eitaa logo
خشتـــ بهشتـــ
1.6هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
149 فایل
✨﷽✨ ✨اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفࢪَج✨ #خشـــت_بهشـــت 🔰مرکز خیرات و خدمات دینی وابسته به↙️ مدرسه علمیه آیت الله بهجت(ره) قم المقدسه 🔰ادمین و پشتیبان؛ @admin_khesht_behesht
مشاهده در ایتا
دانلود
💕بسم رب الشهدا💕 در تمام مناطق عملیاتے با پاے برهنه بود همیشه میگفت: گوشت و پوست #شهدا در این مناطق مانده و خاک شده، نباید بی احترامے بهشون ڪرد. عشق او سفر به مناطق جنگے بود مے گفت #بهشت من اونجاست❤️ به #فڪه و #ڪانال_ڪمیل بسیار علاقه مند بود. #شہــادت #رسانه_شهدایی_معرفت🌸🍃 #شهید_سیدمیلاد_مصطفوے❣ ╭❋❊❋─────╮ ||•🇮🇷 @marefat_ir ╰─────❊❋❊╯ 🌸🍂🌸🍂🌸
🌿 ❤️ابراهیمی دیگر❤️ وقتی از خاطرات ابراهیم هادی صحبت می شود، برخی با دید یک اسطوره به این مطالب می نگرند. مگر می شود؟! گویی او از نسلی متفاوت بوده و دیگر نمی شود مثل او شد؟! اما کسانی در این دوره و زمان بودند که ثابت کردند، ابراهیم هادی شدن امری محال نیست. کافی است که دل در گرو فرمان خدا بنهیم، آنگاه اعمال و رفتار ما برای تمام مردم الگو خواهد شد. شهید هادی ذوالفقاری یک از آنان بود. پا جای پای ابراهیم گذاشت و به ابراهیم ها ملحق شد و از این نمونه بسیارند. دوستان ما پیشنهاد دادند که به خاطرات شهید سید میلاد مصطفوی نگاه دقیقی بیفکنید. او شخصیتی عجیب دارد. جوانی که در عصر ارتباطات و دنیای مجازی، به دنبال حقیقت رفت. کسی که در این روزگار، ابراهیم دیگری شد و هادی بسیاری از جوانان گردید. شخصیت او از تمام لحاظ برای نسل امروزی الگوست. او متولد سال 65 در شهر بهار استان همدان بود. دانش آموز نمونه و دانشجوی فعال دانشگاه آزاد بود. مهندسی عمران گرفت اما اکثر شب ها دنبال کارهای بسیج بود. او از بسیجیان فعال گردان امام حسین (ع) شهرستان بهار بود. از این طریق بسیاری از نسل جدید را با شهدا آشنا کرد. سید میلاد هرسال اواسط اسفند تا اواسط فروردین در اردوهای راهیان نور خادم الشهدا بود. در اردوگاه شهید درویشی در شوش خادم بود و در بازسازی این اردوگاه کمک های فراوانی کرد. عضو سازمان نظم مهندسی و از مدیران پروژه آزاد راه ساوه همدان و... بود. در کارهای کشاورزی فعال بود. ♥️ ... ✅ 🌿[ @shohadae_sho ]🌿 💙👆
🌿 زندگی نامه در یکی از روزهای زیبای بهاری در سال 1365 در شهرستان بهار متولد شد. نامش را در شناسنامه سید محمد گذاشتند. اما میلاد صدایش می کردند. دوران کودکی و نوجوانی را تحت تربیت پدری زحمتکش و مادری دلسوز و مهربان گذرانید. مادر سید میلاد، معلم قرآن و مسئول هیئت بانوان محل بود. او بسیار در تربیت دینی فرزندانش کوشا بود. سید علاقه بسیار عجیبی به مادر داشت. سید عاشق سینه سوخته ی امام حسین (ع) بود. هر روز عاشورا نذر داشت با پای برهنه توی دسته های عزاداری باشد. سید خیلی زود اهل ورزش شد ابتدا کشتی را انتخاب کرد سپس به ورزش جودو علاقمند شد و خیلی زود پله های ترقی را در این ورزش طی کرد و قهرمانی های بسیاری را در کارنامه ورزشی خود ثبت کرد. مقام دومی و سومی کشوری از افتخارات اوست. همزمان با جودو در ورزش باستانی هم کار کرد. در زورخانه هیئت غلامان آل حیدر بسیار فعال بود. سید ورزش و معنویت را در کنار هم خیلی خوب ادامه داد. در زورخانه نه تنها جسمش بلکه روحش را تقویت کرد. به دوستان سفارش می کرد: هروقت وارد گود می شوید به نیت یک شهید ورزش کنید تا ورزش ما نیز برای رضای خدا باشد و شهدا اثری در زندگی ما داشته باشند. در زمینه درسی هم سید الگو بود. در دبیرستان در رشته ریاضی به عنوان یکی از دانش آموزان نمونه مدرسه بود. بعد به دانشگاه ملایر رفت و سال 89 در رشته مهندسی عمران فارغ التحصیل شد. بعد از اتمام تحصیل بلافاصله به سربازی رفت. دوران سربازی اش ♥️ ... ✅ 🌿[ @shohadae_sho ]🌿 💙👆
🌿 سال 94 سال سرنوشت سازی برای سید بود، تابستان بود که زمزمه های اعزام بسجیان جهت دفاع از حرم عمه سادات به گوش سید رسید. دیگر هیچ چیز مانع رفتن سید به این ماموریت الهی نبود. او پس از سال ها انتظار و شوق رفتن، همراه با کاروان مدافعان حرم عمه سادات، راهی سوریه شد. و بالاخره پس از چهارده روز اعزام و در سومین روز از محرم سال 94 روح ملکوتی اش به عرش رفت و مهمان ملائکه الهی شد. مدتی گمنام بود، اما دعاهای پدر پیرش بالاخره اثر کرد. انتظار ها به سر رسید. پیکر مطهرش با تنی چاک چاک به میهن بازگشت. عاشق روضه علی اکبر (ع) بود. بدن پاره پاره سید میلاد در کنار مزار آیت الله بهاری و ده ها شهید گلگون کفن دفاع مقدس به خاک سپرده شد تا چراغ راهی باشد برای آیندگان ... به نام پدر سومین فرزند خانواده شش نفری بودم. دو برادر و سه خواهر بودیم. ما ز نوادگان امام موسی بن جعفر (ع) هستیم. پدرم راننده بود و تقریبا 44 سال پیش طی یک تصادف از دنیا رفت. پس از فوت پدر زندگی را به سختی گذراندیم. من هم بنا بر رسم روزگار، با تمام نا خوشنودی، شغل پدر را پیشه ی خود کردم. اما تنها چیزی که برای من مهم بود روزی حلالی بود که عهد کردم بر سر سفره خانواده ام بگذارم، تا در تربیت دینی آن ها موثر باشد و در پیشگاه الهی شرمنده نباشم. ♥️ ... ✅ 🌿[ @shohadae_sho ]🌿 💙👆
خشتـــ بهشتـــ
🌿 چرا که از بزرگان در خصوص کسب روزی حلال بسیار شنیده ام. همچنان که در روایت امام صادق (ع) آمده است: کسی که خود را برای روزی خانواده اش به زحمت می اندازد و کار می کند مانند رزمنده ای است که در راه خدا می جنگد. سربازی ام را در شیراز گذراندم. روزهای سخت اما پر خاطره ای بود. مثل همه جوان ها که در قدیم مرسوم بود، بعد از سربازی به سراغ ازدواج رفتم. سال 62 بود که با یکی از دختران مومنه ازدواج کردم. مهریه 60 هزار تومان بود. زندگی را خیلی ساده شروع کردیم. اولین فرزندم سید مهدی سال 63 به دنبا آمد. دو یال بعد اردیبهشت 65 بود که سید محمد به دنیا آمد.اما بعدها به سید میلاد شهرت پیدا کرد. همه به این نام صداش می کردند. بعد از سید میلاد یک دختر به جمع ما اضافه شد. یادش بخیر اوایل انقلاب با تانکر به روستاها نفت می بردم. دوران جنگ هم به مناطق عملیاتی سوخت می بردم. تقریبا 35 سال میشه که من راننده ماشین سنگین هستم. تمام جاده های ایران رو زیر پام گذاشتم. روزهای تلخ و شیرینی رو پشت فرمان سپری کردم. تقریبا هفت سال مداوم در مسیر مشهد کار کردم. خداراشکر می کردم که هر هفته زیارت آقا علی ابن موسی الرضا (ع) نصیبم می شود. سید میلاد خیلی دوست داشت که با من به سرویس بیاید، اما گاهی برای تجربه هم که شده سید میلاد را با خودم می بردم. در این سفرها هم مقید به انجام نماز اول وقت و واجباتش بود. همیشه شب ها می دیدم که با وضو می خوابید. گاهی اوقات که فراموش می کرد وضو بگیرد، می دیدم که از رختخواب بلد می شد، وضو می گرفت و بعد می خوابید.بعدها شنیدم که با وضو خوابیدن چقدر فضیت دارد و خواب انسان را عبادت می کند. گاهی اوقات هم می دیدم که نماز شب می خواند. اما من چون اغلب روزها منزل نبودم، سید تحت تربیت مادرش قرار گرفت و رشد پیدا کرد. همسرم بسیار زن مومن و با خدائی بود. او مسئول هیئت خواهران بود و سخنرانی و مداحی می کرد، سال ها هم به تدریس قرآن مشغول بود. نسبت به اعمال مستحبی اهتمام خاصی داشت. سید میلاد هم همراه مادرش روزه می گرفت. همین امر باعث شده بود نسبت به تربیت صحیح فرزندانم اطمینان خاطر داشته باشم. علاقه به رانندگی با ماشین سنگین داشت. حالت خاصی داشت. لوطی منش بود. گاهی اوقات ادای راننده ها رو در می آورد. نوع راه رفتن و سکناتش اینگونه بود. اما من مخالف بودم که ئارد این شغل شود. بیشتر اورا به سمت تحصیلات دانشگاهی سوق دادم و مهندس شد. از طرف دانشگاه قرار بود عمره دانشجوئی برود، من و مادر سید میلاد راضی نبودیم. سید با وجود اینکه خیلی تلاش کرد تا ما را راضی کنه، اما بالاخره روی حرف ما حرفی نزد و از خیر حج گذشت و عمره دانشجوئی نرفت ... پسرم مدتی در پروژه های راه سازی به عنوان مهندس ناظر فعالیت داشت، یه روز اومد گفت بابا دیگه اونجا جای من نیست. گفت پیشنهاد رشوه به من دادند من دیگه اونجا نمی رم. پسرم دیگه اونجا نرفت و گفت: من از این نون ها نمی تونم بخورم. همه ملاتش می کردند. چون اونجا مسئول پروژه بود و موقعیت خوبی داشت. اما سید دیگه سر اون کار نرفت. مدتی رو هم تو پل سازی کار کرد. تو محیط کارش بعضی ها از سید میلاد تنفر داشتند. پسرم مقید به بیت المال بود و به همین خاطر گاهی اوقات نمی تونست برخی اسراف ها و... رو تحمل کنه. به من می گفت من رو شاید اخراج کنند اما من خوشحال هستم که برای رضای خدا این کارها رو انجام دادم. از اونجا هم که بیام بیرون، الحمدالله می تونم یه لقمه نون حلال در بیارم. سید میلاد بیرون آمد و در کار خرید و فروش محصولات کشاورزی مشغول شد. خیلی خوب با مردم برخورد می کرد. بارهای سنگین تخمه کدو و... را می خرید و در شهرهای بزرگ می فروخت. انصاف داشت. با مردم راه می آمد. بیشتر کشاورزها نیز دوست داشتند با او کار کنند. خدا برکت خاصی به کاسبی اش داده بود. روزانه چند صد هزار تومان درآمد داشت. بسیاری از کاسب ها وقتی خبر شهادت سید رو شنیدند بسیار متاثر شدند. بعد از شهادت سید، گوشی موبایلش دست من بود. کلی از مشتری ها سابق زگ می زدند و سراغش را می گرفتند. من با ریه جوابشون رو می دادم و می گفتم سید دیگه بین ما نیست. شهید شده... ♥️ ... ✅ 🌿[ @shohadae_sho ]🌿 💙👆
خشتـــ بهشتـــ
🌿 ادب پدر بزرگ ما در شهرستان بهار خیلی نفوذ داشت. همه اهالی ارادت ویژه ای به او داشتند. سید اسماعیل عمامه سبزی بر سرش می بستو مشغول کار و تلاش بود.خیلی از مردم می آمدند پیش سید اسماعیل تا برایشان دعا کند. یه شب بچه خانواده ای آروم نمی شده، می آیند درب منزل سید اسماعیل، می بینند نمی شه در زد، همه خوابند. از روی درب یک تکه چوب بر می دارند، می گذارند دهان بچه و بچه ساکت می شود. یک بار هم خانمی بچش تقریبا از هوش رفته بود، مادرش او را آورد و پرت کرد بغل سید اسماعیل و گفت: تو رو به جدت قسم می دم که بچه ام رو زنده کن! سید اسماعیل به جدش متوسل می شود و با عنایات خدا، حال بچه مساعد شد. اوایل دهه 50 بود که سید اسماعیل از دنیا رفت. این رسم هنوز هم بین مردم شهر هست و برای عرض دعا پیش فرزندان سید اسماعیل می آیند. بعضی وقت ها نیمه شب یا اول صبح درب خانه را می زنند و درخواست نوشتن دعا دارند... یادش بخیر با سید میلاد در دوران کودکی شیطنت های خاصی داشتیم. سید میلاد خاک بازی رو خیلی دوست داشت. شاید همین بود که سال ها بعد مهندس عمران شد! طبقه پایین ما نیمه کاره بود. با میلاد می رفتیم با آجر و ماسه هایی که آنجا بود خونه سازی می کردیم. میلاد خیلی با سلیقه بود. با وسواس خاصی این کارها رو انجام میداد. خیلی هم با هم دعوا می کردیم. همیشه من بهش زور می گفتم! تا دوران دبیرستان هرچی من می گفتم گوش می داد. روی حرف من حرف نمی زد. رابطه اش با مادرم خیلی صمیمی و معنوی بود. بعضی شب ها با هم مباحث مذهبی و معنوی رو شروع می کردند و مطالب خوبی از همدیگیر یاد می گرفتند. اما یکی از بارزترین ویژگی های سید، احترام فوق العاده اش به والدین بود. هر سال اسفند که بحث راهیان نور پیش می اومد می گفتیم سید امسال هم رفتنی هستی؟! می گفت معلوم نیست!؟ باید مادرم اجازه بده. اگر کارهای مادرم تموم شد من هم رفتنی هستم. تمام کارهای مربوط به تکانی و .. را انجام می داد و بعد می رفت. هر وقت هم به مادرش زنگ می زد می گفت: سلام مامان جان... بچه ها مسخره می کردند می گفتند چقدر بچه ننه ای!! این حرف ها مال بچه سوسول هاست نه شما؟! می گفت من کوچیکشم! نوکرشم! احترامش برام واجبه. خادم الشهدا هم که می شد روزی چند بار تلفنی با مادرش حرف می زد. همیشه می گفت: مامان جون دعا کن ما اینجا موفق باشیم. مادر سید بسیار مومن و سخت کوش بود. در امر تهیه جهیزیه خیلی تلاش می کرد. از اطرافیان کمک می گرفت. به فقرا رسیدگی می کرد. بارها من لوازماتی که همسایه ها جمع می کردند با ماشین می بردم تحویل مادر سید می دادم. مادرم بارها به من می گفت: مادر سید اگر در جمعی باشه که در اون جمع بوی غیبت بیاد، یا اونجا رو ترک می کنه یا صحبت رو عوض می کنه، نصیحت هاش خیلی رو دیگران تاثیر گذاره. یه بار ایستاده بودیم. پدرش رو دیدم. گفتم سلام بر پدر شهید. سید خیلی ناراحت شد. به من گفت: همین الان زنگ بزن از بابام عذرخواهی کن، بابام ازت دلخور شده. من نمی تونم دلخوری بابام رو ببینم... گوشی ام زنگ خورد سید میلاد بود. گفت سریع بیا بیمارستان. رسیدم و دیدم پدر سید از پشت بام افتاده پایین، سید زیر پوشش رو پاره کرده بود و سر پدرش رو بسته بود. تا حالا اینقدر سید را نگران ندیده بودم. نوروز سال 94 اولین سالی بود که مادرش فوت کرد. سید با اینکه شدیدا علاقه داشت بره منطقه و خادم الشهدا بشه اما نرفت! گفت فقط به خاطر پدرم که تنها نمونه نمی رم. عید سال 94 سید بعد از سال ها از عشقش جدا شد و در منزل ماند... گاهی ائقات من با مادرم با تندی حرف می زدم. بهم می گفت: آقا مرتضی احترام به والدین واجبه. خیلی سفارش می کرد هوای پدر و مادرم رو داشته باشم. ♥️ ... ✅ 🌿[ @shohadae_sho ]🌿 💙👆