خیمهگاه ولایت
✅ #قسمت_اول بعد از اینکه پرونده پی ان دی « مربوط به پرتاب ماهواره و جلوگیری آمریکا و دولت ایران از
🔍 #مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_دوم
بابت این پرونده ها، باید پازل هایی که داشتم در کنار هم دیگه قرارشون می دادم تا پرونده ها رو جمع و جور کنم. دلیلش هم این بود تا قبل از اینکه مراسم خودمونیه معارفه فرا برسه باید بهشون اشراف می داشتم.
بعد از حدود یک ماه، روز معارفه رسید. در اداره خودمون با حضور مقامات عالی رتبه اطلاعاتی و امنیتی تشکیلاتمون، و رییس ضدجاسوسی جلسه ای برگزار شد و طبق حکمی رسمی در بخش جدید اداره مشغول به خدمت شدم.
روز معارفه رسمی، دلم خیلی سوخت. چون میخواستم برم جای کسی رو پر کنم که چند هفته قبل از این به شهادت رسیده بود. خیلی دوست داشتم که اون همکارم درون مراسم حضور میداشت اما نشد، گرچه میدونستم روحش بر ما ناظر هست.
سرتون و به درد نیارم، به حاشیه ها نپردازم.. اینطور بهتره.
بعد از مراسم و پایان ساعت اداری، بدون اینکه به راننده و به محافظی که برام قرار داده بودند بگم، مستقیم حرکت کردم رفتم سمت مزار پدر شهیدم. کنار مزارش زیارت عاشورا خوندم، توسلی کردم و ازش خواستم تا در این مسئولیت جدید کمکم کنه. نمیخواستم حتی یه دونه شکست هم برای من در اون واحد جدید با حساسیت های بالایی که داشته ثبت بشه. عادت نداشتم که بد کار کنم، حتی به قیمت از دست دادن جونم. یادمه اون روز حدود یک ساعت و نیم سر مزار پدر شهیدم نشستم و درد دل کردم و...
زمانی که از مزار پدر شهیدم برگشتم اداره، رفتم دفتر جدیدی که بهم واگذار شده بود. وقتی وارد شدم دیدم تلفن داره همینطور زنگ میخوره. اومدم سمت میز نگاه به شماره کردم، دیدم از اتاق حاج کاظم معاون کل تشکیلات هست.
نکته: آقایان و خانوم هایی که مستند داستانی امنیتی عاکف سری اول_سری دوم و خوندن، می دونن حاج کاظم کیه.
گوشی تلفن و گرفتم جواب دادم:
+ سلام آقا.
_ و علیکم السلام. جلدی بیا اتاقم کارت دارم.
+چشم.
_دیر نکنیا ؟
+بازم چشم.
تماس به همین چند جمله کوتاه ختم شد. تلفن و قطع کردم رفتم اثر انگشت زدم درب اتاق باز شد و خارج شدم. سوار آسانسور شدم رفتم طبقه بالا سمت دفتر حاج کاظم. وقتی رسیدم دفتر حاجی، مسئول دفترش هماهنگ کرد، حاجی هم از داخل اومد درو باز کرد. وارد اتاق که شدم سلام علیکی بین من و حاجی رد و بدل شد، بعدش رفتم نشستم.
همین طور که پشتش به من بود و داشت از روی میز کارش یه چیزی بر میداشت، گفت:
_عاکف تو آدم نمیشی؟
از این حرف و این لحن حاجی تعجب کردم. چون یه هویی با من این طور حرف زد، کمی برام غیر منتظره بود! چندلحظه فکر کردم تا دلیل اینطور حرف زدن حاجی رو بفهمم! 2 زاریم افتاد و فهمیدم منظورش چی میتونه باشه، ولی به روی خودم نیاوردم.
گفتم:
+ مگه چیشده حاجی؟
_چرا بدون حفاظت میری بیرون؟
خندم گرفت، گفتم:
+حاجی ولمون کن تورو خدا. من اصلا حوصله این چیزارو ندارم. رفته بودم سر مزار رفیقت یه کم خلوت کنم.
_خب چرا تنها میری؟ تو از قبل بخاطر اتفاقات دوسال اخیر و دردسرهایی که دشمن برای خانوادت درست کرد و... یه محافظ داشتی! بحث ترورت و گروگان گیری همسرت و مادرت کم چیزی بود؟ حالا اونا تموم شد رفت و بحثی نداریم، اما تو الان مسئولیت مهمی داری ! ای بابا !
+الآن اگر من تنها نرم بیرون، شما مشکلت حل میشه؟
دیدم حاجی داره چپ چپ نگام میکنه.. گفتم:
+گیر نده دیگه حاجی جان.. محدوم نکن.. بزار خاکی زندگی کنیم. با مردم ارتباط داشته باشیم. وگرنه اون جوری که شما میخوای، فردا پس فردا داخل گوشمونم نمیتونیم دست کنیم.
_پسرجان نظر سیستم و شورای امنیت اینه! جون به جونت کنند آدم نمیشی. نمیدونم دیگه چی باید بهت بگم. چون از بس کله شقی.
+هر چه دل تنگت میخواهد بوگو حاجی جونم.
_نمیخوای اون دوتا گزینه ای که مدنظرت بود و آمادشون کنی؟ نمیخوای تغییر و تحولی ایجاد کنی؟ رابطه تو با حاج هادی (رییس بخش ضدجاسوسی) چطوره؟
+رابطم با حاج هادی بد نیست.. خوبه ! اما حاجی حقیقتش اینه یک ماه خیلی درگیر مرور یه سری مسائل و مطالعه بعضی پرونده ها شدم. راستش دوتا گزینه، از قبل درون ذهنم بود که یکیش حتمی هست و من میخوام این اتفاق بیفته تا کنارم باشه. از شما هم میخوام که موافقت حاج هادی وَ ریاست کل رو برام بگیری.
_چقدر خوب. حالا کی هستند؟
+برای مسئولیت دفترم میخوام از بهزاد استفاده کنم که ان شاءالله تا چندوقت دیگه میشه دامادت.
_خوبه. بهزاد توانمند هست. انقدرم نگو دامادت. چون دخترم مریم هنوز داره فکر میکنه. معلوم نیست جوابش مثبت باشه یا نه. گزینه بعدیت ؟؟
✍️ ادامه دارد...
⛔️ #کپی و هرگونه استفاده (تاکید میکنیم هرگونه استفاده) از این مستند داستانی امنیتی فقط باذکر منبع و لینک کانال خیمه گاه ولایت در ایتا که در پایین درج شده است #مجاز می باشد وگرنه قابل پیگیری و شکایت خواهد بود و از لحاظ شرعی پیگرد الهی دارد. ⛔️
✅ خیمه گاه ولایت در ایتا👇
♦️ http://eitaa.com/kheymegahevelayat
هدایت شده از عاکف سلیمانی
#قسمت_دوم
گفتم:
+دیشب خیلی فکر کردم. راستش میخوام برم ویلای سوادکوه. باید کتاب و وسیله هام و بگیرم برم اونجا تا این چندوقتی که اونجا هستم، مفصل استراحت کنم، بلکه کمی ذهنم آروم بشه. راستش دلم میخواد شماهم بیای.
_من نمیتونم بیام مادر، اما هر از گاهی با برادرت یا خواهرت و دامادت میایم بهت سر میزنیم.
دیدم فکر خوبیه.. هم تنها هستم، هم هر از گاهی خودشون میان بهم سر میزنن و میبینمشون.
بابت صبحانه از مادرم تشکر کردم و خمیازه ای کشیدم، بعدش بلند شدم رفتم اتاقم، موبایل و کیف و اسلحم و برداشتم. وسیله هام و که جمع کردم دست مادرم و بوسیدم و ازش خداحافظی کردم.
سوار ماشینم شدم رفتم سمت خونه ی خودم.
تا ظهر موندم خونه خودم. قبل از اینکه خونه رو مرتب کنم، ساکم و جمع کردم. ساعت 12 ظهر بود. تماس گرفتم با رفیقِ شفیق وَ همیشگی ام سید عاصف عبدالزهرا.
آهنگ پیشوازش داشت میخوند...
از شام بلا، شهید آوردند...
چند ثانیه ای گذشته بود که جواب داد:
_سلااااام حضرت عشق. خوبی حاجی؟
+سلام عزیز برادرم. ممنونم. تو خوبی عاصف جان؟
_شکر.
+کجایی؟
_طبق معمول اداره ام!
+چه خبر تازه؟
_هیچچی. خبر خاصی نیست.. دلم برات تنگ شده. میشه بیام ببینمت؟
+بله. چرا نشه. من خونه خودم هستم. پاشو بیا اینجا.
_عه جدی؟ کی رفتی؟
+همین امروز صبح اومدم.
_بسیار عالی. پس تا نیم ساعت دیگه پیشتم. یاعلی.
نیم ساعت بعد....
صدای آیفون اومد.. دوربین و چک کردم دیدم عاصف هست. دکمه رو زدم در پایین باز شد. درب واحد و باز کردم، دو دقیقه بعد عاصف با آسانسور رسید جلوی واحدمون.
سلام علیکی کردیم و رفتیم نشستیم...سر صحبت که باز شد گفت:
_شنیدم داری چندوقت میری و نیستی!
+خوشحالی؟
_غلط کنم.
+چقدر خبرهای مربوط به من زود میپیچه؟!!! ماشالله کلاغ ها خیلی فعالن.
_خلاصه ما اینیم دیگه! آمارت و در میاریم!
+جدیدا زیاد توی کارم سرک میکشی!
_به هرحال منم منابع خودم و دارم.
+من چندوقت تهران نیستم و دارم میرم. حواست به خودت باشه یه وقت گند نزنی. با هرکسی که میخوای روی پرونده ها کار کنی، شش دانگ حواست به کار باشه و مواظبت کن از خودت.
_چشم.
+آ بارک الله...
_راستی!!! تا یادم نرفته بهت بگم که کلاغ ها خبر نیاوردند، حاجی بهم گفت که عاکف و دارم میفرستم مرخصی دو ماهه.
+خودمم میدونستم. چون معمولا خبرهای مربوط به من جایی درز نمیکنه مگر اینکه حاج کاظم صلاح بدونه بگه.
_حالا واقعا میخوای دو ماه نیای؟
+نظر تشکیلات اینه. البته خودمم راغب هستم که یه مدتی نباشم تا ان شاءالله با قوت برگردم به کارم ادامه بدم.
_ان شاءالله که هرکجا هستی موفق باشی.. فقط یه سوال.
+جانم، بگو.
_ میتونیم با هم دیگه در تماس باشیم و ارتباط داشته باشیم؟! یا نه؟
+آره. چرا نتونیم در ارتباط باشیم. ممکنه یه جاهایی به کمک هم دیگه نیاز داشته باشیم.
_یه سوال دیگه!
+بپرس.
_تکلیف معاونت عملیات ضدجاسوسی چی میشه؟
+نترس. بعد از دستگیری هادی، تموم اون شبکه هایی که ایجاد کرده بود، در طی این مدت زیر ضربه رفتند وَ همونطور که اطلاع داری، بعضی از بچه های داخل ستاد هم دستگیر شدند!!! خداروشکر_ حجت الاسلام _انتخاب درستی کرد و حاج آقا سیف رو معرفی کرده برای مدیریت کل بخش ضدجاسوسی سازمان، که تا چندوقت روز دیگه معارفه صورت میگیره.
_حالا تو در این معاونت می مونی یا میخوای بری؟
+موندن و رفتن که دست من نیست. چون تشکیلات تعیین میکنه. ولی نظر سازمان این هست فعلا واحد ضدجاسوسی باشم. اما اینکه سیف من و بپذیره یا نه، الله اعلم. حاج کاظم اخیرا بهم گفت آماده ای بری واحد مفاسد اقتصادی یا نه؟ که منم گفتم فعلا بزارید همینجا بمونم.
_یعنی معاونت مفاسد اقتصادی یا ریاست؟
+نه بابا. من درحد ریاست نیستم. همین معاونت هم از سرم زیادیه.
_پس موندگاری.
+فعلا بلی.
خیمهگاه ولایت
❇️ «نه» ایران به توافق موقت / تحریمها باید یکجا لغو شود #قسمت_اول 🔰«توافق موقت» ایده آمریکاییها
❇️ موضع قدرتمند ایران در برابر «توافق موقت»
#قسمت_دوم
🔰 سعید خطیبزاده، سخنگوی وزارت خارجه کشورمان اعلام کرد «تا زمانی که درباره همهچیز توافق نشده باشد درباره هیچچیز توافق نشده است.»
♻️خطیبزاده همچنین بعد از برگزاری نشست روز دوشنبه ایران و 4+1 گفت که «آمریکا فقط با لغو همه تحریمها بلیت بازگشت به اتاق برجام را دریافت میکند».
🔹 سخنگوی وزارت خارجه کشورمان دیروز هم با اشاره به آغاز مذاکرات هستهای در وین برای رفع تحریمها تأکید کرد: آنچه در وین اتفاق میافتد، تمرکز بر رفع تحریمهاست. چیزی نه کمتر از این را میپذیریم و نه بیشتر ازآنچه در برجام در حوزه هستهای آمده است، تعهدی میدهیم.
🌀همچنین یک منبع ایرانی در گفتوگو با شبکه الجزیره ضمن تأکید بر اینکه ایران توافق موقت در وین را نخواهد پذیرفت، گفت که «ایران در صورت شکست مذاکرات، گزینههای دیگری در دست دارد و این موضوع را طرفهای دیگر نیز میدانند.»
او افزود: «هیچ چانهزنی و بحثی درخصوص پروندههای سیاسی و امنیتی در وین صورت نمیگیرد و اولویت فقط رفع تحریمهاست . پیشرفت در مذاکرات منوط به این است که طرفهای مقابل تضمینهای واقعی درخصوص رفع تحریمها بدهند.»
🔅علی باقری، رئیس هیئت مذاکرهکننده ایران در وین نیز در مطلبی در فایننشال تایمز تأکید کرده که
🔹 «هدف اول مذاکرات باید حذف کامل و قابلراستیآزمایی تحریمهای ایران باشد» و
🔹«هدف دوم مذاکرات، تسهیل حقوق ملت ایران برای بهرهمندی از دانش هستهای است»
او همچنین تأکید کرد که «اشتباهات گذشته نباید تکرار شود» و «غرب باید برای هرگونه نقض تعهدات برجامی تاوان دهد.»
بااینحال برخی مدعیان اصلاحات که طی 8 سال گذشته، ساز سازش و تسلیم در برابر غرب را کوک کرده و با تحمیل برجام بدون پشتوانه خسارتهای بسیاری را به کشور وارد آوردهاند این روزها فعال شده و ماشین تبلیغاتی خود را دوباره به راه انداختهاند،اما؛ غرب و پادوهای داخلی آنها باید بدانند که در دولت سیزدهم، جمهوری اسلامی ایران در موضع برتر قرار دارد و
🔹«لغو همه تحریمها، دائمیبودن لغو تحریمها»،
🔹«ضرورت تضمین دادن آمریکاییها» و
🔹 «راستی آزمایی مؤثر» جزو خطوط قرمز ایران در این دور از مذاکرات است.
#خیمه_گاه_ولایت
➖➖➖➖➖➖➖
◀️ برای دریافت آخرین اخبار و اطلاعات از مسائل سیاسی و امنیتی ایران و جهان و مطالب ناب روز، در کانال خیمه گاه ولایت عضو شوید.
#خیمه_گاه_ولایت را برای آگاهی دیگران، به دوستان و آشنایان و همکاران و خانواده خود معرفی کنید.
✅ http://eitaa.com/kheymegahevelayat
خیمهگاه ولایت
#شیوه_امام_علی_در_امور_امنیتی #قسمت_اول سيره اطلاعاتي اميرالمؤمنين از ديرباز، يكي از موضوعات مورد
#شیوه_امام_علی_در_امور_امنیتی
#قسمت_دوم
سه تن از ائمهی معصوم ما، دارای حكومت بودند: رسول خدا، امام علی و امام حسن. آگاهي از اقدامات اطلاعاتي اين بزرگواران برای نظام اسلامی ما و نیروهای امنیتی و اطلاعاتی گمنام امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف مغتنم و مهم است؛ از اين رو به سيره اولين امام شيعيان اميرالمؤمنين ميپردازيم.
دوران حكومت آن حضرت در مسائل اطلاعاتي و امنیتی داراي نكات مهم و پیچیدگیهای امنیتی است كه نياز به بررسی و واكاوی جدیتری دارد.
شواهد روايي و تاريخي حاكي از آن هستند كه اميرالمؤمنين از "عين" و "جاسوس" استفاده ميكرد.
در اين نوشتار به نمونه هايي از سيره آن حضرت - در اين امر - اشاره خواهيم كرد.
البته بايد خاطرنشان كنيم كه هدف ما #تبيين تمام موارد استفاده از نيروی اطلاعاتی نيست؛ بلكه به نمونه هايی خواهيم پرداخت كه همراه با توطئه از سوی مخالفان داخلی و يا دشمنان خارجی بوده باشند.
در دنيای امروز، درباره نيروهای اطلاعاتی دو ديدگاه غالب وجود دارد:
ديدگاه نخست، جاسوس را به عنوان چشم ميداند؛ درحالی که ديدگاه دوم آن را به عنوان بازو به حساب میآورد. به تعبير ديگر؛ يك دستگاه اطلاعاتی بايد به اين سوال پاسخ دهد كه آيا آنان فقط گزارشگر آنچه ديدهاند هستند و حق انجام كاری را ندارند؛ يا افزون بر مأموريت جاسوسی و اطلاعاتی و نفوذ در سیستم دشمن، تصميم گيرنده برای ايجاد زمينه اجرای برنامههای حكومتها نيز هستند.
گاهی از اين دو ديدگاه با تعبير كاركرد سنتگرا و عملگرا برای نيروی اطلاعاتی ياد میشود. از شیوهی مولا اميرالمؤمنين استفاده ميشود كه ايشان جاسوسان را چشم خود برای اشراف بر اطلاعات مختلف میدانست و فقط در برخی موارد جنگی با اجازه به عيون و جاسوسان خود حق عملیات ميداد؛ برای نمونه، ميتوان به گماردن جاسوس در مقدمه سپاه در مواردی اشاره كرد.
اگرچه بخشی از آنچه در اين مطالب تقدیم شما مخاطبان محترم خیمهگاه ولایت میشود، ديگران نيز بيان كردهاند، اما نوآوری پژوهش حاضر آنجاست كه به گزارشهای بيشتر و دقيقتری درباره همان موارد میپردازد و نمونههای ديگری از روشهای پیچیده حضرت را عرضه ميكند.
همچنين نوشتار حاضر، دارای دسته بندی جديدي درباره اشراف اطلاعاتي اميرالمؤمنين از مخالفان داخلی و دشمنان خارجی است.
🔰 ادامه دارد...
⛔️ #کپی و هرگونه استفاده (تاکید میکنیم هرگونه استفاده) از این مطلب فقط باذکر منبع و لینک کانالهای ( #خیمه_گاه_ولایت ) که در پایین درج شده است #مجاز می باشد.⛔️
♻️ تلگرام
🔰 https://t.me/+TTDEwsMDDrWGaJdJ
♻️ ایتا
🔰 https://eitaa.com/joinchat/2868117506C71fc999fff
♻️ سروش
🔰 http://sapp.ir/kheymegahevelayat
♻️ توییتر
🔰 https://twitter.com/kh_Velayat
هدایت شده از عاکف سلیمانی
#قسمت_دوم
گفتم:
+ممکنه گمش کنم. لطفا به بچههای سایت بگید ردش و لحظهای بزنن و گمش نکنن. نیاز نیست نیروی سایه برای من و سیدعاصف بفرستید. هوایی با پهپاد مارو کاور کنید.
_باشه عاکف.
حاج کاظم معاون سازمان که مشخص بود با سیف باهم دراتاق رصد و پایش میدانی هستند آن لحظه، آمد روی خط و گفت:
_برو پسرم. فالله خیر حافظا و هو ارحم الراحمین. برات وجعلنا میخونم.
صدای حاج کاظم، همرزم پدرم، کسی که تربیت شده دستانش در نبودِ پدرم بودم، دلم را قرص میکرد.
بگذریم...
تا عاصف به من برسد، نادر ترک موتور یک نفر نشست و با سرعت زیاد از منطقه دور شدند. معلوم بود که از قبل هماهنگ هستند. حدود 30 ثانیه بعد از رفتنشان عاصف رسید و فورا نشستم ترک موتورش.
رفتم روی خط سیدرضی و گفتم:
+سید موقعیت سوژه رو میخوام.
فورا گفت:
_به سمت میدان هفت تیر سوژه در حرکته. شما همین مسیر و ادامه بدید.
مسیر و ادامه دادیم و یک دقیقه بعد، سیدرضی آمد روی خطم گفت:
_قبل میدان یه بانکی داره، کنارش کوچه داره. پیچیدند داخل.
زدم روی شانه عاصف و اشاره زدم: «تندتر برو.»
سیدرضی آمد روی خطم و گفت: «نزدیک سوژه شدی. برو داخل کوچه.»
زدم روی دوش عاصف و با صدای بلند گفتم،«برو داخل کوچه.»
وارد که شدیم زدم روی شانهاش و دست راستم را بردم جلوتر از بدنش، به طوری که ببیند، کف دستانم را به آرامی بالا و پایین کردم و به عاصف که کلاه کاسکت روی سرش بود فهماندم آرام تر برود و سرعتش را کم کند.
100 متریشان بودیم. حالا نزدیک سوژه شده بودیم. دیدم ریموت را زدند و با موتور به داخل پارکینگ خانهای دو طبقه شدند.
رفتم روی خط سیدرضی گفتم:
+سیدرضی، یه خودرو میخوام. فورا هماهنگ کن.
_ده دیقه دیگه مصطفی که نزدیک ترین نیرو به شما هست با یه پژو پارس مشکی کنارتونه.
+موقعیت خونه رو برام در بیار. چندتا درب ورودی، وضعیت ساکنین، مالکین و...؛ همه چیز و آماده کن برام. ضمنا خیلی فوری یکی از بچهها رو بفرست تا با یه پرنده ریز از داخل فضای پارکینگ و... برامون آنلاین فیلم بفرسته.
با عاصف رفتیم گوشه ای در تاریکی ایستادیم و خودرو که آمد، راننده پیاده شد و آمد موتور را از عاصف گرفت و رفت. من و عاصف سوار خودرو شدیم. عاصف نشست پشت فرمان و رفتیم گوشهای نزدیک خانه پارک کردیم. به عاصف گفتم:
+بخاری ماشین و بیشترش کن. خیلی سردم شده.
_عقب ماشین چای هست.
+بریز. بعدشم برو روی خط سیدرضی و ببین چیشد آمار خونه.
عاصف فلاکس چای را گرفت و برایم یک لیوان چای زنجبیلی ریخت و بعد از آن بیسیم زد به سیدرضی:
+سیدرضی جان سلام. صدای من و داری؟
_جانم عاصف جان.
+وضعیت و قرار بود اعلام کنید!
_همین الان آماده شده اطلاعات تکمیلی.
+صداتون و حاج عاکف داره میشنوه. بگو.
_طبقه اول خالی بوده تا یک ماهه قبل. یک هفته هست که دادنش به یه آقا که به نام مبین کرمی هست.
طبقه دوم هم که کلا خالیه. مالک این ساختمون هم که فوت شده و خونه دست ورثه هست.
بیسیم و از عاصف گرفتم و به سیدرضی گفتم: «قطعا مبین کرمی جعلیه. منتظر دستور باش.»
با یک خط امن تماس گرفتم با آقای سیف مدیر کل ضدجاسوسی و ضدتروریسم سازمان... جواب داد:
+سلام آقا. عاکفم.
_سلام. خسته نباشید. بگو
+اقا سوژهها وارد خونه شدند. اگر دستگیر نکنیم ممکنه دوتا بدحجاب دیگهرو با جندتا پسر خوشگل و بزنن، بیفته گردن نظام. موج داره درست میشه توی کشور. دستور چیه؟
_عملیات دستگیری رو برنامه ریزی کن خودت. من باید با حاج کاظم بریم خدمت رییس و بعدشم شورای عالی امنیت ملی. این پرونده رو همین امروز جمعش کن.
+بسیار عالی. یاعلی.
تمام ذهنم رفت سمت این_که این اغتشاشات کاملا برنامه ریزی شده است و عوامل دشمن با برنامه وارد کشور شدند و مدتی قبل از استارت اغتشاشات در کشور، در کشور حضور داشتند و منتظر ساعت صفر عملیات آن بودند و ...؛
تماس گرفتم با میثم. گفتم:
+میثم دوتا تیم عملیاتی 5 نفره میخوام آماده کنی. تا دوساعت دیگه صبر کن. ولی تیم آماده باشه.
_حاجی برای دوساعت دیگه..؟؟
+بله. چون ممکنه سوژه بخواد تغییر مکان بده. باید به اوناهم برسم.
_نیروها همه کف خیابون درگیرن و معطل کردن 10 تا نیروی عملیاتی برای دستگیری کمی ریسکش بالاست و ممکنه جایی دیگه به این نیروها نیاز بشه. چون دستور حاج کاظم این هست که نیروهارو نباید این روزها زیاد در حالت استندبای نگه داریم.
+میثم جان چرا داری با من بحث میکنی؟
_نه حاجی من جسارت نکردم. فقط خواستم دستور معاون کل تشکیلات و بگم.
+دستور معاون کل تشکیلات که حاج کاظم هست با من. خودم باهاش هماهنگ میشم. این مابین حکم قضایی برای ورود به خونه سوژه آماده بشه. تمام.