خیمهگاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_دهم به عاصف گفتم: +اگر نیاز بود یه خبر بهم بده تا به بچ
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_یازدهم
گفتم:
+ چخبره اونجا؟ چی میبینی؟
_عزتی تنها نشسته داره با موبایلش کار میکنه. اما زنه نیست !!!
+چی گفتی؟؟ ریپیت ( repeat یعنی دوباره بگو )
_حاجی، اون زنه نیست، فقط مرده هست.
+شاید رفته سرویس یا رفته یه جایی که دوباره برمیگرده؟
_من نیم ساعته نشستم. چخبره مگه این همه داخل سرویس موندن. جنگ نیست که!
+برو بررسی کن ببین کجاست!
_بررسی کردم یه دونه سرویس بهداشتی بیشتر نداره.. دیدم خیلی دیر کرده و اینجا نیست، به بهانه ای خودم رفتم سمت سرویس تا ببینم کسی اون داخل هست یا نه، اما هرچی پشت در ایستادم کسی بیرون نیومد. حتی در زدم چندبار اما دیدم صدایی نمیاد، برای همین درو باز کردم تا ببینم چی به چیه اما کسی نبود اون داخل.
+یه بررسی کن ببین درب دیگه ای هم اون کافه داره؟ اگر داره برو دنبال زنه. به طهماسبی بگو از ماشین پیاده بشه بیاد داخل کافه، تا عزتی رو به بهانه اینکه این وقت شب چی میخواد اینجا بگیره ببره داخل ماشین. اما قبلش از عزتی بپرس اون زنه کجاست؟
_ چشم حاجی. چندلحظه صبر کنید حلش میکنم.. الان میرم سمت میزش...
عاصف رفت سمتش و منم داشتم میشنیدم.. خودش و معرفی کرد و کمی براش توضیح داد که باید همراه ما بیاید و... اما عزتی داشت شلوغش میکرد.. انگار ترسیده بود. رفتارای یه همچین آدمی جای سوال داشت. داشتم میشنیدم که عاصف گفت:
« ما دنبال شما بودیم، درون ماشین رفتارهای مناسبی نداشتید برای همین بهتون مشکوک شدیم. چرا شما به صورت اون خانوم زدید، چرا اون خانوم براتون داخل ماشین چاقو در آورد؟ اینا به کنار، اون خانوم با شما اومد درون کافه، الآن کجاست؟ چرا اینجا نیست؟ »
دکتر افشین عزتی گفت:
« بخدا من نمیدونم.. گفت میرم دستشویی، اما هنوز برنگشته. منم رفتم دیدم نیست بعدش اومدم اینجا نشستم..الانم دارم بهش زنگ میزنم اما جواب نمیده.»
عاصف گفت:
«من رفتم پشت درب دستشویی ایستادم چنددقیقه ولی کسی نبود.. چرا نمیخواید بهمون بگید؟ »
فورا رفتم روی خط یکی از بچه ها به نام اسد، بهش گفتم:
« اسد! خوردوی پورشه به پلاک ( ........... ) که دستور رهگیری براش صادر شده رو بررسی کن ببین ردیابش کجارو نشون میده. »
گفت: «چندلحظه منتظر باشید.»
چند لحظه سکوت کرد و بررسی کرد گفت: « آقا عاکف، خودروی مورد نظر الآن در سعادت آباد ساکن شده و اصلا حرکتی نداره. »
دوزاریم افتادو فهمیدم زنه سوار ماشینش نشده، وَ با یه ماشین دیگه ای رفته، اما چرا؟ برامون قابل درک نبود!!
رفتم روی خط عاصف گفتم:
+عاصف صدای من و داری؟
_بله آقا.
+مراعات کن.. بحث و ادامه نده.. لطفا منتقلش کن داخل ماشین بعدشم بیارید سمت 152. موقعیت 152 دوتا خیابون بالاتر از اداره خودمون هست... نزدیک شدید بهش چشم بند بزنید. ضمنا خودتم برو یه سر و گوشی آب بده دوربین و چک کن، تا بفهمی زنه از کجا رفته بیرون. اون کافه دار هم اگر همکاری نکرد بیاریدش اداره تا درخدمتش باشیم.
_چشم آقا.
بعد از تماس برگشتم داخل ساختمون رفتم دفتر، کیف و اسلحم و گرفتم، با رانندم هماهنگ کردم تا بیاد جلوی ساختمون اصلی تا بریم سمت 152.
وسيله هام و که گرفتم برگشتم داخل حیاط اداره سوار ماشین شدم و رفتیم سمت 152. وقتی رسیدیم کد ورود و دادم وارد پارکینگ ساختمون امن شدیم. فورا پیاده شدم و رفتم سمت طبقه دوم خونه امن. حدودا 45 دقیقه بعد، عاصف و طهماسبی ( راننده ) با سوژه ی مورد نظرمون یعنی عزتی رسیدن جلوی درب خونه امن شماره صد و پنجاه و دو.
از پشت پنجره داشتم می دیدم که رسیدند. بی سیم زد به عاصف گفتم:
+800 اگر صدای من و داری اعلام کن.
_درخدمتم.
+لطفا وارد نشید. یه تست بکنید سر تا پای سوژه رو ، بعدش وارد شید.
_313 انجام شد. خیالتون جمع. مورد خاصی رویت نشد.
+خوبه. اذن دخولت قبول شد. خوش اومدید.
نکته: به دلیل موقعیت شغلی شخص، تصمیم شورای عالی امنیت بود که برخی افراد در سازمان اتمی باید سلاح داشته باشند، پس از بررسی ها متوجه شدیم این شخص هم جزیی از همون کارکنانی هست که به خاطر موقعیت حساسی که داشته، باید برای دفاع از خودش سلاح حمل میکرد. اما بچه های ما اون شب در بررسی که داشتند اسلحه ای رو ندیدن.
وارد ساختمون شدن و دکترعزتی رو منتقل کردن به طبقه دوم که خودم در همون طبقه مستقر بودم. وقتی درب اتاق باز شد با دست به عاصف اشاره زدم عزتی رو ببره داخل اتاق بازجویی.
عاصف، متخصص سازمان اتمی رو برد درون اتاق بازجویی بعد اومد بیرون.
⛔️ #کپی و هرگونه استفاده (تاکید میکنیم هرگونه استفاده) از این مستند داستانی امنیتی فقط باذکر منبع و لینک کانال #خیمه_گاه_ولایت در #ایتا که در آخر درج شده است و ذکر نام نویسنده #عاکف_سلیمانی #مجاز می باشد وگرنه قابل پیگیری و شکایت خواهد بود و از لحاظ شرعی هم پیگرد الهی دارد. ⛔️
✅ خیمه گاه ولایت در ایتا 👇
✅ http://eitaa.com/kheymegahevelayat
هدایت شده از عاکف سلیمانی
#قسمت_یازدهم
عاصف گفت: «چشم حاج آقا.»
حاجی نگاهی به ما دوتا کرد گفت:
«براتون آرزوی موفقیت دارم.»
بلند شدیم بریم، حاجی سیف گفت:
«آقا عاکف»
برگشتم به سمت حاج آقاسیف، گفت:
«شما همچنان در معاونت این بخش ماندگار هستی. من شما رو کنار نمیگذارم و در همین سمت می مونید! حالا میتونید برید.»
ازش تشکر کردم و با عاصف اومدیم بیرون و رفتیم دفتر سیدعاصف عبدالزهراء. بهش گفتم:
+عاصف یه سوال؟
_جانم حاجی.
+سیف چرا انقدر شکسته شده؟ چرا انقدر عوض شده؟ چرا انقدر بداخلاق شده؟ از بس رفتارش بد بود و چهره ش عبوس، با 60 کیلو عسل هم نمیشد این آدم و خورد!
_نمیدونم. از کسی هم چیزی نشنیدم.
+بگذریم...
بدون اتلاف وقت با عاصف نشستیم دور یک میز و برام توضیح داد که موضوع پرونده از چه قرار هست و کار تا کجا پیش رفته. قرار شده بود عاصف در یکی از مهمونی ها که نفوذ کرده و اون مهره کلیدی و اصلی که بچه ها اون و رصد میکردند حضور داره، منم به عنوان دوستش ببره.
اما از این لحظه به بعد پرونده در دست من بود و قرار شد با یک تیم قوی کار و جلو ببرم.
از عاصف جدا شدم و رفتم دفتر خودم. بعد از دوماه وارد اتاقم شدم. این مدتی که نبودم دلم برای اتاق کارم تنگ شده بود. مسئول دفترم بهزاد اومد اتاقم. سلام علیکی کردیم و ازش سراغ دختر حاج کاظم «مریم خانوم» که نامزدش بود و گرفتم، اما جوری جواب داد که احساس کردم بهزاد داره از من فرار میکنه و بحث و میخواد عوض کنه.
قفلی نزدم روش و بیخیالش شدم. گفتم حتما دوست نداره از زندگیش حتی در حد یک احوال پرسی هم بهم بگه.
بهزاد رفت. نشستم پرونده رو بررسی کردم. حسم میگفت این کِیس، عمدا به من واگذار شده تا سیستم من و درگیر پرونده های مفاسد اقتصادی هم بکنه و برام تجربه بشه و در آینده برم در اون واحد. پرونده رو کامل مطالعه کردم، نه یکبار، نه دوبار، بلکه چهار بار...
به عاصف زنگ زدم بیاد اتاقم. بعد از دقایقی اومد. وقتی وارد شد بهش گفتم:
+حضورت در این پرونده برای ارتباط با این آدم به چه شکلی هست؟ روی چه حسابی باهاش کانکت میشی؟
گفت:
_به عنوان کسی که قطعه های خودروهای چینی مثل لیفان و برلیانس و... رو از چین وارد میکنه باهاش مرتبط هستم.
+چندوقته؟
_حدود 15 روز بعد از اینکه رفتی پرونده در دستور کار قرار گرفت.
+چقدر باهم دیگه مَچ هستید؟
_با کی؟
+یعنی چی با کی؟ خب معلومه! با آرین محمد زاده که مهره اصلی این پرونده هست.
عاصف تاملی کرد گفت:
_تقریبا 10 روز بعد از اینکه پرونده رو در دست گرفتم تونستم با آرین محمد زاده ارتباطات اولیه رو برقرا کنم. اما راستش و بخوای آقا عاکف، من تصورم این هست که آقای آرین محمد زاده مهره اصلی نیست و متهم اصلی این پرونده نیست.
+واضح تر بگو.
_طبق شنودی که از مکالمات این شخص در داخل ایران و خارج از ایران داشتیم و همچنین با رصدهای شبانه روزی که در طول این مدت داشتیم، آرین محمد زاده یک سفر 6 روزه به ابوظبی داشته که ورق رو برگردونده و تمام پازل های ما رو درمورد خودش تغییر داده.
+پس اینکه سیف میگه این آدم زرنگه و هیچ ردی از خودش نمیگذاره، روی هوا چیزی نگفته. حالا با کی دیدار کرد.
_هیچ سندی از دیدار نداریم. چون دیدار در یکی از اتاق های برج(....) در ابوظبی بوده. ضریب حساسیت و رعایت اصول حفاظتی این برج به شدت بالا بوده و ما نتونستیم بیش از حد معقول نفوذ کنیم.
+چقدر تونستید به کِیس و محل قرار نزدیک بشید؟
_نهایتا تا 500 متری بیرون این برج!
+خب. ادامه بده! دلیل اینکه میگی آرین شاه کلید نیست چیه؟
_ آرین محمدزاده در یکی از مهونی های خصوصی شبانه در داخل ایران که من هم در اون حضور داشتم و نفوذ کرده بودم صحبت هایی رو مطرح کرده بود که دیدگاه های خاصی رو داشت. امابه محض اینکه به اون سفر 6 روزه رفته و سپس فلش بک زد به ایران، ورق کاملا برگشته و اون حرف هایی که در مهمانی میزده عوض شده.
+چقدر به آرین نزدیکی؟ منظورم اینه در این باره زمانی کم، چقدر مورد اطمینان این آدم شدی؟
عاصف نگاهی به من کرد و خندید... گفت:
_اون قدری که حتی به من پیشنهادهای خاص غیراخلاقی میده و میگه اگر دوست داری میتونم شاه ماهی برات ردیف کنم و باهم بخوابید. شدم محرم خونه ش! اون قدری که میتونم به حیاط خلوتش رفت و آمد داشته باشم.
+آدمی مثل آرین باید محتاط باشه و خیلی از مسائل و رعایت کنه. به نظرت این موضوع یه کم غیر عادی نیست؟ نکنه دام باشه؟
_راستش تا حالا احساس خطر نکردم. چون خیلی درست و حسابی و عین یک جنتلمن وارد حریمشون شدم. چون پروژه ای که دارم باهاش کار میکنم و قرار هست مثلا در بحث قطعه باهم کانال کاری ایجاد کنیم، اونقدر برای آرین پول و سود داره که بخواد شبانه روزی دور من بگرده. چون با اجرای این پروژه ای که دارم روش متمرکز میشم و میخوام مثلا قطعه وارد کنم، انقدری برای این آدم سود داره که اگر آرین و هفت نسلش شبانه روزی بشینن تراولهایی که نصیبشون میشه.