eitaa logo
خشتـــ بهشتـــ
1.6هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
149 فایل
✨﷽✨ ✨اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفࢪَج✨ #خشـــت_بهشـــت 🔰مرکز خیرات و خدمات دینی وابسته به↙️ مدرسه علمیه آیت الله بهجت(ره) قم المقدسه 🔰ادمین و پشتیبان؛ @admin_khesht_behesht
مشاهده در ایتا
دانلود
خشتـــ بهشتـــ
⃣4⃣ 🌿 خدا می دونه چی تو قلب اون جوان انداخت و اون جوان چی از شهدا خواست که خیلی زود پدرش اومد و رضایت حضور پسرش رو اعلام کرد و همون شب. راهی نور شدند. سید وقتی این کرامت ها رو از شهدا می دید عطشش برای رسیدن به اون قافله بسیار زیادتر می شد. نزدیک مناطق که می شد دم می گرفت و دیگه می رفت تو حال و حس خودش. حتی در گوشه‌ای از وصیت نامه اش به این موضوع اشاره می کنند. در ثبت نام راهیان نور خیلی تلاش می کرد بار اولی ها رو ببره، خیلی هم هواشون رو داشت. می گفت: حتما بنشینید پای صحبت راوی و... بعد از راهیان نور هم باز بچه ها رو زیر نظر داشت. می دید با کی رفیق هستند، کجا می روند، دوست داشت نتیجه کارش رو ببینه که بچه ها از دست نروند. سید از راهیان نور که بر می گشت خیلی دلگیر می شد، مدت ها تو حال خودش بود. دلتنگ شهدا و مناطق می شد. می گفت حیف امسال هم تموم شد و استفاده نکردیم. یک سال در حال برگشت بودیم که کم کم سید شروع کرد درد دل کردن و حرف زدن، از اون طرف هم راوی کاروان اومد و مجلس مون رو گرم کرد و مجلس روضه بر پا شد. سیل اشک بود که از چشمان سید سرازیر شد. به قدری سید اونجا گریه کرد که از هوش رفت، همه بچه ها ریختند به هم و... می رفت کنار اروند و درد دل می کرد. من مطمئن بودم که اونجا دلش هوای مدینه می کرد. اروند بوی حضرت زهرا (س) رو می داد. عملیاتی که با رمز مقدس یا فاطمه (س) شروع شده بود و بچه ها در ایام فاطمیه با عشق مادرشان جنگیده بودند. سید رو هم مجنون خودشون کرده بودند. سید اصلا در گیر و گرفتار دنیا نبود. هر وقت اراده می کردیم جایی بریم سریع می اومد. یه شب دور هم جمع بودیم گفتیم بریم جنوب؟ گفتند بریم. همراه سید و دو نفر از دوستان ۱۲ شب راه افتادیم. ساعت ۶ صبح رسیدیم به اهواز، سید صبح زود رفت فلافل خرید و خوردیم! تا غروب هویزه، ههور، طلائیه، اروند کنار، کربلای ۴ و غروب تو شلمچه بودیم غروب زیبایی بود. باورمون نمی شد از ۱۲ شب که از همدان اومده بودیم کمتر از ۲۴ ساعت این همه مناطق رو هم رفتیم. سید بدون استثنا در تمامی مناطق پا برهنه بود تو هر منطقه برامون روایتگری می کرد. ♥️ ... ✅ 🌿[ @shohadae_sho ]🌿 💙👆
خشتـــ بهشتـــ
⃣4⃣ 🌿 یادمه تو هور خیلی از علی هاشمی برامون می گفت. گریه می کرد از غربت شهید هاشمی و اینکه این شهید سال ها گمنام بوده و بعد از سال ها تکه هایی از استخوانش پیدا شده. بقیه مناطق هم خلوت های خودش رو داشت. شب سید به یکی از دوستان خادمش زنگ زد و شب رفتیم منزل اون دوستش... یکبار برای راهیان نور خیلی دنبال اتوبوس رفتیم جور نمی شد. نزدیک عید بود و قیمت ها نجومی بالا رفته بود. فقط یک روز فرصت داشتیم. مثل سیر و سرکه می جوشیدم. با این پول کم هیچ ماشینی گیرمون نمی اومد. همه ناامید شده بودیم. شب با سید نشسته بودیم گفت حامد جان نگران نباش، فردا اتوبوس رو میارم بچه ها رو می بریم! من مونده بودم که سید چطور این قدر با اطمینان حرف می زنه، اگر ماشین جور نشه جواب این بچه ها رو چطور می خواستیم بدیم. تو افکار خودم غوطه ور بودم که سید گفت: همه چیز به لطف شهدا درست میشه. فردا گوشی ام زنگ خورد. اسم سید روی صفحه موبایلم ظاهر شد! قلبم به تپش افتاد، با اکراه جواب دادم. منتظر جواب منفش سید برای اتوبوس بودم که سید با خنده همیشگی گفت: سلام کیشه (مرد) اتوبوس هم جور شد! گفتم راست میگی؟! گفت آره به خدا قرارداد هم نوشتم، باورت میشه؟! خلاصه تا چشمانم رو باز کردم، بوی اسفند و نوحه بود که فضا رو معطر کرده بود و بچه ها با سلام و صلوات و با علمداری سید میلاد، راهی نور شدند... راننده هامون تو وادی شهدا و راهیان نور نبودند. برای اولین بار بود که می اومدند. حتی اهل موسیقی و سیگار بودند. سید خوب کارش رو بلد بود. بارها دیده بودم که چطور می تونه این افراد رو جذب کنه. جلوی اتوبوس سید گرم صحبت با این ها بود تا رسیدیم به اهواز و فردا تو شلمچه دیدم که شاگرد راننده یه سربند کلنا عباسک یا زینب (س) به سرش بسته! تا لحظه‌ای که ما در همدان از اتوبوس پیاده شدیم این سربند رو از سرش در نیاورد. این قدر مشتاق شده بودند که زودتر از بچه های خودمون از اتوبوس پیاده می شد تا مناطق رو ببینه. می گفت باید برم اسمم رو بدم سپاه تا هر سال ماشین من رو ببرند راهیان نور. و همین طور هم شد... ♥️ ... ✅ 🌿[ @shohadae_sho ]🌿 💙👆
خشتـــ بهشتـــ
⃣4⃣ 🌿 در محضر علما سید اهل مراقبه و محاسبه بود. از اعمال خود مراقبت می کرد و از خودش حساب می کشید. اما این مسائل در ظاهر زندگی او هیچ نمودی نداشت. یعنی در مقابل دیگران و در کنار دوستان، بسیار عادی و ساده ظاهر می شد. می گفت، شوخی می مرد، می خندید، بی ریای بی ریا بود. باید با سید رفت و آمد می کردید تا متوجه اخلاص در اعمال و محاسبه و مراقبه او می شدید. این معنویت از پای درس بزرگان و سخنران های هیئت و ارتباط قوی با شهدا به دست آمده بود. او مرتب به مسجد می رفت و از کلام بزرگان استفاده می نمود. قم که می رفت سعی می کرد نماز آیت الله بهجت شرکت کنه. یکبار رفته بود. می گفت خیلی نماز با صفائی بود. جمعیت زیادی اومده بودند. از جذبه و ابهت این مرد بزرگ الهی می گفت. من خودم تعبیر زیبایی در خصوص آیت الله بهجت از عالمی شنیدم که فرمودند: آیت الله بهجت ثروتمندترین فرد کره زمین از لحاظ معنوی می باشند. یکبار همراه سید و چند نفر از دوستان، رفتیم سراغ یکی از عرفانی شهر. تعریفش رو از خیلی ها شنیده بودیم. اتفاقاً یکی از فرزندانش هم در جبهه به شهادت رسیده بود. از شهرستان بهار با موتور تا همدان رفتیم. مغازه محقری داشت. داخل مغازه مشغول کارش بود. سلام دادیم و مودب در مقابلش ایستادم. چهره بسیار نورانی و جذابی داشت. با حرص و ولع، مشتاقانه دو زانو نشستیم پای مکتب این پیر فرزانه، ایشان تک تک بچه ها رو توصیه می کرد. نوبت به من که رسید جمله بسیار زیبایی گفت. ♥️ ... ✅ 🌿[ @shohadae_sho ]🌿 💙👆
خشتـــ بهشتـــ
⃣4⃣ 🌿 همه مون منقلب شدیم رو کرد به ما و گفت: جوانان عزیز نگاه نکنید گناه نکنید!! جمله ای که فرمود مثل پتکی بر سر ما فرود آمد. من خیلی متاثر شدم. همه سرهامون پایین بود. بعد از نصیحت های اون عارف همگی از محضرش خداحافظی کردیم و بر گشتیم. برای سید یک اشاره کافی بود که راهش رو پیدا کنه و همین طور هم شد... یک روز دیدم سید کمی دستش سوخته و متورم شده؟! گفتم سید دستت چی شده؟! گفت چیز مهمی نیست! مطمئن بودم که حتما اتفاق خاصی برای سید افتاده. اما هر چقدر اصرار کردم چیزی نگفت، شصتم خبر داد چی شده!! بعدها از دوستان شنیدم که سید برای تنبیه خودش این کار رو کرده!! به خودش قول داده بود که مجالس عروسی که توش گناه هست را نرود و... برخی مسائل که چیزی بود بین خودش و خدای خودش که ما متوجه نشدیم... و همین مراقبت ها بود که سید رو آسمانی کرد. پیش عرفا می رفت و از محضرشون کسب فیض می کرد تو قم از یه نفر خیلی تعریف می کرد که بهش لقب کبوتر حرم رو داده بودند می گفت دائما تو حرم حضرت معصومه (س) بیتوته می کرد سید می رفت و با اون شخص ارتباط داشت... یکی از اعمال مستحب و بسیار تاکید شده که سید در محضر علما آموخت نماز شب بود. در کلام نورانی ائمه اطهار (ع) و علمای بزرگ بر انجام آن بسیار تاکید شده است تا آنجائی که بیش از صدها فایده و فضیلت بر این عمل مستحبی بیان شده: ۱. نماز شب سبب از بین رفتن گناهان روز است. ۲. شریف ترین افراد امت پیامبر (ص) نماز شب خوان ها می باشند. ۳. نماز شب چراغ و فرش در قبر می باشد و سبب راحتی در جان کندن می باشد. ۴. نماز شب سبب عبور از پل صراط و کلید درب های بهشت و باعث رهایی از آتش جهنم است و... تا آنجائی که پیامبر (ص) فرمودند: همانا دو رکعت نماز خواندن در دل شب برای من از تمام دنیا و مافی ها بهتر و دوست داشتنی تر است. سید هم مقید بود که این امر مهم از او ترک نشود. توفیق یار ما بود تا یک سالی را در اردوگاه شهید درویشی خادم الشهدا بودیم... ♥️ ... ✅ 🌿[ @shohadae_sho ]🌿 💙👆
خشتـــ بهشتـــ
⃣4⃣ 🌿 آن سالی که من با او بودم مطمئن هستم یک بار هم نماز شبش ترک نشد! با همه خستگی که داشتیم، اما سید بسیار مقید بود که نماز شبش را بخواند. با اینکه گاهی اوقات ساعت ۲ شب می خوابیدیم. خیلی وقت ها سید نماز شبش را می خواند و من و دیگر دوستان را برای نماز صبح بیدار می کرد. خیلی حیا داشت، حتی یک بار هم سید به من نگفت شما که روحانی جمع ما هستی چرا نماز شب نمی خوانی؟! روزها گذشت آخرین روز دوره بود. سید خیلی با حجب و حیا یک کتاب در مورد فضایل نماز شب به من هدیه داد!! خیلی از برخورد سید متاثر شدم، تو دلم تحسینش کردم که چقدر ادب و متانت داره و اون کارش تاثیر شگرفی در من ایجاد کرد. یاد داستان علامه مصباح (حفظ الله) افتادم. راننده ایشان نقل می کردند: بنده دو سالی که در خدمت ایشان بودم ریش هایم رو خیلی کوتاه می کردم، طوری که خیلی وقت ها صدق ریش نداشت. همیشه منتظر بودم علامه من رو توبیخ کنند. تا اینکه بعد از دو سال یکی از بستگان فوت نمودند و بنده مقداری ریش گذاشتم. علامه با دیدن ریش های من فرمودند: چقدر با این ریش ها زیباتر شده ای و همین جمله کافی بود تا من دیگر فعل حرام رو انجام ندهم و تاثیر امر به معروف به شیوه صحیح رو به ما آموزش دادند. سید تو اردوگاه شهید درویشی، تقریبا هر شب نماز شب می خوند. قبل از نماز می رفت کارهای صبحانه زائرین رو انجام می داد بعد مشغول نماز می شد. آنجا یک محوطه تاریکی بود که خیلی هم مخوف بود. من می ترسیدم برم اونجا، اما سید می رفت نماز شبش رو اونجا می خوند. من یک شب رفتم نزدیکی سید نشستم، محو تماشای نماز و مناجات سید شدم. این قدر قشنگ گریه می کرد و نماز می خوند که من از خودم خجالت کشیدم. به حالش غبطه خوردم سید سال ها قبل از شهادت این حال و هوا رو داشت.... ♥️ ... ✅ 🌿[ @shohadae_sho ]🌿 💙👆
خشتـــ بهشتـــ
⃣4⃣ 🌿 نماز اول وقت خیلی ما رو توصیه می کرد به نماز و خصوصا نماز اول وقت، بارها می گفت: نماز اول وقت چکشی است بر سر نفس و بر عکس نماز آخر وقت چکشی است بر سر نماز! همیشه توصیه بزرگان دینی و شهدا رو در خصوص نماز اول وقت برای ما بیان می کرد. یک بار در مسیر طلائیه بودیم. موقع نماز شد. ما تا یادمان طلائیه فاصله زیادی داشتیم. سید تو بیابان ماشین رو نگه داشت، نماز اول وقت رو به جماعت خوندیم بعد مسیر رو ادامه دادیم. جالبه اونجا پشت سر کسی نماز خواندیم که سید ایشان رو متحول کرده بود. یک بار هم تو راه فکه بودیم که همین اتفاق افتاد. توفیق بود که یک بار مشهد با هم رفتیم، هر جا که اذان می گفتند، سید نمازش رومی خواند. بازار، خیابان و... فرقی برایش نداشت. نماز اول وقت او هیچ گاه ترک نشد. سر زمین کشاورزی هم که بود صدای اذان رو که می شنید خودش رو مهیای نماز اول وقت می کرد. کاری که شاید به ندرت تو این سال ها من از کسی دیده بودم. می رفت و گوشه ای مشغول نماز می شد... با هم بیرون می رفتیم. خیلی مقید به نماز اول وقت بود. بعضی وقت ها من لجم می گرفت! می گفتم سید جان من گرسنه ام، حال نماز ندارم، اول ناهار بعدش نماز!! می گفت نه نمیشه اول ناهار بعد از نماز!! می رفت نمازش رو می خوند. من هم از لجش نمی رفتم!! ♥️ ... ✅ 🌿[ @shohadae_sho ]🌿 💙👆
خشتـــ بهشتـــ
⃣4⃣ 🌿 ماه مبارک رمضان منزل یکی از دوستان افطار دعوت بودیم. سید اول رفت نمازش رو خوند. بعدش اومد سر سفره افطار نشست. تو اون جمع چند صد نفری به تعداد انگشت شماری مثل سید اول نماز اول وقتشون رو خوندند بعد افطار کردند... یادم مسابقات منطقه ای جودو بود. سید مسابقه اولش رو خیلی خوب شروع کرد و پیروز شد. شور و هیجان سالن رپ پر کرد. همه ورزشکاران استرس مسابقه شون رو داشتند. دم دم های ظهر بود که نوبت به مسابقه دوم سید میلاد رسید. از بلندگو سید میلاد رو برای مسابقه صدا زدند اما نیومد، بار دوم و سوم صدا زدند اما سید میلاد نبود!! تعجب کردیم سریع دنبالش گشتیم، نبود. آن موقع وقت اذان بود. یکباره دیدیم سید یه کنج خلوت پیدا کرده و نماز اول وقت می خونه!! نمازش که تمام شد گفتم: سید، وسط مسابقه و نماز؟! همه فکر و ذکرشون شده مسابقه، اون وقت شما اومدی نشستی نماز می خونی؟! سید با خنده همیشگی گفت: کیشه (مرد) نماز اول وقت از همه چیز برام مهم تره. اتفاقا تو اون مسابقات سید مقام خوبی کسب کرد... ♥️ ... ✅ 🌿[ @shohadae_sho ]🌿 💙👆
خشتـــ بهشتـــ
⃣4⃣ 🌿 مغرب بود برای اقامه نماز به سمت مسجد راهی شدم، تو مسیر سید رو دیدم که با یکی از جوان های محل ما که خیلی اهل مسجد نبود صحبت می کرد. تو دلم گفتم برم به سید نماز اول وقت رو یاد آوری کنم!! سلام دادم گفتم سید جان صدای اذان رو مگه نمی شنوی؟! مسجد نمیای؟! گفت فعلا نه. شما برو من میام... ذهنم به خطا رفت! سید هم بی خیال نماز اول وقت شده؟! یعنی خوش و بش کردن با این جوان رو به نماز اول وقت ترجیح داده؟! وارد مسجد شدم و تو افکارم غرق بودم. مثل همیشه بدون توجه تکبیره الاحرام نمازم رو گفتم، نماز اول که تموم شد، سید رو دیدم با عجله وارد مسجد شد، اما نماز اول تموم شده بود. افسوس رو تو چشماش خوندم که به نماز مغرب نرسیده. اومد نشست کنارم. گفت: کیشه این همه نماز و مسجد میایم نباید کارمون خروجی داشته باشه؟! گفتم چرا؟! گفت: پس کو، چرا دست جوان ها رو نمی گیری بیاری مسجد؟!! ما مسجدی ها اگر هر کدوم دست یه نفر رو بگیریم اهل مسجدش کنیم برامون بسه... اون جوانی که من باهاش صحبت می کردم سال ها با شما همسایه است. چرا تا الان مسجدیش نکردی؟! من از خجالت حرفی برای گفتن نداشتم. مدتی گذشت تا بعد از شهادت سید میلاد مادر اون جوان اومد سراغ من. می گفت نمی دونم سید میلاد با پسرم چی کار کرده، من تا حالا گریه و توسل پسرم رو ندیده بودم. اما الان پسرم اهل نماز و توسل شده و همه این ها از برکات دوستی ایشان با سید میلاد بوده... یه بنده خدائی می شناختم که اهل نماز نبود. سید رفاقتی با این شخص داشت، کم‌کم اون بنده خدا نماز خوان شد. خوب به خاطر دارم که سید موقع که می شد با موتور می رفت دنبالش به هر بهانه ای می برد مسجد. بارها این کار رو انجام می داد. سید خیلی به ما توصیه می کرد که افراد بی نماز رو به سمت مسجد بکشیم. روابط عمومی بالایی داشت. تو خیابون به همه سلام می کرد، کوچیک و بزرگ.... ♥️ ... ✅ 🌿[ @shohadae_sho ]🌿 💙👆
خشتـــ بهشتـــ
⃣5⃣ 🌿 تو راه مشهد بودیم نیمه شب رسیدیم به مهمانسرای بین مسیر، در یکی از اتاق های اون استراحت کردیم. هوا به شدت سرد بود. تا چشمانمون گرم شد دیدم سید نیست! نگاه کردم رفته وسط حیاط تو اون هوای سرد وضو می گرفت. اومد ما رو هم بیدار کرد گفت بچه ها نماز!! نماز از زیارت مهم تره، زیارت مستحب اما نماز واجبه! به ما می گفت امام صادق (ع) می فرمایند: شیعیان ما را با اوقات نماز امتحان کنید. مسئول کاروانسرا در یکی از اتاق ها خواب بود. تا خواستیم حرکت کنیم سید اجازه نداد، گفت بریم ازش حلالیت بخواهیم، ما هم استراحت کردیم هم نماز خوندیم، اگه راضی نباشه همش بر باد رفته. رفتیم و اون بنده خدا رو پیدا کردیم، جریان رو توضیح دادیم ابتدا سر به سرمون گذاشت. بعد گفت من به جوان های عزیز و با تقوایی مثل شما افتخار می کنم خیلی خوشحال شدم که شما ها این قدر به مسائل شرعی مقید هستید. خوش به حالتون، باز با این وجود سید یه پولی رو به زور به اون بنده خدا داد و گفت: حداقل پول آبتون رو بردار تا حرکت کنیم. ♥️ ... ✅ 🌿[ @shohadae_sho ]🌿 💙👆
خشتـــ بهشتـــ
⃣5⃣ 🌿 نماز قضا یک شب منزل یکی از دوستان با هم خوابیده بودیم. صبح اذان رو که دادند بیدار شدیم، نماز صبح رو خوندیم. سید مقید بود هر روز مقداری قرآن بخونه. قرآنش رو هم خوند و خوابیدیم. تازه گرم خواب بودیم که یک دفعه صدایی شنیدم! از خواب پریدم و دیدم سید دو دستی محکم به سرش می زنه. گفتم سید چته چیکار می کنی!؟ گفت محمد بدبخت شدم نماز صبح مون قضا شد!! شرمنده حضرت زهرا (س) شدیم. گفتم سید جان ما که نماز مون رو خوندیم! تازه مگه یادت رفته، بعد از نماز قرآن هم خوندی!! تا من این حرف رو زدم آرامش به چشمانش برگشت. گفتم حالا که خیالت راحت شد بگیر بخواب، بذار ما هم بخوابیم... بعدها در جایی خواندم که مقام معظم رهبری فرمودند: این حدیث تنم را لرزاند که امام صادق (ع) فرمودند: اگر یک نماز صبح از کسی قضا شود؛ کل دنیا طلا شود و در راه خدا بدهد جبران آن نماز قضا نخواهد شد. بعدها راز نگرانی سید از قضا شدن نمازش رو فهمیدم. سید یک روز حرف خیلی عجیبی به من زد که هنوز هم باورش بری ما مشکله. به من گفت: ۱۵ ساله که نماز صبح من قضا نشده!! من تو ذهنم حساب کردم دیدم سید زمان شهادت ۲۹ ساله بود!! یعنی دقیقا هیچ نماز صبح قضایی نداشت.!!! بی اختیار یاد جمله حاج حسین یکتا افتادم. می گفت: خیلی ها می پرسند چکار کنیم شهید بشیم یا دست کم مقام شهدا رو داشته باشیم. حاج حسین یه کد خیلی خوب به ما داده و فرمودند: شهدا اول مراقبت از دل هاشون کردند و مدافع قلب شدند، بعد مدافع حرم شدند. در روایت می فرماید: القلب حرم الله فلا تسكن في حرم الله غير الله. قلب شما حرم خداوند است، در این حرم الهی غیر خدا رو راه ندهید. مدافع حرم، اول از حرم خدا خیلی خوب دفاع کردند که بهشون لیاقت دفاع از حرم حضرت زینب (س) رو دادند... ♥️ ... ✅ 🌿[ @shohadae_sho ]🌿 💙👆
خشتـــ بهشتـــ
⃣5⃣ 🌿 تو شلمچه صدای اذان بلند شد. باسید مهیا شدیم و رفتیم به سمت مسجد. نماز که شروع شد من کنار سید ایستاده بودم، تکبیره احرام رو که گفتیم حس کردم شانه های سید داره تکون میخوره، کلاً حواسم پرت شد!! میدیدم که قطرات اشک سید همین طور سرازیر بود. من هم طبق معمول، مثل همیشه حواسم به همه چیز بود الا نماز!! کلاً حواسم رفت به نماز سید، اشک هاش لباس و جانماز ش رو نمناک کرد. نماز که تموم شد، سریع زل زدم به چشم هاش. هنوز نم اشک کنار چشمانش دیده می شد. خجالت می کشیدم از سید سوال کنم. بالاخره رو کردم بهش گفتم: سید جان نمازت باطله؟! چرا این قدر شونه هات تکون خورد، این همه گریه کردی؟! سید گفت تو مگه حواست به نماز خودت نبود؟! تازه من برای خدا و سید الشهدا (ع) گریه کردم. بعیده نمازم باطل بشه، چه جایی بهتر از نماز که برا آقام گریه کنم. نمیدونم صحبت سید چقدر با فقه و اصول ما تناسب داشت اما جوابش برای من قانع کننده بود. سید حتی نماز هم گریه بر سید الشهدا (ع) داشت. حضور در کنار سید برای ما خیلی لذت بخش بود. می گفتیم و می خندیدیم. او خیلی غیر مستقیم ما را نصیحت می کرد. برای همین اعتقاد دارم که او یک مومن واقعی بود. چون در احادیث آمده: مع من کسی است که دیدار او، شمارا یاد خدا بیاندازد. تمام رفتار و اخلاق او برای ما درس بود. یه روز ساعت ۱۰ سید بهم زنگ زد؛ گفت میای کمکم کنی. بابام از مکه داره میاد بریم نوشابه و... بخریم. گفتم چشم کیشه، خدمت می رسم. رفتیم بازار. فروشگاهی بود توی یکی از محلات شلوغ و پر تردد شهر، قرار بود از اونجا نوشابه بار بزنیم کنار انبار نوشابه، مسجدی هم بود. تا ما نوشابه ها رو بار زدیم و خواستیم حرکت کنیم اذان ظهر رو دادن. سید گفت ماشین رو بزن کنار بریم نماز، ماشین مون وانت بود گفتم: صید پشت ماشین پر نوشابه است، میان می برن! گفت: فدای سرت، بابام برای نماز رفته مکه، اون وقت من برای نوشابه نماز اول وقتم رو ترک کنم!! یا الله بیا پایین، حیف مسجد بیخ گوش مون باشه و نماز مون رو اول وقت نخونیم!!؟ ♥️ ... ✅ 🌿[ @shohadae_sho ]🌿 💙👆
خشتـــ بهشتـــ
⃣5⃣ 🌿 گاهی اوقات شب های جمعه می رفتیم کوه، برای اذان صبح زود بیدار می‌شد و مشغول نماز بود. صدای گریه هاش رو می شد شنید. چقدر با لذت و زیبا نماز می خوند. آخرش من به جای صید خسته میشدم می گفتم بابا جان بگیر بخواب مثلاً اومدیم تفریح!! یه بار با هم بودیم که یکی از روحانیون محل اومد. سید نشست با اون آقا خمس مال ش رو حساب کرد و مبلغ سنگینی پرداخت کرد. در آمدی خوبی براش جور شده بود. گاهی پیش می آمد روزی چند صد هزار تومان کاسب بود، اما سید کسی نبود دلبسته به این پول ها بشه. راهیان نور و برنامه‌های فرهنگی سید ترک نمی شد. تو همین حال و هوا بود که زمزمه اعزام به سوریه به گوشش رسید. بی قرار شد. می‌گفت: جای من دیگه اینجا نیست باید برم. گفتم: بابا نیرو زیاده، حالا چرا شما باید بری؟! اما سید عزم رفتن داشت، دنیا براش خیلی کوچک بود... *** ماه مبارکه رمضان بود. بعد از افطار رفتم آپارتمانی که سید داشت اون رو می ساخت. نشستیم گوشهای با هم درد دل کردیم. سید میلاد از شهدا برامون گفت. مخصوصاً از شهید حاج ستار ابراهیمی. خیلی با ذوق و شوق از شهدا صحبت می‌کرد. انگار که سالهاست با اون ها زندگی کرده و افسوس می خورد که چرا زمان جنگ اون فضا رو درک نکرده. همیشه خودش رو جا مونده از قافله شهدا می دونست. یکی از رفقا مون هم اونجا بود. مدتی بود که رابطه‌اش با سید میلاد شکر آب شده بود. سید به من گفت جواد جان، برو بشین پیش اون بنده خدا من به بهانه تو بیام پیش شما و به اون هم سلام بدم، بلکه کدورت ها از بین بره. تحت هر شرایطی سید دوست نداشت هیچ کس ازش کینه‌ای تو دلش باشه. قلب رئوف و مهربان بود... ♥️ ... ✅ 🌿[ @shohadae_sho ]🌿 💙👆