eitaa logo
خیمه‌گاه ولایت
34.1هزار دنبال‌کننده
15.5هزار عکس
5.6هزار ویدیو
214 فایل
#کانال_رسمی_خیمه‌گاه_ولایت خیمه‌گاه ولایت وابسته به هیچ نهاد و حزبی نیست. ما از انقلاب و درد مستضعفین و پابرهنگان و مظلومان جهان میگوییم، نه از سیاست بازی‌های سیاسیون معلوم الحال. اللهم عجل لولیک الفرج والعافیة والنصر جهت ارتباط با ما👇 @irani_seyed
مشاهده در ایتا
دانلود
خیمه‌گاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_سی_و_پنجم پنج هفته ای از شروع پرونده گذشته بود که یک شب م
گفتم: +میگم بچه ها توی قفست یه چیزی بفرستن .. تو هم بگیر بازش کن بررسی کن. اگر با اون چیزی که میبینی مطابقت داشت و  « + » بوده، حتما خبرم کن. _چشم.. منتظرم. رفتم بیرون از اتاقم و به بهزاد گفتم: « همین الان خیییییللللللی فوری.. تاکید میکنم خیلی فوری، یه نسخه از عکس فائزه ملکی رو میفرستی برای موقعیت حدید.. بفرست به ایمیلش. _چشم آقا + عاصفم پیدا کن بگو بیاد دفترم.. به جایگزین حدید که عقیق هست بگو خودش و فورا برسونه محل مورد نظر. » از دفتر بهزاد مجددا برگشتم به اتاقم.. چند دقیقه بعد عاصف هم اومد.. بلند شدم رفتم اثر انگشت زدم در و براش باز کردم.. با بهزاد اومدن پیش من.. به بهزاد گفتم: +چیکار کردی؟؟ _عکس و فرستادم برای حدید.. عقیق هم به محل اعزام شدند. +ممنونم..میتونی بری به کارت برسی. بهزاد رفت، اومدم داخل تازه میخواستم با عاصف شروع کنم به صحبت کردن، که ویبره تلفن کاریم نظرم و به خودش جلب کرد. کد گوشی رو وارد کردم، صندوق و بازش کردم.. متن پیامک: « سلام حاج آقا.. ببخشید پیام میدم.. شارژ بی سیمم تموم شده متاسفانه.. علی ( حدید ) هستم.. تصویری که برام اومد، همون شخصه...تایید میشه... » پیام و به عاصف نشون دادم.. بهش گفتم: « عاصف! فائزه رفته خونه ی دکتر افشین عزتی.علی ( حدید ) رو برام بگیر. » تا یادم نرفت یه چیزی رو بگم، اونم اینکه حدید به معنای آهن هست.. یک آهن سفت و سخت. عاصف با تلفن دفتر شمارش و گرفت، وقتی که حدید جواب داد، عاصف گوشی رو داد به من. بهش گفتم: + عاکفم.. خوب گوش کن ببین چی میگم.. ممکنه تاقبل از اینکه عقیق بهت برسه، زنه زود بیاد بیرون و بره.. اگر این اتفاق افتاد و اون خانوم خواست بره، به طور نا محسوس تعقیبش میکنی و لحظه به لحظه وضعیت رو گزارش میکنی. حله؟ _چشم حاج آقا.. حتما... بله حله. +ضمنا، ممکنه موقعیت تو با عقیق رو که اگر زود رسید بهت، وَ در ترافیک گیرنکرد، تغییر بدم... اگر عقیق زودتر رسید و خانومه هنوز نرفته بود، تو شیفتت تموم نمیشه... ممکنه پوشش باشه وَ زنه بخواد تنها بره به جایی، وَ مرده هم پشت سرش بزنه بره جایی دیگه یا به یک جای مشترک.. دو ساعت بیشتر می مونی. اگر نرفت کارت تمومه. _به روی چشمام آقاعاکف.. +یاعلی مدد. قطع کردم... بیسیم زدم به عقیق: +عقیق صدای منو داری؟؟ _بله دارم صداتونو..امر کنید.. +موقعیت؟ _نزدیک محل مورد نظر هستم.. +چقدر دیگه؟ _حدودا بین ده دقیقه، تا ، پانزده دقیقه دیگه.. +اگر تا قبل از خروج اونه زنه مثبت شدی، به حدید دست میدی. زنه با تو. مرده با حدید. وگرنه برعکس. _دریافت شد. چشم. رسیدم خبرتون میکنم.. یاعلی +تمام. به عاصف گفتم: « بررسی کن و ببین حوالی اون منطقه دوربین نداریم؟ » عاصف با یکی از بچه ها که روی این پرونده درگیرش کردیم تماس گرفت که اگر موقعیت تصویری داریم از اونجا، بفرستن روی مانیتور من.. اما متاسفانه نداشتیم.. فوری به عاصف گفتم: «یه نیروی خانوم میخوام..» عاصف عبدالزهرا یه بررسی کرد وَ یکی از خانومای همکارو که از نزدیکترین نیروها به محل مورد نظر محسوب میشد، فرستاد سمت موقعیت حدید وَ عقیق. از آخرین ارتباط عقیق با ما بیست دقیقه ای گذشته بود. اومد روی خط، پشت بیسیم گفت: « عاکف/عقیق..» اون لحظه چون فاصله داشتم و دستم بند نوشتن گزارش بود، به عاصف گفتم جوابش و بده... عاصف بیسیم و گرفت؛ گفت: « عقیق جان، 800 هستم... آقاعاکف میشنوه صدات و الآن.. شما بگو ... » گفت: « من الان در موقعیت حدید هستم.. با فاصله داریم رصد میکنیم منطقه رو.. » جواب و به عاصف گفتم.. عاصف بهش رسوند مطلب و گفت: « تا چند ثانیه دیگه یه کد به خطت میزنم و نیروی مورد نظر و معرفی میکنم تا به شما ملحق بشن.» « دریافت شد.. ممنونم. » عاصف با يک خط امن به عقیق کد 3200 و فرستاد. همه منتظر موندیم تا فائزه ملکی که رفته داخل خونه عزتی بیاد بیرون.. از طرفی هم منتظر بودیم ببینیم عزتی میاد بیرون و همراه اون میره به جایی یا نه. منتظر موندیم ببینیم اصلا فائزه شب و میخواد خونه ی عزتی بمونه یا...؟!؟! خیلی اما و اگرها و علامت سوال ها درون ذهنم بود که دوست داشتم سریعتر حلش کنم. تا اینکه یه هویی... ⛔️ و هرگونه استفاده (تاکید میکنیم هرگونه استفاده) از این مستند داستانی امنیتی فقط باذکر منبع و لینک کانال در که در آخر درج شده است و ذکر نام نویسنده می باشد وگرنه قابل پیگیری و ‌شکایت خواهد بود و‌ از لحاظ شرعی هم پیگرد الهی دارد. ⛔️ ✅ خیمه گاه ولایت در ایتا 👇 ✅ http://eitaa.com/kheymegahevelayat
هدایت شده از عاکف سلیمانی
وقتی سیدعاصف رفت، نیم ساعت بعد برگشت دفترم. نشست و بهش گفتم: +قرار گذاشتی برای امشب؟ _هنوز نه. +پس همین الان تا دیر نشده زنگ بزن بهش تا برای قرار امشب هماهنگ باشید. _چشم. +نیازی نیست اینارو بهت بگم. اما فقط خواهشا درست رفتار کن و درگیر مسائل احساسی نشو. مثل همیشه شاداب باش تا دختره شک نکنه. عاصف با دختره تماس گرفت. قرار شد برای همون شب ساعت 1‪0 در یکی از رستوران های تهران هم دیگرو ببینند. ساعت 22 همان شب من با عاصف هماهنگ بودم و قرار شد برم طبقه بالای رستوران بشینم و عاصف و اون دختر مجهول الهویه که به عاصف گفت رستا هست، اما در بررسی های ما اسمش پروانه دزفولی از آب در اومد طبقه همکف رستوران بشینن. تموم آدم های رستوران و تحرکاتشون و زیر نظر داشتم تا یک وقت خودمون در تور کسی نباشیم. طبقه بالای رستوران، مخصوص مجردها بود. علیرغم اینکه در خیلی از رستوران ها طبقات بالا رو به خانواده ها میدن و همکف و به مجردها، اما این جا برعکس بود. طبقه بالا یک حالت تو در تویی داشت. نور اون طبقه هم خیلی کم بود و معلوم بود طرف وقتی با دوست پسر یا دوست دخترش میاد باید راحت باشه. خدا نگذره از کسانی که چنین وضعی رو به وجود آوردن. بگذریم... نمیتونستم کل رستوران و بخصوص همکف و که محل عملیات رصد و رهگیری محسوب میشده پر مامور امنیتی کنم و مجبور بودم دست به عصا برم جلو تا یه وقت کسی به افراد داخل موقعیت، شک نکنه. از شانس خوبم جایی که نشستم دید خوبی به همکف داشتم و از درب ورودی تا کل میزو صندلی های همکف و میتونستم زیر چتر خودم داشته باشم. توی اون وضعیتِ کم نور طبقه بالا، دیدم یه دختره تنها نشسته. توی دلم گفتم: «خدایا، من و ببخش. اما برای اینکه عاصف و نجات بدم مجبورم در این ماموریت هر کاری کنم.» بلند شدم رفتم سمت همون دختری که تنها نشسته بود. بهش گفتم: +اجازه میدید بشینم اینجا؟ سری تکون داد. توی دلم گفتم بی تربیت زبون نداره انگار. نشستم... گفتم: +طوری سر تکون دادی که احساس کردم میخوای سر به تنم نباشه. ابرو بالا انداخت و گفت: _از مرد جماعت بیزارم، برای همینه که سینگلم و اینجا تنها نشستم. نمیبینی؟ +نه! روی پیشونی مبارکتون نوشته نشده گوشت تلخ سینگل! _پاشو برو گمشو تا با همین بشقاب نزدم توی صورتت! اومدم دوتا لقمه غذا کوفت کنم برم. پس از دماغم در نیار. بلند شو از جلوی چشمم دور شو بی ادب. +حالا چرا عصبی میشی! باشه میرم. دیگه کافی بود. فقط میخواستم بدونم کیه و مشکوک میزنه یا نه که مطمئن شدم ربطی به ما نداره! از حرف زدن باهاش حالم به هم خورد، چون اهلش نبودم و نیستم. توی اون فضای بزرگ و کم نور، چشمم افتاد به یک مردی که نشسته بود و پشتش به سمت من و این دختره بود. مشکوک بود؛ قد بلندش و کشیدگی اندامش با کلاه نقاب دار من و مشکوک‌تر میکرد. اگر اشتباه نکنم ساعت حوالی 22:30 شب بود که دختره با یه تاکسی رسید جلوی رستوران. اون شب من لباس اسپورت پوشیده بودم و فورا کلاه و گذاشتم سرم تا یه وقت مشکلی ایجاد نشه. از شانس خوبم، میز انتخابی من برای پایِش سوژه مورد نظر خالی بود. برای اینکه به همه ی امور اشراف داشته باشم، پشت یه میزی که نزدیک نرده ی طبقه بالا بود نشستم تا همه چیز تحت تصرف خودم باشه. جایی رو انتخاب کردم که بتونم به ورودی و خروجی های رستوران، و عاصف و اون خانوم اشراف داشته باشم. به محض ورود دختره ازش فیلم و عکس گرفتم. یه میکروفون هم توی دکمه لباس عاصف تعبیه شده بود که بچه های ستاد بتونن مکالمات اونارو شنود کنند. دقایقی از نشستن عاصف و دختره گذشت که دیدم اون مرد مشکوک داره میره پایین. گوشی و از داخل جیبم درآوردم و پیام دادم به یکی از عواملمون که بیرون منتظر بود. بهش گفتم تعقیبش کنه. متاسفانه نیم ساعت بعد از خروج، اون نیروی ما خبر داد که اون شخص به طرز مشکوکی غیبش زده و انگار آب شده رفته زیر زمین. اعصابم به هم ریخت. یک ساعتی رو توی رستوران بودیم تا اینکه موقع رفتن شد. عاصف و دختره توی خیابون کمی باهم گشتن و بعدش دختره رو رسوند در خونشون. وقتی دختره پیاده شد فورا رفت داخل خونه و عاصف هم از اون منطقه خارج شد. من که از پشت سر رصد میکردم، داخل ماشین منتظر موندم و نرفتم. نیم ساعتی منتظر موندم، بعدش تماس گرفتم با مسعود که مسئول شنود مکالمات عاصف و اون دختره بود. بهش گفتم فایل صحبت‌های عاصف با اون خانوم و بفرسته روی گوشی من. همینطور که منتظر ارسال فایل از طرف مسعود بودم و از فرط خستگی داشتم سر و صورت و چشمم و می‌مالیدم، دیدم یه لندکروز مشکی اومد دم در خونه همون دختره و چنددقیقه‌ای منتظر موند. شاید یک ربعی گذشت که دیدم دختره اومد بیرون و رفت داخل ماشین نشست. بی‌سیمم و روشن کردم، رفتم روی خط بهزاد: +بهزاد/بهزاد/ عاکف. _جانم حاج آقا. +شماره این خودرویی که میگم و استعلام کن ببین متعلق به چه کسی هست. _بفرمایید. +14ط418 ایران