eitaa logo
خشتـــ بهشتـــ
1.6هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
149 فایل
✨﷽✨ ✨اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفࢪَج✨ #خشـــت_بهشـــت 🔰مرکز خیرات و خدمات دینی وابسته به↙️ مدرسه علمیه آیت الله بهجت(ره) قم المقدسه 🔰ادمین و پشتیبان؛ @admin_khesht_behesht
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🍃 شهید شُدن یڪ اتفــــاق نیستـ‼️ بـایـد خـون دل بخورے.... دغدغہ هاےِ هیأت دغدغہ هاےِ ڪار ِ جِهــادے دغدغہ هاےِ تـَرڪِ گـُناھی دغدغہ هاےِ شهادت وَ تـَفـریح سالم. 💔 ‌🌈 🍃 ❤️ 💚 🌸🍃 ╭━━━⊰♡⊱━━━╮ ||•🇮🇷 @marefat_ir ╰━━━⊰♡⊱━━━╯
🥀 در آبان سال 85 و همزمان با تشریف فرمایی (حفظه الله)😍 به استان سمنان در حالیکه در مقطع سوم راهنمایی👦 مشغول به تحصیل بوده نامه ای سرشار از عشق و علاقه و محبت💝 می‌نویسد و خدمت رهبر💖 تقدیم می‌کند. ✍او در این نامه می‌نویسد: «بسم الله الرحمن الرحیم سلام بر تو ای جانم, ای جانم, ای عشقم😍 که هر تپش قلبم💓 به تو وابسته است. نگاهت مملو از کلمات حق تعالی است. صدای تو لالایی کودکان🧒 و آرام بخش وجودم است😇, چهره ات دلکش و دلرباست 😌و عصایت چوب دستی موسی(ع) است. دوستت دارم💞, راهت را ادامه می‌دهم✌️ و به سخنانت عشق می‌ورزم🤩؛ به آمدن تو که تمام برکات الهی را به سمنان آورده‌‌ای خوش آمد می‌گویم. ای نائب امام عصر(عج)😇 سلام ما را به امام مهدی برسان🤚.» به مناسبت 🌸 💜 💙 💚 💛 •┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•         @shohadae_sho •┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈• ♥️••👆🏻
خشتـــ بهشتـــ
حسن قابلیت‌هایی خاص داشت👌، برای همین همه‌جا همراهم می‌بردمش و آن‌قدر صمیمی شده بودیم که همدیگر را داداش😉 صدا می‌کردیم. یک‌بار ماشین تدارکات تصادف کرد 😟و مجبور شدیم با موتور به شهر برویم🙃 تا آذوقه و مهمات به قناسه‌ها برسانیم. من موتور سوار خوبی نبودم؛😣 ولی حسن موتور سوار قهاری بود😎. ترک موتور تریل نشسته بودم و به‌سرعت توی خیابان‌ها پیش می‌رفتیم. چون خودش قناسه‌ها را چیده بود خیلی خوب مسیر را بلد بود.😇 در حالی که با سرعت می‌راند، سرش پایین بود و بلندبلند مدح امیرالمونین (ع) را می‌خواند، مدحی سوزناک و رسا.😭 با خودم فکر کردم🤔 که روی موتور باید حواسش شش دانگ به جلو باشد، با این وضعیتی که حسن پیش گرفته موتور می‌چرخد یا به یک نفر می‌زند و تصادف می‌کنیم. 😯همچنان سرش پایین بود، طوری که دو، سه متری خودش را می‌دید و مداحی می‌کرد. با دست به شانه‌اش زدم و فکرم را بلند به زبان آوردم: «داداش! سرت رو بیار بالا... الآن تصادف می‌کنیم.»😮 اول به حرفم اعتنایی نکرد🙄 و مدحش را بلندتر از قبل خواند🗣. دوباره محکم‌تر 👋به شانه‌اش زدم و تکرار کردم: «سرت رو بالا بیار...بیار باالااا...» برای لحظه‌ای سربرگرداند و با لهجه مشهدی‌اش بهم گفت: «نوموخوااام...»😰 گفتم: «اِاِ... یعنی چی که نمی‌خوای؟»😧 یک‌مرتبه دوروبرم را نگاه کردم و دیدم تو خیابان‌های حلب پراست از زن‌های بدحجاب یا بی‌حجاب😓؛ زیر لب گفتم: «آهااان... این سرش رو نمی‌آره بالا تا چشمش به نامحرم نیفته.»😌 به نقل از فرمانده 🥀شهید مدافع حرم «مصطفی صدرزاده»🥀 📚 بریده ای از کتاب «سروها ایستاده می‌ مانند» جلد 10 از مجموعه مدافعان حرم، زندگی‌نامه و خاطرات شهید «حسن قاسمی دانا» (ص 91 و 92) 🖕نویسنده: مریم عرفانیان 📕انتشارات روایت فتح به مناسبت 🥀 💜 💙 💚 💛 •┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•         @shohadae_sho •┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈• ♥️••👆🏻