالبا مداح هم خود بچه ها بودند. شب های عاشورا برنامه مون ویژه بود. بعد از مراسمات عمومی تازه می رفتیم اونجا و تا صبح مشغول عزاداری و شب زنده داری می شدیم. سید حال و هوای عجیبی داشت. عاشق دلسوخته اهل بیت (ع) بود.
او معمولا می رفت تنها پشت اوپن آشپزخانه می نشست. جوری بود که هیچ کس سید رو نمی دید. فقط ما صدای ناله هاش رو می شنیدیم. می گفتم چرا می ری اونجا قایم می شی؟ شما سید جمع ما هستی باید بیای وسط جمع باشی.
می گفت نه، جام خوبه. تو روضه ها ناله های عجیبی داشت. موقع شنیدن روضه های بی بی زینب (س) خیلی بی تاب می شد. بی بی رو عمه جان صدا می کرد... جالب بود سید آخر مراسم خیی زود بلند می شد می رفت.
نمی خواست بعد از مراسم اون حالت وصلش از بین بره، ما می نشستیم بعد از مراسم میوه و چایی می خوردیم، می گفتیم و می خندیدیم و بر می گشتیم منزل، اما سید رو بارها بعد از مراسم دیده بودم که می رفت مزار شهدا و اونجا با شهدا خلوت می کرد.
نمی دونم چقدر حال داشت که بعد از اون همه گریه تو هیئت، باز می رفت گلزار شهدا، همین اشک ها و توسلاتش بود که سید رو اینقدر آسمانی کرد و شهادتش رو هم مثل اربابش قرار داد...
یک شب تو اون جلسه من روضه حضرت زهرا (س) رو خوندم. سید خیلی بی تابی کرد. اوج روضه خوندن من بود که سید بلند شد داد می زد؛ خطاب به قاتلین حضرت زهرا (س) می گفت: نامردها اگه من اونجا بودم پدرتون رو در می آوردم...
اما سید واقعا از ته دلش این حرف ها رو زد. بعدش نشست و های های گریه کرد...
*
ما عاشق سینه زنی تو هیئت بودیم. یه شب بعد از هیئت با سید در خصوص سینه زنی و.. نوکری امام حسین (ع) صحبت شد گفتم سید به نظرت تکلیف نوکرای امام حسین (ع) اون دنیا چطور میشه؟!!
یعنی میشه اونجا هم هیئت برگزار کنیم؟ سید گفت: داداش چرا که نه؟! تازه اونجا ما در کنار ارباب سینه می زنیم، انشاالله خود آقا رو اونجا می بینیم. این حرفش شاید از روی روایات و... نبود، اما از روی عشق و ارادتش زد و خیلی به من چسبید...
یادم اون ایام یکی از رفقای هیئتی ما طلا فروشی زده بود. سید به من گفت: داداش من روم نمیشه بهش بگم که این کارش درست نیست. باهاش راحت نیتسم. تو برو بهش بگو این شغل برای جوان و مجرد و... خوب نیست. چون دائما در معرض نامحرم قرار داری، انسان راحت تر آلوده میشه. دغدغه رفقای هیئتی رو داشت. نه اینکه شغل رو نفی کنه، اما برای هر کسی مناسب نمی دونست. مخصوصا جوان مجرد که قطعا اون فضا روش اثر منفی خواهد داشت. از ریزبینی سید خیلی خوشم اومد و خدا رو به خاطر داشتن این چنین دوستی در این دوران شکر کردم...
*
من یه تسبیح خیلی قشنگی داشتم. همیشه تو دستم بود یه روز با سید بودیم، یکی از بچه ها تسبیح رو از من خواست. من ندادم خیلی اصرار کرد من دلم نیومد بهش بدم. بعدش سید رو کرد به من و گفت: سعی کن تو دنیا به هیچ چیز وابسته نباشی، هر چقدر انسان وابستگی داشته باشه رفتنش هم سخت تره. بعدش گفت: تو راهیان نورد دوتا پلاک شهید اومد دستم. با اینکه خیلی برام عزیز بودند اما رفقا خواستند و من هم اون ها رو دادم رفت. دوباره خدا توفیق داد یه انگشتر شهید برام آوردند. مدتی توی دستم بود اما باز رفقا چشم طمع بهش انداختند و اون رو هم از من گرفتند. بارها و بارها چیزهایی رو که داشتم با اینکه خودم لازم داشتم اما دادمش به رفقا...
#بایادش_صلوات ♥️
#ادامهدارد... ✅
🌿[ @shohadae_sho ]🌿
#شهدایی_شو💙👆
خشتـــ بهشتـــ
#قسمت_بیست_و_پنجم5⃣2⃣
#معرفی_شهید🌿
#زندگینامه_شهدا✨
#شهید_سیدمیلاد_مصطفوی
#مهمان_شام
ازدواج
در خصوص ازدواج سید ملاک های جالب داشت. می گفت: حجاب و دیانت همسرم اولین شرطه. بعد هم دوست دارم همسرم خانه دار باشه، تا بتونه فرزندان موفقی تربیت کنه. چون خودش تمام تربیت صحیحش رو مدیون مادرش می دونست. اعتقاد داشت که اگر همسرش شاغل باشه نمی تونه در تربیت صحیح فرزندان موثر باشه.
بسیار تاکید داشت که همسرم باید نسبت به پدر و مادر من احترام ویژه ای بگذاره. می گفت من تمام شرایط ازدواجم رو سپردم به خانم جان حضرت زهرا (س) هر طور که ایشان بخواد همون می شه. می گفت خدایا اگر صلاح هست خودت درست کن من اصلا اصراری ندارم. مذهبی بودن، ولایی بودن، عفیف بودن ملاک های دیگری بود که سید برای ازدواجش مد نظر داشت. از تجملات ناراحت بود، افسوس می خورد که چرا مردم امروزه مخصوصا در امر مهم و مقدس ازدواج این قدر درگیر تجملات و چشم و هم چشمی شده اند.
سخت گیری های بی مورد پدر و مادران در این خصوص باعث عقب افتادن ازدواج جوان ها می شد و خدای نکرده زمینه انحراف و گناه در جوان رو فراهم می کرد و این موارد سید رو خیلی اذیت می کرد.
با ناراحتی می گفت: چرا جامعه اسلامی ما در این قضیه این قدر به حاشیه رفته و جوان های پاک بسیاری به خاطر این فرهنگ غلط دچار انحطاط اخلاقی می شوند. مثال می زد که مگه پدر و مادران ما چطور ازدواج کردند که الان این قدر خودشون نسبت به ازدواج فرزندان شون سخت گیر شده اند؟! غالبا ازدواج های سنتی و ساده رو دوست داشت. بچه ها رو تشویق می کرد که در حد توان ازدواج های آسانی داشته باشند تا بقیه دوستان هم به ازدواج تشویق بشوند. سید می خواست فرهنگ غلط رو اصلاح کنه که متاسفانه به این راحتی ها نیست...!
با اینکه هم سن بودیم به من می گفت: چرا ازدواج نمی کنی؟! من گفتم سید جان خودت چی؟ رطب خورده منع رطب کی کند! می خندید به شوخی می گفت: من برای ازدواج 50 درصد پیش رفتم. اون هم اینکه فعلا خودم راضی هستم!
آخرین بار به من گفت: کیشه (مرد) فکری به حال خودت کن. کم کم داری پیر می شی! از ما که گذشت، من برم دیگه شهید میشم. اما شما به فکر ازدواج باش.
خیلی دوست داشت همسرش هم عاشق شهدا باشه. آخرین باری که رفته بود مشهد به ما گفت: ار آقا خواستم هر کس رو که برای من صلاح می دونه جور کنه... این اواخر صحبت هایی کرده بود. گفت: انشاالله قضیه ازدواج تمومه. اما اول برم سوریه اگر برگشتم تمامش می کنم. الان می ترسم این تعلق دست و پا گیرم بشه، عشق اولم شهادته. بعد ایشاالله فرصت برای ازدواج هست.
یادمه یکی دو مورد به سید پیشنهاد ازدواج داده بودند! یعنی خانم هایی براش نامه نوشته بودند. سید این موضوع رو با رفقای روحانی و برخی از مشاورین در جریان گذاشت. سعی در مدیریت صحیح این موارد داشت. یادمه یکی از اون نامه ها رو با بهره گیری از آیات و روایات جواب داد. با اینکه به شدت در خصوص ارتباط با نامحرم حساس بود، اما جواب نامه ها رو با کمک مشاور مذهبی فرستاد...
جایی رفته بود خواستگاری. جواب رد شنید! خبر داشتم که سید رفته خواستگاری، اومد پیش من گفتم: سید جان چه خبر؟! شنیدم رفتی خواستگاری؟! گفت آره مجید جان، اما جواب رد دادن!؟ گفتم برای چی سید؟! کی از شما بهتر؟!
گفت چی بگم! من هم تعجب کردم که چرا جواب رد دادند. از اون خانم پرسیدم: چرا جواب رد دادید؟! گفت: من تو شما هیچ عیبی نمی بینم. فقط این رو بگم که من به درد شما نمی خورم. شما خیلی از من بالاتری؟! واقعا برای من هم عجیب بود که چرا اون خانم این جواب رو داده بود!
یه بار دیدم کت و شلوار پوشیده، موهاش رو هم کچل کرده!! گفتم سید اینطوری بری خواستگاری من که مرد هستم نمی پسندمت، وای به حال خانمی که تو رو بخواد با این قیافه بپسنده!!
#بایادش_صلوات ♥️
#ادامهدارد... ✅
🌿[ @shohadae_sho ]🌿
#شهدایی_شو💙👆