eitaa logo
خیمه‌گاه ولایت
34.2هزار دنبال‌کننده
15هزار عکس
5.4هزار ویدیو
203 فایل
#کانال_رسمی_خیمه‌گاه_ولایت خیمه‌گاه ولایت وابسته به هیچ نهاد و حزبی نیست. ما از انقلاب و درد مستضعفین و پابرهنگان و مظلومان جهان میگوییم، نه از سیاست بازی‌های سیاسیون معلوم الحال. اللهم عجل لولیک الفرج والعافیة والنصر جهت ارتباط با ما👇 @irani_seyed
مشاهده در ایتا
دانلود
■ روزمان را با آغاز کنیم... ●آیه ای که حسین بن علی در روز عاشورا برای لشکر یزید تلاوت فرمود. ■ناترسی و شجاعت از شاخصه های رهبری الهی است... سوره يونس (10) : آيه 71 ● وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ نُوحٍ إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ يا قَوْمِ إِنْ كانَ كَبُرَ عَلَيْكُمْ مَقامِی وَ تَذْكِيرِی بِآياتِ اللَّهِ فَعَلَى اللَّهِ تَوَكَّلْتُ فَأَجْمِعُوا أَمْرَكُمْ وَ شُرَكاءَكُمْ ثُمَّ لا يَكُنْ أَمْرُكُمْ عَلَيْكُمْ غُمَّةً ثُمَّ اقْضُوا إِلَيَّ وَ لا تُنْظِرُونِ (71) ● سرگذشت نوح را بر آنان تلاوت کن، هنگامی که به قومش گفت:‌ای قوم اگر توقفم در بین شما و یادآوری آیات الهی برای شما سخت است [و غیرقابل تحمل، هرکاری از دستتان ساخته است انجام دهید و کوتاهی نکنید؛ چرا که] من بر خدا تکیه نموده و توکل کرده‌ام [و از غیر او هراسی ندارم]. سپس مى گوید: اگر مى توانید برخیزید و به زندگى من پایان دهید و لحظه اى مرا مهلت ندهید»(یونس/ 71) ■پيام ها: 1- ايمان به هدف، بزرگترين اهرم مقاومت انبيا و مبارزه طلبى آنان است. «إِنْ كانَ كَبُرَ عَلَيْكُمْ مَقامِی» ... «فَأَجْمِعُوا أَمْرَكُمْ» 2- انبيا مخالفان خود را به مبارزه مى طلبيدند. «فَأَجْمِعُوا أَمْرَكُمْ» 3- انبيا با توكّل به خدا، قدرتهاى مخالف را تحقير مى كردند و به مؤمنان شجاعت مى دادند و همه ى قدرتها را پوچ مى دانستند «فَأَجْمِعُوا أَمْرَكُمْ» ... «ثُمَّ اقْضُوا» 4- ارزيابى درست، جمع آورى قوا و تصميم قاطع، از اصول مبارزه است. «أَمْرَكُمْ وَ شُرَكاءَكُمْ ثُمَّ لا يَكُنْ أَمْرُكُمْ عَلَيْكُمْ غُمَّةً» 5- مومنان انقلابی از شهادت نمى ترسند. «ثُمَّ اقْضُوا إِلَيَّ وَ لا تُنْظِرُونِ» ■درسها: قرآن مى خواهد به مومنان و رهبر الهی این دستور را بدهد که نباید به قدرت دشمن اهمیت دهد، بلکه با قاطعیت و شهامت بیشتر حرکت خود را ادامه داده، پیش برود؛ چرا که تکیه گاهشان خدا است و هیچ نیرویى تاب مقاومت در برابر قدرت او را ندارد. باید مومنین شجاعت ایستادگی در مسیر حق را داشته باشند... ✅ @kheymegahevelayat
■ او ایستاد پای امام زمان خویش ... ■ ۲۱ شهریور ماه سالروز شهادت مدافع حرم" #مرتضی_عطلایی " گرامی باد. شادی روحش #صلوات ✅ @kheymegahevelayat
دختر آبی تویی بقیه اداتو درمیارن ✅ @kheymegahevelayat
🔵 افشای جاسوسی رژیم صهیونیستی از کاخ سفید یکی از مقامات ارشد آمریکا در گفت‌وگو با «پولیتیکو»: 🔹طی دو سال گذشته بارها ابزارهای جاسوسی از گوشی‌های همراه در نزدیکی کاخ سفید کشف کردیم. 🔹ظاهراً قصد رژیم صهیونیستی از کاشتن این ابزارها در نزدیکی کاخ سفید جاسوسی از دونالد ترامپ و شنود مکالماتش بوده است. @kheymegahevelayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عزاداری با شکوه مردم ترکیه در سوگ امام حسین. #سلبریتی_های به ظاهر با کلاس کجان؟ بر دشمنان سیدالشهداء تا روز قیامت لعنت ✅ @kheymegahevelayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺این فیلم از مجلس کاناداست که تلویزیون مستقیم پخش میکنه و آراء نماینده‌ها رو رییس مجلس یکی یکی میخونه. نماینده های ما که تمام مصوباتشون تقلیدی از غربی‌هاست، حداقل به طرح رای مثبت بدن. چرا فقط هرچی به نفعشونه از غربی‌ها یاد میگیرن؟ ✅ @kheymegahevelayat
امشب ساعت 22 قسمت 119 و 120 و 121 مستند داستانی امنیتی عاکف سری سوم از کانال خیمه گاه ولایت در ایتا و تلگرام و سروش منتشر می‌شود. لطفا این بنر را برای دیگران ارسال کنید. حتی کسانی که نسبت به کشور ایران موضع دارند. ✅ @kheymegahevelayat
🔵 واکنش اینستاگرامی #دختر_سردار_سلیمانی به ماجرای دختر آبی و اهانت #صبا_کمالی به سیدالشهداء ✅ @kheymegahevelayat
توییت درمورد اوضاع اقتصادی ایران آخرنوشت : ⭕️ در قاهره نزدیک به یک میلیون نفر هر شب در گورستان‌ها می‌خوابند و خط فقر، میزان ، ، مسئولین و... در این کشور نابسامان است و حیاط خلوت امپریالیسم و آمریکا هستند. ⭕️ مکزیک دومین کشور فقیر آمریکای جنوبی است و سراسر فقر و تحت سلطه باندهای گانگستری و جولانگاه سرمایه‌های آمریکا است، اگر حضور سرمایه خارجی و به قول آقایان تعامل با دنیا وضع کشوری را بهبود می‌بخشد چرا مکزیکی که محل پول‌شویی است در به سر می‌برد. پرو فقیرترین کشور آمریکای جنوبی است در حالی‌که با آمریکا و اسرائیل سرشاخ نشده. ✅ @kheymegahevelayat
خیمه‌گاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_صد_و_هجده عاصف گفت: _عاکف واقعا میخوای بزاری ملک جاسم ا
وقتی ارتباط من با حاج رسول قطع شد دیدم یکی در میزنه... بلند شدم رفتم در و باز کردم. میثم پشت در بود... وارد اتاق شد. تا رفت چیزی بگه، گفتم: «قبل از اینکه حرفت و بزنی، اول برو هماهنگی کن با اداره مشهد.. بگو با مرزبانی هماهنگ باشن برای رفتن سوژه به اونور مرز. چون یه وقت میبینی سوژه هامون دارن یواشکی از داخل کوه و دره ها میرن بعد بچه های وزارت اطلاعات و سپاه و ارتش هرجا اینارو ببینن میبندن به رگبار. نامه ش رو هم فکس کن بفرست برای اداره مشهد تا با بقیه جاها هماهنگ باشن.» میثم رفت و یک ربع بعد همراه عاصف برگشت اتاقم.. گفت: _حاجی با ستاد مشهد هماهنگ شد. +ممنونم. خب حالا بگو چیشده و چیکار داشتی که اومده بودی بالا؟ _ راستش آقا عاکف، ما با رهگیری های فنی و اطلاعاتی که داشتیم، شخص دومی که ملک جاسم و قرار هست از منوچهر تحویل بگیره، از طریق خط منوچهر ردش و زدیم و پیداش کردیم. +بارک الله آقا میثم.. دیگه راه افتادیااا ! _خواهش میکنم آقا. درس پس میدیم.. +خب.. بگو ادامش و ! _چند دقیقه قبل منوچهر با اون شخص دومی ارتباط گرفت. نفر دومی که قرار هست ملک جاسم رو تحویل بگیره حوالی ولایت تایباد زیر یکی از کوه هایی که چندکیلومتر از پایگاه های مرزی ما فاصله داره مستقر هست و منتظر مهموناست.. همین چنددقیقه قبل منوچهر با نفر دوم ارتباط گرفت. آخرین چراغ روشن و سبزی که از تحویل گیرنده سراغ داریم در همون منطقه هست. لحظاتی رو تامل کردم... طرحی که در اون لحظه به ذهنم رسید بهترین کار بود. چون دور و بر من پر از اتفاقات عجیب و ناهماهنگی ها بود. حدود یک دقیقه متوسل شدم به خانوم ام البنین تا به حق عباسش کمکم کنه... یه دو دوتا چهارتای ساده کردم وَ به میثم که منتظر جوابم بود گفتم: +میتونی موقعیت دقیق مکانی و جغرافیایی اون نفر دوم رو برای من بفرستی؟ _بله میشه.. ولی زمان میبره کمی. چشمام و به نشونه حساسیتم روی این قسمت وَ فوق العاده مهم بودن موضوع درشت کردم، گفتم: + میثم میدونی که... _خیالتون جمع باشه آقا عاکف... دقیق میزنم وسط خال. توی مشتمونه. +برو ببینم چه میکنی پسر. منتظرم تا مثل همیشه گل بکاری ! _چشم. +چقدر زمان میخوای؟ _بیست دقیقه، تا نیم ساعت.. +نه..فقط یک ربع. _آقاعاکف. +میثم... گفتم برو.. فقط یک ربع ! _چشم.. چون قرار هست باهم ارتباط بگیرن ان شاءالله بتونم راحت ردشون و بزنم و موقعیت دقیق و قطعی رو اعلام کنم. +پس عجله کن. میثم رفت و عاصف هم با چای و قهوه اومد کنار میز. یه مزاحی باهاش کردم و بهش گفتم: +ممنونم عروس گلم.. ان شاءالله خوشبخت بشید تو و پسرم به پای هم... خندید گفت: _مادرم همیشه میگه تو با آقا عاکف نامزد هم دیگه هستید. گاهی اوقات که برای صبحونه میای خونمون، اگر خواب باشم میاد بیدارم میکنه و میگه بلند شو نامزدت اومده. خندیدم گفتم: +ممنونم عشقم.. ما خیلی شبیه همیم.. خیلی به هم میایم ! عاصف قهقه ای زد و رفت نشست پشت سیستمش برای پیگیری امور ! کمی از چای رو خوردم بعدش به عاصف گفتم صابر و بگیر. با یه خط امن صابر و که نزدیک مرز بود برام گرفت. بزارید صابر و براتون معرفیش کنم.. صابر یک جوان افغانی بود. پدرش فرمانده یکی از گردان های فاطمیون در سوریه بود. صابر برای ما در خاک افغانستان کارهای اطلاعاتی میکرد. تموم کوه ها و دشت ها و بیابون های افغانستان و ولایت های مختلف افغانستان رو عین کف دستش میشناخت. چون تا سال 87 کارش چوپانی بود، برای همین با خیلی از مناطق و کوه ها و دشت های افغانستان آشنا بود. من با چیدن این مهره ها در کنار هم یک هدف بزرگی داشتم که در ادامه خودتون متوجه میشید. وقتی صابر اومد روی خطم. بهش گفتم: +صابر سلام..چطوری؟ صدای من خوب میاد؟ باهمون لهجه افغانی گفت: _سلام حَجی عاکف... ها.. صداتون رو دارم. +میگم صابرجان میخوام یه خرده شیطنت کنی برامون.. میتونی یا نه؟ بابت همون موضوعی که از دیشب خبرش و بهت دادیم. _حاجی من درخدمت شما هستم. +دقیقا کجایی؟ _طبق دستور آقَ عاصف عبدالزهرا، 10 کیلومتری تایبَد. +الآن موتور داری یا تویوتا؟ _موتور دارم. +تا یک ربع دیگه نقشه و مختصات یه منطقه رو برات میفرستم که سر راهته.. فعلا همون ده کیلومتری که عاصف بهت گفت بمون و تکان نخور. وقتی فرستادیم برات میری سمتش. بعد از اون مرحله بهت میگم چه کاری باید انجام بدی ! _چشم.. خیالتون جمع. تلفن اتاقم به صدا در اومد... جواب دادم: +جانم... _میثمم + آماده شد؟ _بله حاجی. سیستمت و چک کن. +لطفا حواست باشه که اگر موقعیت تغییر کرد، ما رو درجریان بزاری. سیستم و چک کردم دیدم دقیق همه چیزارو برام فرستاده. همونطور که تلفن دستم بود گوشی رو دادم به عاصف و گفتم: «میثم و توجیهش کن مختصات منطقه رو بفرسته برای صابر.» عاصف، میثم و توجیه کرد، قرار شد بعدش مختصات منطقه رو بفرسته برای صابر.
خیمه‌گاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_صد_و_نوزده وقتی ارتباط من با حاج رسول قطع شد دیدم یکی در
چنددقیقه بعد صابرپیام داد به من : «موقعیت جغرافیایی دریافت شد.» حدود 45 دقیقه بعد صابر تماس گرفت... جواب دادم... گفتم: +صابر رسیدی؟ _بله.. ولی کسی نیست اینجا. +وایسا ببینم.. به عاصف گفتم: «بشین پشت سیستمت ببین صابر چقدر با نفر دومی که قرار هست ملک جاسم و از منوچهر تحویل بگیره فاصله داره.» عاصف رفت پشت سیستمش و همونطور که هدفون بیسیمی روی گوشش بود به میثم که در طبقه اول بود گفت: «میثم دقت کن چی میگم ! همین الان خودت یا آرمین که مسئول پشتیبانی این موضوع هست، یه کدومتون بررسی کنید ببینید منوچهر که میخواد ملک جاسم رو تحویل بده به اون دومیه، صابر از طرف ما چقدر با اون تحویل گیرنده فاصله داره.» حدود یک دقیقه گذشت، میثم گفت: +حدود دو کیلومتر.. از جام پریدم به صابر گفتم: +صابر داری صدای من و؟ _بله آقا عاکف. +ببین داداش جان، من نمیدونم میخوای چیکار کنی!! فقط بهت بگم که تو باید همین مسیر و دو کیلومتر دیگه بری.. حالا میخوای طی الارض بکنی بکن.. میخوای با اجنه بری برو. خلاصه من نمیدونم.. تنها چیزی که ازت میخوام اینه که تورو به روح داداش شهید مدافع حرمت که هنوز جنازش از سوریه نیومده، فقط تا کمتر از نیم ساعت دیگه خودت رو برسون 2 کیلومتر اون طرف تر.. یعنی ادامه همین مسیر! اصلا وقت نداریماااا. _چشم الان ادامه میدم. با عاصف از طریق نقشه ی ماهواره ای موقعیت مورد نظر و بررسی کردیم. وقتی تصویر منطقه روی مانیتور اومد بالا، دیدم چه واویلایی هست. انصافا خیلی مسیر سختی بود.. پر از تپه و... خلاصه مسیر ناهمواری بود. حدود سی و پنج دقیقه بعد صابر پیام داد. متن پیام صابر: «نفر دوم رویت شد. ولی قبرم کنده شد تا برسم اینجا.» بهش پیام دادام: «فورا برو سمتش! از هستی ساقطش نکن، موقتا از میدان عملیات حذفش کن! یه جایی دورتر از مکان فعلی ببندش. دهنش و خوب ببند که برات عرررر نزنه. مواظب باش فقط.» به عاصف گفتم: +بررسی کن ببین منوچهر و ملک جاسم با موقعیت نفر دومی که میخواد ملک جاسم و بگیره ببره اونور مرز چقدر فاصله دارن. چون صابر نزدیک نفر دوم هست و میخواد کارش و یکسره کنه. یک دقیقه ای طول کشید تا بررسی کنه... گفت: _فعلا یه جا متوقف شدن. با یک خط امن، با حاج رسول ارتباط گرفتم. وقتی جواب داد گفتم: +سلام پیرمرد. فورا اعلام وضعیت کن. _سلام. همه چیزخوبه، جای نگرانی نیست، اما یه نکته مهم و باید بهت بگم. اینجا سیگنال های مزاحم داریم! +بیشتر توضیح بده! _خطوط ارتباطی ما کُند هست. +با چشمات همه جا رو بررسی کن، بهم بگو چی میبینی؟ _از بالای قلعه دارم میبینم که مهمونا رسیدن. ما بهشون اشراف داریم. اونا خیال میکنن ما نمیبینم اونارو. برای همین دارن از لا به لای دره ها با خیال راحت میرن. اما حدود یک دقیقه ای میشه که فعلا ساکن شدن و نشستند. +دم شما گرم حواستون باشه. فعلا یاعلی. چنددقیقه بعد صابر مجددا پیام داد: «تیک بعدی رو بزنید، بستمش به جایی.» بهش زنگ زدم، جواب که داد گفتم: + شیرمادرت حلالت صابر. تا قبل از اینکه بهت برسن برو روی یه موقعیت دیگه ساکن شو! _چشم. +گوشیش و زدی؟ _آره. هم گوشی رو زدم، هم اسلحه رو. +بسیارعالی داداشم، فقط حواست باشه راه طولانی رو داری! سنگین نکن خودت و! ضمنا، آخرین شماره ای رو که نفر دومی تماس داشته برام بخون! شماره رو خوند، منم نوشتم و دادم به سیدعاصف عبدالزهراء، گفتم: +بررسی کن ببین شماره منوچهر هست یا نه؟ عاصف بررسی کرد و از طریق سیستم تایید شد که شماره منوچهر هست که با نفر دوم در ارتباط بود.به صابر گفتم: +صابرجان، با گوشی همون نفر دومی که الان بستیش! به همون شماره آخر که الآن برای من خوندی پیام بده! اون شماره شخصی به نام منوچهر هست! بهش پیام بده خودش نیاد سمت تو! تاکید کن فقط ملک جاسم و بفرسته بیاد به سمتت! اسم ملک جاسم و ننویس براش! چون اون نباید بفهمه که تو اسمش و میدونی! اگر بفهمه شک میکنه و عملیات شکست میخوره! فقط بگو مهمون و برام بفرست بیاد! چون منوچهر خودش بیاد میفهمه که تو نفر اصلی نیستی! تاکید میکنم بعد از پیامکت به منوچهر، از فاصله دور براش دست تکون بده که ملک رو بفرسته. همینطور که گوشی دستم بود و داشتم با صابر حرف میزدم، همزمان میثم اومد روی خطم توی گوشم گفت: «مهمونای صابر دارن میرن سمتش.. نزدیکن بهش.. به صابر بگید حواسش باشه.» پیغام میثم و به صابر رسوندم. بهش گفتم به محض رویت شدن بهم خبر بده. دقایقی از آخرین ارتباطات ما با عواملون که در سطح منطقه مورد نظر پخش شده بودن گذشت، عاصف گفت: «عاکف سیستمت و ببین. منوچهرو ملک جاسم مجددا ثابت شدن. اصلا حرکتی ندارن!» ازحرف عاصف تعجب کردم.میثم گفته بود به سمت موقعیت صابرکه خودش و زده جای اون آدم تحویل گیرنده ی ملک جاسم در حرکت هستند.ازطرفی عاصف اینطورمیگفت.ترسیدم که نکنه برای صابراتفاقی افتاده باشه.
خیمه‌گاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_صد_و_بیست چنددقیقه بعد صابرپیام داد به من : «موقعیت جغرا
چندلحظه بعد یه هویی عاصف با مشت کوبید روی میز!! گفت: « ای وااااای بر من.. لعنت بر این شانس...ارتباطمون چرا قطع شد؟» عاصف که اینطور گفت معطل نکردم، بلافاصله بلند شدم رفتم پایین سمت طبقه اول. در زدم بچه ها درو باز کردن فورا رفتم سمت آرمین و میثم. گفتم: +چرا ارتباط بالا قطع شده؟ معلومه اینجا چه خبره؟ آرمین گفت: _نمیدونم حاجی.. دارم بررسی میکنم. چون برای ما هم الآن قطع شد. +مگه ما در سطح اون منطقه پوشش شبکه ای و مخابراتی نداریم؟ _داریم. ولی نمیدونم چه مرگش شده.. البته اگر از چندکیلومتریِ اون منطقه ای که قلعه های مرزبانی مستقر هستند خارج بشن ما دیگه پوشش نداریم، چون دیگه میرن در خاک افغانستان. +خب فورا بررسی کن ببین چی شده. خانوم افشار اومد کنارم گفت: _صابر و بگیرم براتون؟ +نه.. چون اصلا به صلاح نیست.. ممکنه رسیده باشن بهش.. ما الان ارتباط تلفنی نمیخوایم، الان میخوایم از طریق سیستم به طور فنی رهگیری کنیم.. ولی حاج رسول و برام بگیر. همونطور که هدفون بیسیمی روی گوشم بود و دور اتاق قدم میزدم و استرس صابر و قطع شدن پوشش شبکه ای رو داشتم، حاج رسول اومد روی خطم: _ چیشده عاکف؟ +چی میبینی؟ کجان؟ _از دید ما خارج شدن.. واقعا هنگ کردم.. آخه مگه میشد یه هویی اینطور بشه.. سعی کردم آرامشم و حفظ کنم تا درست تصمیم بگیرم.. نگران صابر بودم.. گوشی تلفن رو که جلوی میثم روی میزش بود گرفتم، دکمه یک و زدم. وصل شد به عاصف که توی اتاقم بود.. جواب داد.. گفتم: +عاصف همین الآن خیلی فوری وضعیت 1000 و بررسی کن. _چشم. +اصلا بیارش روی خط من. چنددقیقه ای گذشت دیدم عاصف میگه «نمیتونیم با 1000 ارتباط بگیرم.» کلم داشت خراب میشد. همه ی دسترسی ها قطع شده بود. نه صابر در دسترس بود ، نه پوشش شبکه ای داشتیم، نه 1000 که تعقیب و رهگیری جاسم و منوچهر به عهدش بود در دسترس بود. از طرفی رسول و بچه هاش هم دیگه موقعیت دیداری نداشتن وَ به صلاح نبود نزدیک سوژه ها بشن... از طرفی تموم رهگیری های سیستمی ما هم قطع شده بود. این اتفاق اونم وسط عملیات برای من خیلی عجیب نبود! چون باگ داشتیم. از طرفی بنا بر خیلی از ملاحظات امنیتی نمیخواستم بیشتر از این از بچه های اداره مشهد استفاده کنم، چون این پرونده پیچیدگی های خودش رو داشت. تنها شانسمون سایه ی 1000 بود. ارتباط گرفتم باهاش. سایه ی 1000 یک خانوم بود. زنی که هر چی از شجاعتش بگم کم گفتم. تنها امید ما در تهران به اون بود. زنی که برای خودش یه پا رنجر بود. زنی 33 ساله که شیرزن بود. سایه ی 1000 که میخوام براتون معرفیش کنم، کارمند ستاد تهران بود که مستقیما از اینجا فرستادیمش بره مشهد برای این ماموریت.. مثل کف دستش اون مناطق رو میشناخت.. دلیلش هم سال ها زندگی و دیدن دوره های مهم اطلاعاتی در اون منطقه بود ! در یک کلام، زیر و رو کردن اون منطقه خوراکش بود! همسرش هم از نیروهای اداره ما بود که سال 93 در درگیری با تروریست های کومله دموکرات در یکی از مناطق مرزی بخاطر اثابت ترکش به کمرش قطع نخاع میشه !! سایه ی 1000 زنی ساکت بود، ولی پرتوان و پر عمل ! این زن که سایه 1000 بود، چندسال فقط آموزش های چریکی دیده بود. مدت ها در پاکستان برای ایران کارهای اطلاعاتی انجام داد. قد و قواره ای هم نداشت، ولی کاربلد بود ! یه پسر داشت اسمش شُبِیر بود. فورا تماس بر قرار شد و با یک خط امن رفتم روی خطش !! دیدم داره نفس نفس میزنه. اسم مستعارش وفا بود... گفتم: + سلام خانومِ وفا ؟ صدای من و واضح داری؟ با صدایی که نشون میداد صاحبش غرق در سختی و رنج هست، اما همچنان پر از صلابت، جواب داد: _سلام. خداقوت برادرم. +وفا، نگرانم.. تموم دسترسی های سیستمی ما از تهران قطع شده. دستت خالیه یا پُرِه؟ _حدس میزدم! اما خیالتون جمع. دستم پره. نفس راحتی کشیدم، گفتم: +خدا بچت و برات نگه داره. خدا به همسرت سلامتی بده. وضعیت اونجا چطوره؟ لطفا تشریح کن. _1000 کمین کرده. از دور یکی رو میبینم که داره دست تکان میده برای سوژه ها که برن سمتش. توی دلم خداروشکر کردم صابر هم سالمه، وَ داره طبق نقشه پیش میره. ادامه داد گفت: «بین سوژه ها بزن بزن هست.» چیزی نگفتم... فقط دلم میخواست وسط عملیات بودم. یعنی بین مرز ایران_افغانستان، تا حداقل میتونستم از نزدیک میدان عملیات رو هدایت کنم. نیم ساعتی گذشت ولی نتونستیم به هیچکسی وصل بشیم.. رفتم بالا.. دیدم عاصف داره با تلفن حرف میزنه. تا من و دید گفت: «همین الان میثم از پایین زنگ زده.. گفته آقا عاکف داره میاد بالا.. بهش بگو وصل شده.» فورا 1000 رو گرفتم.. جواب که داد، گفتم: +1000 کجایی. داری صدای من و !! _صداتون قطع و وصل میشه !! +الان داری صدای من و!؟ _بله ولی خیلی ضعیفه. +چی میبینی؟ وضعیت تحویل گیرنده چطوره؟ ✅ کپی فقط با ذکرمنبع ✅ @kheymegahevelayat
خیمه‌گاه ولایت
🔵 افشای جاسوسی رژیم صهیونیستی از کاخ سفید یکی از مقامات ارشد آمریکا در گفت‌وگو با «پولیتیکو»: 🔹طی
خبرنگار نشریه پالتیکو آمریکا می‌گوید اطلاعاتی که این نشریه در مورد منتشر کرده، موثق است ولی آمریکا به دلیل برخی مسائل دوست ندارد به آن واکنش نشان دهد. ✅ @kheymegahevelayat
❤️ همه باهم دعای فرج حضرت صاحب الزمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) را زمزمه کنیم.❤️ 🌸إلَهِي عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْكَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكَى وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ 🌸اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ🌹 🌸أولِي الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ 🌸فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجَاً عَاجِلاً قَرِيباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ 🌸يا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ يَا عَلِيُّ يَا مُحَمَّدُ🌹 🌸اِكْفِيَانِي فَإِنَّكُمَا كَافِيَانِ وَ انْصُرَانِي فَإِنَّكُمَا نَاصِرَانِ 🌸يا مَوْلانَا يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ 🌹 يا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ 🌹 🌹یاصاحب الزمان...🌹 🌸تا نیایی گره از کار بشر وا نشود🌸 @kheymegahevelayat
🚩 چه روغن‌هایی در بازار ایران "ناسالم و خطرناک" هستند؟/ تراریخته بودن بیش از ۹۰ درصد "روغن‌های مایع" کارشناس دفتر بهبود تغذیه جامعه وزارت بهداشت: 🔹بر اساس مطالعه سیمای مرگ، نخستین علت مرگ در ایران بیماری‌های قلبی و عروقی و دومین علت آن سرطان‌‌ها هستند. 🔹با تغذیه مناسب می‌‌توان از 80 درصد بیماری‌های قلبی و عروقی و از 30 درصد سرطان‌‌ها پیشگیری کرد 🔹میزان روغن مصرفی هر فرد در ایران حدود 46 گرم است که این میزان 11 گرم بیشتر از میزان توصیه شده مصرف روغن است 🔻لازم به یادآوریست، در حال حاضر بخش عمده روغن‌های مصرفی خانوارهای ایرانی را "روغن‌های مایع" تشکیل می‌دهند که تقریبا بیش از 90 درصد روغن‌های مایع موجود در بازار کشورمان از "مواد اولیه تراریخته" مانند ذرت و سویای تراریخته(GMO) تهیه می‌شوند. 🔻 متاسفانه در کشورمان با وجود صراحت قانون در الزامی بودن درج عبارت "تراریخته" یا همان GMO در محصولاتی که در تهیه آنها از مواد اولیه تراریخته استفاده شده اما تا به امروز جز در موارد بسیار محدود، این قانون، اجرا نمی‌شود. 👤 ادمین: حاج عماد 💬🗣 رسانه باشید و این مطلب را به جهت آگاهی جامعه با دوستان خود به اشتراک بگذارید. ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ✅ @kheymegahevelayat
خیمه‌گاه ولایت
خبرنگار نشریه پالتیکو آمریکا می‌گوید اطلاعاتی که این نشریه در مورد #جاسوسی_رژیم_صهیونیستی_از_کاخ_سفی
✅ تجهیزات جاسوسی و دستگاه های شنود سیستم جاسوسی و اطلاعاتی "اسرائیل" در کاخ سفید و اطراف آن. 💻 1️⃣ به گزارش " یک پایگاه الکترونیکی اسرائیلی، تجهیزات به کار رفته در شنود رژیم صهیونیستی علیه کاخ سفید را افشا و تصریح کرد که همه این تجیزات ساخت این رژیم هستند. 2️⃣ پایگاه "i24NEWS" دیروز عصر در گزارشی به نقل از سه مقام آمریکایی که پیشتر در پست های اطلاعاتی و جاسوسی حضور داشته اند اعلام کرد: 🔷 آمریکا بر این باور است اسرائیل کوچکی موسوم به دستگاه اسرارآمیز ردگیری تلفن همراه بین المللی) یا را در فضایی نزدیک کاخ سفید و مراکز حساس دیگر در سراسر واشنگتن کار گذاشته است. 3️⃣ یکی از مقامات عالی رتبه آمریکایی گفته است: 🔷 "ظاهرا این دستگاه ها برای علیه شخص و معاونان و همکاران ارشد وی طراحی شده اند؛ البته هنوز مشخص نیست که تلاش های به نتیجه رسیده است یا خیر". 4️⃣ یک خاطرنشان کرد که در سال 2010 نیز سوء ظن هایی درباره احتمال جاسوسی "اسرائیل" مطرح شده بود. وی در این خصوص گفت: "در آن زمان به اسرائیلی ها مشکوک شده بودیم. آنها همیشه اطلاعات دقیقی داشتند، نمی شد به راحتی فهمید این اطلاعات دقیق را از کجا آورده اند. آنها حتی از نحوه فکر کردن ما هم خبر داشتند؛ گاهی عبارت ها و کلمه هایی را به کار می بردند که ما فقط در پیش نویس ها و چک نویس ها از آنها استفاده می کردیم." 5️⃣ در این گزارش آمده است برای مثال زمانی که دولت اوباما سرگرم تدارک مقدمات مذاکره بین "اسرائیل" و فلسطین بود، اسرائیلی ها تلاش می کردند مفاد و مفاهیمی را که در مذاکرات مطرح می شود را از قبل بفهمند. 6️⃣ در این گزارش تصریح شده است که Sting_Rays# قادر به هستند و پلیس به منظور کنترل و ردیابی تماس های مظنونین در تحقیقات جنایی از این دستگاه ها استفاده می کنند هر چند که استفاده از این دستگاه از آنجا که بدون حکم قضایی صورت می گیرد همیشه بحث برانگیز بوده است. 7️⃣ دو سال پیش پس از ارزیابی و برآورد میزان خطر این دستگاه ها توسط وزارت امنیت ملی، تعداد نامشخصی از آنها در داخل واشنگتن شناسایی و جمع آوری شدند. در گزارش این وزارت خانه برای در ماه مه 2018 آمده است که این دستگاه ها اغلب در مناطق نزدیک به «مراکز و تأسیسات حساس و حیاتی» مثل کاخ سفید کار گذاشته شده بودند. 8️⃣ البته در آن زمان هویت کسانی که این دستگاه ها را کار گذاشته بودند شناسایی نشد. تنها چیزی که می شد گفت این است که برای ، رئیس جمهور آمریکا کار گذاشته شده بودند. در همین راستا ، نخست وزیر رژیم صهیونیستی دیروز پنج شنبه به شدت از گزارش انتقاد کرد؛ این پایگاه، را به متهم کرده است. ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ✅ با کانال تخصصی ، لحظه به لحظه از مطالب و تحلیل ها و خبرهای مهم سیاسی و امنیتی ایران و سراسر جهان آگاه شوید. 💻 خیمه گاه ولایت «کانال رسمی » ✅ http://eitaa.com/kheymegahevelayat
⭕️ 1-خودسوزی یک دختر بدلایل شخصی 2-جازدن آن بعنوان کس دیگری 3-دمیدن اصلاح‌طلبان وسلبریتی‌ها به مسئله 4-درگیرشدن ذهن مردم وتحریک به شورش 5-سوارشدن رجوی ومنافقین روی موج 6-نهایتا به آتش کشیدن شهرها همین طرح را قبلا درباره حاتم مرمضی،سارو قهرمانی و...هم اجرا کرده بودند @kheymegahevelayat
🚩پناهیان: رئیس‌جمهور هم علیه دوقطبی‌سازی سخن می‌گوید ، هم خود دوقطبی‌ ایجاد می‌کند رئیس حوزه علمیه دارالحکمه در سخنرانی پیش از خطبه‌های نماز جمعه تهران: 🔹وجود اختلاف نظر در جامعه اسلامی مایه برکت است. 🔹دوقطبی کردن جامعه و ذلیل کردن یک قطب و عزیز دانستن قطب دیگر، رفتاری منافقانه است. 🔹از رئیس‌جمهور بابت موضع‌گیری اخیر خود علیه دوقطبی‌سازی در جامعه تشکر می کنم. 🔹از ایشان عجیب بود که در یک سخنرانی، هم علیه دوقطبی‌سازی سخن می‌گویند هم اینکه با طرح موضوع زن، یک دوقطبی را برای انتخابات آتی ایجاد می‌کنند و به تبلیغات‌چی‌ها گرا می‌دهند که از این موضوع برای ایجاد دوقطبی استفاده کنند. ✅ @kheymegahevelayat
■ سالروز شهادت فرزند سیدحسن نصرالله ● «سید هادی نصرالله» یکی از شهدای جنبش مقاومت اسلامی لبنان(حزب‌الله) است. وی ۲۲ شهریور ماه سال ۱۳۷۶ در سن ۱۸ سالگی، پیش از آزادسازی جنوب لبنان ( درسال ۷۹ ) در درگیری رزمندگان حزب‌الله با نیروهای کماندوی رژیم صهیونیستی، به شهادت رسید. ● پیکر شهید هادی نصرالله و ۴۰ شهید دیگر به همراه ۶۰ اسیر، سال بعد در مبادله با جسد نظامی صهیونیست به لبنان بازگشت و در «روضه الشهیدین» گلزار شهدای حزب‌الله در جنوب بیروت به خاک سپرده شد. 👤 ادمین: فاتح اسرائیل ✅ @kheymegahevelayat
خیمه‌گاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_صد_و_بیست_و_یک چندلحظه بعد یه هویی عاصف با مشت کوبید روی
وقتی به 1000 گفتم چی میبینی و وضعیت تحویل گیرنده چطور هست، گفت: _سوژه ها کمی مشاجره لفظی داشتن. الانم یکی از سوژه ها داره میره سمت تحویل گیرنده. هم 1000 وَ هم سایه ی 1000 که خانوم وفا بود، هردوتاشون همه ی موارد و زیر نظر داشتن، اما هیچ کدومشون نمیدونستن اون کسی که قرار هست ملک جاسم و تحویل بگیره عامل خودمون هست، یعنی صابر ! همینطور که هدفون بیسیمی روی گوشم بود و داشتم با 1000 حرف میزدم دیدم موبایلی که خط امن داخلش بود صدای دریافت پیامکش در اومد... صابر بود... پیام داد: «داره میاد سمتم..  100 متر فاصله داریم.» خداروشکر کردم و پیام دادم بهش: «سیم کارتت و حالا عوض کن. گوشیتم نابود کن.برو روی خط امن دوم و گوشی جدید. موبایلی که از اون یارو زدی توی لباست جاساز کن اصلا در نیار. سایلنتش کن.» بعدش به حرفام با 1000 ادامه دادم گفتم: +خوب گوش کن ببین چی میگم.. میری سراغ منوچهر برای دستگیری.. بعدشم کَت بسته میبریش اداره مشهد و منتظر دستور بعدی از تهران می مونی. _چشم. سَمعاً «شنیدم» و طاعةً «اطاعت میکنم». الساعه. «درهمین ساعت». ارتباطم با 1000 قطع شد... تماس گرفتم با حاج رسول... جواب که داد گفتم: +حاج رسول توجه کن لطفا چی میگم. _بگو عاکف. +میگم بچه ها مختصات یه نقطه ای درهمون حوالی تیررس شما رو برات بفرستند.. با حفظ شرایط امنیتی برید سراغ موقعیت انتظار صابر... اونی رو که صابر ساکتش کرده رو دستگیر کنید منتقلش کنید اداره مشهد بچه ها منتظرن. _چشم آقا عاکف. +فدای چشمات. برو حاجی. دعای آقا صاحب الزمان بدرقه راهت. به سایه 1000 (خانومِ وفا ) پیام دادم: « تا درب ستاد مشهد به همون کاری که بهت محول شده ادامه بده. وقتی هم رسیدی، به من خبر بده تا پایان ماموریتت و اعلام کنم !» «اما از تهران چه خبر...» برگردیم به تهران و کمی از اتفاقات تهران براتون توضیح بدم. افشین عزتی شدیدا تحت رصد امنیتی _اطلاعاتیِ تیم من بود. تموم ارتباطات افشین عزتی رو کنترل میکردیم. شدیدا دنبال پیدا کردن اون باگ بودم. داخل خونه امن 4412 تموم اعضای تیم مرتبط با این پرونده رو در طبقه اول دور هم جمع کردم.. بدون اینکه توضیح اضافی بدم گفتم: «از این لحظه به بعد تمامی نیروهای این خونه بعد از ورود گوشی های غیرکاریشون و میارن میزارن داخل ماکروفر اتاق من.. هر خسارتی هم به گوشیتون وارد شد یا شخصا میدم یا اداره محول میکنه. البته خیالتون جمع باشه که اتفاقی برای گوشیتون نمی افته.» بچه ها چیزی نگفتن.. اما خب طبیعتا خودشون متوجه شده بودن.. دلیل اینکار من برای این بود که از شنود گوشی در غیر زمان فعال و گفتگو هم جلوگیری بشه. چون نمیدونستم چطور داره نقشه های ما در 4412 لو میره. حدودا 24 ساعت بعد صابر بهمون خبر داد که ملک جاسم و رسونده به یکی از آبادی های افغانستان وَ در اونجا مستقر شده. برای صابر از زمان ورود به آبادی یکی از ولایت های افغانستان سایه قرار دادیم. سایه صابر یکی از بچه های خودمون به اسم داریوش بود که در افغانستان مستقر بود. بعد از اینکه صابر ملک جاسم و رسوند، پایان ماموریت صابر هم توسط من از تهران اعلام شد. طبیعتا ملک جاسم دیگه به صابر نیاز نداشت، چون به مقصدش رسیده بود. ملک جاسم نمیدونست کسی که این و از مرز افغانستان رد کرده رفیق منوچهر نبوده، بلکه عامل سرویس اطلاعاتی ایران بوده. کاری که ما با خیلی از جاسوس ها کردیم و میکنیم روی پروژه مربوط به ملک جاسم هم اجرا شد. داریوش برای ادامه فعالیت های رهگیری جایگزین صابر شد. بزارید جناب داریوش و براتون معرفی کنم... داریوش مردی 35 ساله بود که 2 متر قدش بود با 100 کیلو وزن. تنومند و هیکلی و ورزیده بود. دوره های مهم اطلاعاتی و امنیتی رو برای ماموریت ها و عملیات های برون مرزی آموزش دیده بود. تجربه کاری بسیار بالایی داشت. حتی یه ماموریت به اسراییل داشت که در 1389 به مدت 23 روز اونجا بود و خداروشکر به سلامت برگشت. داریوش و با مشورت وَ تایید حاج هادی وَ حاج کاظم، برای مأموریت افغانستان انتخاب کردم. درب گاو صندوق رو باز کردم سیم کارت مربوط به ارتباط با داریوش رو گرفتم گذاشتم داخل موبایل چهارم.. اول وضعیت آب و هوای افغانستان در اون ساعت وَ منطقه ای که داریوش و ملک جاسم حضور داشتن مورد بررسی و ارزیابی قرار دادم، بعد بهش پیام دادم... متن پیام: «وسیله ها رو خوب بگیر زیر چتر تا یه وقتی خیس نشه. مواظب باش سرما نخوری پسرم.» رمز گشایی این پیام انحرافی به داریوش: «ملک جاسم رو از اینجا به بعد خوب بگیر زیر چتر اطلاعاتی خودت، مواظب هم باش که لو نری اونور مرز.» پاسخی که از طرف داریوش دریافت کردم این بود: «سلام پدر. چشم. رسیدم خونه. دیگه مشکلی ندارم.» منظور از خونه یعنی همون خونه امن مشرف محل مستقر شدن ملک جاسم. اینم از داریوش که جایگزین صابر شد.
خیمه‌گاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_صد_و_بیست_و_دو وقتی به 1000 گفتم چی میبینی و وضعیت تحویل
یه شب ساعت 22 وقتی تموم کارها رو چک کردم و خیالم جمع شد که مشکلی نیست، عاصف و گفتم بمونه بالای سر بچه ها و در غیاب من همه چیزو تحت کنترل داشته باشه. تصمیم گرفتم بعد از حدود 10 روز برم خونه... حالا چرا بعد از حدود 10 روز؟؟ چون  هم وقت نبود، هم بعد از اتفاقاتی که برای من و عاصف توی خونه فائزه و ملک جاسم افتاد به صلاح نبود همسرم بفهمه و من و با اون وضع ببینه. چون اگر میفهمید یک حسین واویلایی راه مینداخت که منم حوصله اعتراضات زنانش و نداشتم. از خونه امن زدم بیرون و در مسیر منزل برای همسرم یه دسته گل رز خریدم.  اون شب برعکس همیشه اصلا زنگ نزدم به همسرم که دارم میرم خونه. تعجب کردم که چرا خانومم تا اون ساعت از شب زنگ نزده بود که آیا میرم خونه یا نه. چون همش دور و بر ساعت 21 تماس می‌گرفت و می‌پرسید شب میرم خونه یا نه، که اگر نمیرم بره خونه مادرم یا مادرش. اون شب وقتی رسیدم خونه، ساعت حدود 23 شده بود. در خونه رو که باز کردم دیدم برقا خاموشه. تعجب کردم. آخه خانومم بدون هماهنگی بامن، حداقل برای زمانی که در تهران بودم محال بود جایی بره. از طرفی هم اصلا سابقه نداشت اگر خونه بود در اون تایم از  شب بخوابه. چون خونه ما ساعت 1 صبح تازه سر شب بود چه برسه ساعت 23. خم شدم که کفشام و بزارم داخل فایل جایِ کفشی، دیدم کفش و کتونی و چکمه و... هرچیزی که متعلق به بیرون رفتن فاطمه میشد داخل اون فایل هست. پس یعنی خونه بود وَ مهمونی یا خونه مادرش نبود! عجیب بود برام. برقارو زدم دیدم داخل هال و پذیرایی که خبری نیست. یه لحظه دلم شور افتاد.. در کمتر از صدم ثانیه اطرافم رو بررسی کردم تا یه وقت خطری احساس نشه. دلیل این فکر و حساسیت، بخاطر ترورهای قبلی و لو رفتن خونه و موقعیت زندگیم بود. رفتم سمت آشپزخونه و گل و گذاشتم روی اُپن. همینطور که داشتم کُتم و در می آوردم گفتم: «صاب خونه، کجا جا خوردی؟ اصلا هستی خونه یا نه؟ نکنه رمز شب میخوای برای جواب دادن.» اما صدایی نیومد. رفتم سمت اتاق خوابمون خیلی آروم چندتا به در زدم اماجوابی نشنیدم. با خودم گفتم شاید خانومم با دوستانش بیرون بوده و وقتی رسید خونه خیلی خسته بود و رفته خوابیده..  درب اتاق و باز کردم برق و روشن کردم دیدم فاطمه روی تخت دراز کشیده صورتشم کرده سمت عروسک هایی که داخل کمد بود. خواستم صداش کنم اما دلم نیومد، با خودم گفتم بزار بخوابه. داشتم برق اتاق و خاموش میکردم که بیام بیرون، صدای فاطمه اومد... گفت: _برق و خاموش کن. گفتم: +به به... سلام والا مقام..تو بیداری اما تحویل نمیگیری... _گفتم برق و خاموش کن محسن... +چشم خاموش میکنم.. چرا این همه صدات میکنم جوابم و نمیدی عزیزم ؟؟!! _برق اتاق و خاموش کن. خاموش نکردم، رفتم سمت تخت و دیدم چشماش و با چشم بند بسته. همونطور که ایستاده بودم و داشتم به خانومم نگاه میکردم، گفتم: +سابقه نداشته این وقت شب بخوابی. چیزی شده؟! حالت خوب نیست؟ با اوقات تلخی گفت: _مهمه برات؟ خیلی آروم گفتم: +نمیفهمم حرفات و فاطمه؟ یعنی چی؟ منظورت چیه؟ _هیچچی. ولش کن اصلا. +خب عزیزم چرا ناراحتی؟ من که چیزی نگفتم. فقط پرسیدم چیزی شده یا نه؟ همین ! معنای این رفتارت و نمی‌فهمم. صداش و کمی برد بالا گفت: _خیلی واضح پرسیدم.. مهمه برات؟ +بله که مهمه. ولی دلیل این رفتار الآنت چیه؟ _آره مشخصه. صندلی میز آرایش و گرفتم کشیدم سمت خودم گذاشتمش کنار تخت و نشستم.. به عکس های آتلیه ای خودم و فاطمه که مربوط به عروسی و دریا و جنگل و تفریح و... بود نگاهی انداختم... حسرت روزهایی که کارم کمتر بود و خوردم... به فاطمه گفتم: +چشم بندت و باز نمیکنی ببینمت؟ _نمیخوام.. دوست ندارم.. نور چراغ های داخل لوستر زیاده چشمام و اذیت میکنه. +آها... قبلا اذیت نمیکرد؛ الآن اذیتت میکنه؟ بعدشم بهت یاد داده بودم و عادتت داده بودم که گاهی نیازه با روشنایی هم بخوابی. _محسن تمومش کن لطفا این حرفارو!! بعد از 10 روز اومدی خونه، لطفا برای من فلسفه ی امنیتی نباف چون دیگه اصلا حوصله این چیزارو ندارم. الانم بی حالم. سر درد دارم. خستم. تموم تنم درد میکنه... فقط میخوام بخوابم. لطفا برقارو خاموش کن بعدشم با یه خداحافظی خوشحالم کن. +این چه طرز صحبت کردنه فاطمه زهرا.. واقعا خودتی؟ _بله..خودممم. +خب اگر حالت خوب نیست بلند شو لباست و بپوش ببرمت دکتر ! _نیازی نیست. خوب میشم. همیشگیه !!! +چییی؟؟ همیشگیه؟ _بله ! +از کی تا حالا؟ فاطمه چشم بندش و برداشت و پتوش و کشید روی صورتش. همزمانی که داشت پتو رو میکشید روی صورتش به چشمای نیمه بازش که یه لحظه من و دید، خیره شدم، فهمیدم چون گریه کرده چشماش قرمز شده.. بهش گفتم: +چرا چشمات قرمز شده. سکوت کرد ! گفتم: +گریه کردی فاطمه زهرا؟
خیمه‌گاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_صد_و_بیست_و_سه یه شب ساعت 22 وقتی تموم کارها رو چک کردم
فاطمه گفت: _محسن، من واقعا حالم خوب نیست. خواهشا، لطفا، التماست میکنم درک کن.. بزار یه کمی استراحت کنم. دیگه داری اعصاب من و به هم میریزی. دیگه چیزی نگفتم و بلند شدم از اتاق اومدم بیرون، رفتم سمت آشپزخونه.. گلی که خریده بودم برای فاطمه گذاشتمش داخل ظرف شیشه ای مخصوص گل.. ظرف و پر آب کردم و  بردم گذاشتم روی میز کوچیکی که کنار تخت بود. برق اتاق و  خاموش کردم و در و بستم. اما مگه دلم طاقت میاورد. نه. شاید یک دقیقه ای رو پشت درب اتاق موندم و همینطور دستم روی دستگیره در بود. صدای کشیده شدن ظرف گل و از روی میز کنار تخت شنیدم.. فهمیدم که گل و گرفته بو کنه. لبخندی زدم و خوشحال شدم اما دلم بی تاب بود.. رفتم سمت آشپزخونه از یخچال یه نون و پنیری گرفتم خوردم. اون شب خیلی از رفتار فاطمه تعجب کردم. چون اصلا سابقه نداشت طی چندسال زندگی مشترک این نوع رفتارها ازش بروز کنه. شاید گاهی لوس و ناز نازی میشد، که خصلت تموم خانوم ها هست اما اینکه بخواد سربالا بهم جواب بده یا اینکه اصلا جواب نده وَ بپیچونه سابقه نداشت. بعد از خوردن چندلقمه نون و پنیر و سبزی کمی مطالعه کردم و بعدشم دوش گرفتم رفتم خوابیدم. ⛔️ و هرگونه استفاده (تاکید میکنیم هرگونه استفاده) از این مستند داستانی امنیتی فقط باذکر منبع و لینک کانال در که در آخر درج شده است و ذکر نام نویسنده می باشد وگرنه قابل پیگیری و ‌شکایت خواهد بود و‌ از لحاظ شرعی هم پیگرد الهی دارد. ⛔️ ✅ خیمه گاه ولایت در ایتا 👇 ✅ http://eitaa.com/kheymegahevelayat
هدایت شده از خیمه‌گاه ولایت
❤️ دعای فرج حضرت صاحب الزمان(عجل الله تعالی فرجه) ❤️ 🌸إلَهِي عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْكَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكَى وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ 🌸اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ🌹 🌸أولِي الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ 🌸ففَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجا عَاجِلا قَرِيبا كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ 🌸يا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ يَا عَلِيُّ يَا مُحَمَّدُ🌹 🌸اكْفِيَانِي فَإِنَّكُمَا كَافِيَانِ وَ انْصُرَانِي فَإِنَّكُمَا نَاصِرَانِ 🌸يا مَوْلانَا يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ 🌹 يا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ 🌹 🌹یاصاحب الزمان...🌹 🌸تا نیایی گره از کار بشر وا نشود🌸 @kheymegahevelayat
🔸روزمان را با آغاز کنیم... آیا سزاوار است انسان با انفعال در برابر مستکبران، ربوبیت و حاکمیت الهی را رها کند و تن به سلطه و حاکمیت اربابان دروغین بدهد؟ سوره يوسف (12) : آيه 39 ● أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ (39) ● آيا خدايان متعدّد و گوناگون بهتر است يا خداوند يكتاى مقتدر؟ ● يوسف مى‏ خواهد بگوید كه چرا شما آزادى را در خواب مى ‏بينيد، چرا در بيدارى نمى ‏بينيد؟ چرا؟ آيا جز اين است كه اين پراكندگى و تفرقه و نفاق شما كه از شرك و بت پرستى و ارباب متفرقون سرچشمه مى ‏گيرد، سبب شده كه طاغوتهاى ستمگر بر شما غلبه كنند، چرا شما زير پرچم توحيد جمع نمى‏ شويد و به دامن پرستش" اللَّه واحد قهار" دست نمى ‏زنيد تا بتوانيد اين خودكامگان ستمگر را كه شما را بى‏ گناه و به مجرد اتهام به زندان مى ‏افكنند از جامعه خود برانيد... ✅ @kheymegahevelayat
‏️ رییس جمهور فیلیپین از مردم خواسته اگه جایی دیدن که مقامات و مسئولان از آن‌ها درخواست رشوه می‌کنند، به آن‌ها شلیک کنند جوری که طرف کشته نشه اگه این قانون رو بخوان تو ایران اجرا کنن باید جلسات هیئت دولت روحانی رو تو بیمارستان برگزار کنند. ✅ @kheymegahevelayat