خیمهگاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_دویست_و_شصت مرخصیم که تموم شد برگشتم اداره. انقدر شکسته ت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_دویست_و_شصت_و_یک
حاج کاظم گفت:
_میریم دفتر رییس باهم بررسی میکنیم.
+درمورد هادی میشه بگید که...
حرفام و قطع کرد گفت:
_خلاصه مواظب خودت باش. چون هادی میتونه برات دردسر ساز بشه. بعضی از همکاران ما علیرغم اینکه با هادی در بخشی که تو هستی کار نمیکنن اما جزء تیم هادی هستن.
+عجب! پس حسابی کادرسازی کرده.
_اووووه... چجورم. برای همین هست که میگم حواست باشه.
حس خوبی نداشتم. احساس میکردم همون چیزی که فکرش و نمیکردم دیگه موعدش رسیده و داره اتفاق می افته! با ناراحتی پرسیدم:
+چقدر ممکنه به پرونده قبلی ربط داشته باشه؟
_تحملش و داری بگم؟
+آره!
_عطا رو این وارد ماجرا کرد.
+چیییی؟
_عطا رو این آورد پای کار پرونده قبلی و آمارش و به جک اندرسون داد تا بهش نزدیک بشه ! برای همین بود اون پرونده کلی طول کشید.
+مگه میشه؟
_بله میشه، وَ شده. این چندوقت تو نبودی ما به خیییلی از سرنخ ها رسیدیم. هادی از کسانی بود که نسترن و هدایت میکرد. خیییلی زیرک بود به نظرم، چون هیچ ردی از خودش طی این سال ها نگذاشت.
+پس شما هم رسیدید به همون گزینه ای که من بهش رسیدم.
حاجی تاملی کرد گفت:
_هادی یک معمای پیچیده بود که بعد از چندسال کشف شد. اونم در بخش ضدنفوذ «ضدجاسوسی» وَ ضدتروریسم تشکیلات اطلاعاتی ما. کسانی که در این واحد کار میکنن مثل خودت آدم های نخبه ای هستند. جزء نمونه ها هستند. هادی هم یکی از همون فوق نمونه هاست. اما خیلی نمیتونست، رو بازی کنه! برای همین دو_سه جا از خودش رد پا به جا گذاشت. خیال میکرد کسی نمیفهمه اما دزد هرچی هم دزد حریفه ای باشه، خلاصه یک روز گیر میوفته.
+چندسال کار کرد برای حریف؟
_سه سال.
+پناه بر خدا !! یعنی سه سال برای دشمن کار کرده؟
_متأسفانه بله. اما یه سوال! میتونی بگی از کجا روی هادی شک کردی؟
+نمونه هاش در این پرونده زیاده. برای رفتن به عراق علیرغم اینکه چندبار بهش گفتم اما عکس دختر #شهیدحاج_احمدالعبیدی رو بهم نشون نداد. من به سختی و از فکر خودم برای شناساسی اون زن استفاده کردم تا پیداش کنم! همچنین عدم پوشش من در عراق توسط نیروی سایه. هرچند نیروی سایه رو کسی نمیفهمه، اما در اون بیابون مشخص بود که فقط خودم هستم. اگر یاسر نبود معلوم نبود من الآن کجا بودم.
_دیگه؟
+وقتی رسیدم هتل نور العباس برام دست خط شما اومد با یه پلاستیکی که داخلش ریش مصنوعی و موی مصنوعی و یه سری وسیله بود که گفتید تغییر چهره بدم. خب این دستور میتونست توسط حاج هادی به من برسه. چون مسئول مستقیم من بود. همه ی این ها باعث شد شک کنم که در این پرونده حفره داریم و اون حفره حاج هادی هست.
_وَ دلیل آخر... بحث ورود تو به بخش ضدجاسوسی هست! میتونی ربطش و پیدا کنی؟
کمی فکر کردم.. اما راستش گفتنش هم سخت بود... چون فکر نمیکردم در این حد باشه... با تردید گفتم:
+شهادت معاونش؟
حاجی نگام کرد.. خندید گفت:
_شیرمادرت حلالت. فکر نمیکردم این و بگی.
خودم هنگ کردم، گفتم:
+یعنی شهادت اون معاونی که قبل از من در این واحد بوده، کار هادی بوده؟
_دقیقا ! گرای اون شهید و خودِ هادی به افسران اطلاعاتی متخاصم داد.
حاجی کمی با محاسنش وَر رفت، چشماش و مالید، گفت:
_عاکف حواست باشه. هادی آدم قدرتمندی هست. کادری که برای خودش طی این سال ها در بدنه سیستم چیده و طراحی کرده، یکی یکی دارن توسط من و حاج آقای «.....» حذف و پاکسازی میشن. اما خب شناسایی این شبکه واقعا سخته و زمان میبره. همشون نفوذی نیستند، اما عقایدشون جوری شده که سر سازگاری با نظام ندارند و تفکراتشون خطرناک هست وَ اگر در دراز مدت این افراد رو از تشکیلات حذف نکنیم، به شدت برای سیستم و کل نظام دردسر میشن.
+همه ی گزینه هاش در تهران هستند؟ یعنی منظورم همین ستادمرکزی و اصلی خودمون!! اینجا حضور دارند؟
چندتا استان ها رو رصد کردیم. این پرونده کاملا فوق سری هست. تو پنجمین نفری هستی که از این راز بزرگ مطلعی. رییس، من، دونفر دیگه که اصلا قرار نیست شناسایی بشن، وَ آخری هم تو. بعید میدونم نفر ششمی وجود داشته باشه.
+باید چیکار کرد؟
_ببین عاکف جان، پسرم، همیشه حواست باشه، اگر یه روزی شرایط جوری شد و منو حاج آقای «...» در این سیستم نبودیم، این شبکه هارو پاکسازی کنید و نزارید درون تشکیلات نفوذ کنند. این افراد دقیقا مثل همون دوستان دیروز ما هستند که از موسسین سیستم اطلاعاتی کشور بودند اما امروز تبدیل به اپوزیسیون شدند و علیه نظام شاخ و شونه میکشن! این شبکه ای که هادی لیدرشون هست، دقیقا عاقبت دوستان دیروز ما رو دارند که الآن میبینی در کشور چه خبره! اقتصاد دستشونه، سیاست دستشونه، فرهنگ، و... همه چیز دستشون هست و دارند به حیثیت و اعتبار نظام آسیب های زیادی میزنند.