خیمهگاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_هشتاد_و_چهارم _آقا عاکف، در اون زمان فعالیت های ما با چا
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_هشتاد_و_پنجم
دکتر گفت:
_چشم. آروم باش تا بگم.. بیا جلوتر این قسمت و ببین !!
زیر گردن عقیق و نشونم داد.. بعد ادامه داد گفت:
_ببین عاکف، با ضربه دست که در کمتر از صدُمِ ثانیه به زیر گردن عقیق خورده، راه تنفسیش و مسدود کرده. بعد از اثابت و انسداد راه تنفسی حدود دو سه دقیقه طول کشید تا اینکه این همکارمون شهید شد. در این نوع ضربه ها، آثار کبودی روی بدن یا محل ضربه ی وارده به روی جسم اصلا باقی نمی مونه.
+چطور فهمیدی که اینطور به شهادت رسید؟ تو که میگی آثاری ازش نمیمونه.
_ما اینیم دیگه...
+با من دقیق حرف بزن.
دکتر مکث کرد، بعد از لحظاتی گفت:
_این نوع ضربه ها کار هرکسی نیست. کار یه آدمی که استاد هم باشه نیست. این ضربه ها میتونه کار یک پزشک متخصص باشه.. یا اینکه میتونه کار یک جاسوس به شدت حرفه ای که آموزش های سفت و سختی برای این ضربه های تخصصی دیده، باشه.. یعنی کسی که کارش این هست.
+جالبه! قبلا به چنین مواردی برخورد کردی؟
_بله... قبلا یه پرونده ای رو که اتفاقات پزشکی زیادی درونش وجود داشت به صورت مستقیم با حاج کاظم کار کردم. کسی که این ضربه ها رو میزد داخل تل آویو آموزش دیده بود. زیر نظر سرویس جاسوسی موساد. ضمنا، نکته مهم این هست که در اون پرونده سه نفر به این شکل کشته شدند. یعنی به همین شیوه ای که عقیق به شهادت رسید.
+چه کسانی بودند؟
_جاسوس هایی در ایران بودند که باید توسط جاسوس های تازه نفس حذف میشدند. چون لو رفته بودند.
گفتم:
اونایی که دستگیر شدند اعتراف کردند؟
_بله.
+دکتر! پس با این چیزی که تو گفتی مبنی بر اینکه اون شخصی که اینطور ضربه زده بوده به اون جاسوس های تاریخ انقضا گذشته، یعنی بعد از دستگیری فهمیدید که در تل آویو آموزش میدیده؟
_حاج کاظم اینطور میگفت. منم یک جلسه پای حرف اون جاسوس نشستم که دقیق تشریح کرد چطور ضربه میزنن.
نگاهی به عاصف، به دکتر ، به پیکر مطهر عقیق کردم، بعد از کمی تأمل گفتم:
+ پس با این تفاسير، یعنی اینکه ما با موساد طرفیم.
_ نمیدونم.. اینا کارتوعه که تشخیص بدی.. منم بعدا فهمیدم که این جور ضربه های حرفه ای کار این طیف جاسوس ها هست.. البته نه فقط موساد، چون یه آمریکایی مشابه همون آدم رو داشتیم. اونم پس از دستگیری توسط بچه های اداره، شنیدم اعتراف کرده بود. البته آوردنش بالای سر جنازه و همه چیزو گفت. جنازه تا چندوقت اینجا بود. منم مسئول بررسی اون جنازه بودم.
+باشه دکتر ممنونم از توضیحاتِت.. مورد دیگه ای هم هست که من باید بدونم؟
_نه.. هرچی بود گفتم.. راستی گفته بودی عقیق از شدت فشار انگار چشماش داشته از حدقه در می اومد... درسته؟
+آره. چطور مگه؟؟!!
_درسته پس. همینی که میگم هست. تموم علائمی که تا الان وجود داره، همینی که گفتم رو نشون داده.
+دیگه با بدن عقیق کاری ندارید؟
_اگر شما ندارید ما هم نه.
+پس به خانوادش خبر میدیم بیان برای تحویل بدن مطهرش برای خاکسپاری. شما هم پروندش رو تکمیل کنید.
_آره. اینطور بهتره. چشم تکمیل میکنیم.
نمیدونستم چطور باید با خانواده عقیق روبرو بشم. بزارید عقیق و براتون در چندخط کوتاه و مختصرمعرفی کنم.
«عقیق یکی از افسران اطلاعاتی ايران بود که اسم اصلیش اُوِیس بود. اویس یکی از یاران و صحابه پیغمبر هست که اهل یمن بود و معروف به اویس قرنی بود. خیلی شیفته ی پیامبر بود و وقتی فهمید پیامبر عظیم الشان اسلام در یکی از جنگ ها با دشمنان اسلام دندان مبارکش شکسته شد، آنقدر عاشق و شیفته حضرت بود، وَ ذوبِّ در حرارت محبت رسول خدا بود که از عشق به رسول الله حضرت محمد صلوات الله علیه و آله و سلم ، اویس زد دندان خودش رو شکست، چون دندان پیامبر شکسته بود. اویس موفق به دیدار رسول الله نشد، اما بعد از پیامبر با امام علی علیه السلام بیعت کرد و طبق نقل تاریخی، در رکاب امیرالمؤمنین علی علیه السلام در جنگ صفین به شهادت رسید.»
این همکارمون هم که اسمش اویس بود، دوست داشت پشت بیسیم بهش عقیق بگیم...عقیق، یا همون عقیق معروف یمن. همش میگفت از این تشابه لذت میبرم.. منم گاهی وقت ها که میدیدمش، یا روی پرونده ای باهم کار میکردیم بهش میگفتم چطوری اُوِیس قَرَنی که اونم عشق میکرد.
بگذریم.
اون شب بعد از پزشکی قانونی دیگه اداره نرفتم. با عاصف که از پزشکی قانونی اومدیم بیرون مستقیم رفتیم سمت خونه امن. نیم ساعتی از ورودمون به خونه امن گذشته بود که خانوم ایزدی از طبقه پایین اومد روی خط من.. هدفون روی گوشم بود داشتم همزمان با خوردن شام، به یه سری شنود مکالمات افراد مربوط به این پرونده گوش میدادم.
✅ هرگونه کپی و استفاده فقط با ذکر منبع و لینک #کانال_خیمه_گاه_ولایت_در_ایتا و نام صاحب اثر #عاکف_سلیمانی مجاز است
✅ http://eitaa.com/kheymegahevelayat