eitaa logo
خشتـــ بهشتـــ
1.6هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
149 فایل
✨﷽✨ ✨اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفࢪَج✨ #خشـــت_بهشـــت 🔰مرکز خیرات و خدمات دینی وابسته به↙️ مدرسه علمیه آیت الله بهجت(ره) قم المقدسه 🔰ادمین و پشتیبان؛ @admin_khesht_behesht
مشاهده در ایتا
دانلود
خشتـــ بهشتـــ
حسن قابلیت‌هایی خاص داشت👌، برای همین همه‌جا همراهم می‌بردمش و آن‌قدر صمیمی شده بودیم که همدیگر را داداش😉 صدا می‌کردیم. یک‌بار ماشین تدارکات تصادف کرد 😟و مجبور شدیم با موتور به شهر برویم🙃 تا آذوقه و مهمات به قناسه‌ها برسانیم. من موتور سوار خوبی نبودم؛😣 ولی حسن موتور سوار قهاری بود😎. ترک موتور تریل نشسته بودم و به‌سرعت توی خیابان‌ها پیش می‌رفتیم. چون خودش قناسه‌ها را چیده بود خیلی خوب مسیر را بلد بود.😇 در حالی که با سرعت می‌راند، سرش پایین بود و بلندبلند مدح امیرالمونین (ع) را می‌خواند، مدحی سوزناک و رسا.😭 با خودم فکر کردم🤔 که روی موتور باید حواسش شش دانگ به جلو باشد، با این وضعیتی که حسن پیش گرفته موتور می‌چرخد یا به یک نفر می‌زند و تصادف می‌کنیم. 😯همچنان سرش پایین بود، طوری که دو، سه متری خودش را می‌دید و مداحی می‌کرد. با دست به شانه‌اش زدم و فکرم را بلند به زبان آوردم: «داداش! سرت رو بیار بالا... الآن تصادف می‌کنیم.»😮 اول به حرفم اعتنایی نکرد🙄 و مدحش را بلندتر از قبل خواند🗣. دوباره محکم‌تر 👋به شانه‌اش زدم و تکرار کردم: «سرت رو بالا بیار...بیار باالااا...» برای لحظه‌ای سربرگرداند و با لهجه مشهدی‌اش بهم گفت: «نوموخوااام...»😰 گفتم: «اِاِ... یعنی چی که نمی‌خوای؟»😧 یک‌مرتبه دوروبرم را نگاه کردم و دیدم تو خیابان‌های حلب پراست از زن‌های بدحجاب یا بی‌حجاب😓؛ زیر لب گفتم: «آهااان... این سرش رو نمی‌آره بالا تا چشمش به نامحرم نیفته.»😌 به نقل از فرمانده 🥀شهید مدافع حرم «مصطفی صدرزاده»🥀 📚 بریده ای از کتاب «سروها ایستاده می‌ مانند» جلد 10 از مجموعه مدافعان حرم، زندگی‌نامه و خاطرات شهید «حسن قاسمی دانا» (ص 91 و 92) 🖕نویسنده: مریم عرفانیان 📕انتشارات روایت فتح به مناسبت 🥀 💜 💙 💚 💛 •┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•         @shohadae_sho •┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈• ♥️••👆🏻
در مرحله اول عملیات «بیت‌المقدس»، «حاجی‌پور» فرمانده گردان «عمار» زخمی و به عقب منتقل شد و «علی‌اصغر بشکیده» 🥀فرماندهی گردان را برعهده گرفت. 😇 در مرحله دوم عملیات، از یک گردان یک گروهان مانده بود 😔و رزمندگان بسیار تحت فشار بودند 😨و خستگی موجب شده بود تا نتوانند چشمان خود را باز نگاه دارند؛ 🤕از طرفی نیز ما در یک خطی حدود ۸۰۰ متری قرار گرفته بودیم که هم از پهلو و هم از روبه‌رو با بعثی‌ها ☠درگیر بودیم؛ لذا «علی‌اصغر» به گونه‌ای خط را سازماندهی کرد😃 که به همراه چهار رزمنده دیگر، در حالی که همه نیرو‌ها از خستگی زمین‌گیر شده بودند، به تنهایی خط را حفظ کردند؛😇 به صورتی که در طول خط آر.پی.جی، تیربار و... چیده و تا صبح به همراه مدام جای خود را عوض کرده‌اند تا دشمن فکر کند که پشت خاکریز پر از نیرو است 🙃🤓و تا صبح جلوی پاتک‌های دشمن را گرفتند😎 به مناسبت 🥀 💜 💚 💛 •┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•         @shohadae_sho •┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈• ♥️••👆🏻
🥀«مالک اشترِ» لشکرِ «حاج احمد متوسلیان»🥀 یادداشتی که «احمد بابایی» حدود 17 ماه قبل از شهادتش😢، در منطقه‌ی عملیاتی «آبادان»، برای دخترش «مریم» به رشته تحریر درآورده است:😭 مریم جان، دوستت دارم 💞ولی باید بر حسب وظیفه اسلامی و انسانی☺️ تمامی فرزندان امت اسلامی بویژه آن دسته از کودکان مناطق جنگی جنوبی و غرب کشور😢 را که بر اثر تجاوز نیروهای بعثی از خانه و کاشانه خود آواره شده اند😓 را نیز همانند تو دوست داشته باشم💓. و برای سرکوبی دشمن متجاوز😡 در مناطق اشغال شده میهن اسلامی و رضای خداوند بزرگ 😇به صف رزمندگان اسلام که در جبهه نبرد حق علیه باطل می جنگند بپیوندم🤝 تا با اتکاء به خداوند بزرگ و الهام از قرآن بتوانیم به رهبری امام خمینی(ره) امید مستضعفان جهان، راه را برای انقلاب✌️ و ظهور حضرت مهدی(عج)😍 هموار نماییم. شاید لطف و کرم خداوند شامل حال ما شود. به امید پیروزی حق بر باطل🤲 دخترم🙇‍♀ از تو می خواهم که وقتی بزرگ شدی، با 📖مطالعه تاریخ امروز کشورمان، یکی از پیروان امام خمینی(ره) رهبر کبیر انقلاب اسلامی ایران باشی و ادامه دهنده راه شهیدان و پدرت😇😭 آبادان 59/10/27 به مناسبت 🥀 💜 💚 💛 •┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•         @shohadae_sho •┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈• ♥️••👆🏻