خیمهگاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_پنجاه_و_سوم وقتی به فاطمه گفتم عاصف انقدر عصبی هست که الا
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_پنجاه_و_چهارم
یه دونه آروم دو دستی زدم توی سر خودم به فاطمه گفتم:
« ول کن جون مادرت این حرفارو ! »
فاطمه گفت:
+برادرزادت چطوره؟ چهاردست و پا میره یا نه؟
_آره.. تازه شروع کرده.
+ای جانم... آقاعاصف میگم من از عاکف جان خبری ندارم. میشه یه زحمت بهت بدم.
_بخدا منم بهش دسترسی ندارم.
+مگه میشه؟
عاصف مکث کرد گفت:
_میشه بعدا زنگ بزنی؟
فاطمه گفت:
+نه نمیشه. میخوام الان لطف کنی بیای منزل ما. داره نصاب پرده میاد، میخواد پرده های هال پذیرایی خونه رو نصب کنه.. نمیخوام تنها باشم داخل خونه. شما عین داداشمی و محرم خونمون، چون پسر چشم و دل پاکی هستی میخوام باشی اینجا تا حداقل یه شربت و شیرینی بدی دستشون. کار میکنن خسته میشن برای همین خوبیت نداره ازشون پذیرایی نکنیم. چون خودم میرم داخل اتاق برای همین گفتم شما کنارشون باشید. خلاصه اینجا خونه عاکفه.. متوجه ای که !
آروم طوری که مثلا فاطمه نشنوه گفت «بله.. خاک بر سر من کردن با این شوهرت.. میریم ماموریت چگ و لگد میکنه.. بعد اونوقت یه نصاب پرده میاد خونتون دستش شربت و شیرینی میدید. (...) بره توی شانس من. »
هم من وَ هم خانومم خندمون گرفت...عاصف نفهمید ما این حرفش و شنیدیم. چون معلوم بود انقدر ناراحته داره زیر لب قرقر میکنه.
فاطمه گفت:
+چیزی شده؟؟ چیزی گفتید آقاعاصف..
_ نه خواهرمن.. ! چی بگم والله. آخه کلی کار دارم الان. فقط نمیدونی عاکف کی میاد؟
+به نظرت اگر میدونستم، ازت میپرسیدم؟ لطفا زحمت بکش کمی زودتر بیا اینجا. چون اونا نزدیکن.
_چشم.
فاطمه قطع کردو گفت:
_هووووففففف. امان از دست شما دوتا. عین صدام و ایران می مونید. خب دو دقیقه آروم کنار هم کار کنید. زورتون میاد؟
بعد هم و نگاه کردیم.. یه هویی هردوتا زدیم زیر خنده.. بهش گفتم:
+خوب بلدی فیلم بازی کنیاااا. حالا کدوم آدم میخواد بیاد پرده هارو نصب کنه.
_کارای خودته دیگه... ببین تورو خدا آدم و به چه روزی میندازی.
+جبران میکنم.
_با چی؟
+یه کارتن پاستیل خوبه؟
_زرنگی؟ پاستیل که خودمم میخرم. باید جمعه بریم سمت دربند کباب بخوریم.
+باشه، ماموریت و ول میکنم میریم کباب میزنیم. اونوقت خودم و کباب درست میکنن.
_خب بعد از تموم شدن ماموریتت میریم.
+باشه... حالا واقعا این پرده ای که سفارش دادی قراره چه موقعی بیان نصب کنند؟
_تا چندساعت دیگه میان.
+خب پس خوبه.. حداقل دروغ نگفتی.
_نه تورو خدا.. میخوای دروغم بگم.. عمممررررااااا.
+من که نیستم اون موقع.
_به مریم میگم بیاد اینجا، وقتی نصاب اومد تنها نباشم.
+خوبه.
یک ساعت بعد تلفن فاطمه زنگ خورد. فاطمه صدارو گذاشت روی بلندگو.
«سلام آقاعاصف. کجایی؟»
«سلام آبجی فاطمه. پشت درم. آقا عاکف نیومده؟»
فاطمه درمورد اینکه عاکف اومده یا نه جوابی نداد.. فقط گفت:
«درو باز میکنم، شما بیا بالا.»
به فاطمه گفتم من میرم داخل اتاق تا من و نبینه. خانومم چادرش و سر کرد، در واحدمون و باز کرد، عاصف از آسانسور که اومد بیرون، جلوی درخونمون هی میگفت:
« یا الله. یا الله. سلام علیکم. آبجی.. تشریف دارید. یاالله. اجازه هست؟یا الله.»
توی دلم میگفتم « زهرمار بیا داخل دیگه.. هی میگه یاالله یا الله انگار اومده مراسم شب قدر.. چه یا اللهی هم راه انداخته... همه رو خبردار کرده.. فکر کرده از پل صراط قراره رد بشه.»
صدای فاطمه اومد. گفت:
« بفرمایید داداش عاصف. »
عاصف گفت:
« مثل اینکه نصاب ها نیومدن. پس جسارتا من میرم پایین، هروقت رسیدن، مجددا همراشون میام بالا. »
فاطمه ظاهرا داخل آشپرخونه بود..وَ عاصف هم جلوی درب واحدمون.. هنوز داخل نیومده بود... فاطمه گفت:
« شما بیا داخل.. اوناهم میان. من الآن میرم داخل اتاق..شما بشین داخل هال پذیرایی تلویزیون ببین. »
« نه آبجی.. من میرم پایین.. یه کم هوای آزاد به سرم بخوره بد نیست.»
درو باز کردم از اتاق رفتم بیرون. عاصف تا من و دید خواست درب خونه رو ببنده و بره... گفتم:
_عاصف. لطفا نرو.
فاطمه فوری از آشپزخونه اومد بیرون. رفتم سمت در که نیم لنگ مونده بود بازش کردم. عاصف روی پله ها بود داشت میرفت. فاطمه زهرا که دید عاصف به حرف من بی توجه هست، فورا اومد جلوی در ایستاد گفت:
« آقا عاصف، به اون نون و نمکی که سر سفره هم خوردیم، باور کن اگر بری دیگه هیچ حرمتی از برادر_خواهری بین من و شما نمی مونه. »
با این حرف فاطمه عاصف یه هویی وسط پله ها ایستاد و انگار خشکش زد. برگشت روش و کرد سمت من، گفت:
⛔️ #کپی و هرگونه استفاده (تاکید میکنیم هرگونه استفاده) از این مستند داستانی امنیتی فقط باذکر منبع و لینک کانال #خیمه_گاه_ولایت در #ایتا که در آخر درج شده است و ذکر نام نویسنده #عاکف_سلیمانی #مجاز می باشد وگرنه قابل پیگیری و شکایت خواهد بود و از لحاظ شرعی هم پیگرد الهی دارد. ⛔️
✅ خیمه گاه ولایت در ایتا 👇
✅ http://eitaa.com/kheymegahevelayat
🔸🔹 سید حسن نصرالله پاسخ کوبنده ای به آمریکا و اسراییل داد.
اگه قرار باشد جنگی جدید اتفاق بیفتد، نابودی رژیم غاصب وجعلی واشغالگر قدس به صورت زنده برای مردم زنده پخش خواهیم کرد.
همه باید جلوی جنگ در منطقه بایستیم.
رویکرد ایران و روسیه در سوریه همپوشانی گستردهای دارد ولی انطباق ندارد.
از یکی از متخصصان نظامی شنیدم که وقتی هواپیمای RQ4 در نزدیکی ایران از زمین بلند میشود، یکسوم ایران به علت تجهیزات عظیمی که در آن وجود دارد، تحت اشراف اطلاعاتی قرار میگیرد.
👤 ادمین : حاج عماد
✅ @kheymegahevelayat
🔴 #علوی #وزیر_اطلاعات رسما مدعی شده که:
‼️ تشکیلات اطلاعاتی برای #نگیر_و_نبند است!!
⚠️ مواضع عجیب علوی تا جایی پیش رفت که ایشان خواستار عدم برخورد تند با #مفسدان_اقتصادی شد و واکنش #رهبر_معظم_انقلاب را در پی داشت.
✅ حضرت آقا، به علوی فرمودند که این سخنان وی به ضرر #اقتصاد_ملی و وزارت اطلاعات است.
👤 ادمین: حاج عماد
✅ @kheymegahevelayat
خیمهگاه ولایت
🔸🔹 سید حسن نصرالله پاسخ کوبنده ای به آمریکا و اسراییل داد. اگه قرار باشد جنگی جدید اتفاق بیفتد، ناب
✅ تهدیدات جدی سیدحسن نصرالله...
از مجموع سخنان چند ماه اخیر سیدحسن به روشنی فهمیده میشد که تصمیم حزبالله مبنی بر «حمله به اسرائیل» در صورت حملهی آمریکا به ایران کاملاً جدی و قطعی است.
اما سخنان دیروز سیدحسن نکته مهم اضافه و جدیدی داشت؛ گویا ایشان از موضع «هماهنگ کننده ارشد و سخنگوی کل محور مقاومت» صحبت میکردند و نه صرفاً دبیر کل حزبالله لبنان.
لذا دامنه تهدید صادقانه ایشان از سطح حمله به رژیم صهیونیستی فراتر رفت و «همه منطقه» را شامل شد؛ یعنی حمله کل محور مقاومت به همه منافع آمریکا در منطقه و همه رژیمهایی که به نوعی با آمریکا در حمله به ایران همراهی و همکاری داشته باشند.
بنابر این فرمودند: «جنگ با ايران يعنى جنگ با كل محور مقاومت؛ يعنى همه منطقه شعلهور خواهد شد. فكر مىكنم پيام به جايى كه بايد مىرسيد، رسيده باشد!» به نظر میرسد پیام سید دستکم به سه مقصد رسیده است:
واشنگتن، تلآویو، ریاض!
این است که میگوییم جمهوری اسلامی با حضور منطقهای خود و ایجاد محور مقاومت، برای ایران «عمق راهبردی» و «قدرت بازدارندگی» به وجود آورده است.
👤 ادمین: حاج عماد
💻 خیمه گاه ولایت
«کانال رسمی #عاکف_سلیمانی»
◀️ با کانال تخصصی #خیمه_گاه_ولایت از اوضاع سیاسی و امنیتی ایران و جهان باخبر شوید👇👇
✅ http://eitaa.com/kheymegahevelayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ خدا مشغول خلقت بود دنیا را، همان موقع
علی در مسجد حنانه کفشش را رفو میکرد.
خدا به آقای #حمیدرضا_برقعی سلامت و برکت بده .
ماشاءالله به این شاعر
#فقط_به_عشق_علی
#فقط_حیدر_امیرالمؤمنین_است
👤 @kheymegahevelayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ درگیری در این منطقه بین یک #امپراتوری جدید به اسم #ایران و آمریکا است
به روایت طالب العواد کارشناس ضد ایرانی
👤 ادمین: حاج عماد
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
👥💬🗣 رسانه باشید و این مطلب را به جهت آگاهی جامعه با دوستان خود به اشتراک بگذارید.
✅ @kheymegahevelayat
🚩 الحاق یگانهای رزمی اطلاعاتی به منطقه دوم دریایی نداجا
🔹 آیین الحاق یک فروند ناو اطلاعاتی، زیر دریایی کلاس غدیر، یک فروند یدکش و یک فروند بالگرد AB212 با حضور جانشین فرمانده نیروی دریایی ارتش و جمعی از مسئولان استانی در منطقه دوم دریایی ولایت مستقر در جاسک برگزار شد.
✅ @kheymegahevelayat
خیمهگاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_پنجاه_و_چهارم یه دونه آروم دو دستی زدم توی سر خودم به فاط
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_پنجاه_و_پنجم
با این حرف فاطمه، عاصف وسط پله ها ایستاد و انگار خشکش زد، برگشت به طرف من گفت:
«فکر نمیکردم یک روز کم بیاری و متوسل بشی به خانومت.»
خندیدم و گفتم:
+حداقل با آسانسور میرفتی. از پله ها میری پایین خسته میشی.
_خیلی روت زیاده. خییییلی.. خدا عاقبت هر دومون و بخیر کنه.
فاطمه گفت: «من زنگ میزنم ناهار سفارش میدم. بیاید داخل.»
بعد رفت سمت آشپزخونه و خودش و مشغول کارش کرد.. به عاصف گفتم:
«بیا داخل بریم توی اتاقم کارت دارم.»
رفتیم داخل اتاق کارم. چندلحظه بعد فاطمه در زد یه نوشیدنی آورد برامون. گفت:
« آقا عاصف، ممنونم که روم و زمین نزدی و هنوز برای خواهر کوچیکت ارزش قائلی. »
عاصف گفت:
«فقط بخاطر شما موندم اینجا و نرفتم. وگرنه الان سرکوچه بودم تا برم اداره وسائلم و جمع کنم استعفام و بنویسم برم همون واحد قبلی یا اینکه برم دهاتمون توی زمین بابام کارگری کنم.»
به فاطمه اشاره زدم بره. چون میخواستم با عاصف حرف بزنم. فاطمه رفت و به عاصف نگاه کردم دیدم سرش پایینه. گفتم:
+من، بابت موضوع امروز ازت عذر میخوام. یه لحظه نفهمیدم چیشد.
_هرچی بود تموم شد رفت. الانم اگر اینجا هستم بخاطر تو نیست. اهل دروغ گفتن هم نیستم که بخوام قمپز در کنم و بگم بخاطر مسائل امنیتی کشورم هست و از این حرفا !! فقط به حرمت خانومته که اینجا هستم. همیشه برام مثل یک خواهر بوده. فقط به حرمت نون و نمکی بوده که سر سفره هم دیگه خوردیم.
+پس بخاطر فاطمه منو ببخش.
_عاکف تو خیال کردی من عمدا کوتاهی کردم.
+ببین عاصف جان...
_نه اجازه بده. جواب من و ندادی. تو واقعا خیال کردی من عمدا این کارو کردم؟
+عمدا مرتکب چنین اشباهی نشدی ! اما اشتباه سهوی تو، داشت تصمیمات کمیته سه نفره ای که من و حاج کاظم و حاج هادی هستیم رو به خطر می انداخت. بفهم لطفا.
_خب چرا دستت روی من بلند شد.
+یعنی تو بخاطر اینکه هولت دادم، ناراحت شدی؟
یقش و داد پایین گفت:
_این زخم و ببین. این هول دادن هست رفیق؟
+راستی پیرهن نو مبارک.. بهت میاد. اون و که جر خورد چیکارش کردی؟
_باشه.. بشین مسخره کن.. زدی نابود کردی گردنم و !! من به سختی نفس میکشیدم، میدونی ریه هام مشکل داره. تنها کسی که میدونه تو هستی. اما جوری گردنم و گرفتی منو تا مرز کشته شدن بردی. چرا؟ چون که منه خر داشتم برای اون معاون توضیح میدادم باباجان نترس چیزی نیست و اتفاقی نمی افته و فقط قراره کاری که ما میگیم و انجام بدی. به اندازه سی ثانیه از دوربین غافل شدم. من آدمی هستم اگر اشتباهی کنم، اشتباهم و میپذیرم، اما رفتار تو فوق العاده اشتباه بود.
بلند شدم رفتم دستش و گرفتم از روی صندلی بلندش کردم، بعد بغلش کردم، گفتم:
+ببخشید. من اشتباه کردم. حق با تو هست. من تند رفتم.
_ولمون کن تورو خدا.
+عاصف؟
نگام کرد. بهش گفتم:
+اگر بری، شاید اتفاق خاصی نیفته، اما من بی برادر میشم. بی همسنگر میشم.. بی رفیق میشم. درسته برادر دارم،درسته رفیق زیاد دارم، درسته همسنگر زیاد دارم، اما خیال میکنم یکی از برادرام و از دست دادم. پس نزار این اتفاق بیفته.
_ هرچی بود تموم شد. من تصمیمم و گرفتم.
+عاصف جان، تو با من مشکل داری، با سیستم که مشکل نداری بر میگردی میگی میخوام استعفا بدم برم دهاتمون. به این زودی کم آوردی؟
_برادرمن، من عاشق مملکتم هستم.. عاشق کارم هستم.. انقدر هم بچه ننه نیستم برای اینکه روی من دست بلند کردی بخوام استعفا بدم.. گفتم از بخشی که تو هستی میخوام برم. اگر موافقت هم نشد مجبورم بمونم تحملت کنم.
کمی حرف زدیم، بعد از نیم ساعت از اتاق اومدیم بیرون، دیدم فاطمه نشسته روی مبل. دید منو عاصف ناراحتیم. بهم اشاره زد «حل شد؟»
سرم و به علامت «نه» دادم بالا. فاطمه خیلی ناراحت شد.. معلوم بود دنبال این هست که عاصف و راضی کنه تا برگرده سرکارش.
اما یه هویی گفتم:
+عاصف.
خندیدو گفت:
_جانم.
هردوتا خندیدیم و همدیگر و بغل کردیم. از قبل با هم هماهنگ بودیم که رفتیم بیرون جوری وانمود کنیم که انگار موضوع حل نشده. اما یه هویی خبر خوش و به فاطمه بدیم تا ذوق زده بشه.
القصه، فاطمه هم کلی خوشحال شد.
حالم خیلی بهتر شده بود. خانومم ناهار سفارش داد و نشستیم باهم به اتفاق عاصف ناهارو خوردیم، نمازمون و خوندیم، بعد من و عاصف رفتیم اداره.
وقتی رسیدیم با عاصف رفتم دفتر.. بهش گفتم:
+میخوام فوری تجهیزات و آماده کنید. عزتی که از سازمان اومد بیرون، هماهنگی های لازم و انجام بدیم که شما برید سمت اتاق کارش دوربین ها رو نصب کنید. فقط حواست باشه دوربین حرارتی هم باید در کنار دوربین های دیگه کار گذاشته بشه. الانم برو به اسحاق بگو بیاد اینجا.
_چشم میرم.. اما قبلش یه سوال.
+جانم بگو.
_چرا ما از همون دوربین استفاده نمیکنیم؟
+چون که از لحاظ امنیتی به صلاح نیست.
عاصف گفت:
_میشه از لحاظ فنی بیشتر توضیح بدی؟
خیمهگاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_پنجاه_و_پنجم با این حرف فاطمه، عاصف وسط پله ها ایستاد و ا
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_پنجاه_و_ششم
گفتم:
+آره. چرا که نه. ببین عاصف جان، اون دوربینی که اونجا نصب هست قدیمی هست و متعلق به جای دیگه هست. ما نباید استفاده کنیم وَ فیلم و آنلاین بفرستیم روی سیستم خودمون. از طرفی نمیشه بریم یه دونه اتاق مجزا بگیریم داخل سازمان اتمی و بخوایم 24 ساعته اونجا باشیم. باید دوربینی نصب بشه که مخصوص خودمون باشه و بچه ها اقدامات فنی ضدجاسوسی بر روی اون انجام بدن بعدش نصب بشه تا کارمون راه بیفته.
_باشه.. به بهزاد بگم اسحاق و پیداش کنه بیاد؟
+آره بهش اطلاع بده.
عاصف زنگ زد به اتاق بهزاد، بهش گفت که « اسحاق و پیداش کنه تا فوری بیاد پیش ما.»
یه نکته ای روهم بگم.. این نیروهایی که وسط پرونده بهمون اضافه میشدن این نبود که یه هویی بگیم فلان شخص رو صدا بزنید بیاد اینجا.. این افراد از قبل در بخش ضدجاسوسی یا همون ضدنفوذ بودند و اون ها رو در کمیته سه نفره کنار انتخاب کردیم تا به وقتش ازشون استفاده کنیم.. بگذریم.
بهزاد پیگیر اسحاق شد.. چند دقیقه بعد زنگ زد گوشی رو گرفتم که گفت: «آقا عاکف سلام. پیرو دستوری که آقاعاصف از طرف شما بابت اسحاق دادند پیگیری کردم اما فعلا بیرون هست.. گفته تا نیم ساعت دیگه میاد، منم گفتم وقتی رسید اداره، فورا بیاد دفتر شما.»
اما دم اسحاق گرم، وقتی فهمید من کارش دارم، خیلی زودتر از نیم ساعت خودش و رسوند. وقتی بهزاد خبر داد که اسحاق رسیده رفتم در و باز کردم اومد داخل دفتر. بعد از کمی احوالپرسی و صحبت بهش گفتم:
+کار خاصی یا پرونده خاصی نداری این روزا؟
_نه حاجی. تحت امرم.
+امروز با عاصف میرید برای ماموریت به جایی. استندبای بمون تا خبرت کنن بچه ها. حاج هادی نظرش این بود که در قسمتی از این پرونده ازت استفاده کنم. بمون کارای فنی و تجهیزاتیمون و انجام بده.
_چشم. اتفاقا حاجی دیروز منو دید بهم گفت که آقاعاکف بهت نیاز داره و اسمت و دادم. حالا کجا هست این ماموریت؟
+جای دوری نیست.. همین دور و براست. یه کم میرید بازی میکنید بر میگردید.
_به به. بسیار عالی.
+عاصف تا 20 دقیقه قبل اینجا بود. رفته یه سر دفترش.. تو هم برو اونجا تا باهم دیگه وسیله هارو آماده کنید برای ماموریت امروز، چون دست تنهاست. احتمالا تا یک ساعت دیگه باید عازم بشید.
اسحاق خداحافظی کردو از دفتر خارج شد.. همه چیز داشت خوب پیش میرفت..
ساعت حدودا 5 غروب بود. روز چهارشنبه.. بارون هم میزد.. صدای بیسیم در اومد:
_عاکف__عاکف/ حدید؟
+بگو حدید.. میشنوم.
_ درجریان باشید که سوژه محل کارش و ترک کرد.. اما مسیر روزهای قبلی رو نمیره.. ظاهرا داره میره جاهای دیگه.
+کنترلش کن ببین کجا میره.. منم در جریان بزار. تمام.
_دریافت شد. تمام.
بهزاد زنگ زد اتاقم.. گوشی رو گرفتم.. گفت:
_ معاونِ ریاست سازمان انرژی اتمی پشت خط امن هستند.
+وصلش کن.
وصل که شد گفتم:
+سلام. بفرمایید.
_سلام آقا عاکف.
+جانم آقای معاون.
_الان از طریق دوربین ها دیدم که خروج کرده.
+باشه ممنونم.. همکارانم میان سازمان، بعدش درب اتاق شخص مورد نظرو باز کنید تا کارشون و برسن.
_چشم منتظرم.
قطع کردم و زنگ زدم به بهزاد گفتم: «همین حالا فوری به عاصف و اسحاق خبر بده بیان اینجا.»
پنج دقیقه بعد هر دوتا اومدن. به عاصف گفتم:
+با اسحاق میرید کارهارو انجام میدید. خوب که مطمئن شدید، بعدش خروج میکنید. حواستون باشه ردی از خودتون به جا نگذارید.
بیسیم زدم به حدید:
+حدید /عاکف... صدای من و داری؟
_بله حاجی. درخدمتم.
+موقعیت؟
_داریم میریم سمت کرج.
+پس مشخص شد کجا میره. حواست باشه اگر احساس کردی داره بر میگرده سمت محل کارش به من اطلاع بده.
_چشم.
روم و کردم سمت عاصف بهش گفتم:
اینم از این، که خیالتون جمع باشه و کارهایی که به شما واگذار شده رو با دقت و آرامش انجام بدید. فقط نصب کردید زنگ بزنید بهم خبر بدید. احتمالا تا شما برسید اونجا وَ کاراتون تموم بشه، دو ساعتی طول میکشه.. منم دارم مقدمات کوچ به یک خونه امن و فراهم میکنم که تا ساعات آینده با تموم تجهیزات و نیروهامون ان شاءالله تعالی اونجا مستقر میشیم. اگر خدا بخواد تا بیست دقیقه دیگه خبرش میاد. کاراتون تموم شد تصویر و بفرستید روی مانیتوری که با کد و رمز براتون میفرستم.
ادامه دادم و به عاصف گفتم:
+درب سازمان اتمی که رسیدید، با معاونت اونجا هماهنگ باش چون منتظرتونه. وقتی رسیدید شمارو هدایت میکنه به سمت اتاق عزتی. فقط عاصف جان حواستون باشه که زیاد وقت ندارید.. ممکنه هر لحظه برگرده.
یه کاغذ و قلم گرفتم برای عاصف یه مطلب محرمانه ای رو نوشتم دادم دستش. وقتی محتوای روی کاغذ رو خوند برش گردوند به منو گفت: «حله.»
حالا شما بعدا متوجه میشید چی نوشتم.
کپی و هرگونه استفاده فقط باذکر منبع و لینک کانال #خیمه_گاه_ولایت و نام نویسنده #عاکف_سلیمانی مجاز است. وگرنه قابل پیگیری خواهد بود.
✅ @kheymegahevelayat
🔴 #نجاح_محمدعلی، تحلیلگر عراقی:
#اخبار_محرمانه حکایت از آن دارد که اگر نفتکش #گریس۱ مجدداً بوسیله آمریکا و یا متحدانش توقیف شود اتفاق خاصی در منطقه رخ خواهد داد.
🌍 @kheymegahevelayat
✅ احتمال ممنوعیت تحصیل فرزندان مسئولان در خارج از کشور.
🔹سخنگوی کمیسیون حقوقی مجلس: اگر فرزندان مسئولان قصد تحصیل در خارج از کشور را دارند باید در مراکز تحصیلی کشورهای دوست تحصیل کنند.
🔹قرار است طرحی در این خصوص در کمیسیون حقوقی و قضایی مجلس بررسی شود
#امنیت_ملی
👤ادمین: حاج عماد
✅ @kheymegahevelayat
⭕️ سال گذشته ، جناب آقای دکتر زاکانی ، نماینده سابق مجلس شورای اسلامی ، در یک توئیت خود نوشت : " پنج سال پیش به آقای علوی گفتم برخی حرف های رئیس و حراست سازمان انرژی اتمی ، مثل حرف های نخست وزیر اسرائیل است و جواب شنیدم همه حرف های نخست وزیر اسرائیل بد نیست !"
👤 ادمین: حاج عماد
✅ @kheymegahevelayat
⭕️ کسی اصلا خبر داره #مسعود_سلیمانی کیه و چرا آمریکایی ها گروگان گرفتنش؟
این فرد جزو ۱۰۰ دانشمند برتر دنیاست ، مهر ۹۷برای کار تحقیقاتی به آمریکا میره اما برنمیگرده و الان در زندان هست اونم کنار کارتن خواب ها و اوباش آمریکایی...
آقای ظریف!
آقای دستگاه دیپلماسی!
کجایید؟
👤 ادمین: حاج عماد
✅ @kheymegahevelayat
روزنامه ایران تیتر زده مروری بر مواضع سید حسن نصرالله و سردار سلیمانی نسبت به ظریف، دوگانه کاذب مقاومت-مذاکره.
دیگه وقتشه اسم روزنامه رو عوض کنن بذارن؛ صدای اسرائیل.
دوگانه کاذب فقط معیشت-کنسرت، معیشت-استادیوم، معیشت-سایه جنگ!
✅ @kheymegahevelayat
🔸🔹 ارتش"یمن"
فقط در"یک عملیات"
با "10 پهپاد" انتحاری
"1200کیلومتر"
به خاک عربستان نفوذ کرد
از تمامی"رادارهای آمریکایی" گذشت
و "پالایشگاه ومیدان نفتی الشبیه سعودی"
رو در"نزدیکی مرز امارات"
"بمباران" کرد
این صدای مقاومته که گوشهای کر شده غربزدهها نمیشنون، صدای افول آمریکا و شرکا.
✅ @kheymegahevelayat
خیمهگاه ولایت
✅ تهدیدات جدی سیدحسن نصرالله... از مجموع سخنان چند ماه اخیر سیدحسن به روشنی فهمیده میشد که تصمیم
🔸🔹 سیدحسن نصرالله به آمریکا اخطار داده که جنگ با ایران، جنگ با کل محور مقاومت است.
حماس هم چندی پیش اعلام کرد که در صورت حمله به ایران، فلسطین جبهه مقدم دفاع از ایران است.
یکی بره اینایی که شعار نه غزه نه لبنان میدادنو از خواب بیدار کنه...
حاج عماد
✅ @kheymegahevelayat
زاکانی مطرح کرد: نکات قابل تامل درباره مفاسد شرکت بازرگانی پتروشیمی/ جزئیات تبانی طبری و برخی از چهره های امنیتی
✍️بخشی از نامه زاکانی به آیتالله رئیسی:
🔹پرونده مربوط به شرکت بازرگانی پتروشیمی که در دادگاه ویژه مبارزه با مفاسد اقتصادی در حال رسیدگی به اخلال شش میلیارد و ششصد میلیون یورویی است نیازمند توجه به سایر فسادهای صورت گرفته است.
🔹عدم درج نکات بسیار مهم و ابعاد پنهان مانده در کیفرخواست تنظیمی ارایه شده به دادگاه محترم ویژه مبارزه با مفاسد اقتصادی دادگاه انقلاب وجود دارد.
🔹نحوه واگذاری این مجموعه ارزشمند به قیمت بسیار پائین صد و یک میلیارد تومان اقساطی، در حالی که قیمت آن حداقل بیش از هزار میلیارد تومان است، حکایت از فساد گسترده در واگذاری این مجموعه ارزشمند دارد.
🔹عوامل اصلی و کلیدی این پرونده با تبانی و اعمال نفوذ آقایان طبری و جلیل سبحانی از کیفر خواست تنظیمی در شعبه سوم دادگاه انقلاب از قلم افتاده است.
🔹دادستانی سابق تهران متاسفانه تحت تاثیر آقای طبری به وظایف قانونی خویش عمل نکرده و پرونده مهم اخلال اقتصادی را علی رغم درخواست آیتالله لاریجانی از مقام معظم رهبری و مجوز ایشان برای رسیدگی خاص به پرونده فساد اقتصادی را در آبان ماه سال ۱۳۹۷ و سه ماه بعد از حکم ویژه رهبری معظم و برخلاف این حکم برای رسیدگی با امضای معاون دادستان وقت تهران به شعبه یک کیفری استان فرستاده است که با اعتراض دستگاه های نظارتی، در دی ماه همان سال به دادگاه ویژه مبارزه با مفاسد اقتصادی – در زمان ریاست قبلی قوه قضائیه – ارسال شده است.
📝 متن کامل نامه را در لینک زیر بخوانید:
fna.ir/dbfqzy
✅ @kheymegahevelayat
خیمهگاه ولایت
زاکانی مطرح کرد: نکات قابل تامل درباره مفاسد شرکت بازرگانی پتروشیمی/ جزئیات تبانی طبری و برخی از چهر
سوالی که از آقای زاکانی عزیز باید پرسیده شود این است که چرا تاکنون ساکت بودید؟؟
آیا نمیدانستید؟
یا میدانستید و!!! بنابرمصلحتی همیشگی سکوت کردید؟
✅ @kheymegahevelayat
خیمهگاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_پنجاه_و_ششم گفتم: +آره. چرا که نه. ببین عاصف جان، اون دو
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_پنجاه_و_هفتم
نکته محرمانه ای که روی کاغذ برای عاصف نوشتم، بعد از اینکه خوند، مجددا داد بهم و با فندک سوزوندم.
به عاصف گفتم:
« با اسحاق برید. خدا به همراه شما.»
عاصف و اسحاق رفتند. 10دقیقه بعد از رفتن بچه ها، خانوم 3200 بیسیم زد:
_عاکف / 3200.
+میشنوم 3200. وضعیت چطوره؟
_دختره هنوز از هتل بیرون نیومده. عقیق اومده سمتم.
+خداقوت. شما برگرد اداره.
همه چیز داشت به خوبی پیش میرفت. پیگیریام برای منتقل شدن خودم و چندتا از نیروهای من به یکی از خونه های امن جواب دادو قرار شد تا یک ساعت بعدش با حدود 10 تا از بچه ها، وَ دم و دستگاه ها و سیستم های مورد نیاز، در یک آپارتمان سه طبقه در یکی از مناطق تهران مستقر بشیم که هم خلوت باشه، هم اینکه بتونیم به تموم جاهایی که مورد نظرمون هست دسترسی داشته باشیم.
حدودا یکساعت بعد عاصف اومد روی خطم. این که میگم روی خطم یعنی همون گوشی ریزی که درون گوشش و گوشم بود منظورم هست. کمتر جایی پیش می اومد که از بیسیم دستی استفاده کنیم. اومد روی خطم گفت:
_آقاعاکف صدای من و دارید؟
دستم و بردم سمت گوشم تا صدارو واضح تر دریافت کنم، گفتم:
+ بگو. دارم صداتو.
_ما وارد پارکینگ محل مورد نظر شدیم. معاون سازمان مذکور هم اومدن تا ما رو هدایت کنند سمت اتاق مورد نظر.. میریم بالا برای اجرای ادامه پروژه.
+منتظر تکمیل کاراتون هستم. موفق باشید تمام.
_دریافت شد. تمام.
حدود 40 دقیقه بعد بهزاد زنگ زد. جواب دادم. گفت:
_حاجی ماشین پایین آماده هست. چنددقیقه ای میشه که بچه ها رفتند که ان شاءالله درون آپارتمان مستقر بشن.. قرار شد وقتی تیم رسید فورا تجهیزات و نصب کنند.
+بسیار عالی.. بیا اتاقم میخوام ببینمت. کارت دارم.
قطع کردم و رفتم درو باز کردم.
وارد که شد گفتم:
+ بهزاد حتما پیگیری کن تا اواخر امشب بچه ها بیان روی دیوار های خونه امن دوربین نصب کنند. این خونه رو جدیدا اداره خریده و مجهز نیست. ما اولین تیمی هستیم که داریم میریم. جلوی آپارتمانی که محل استقرار ما هست نگذارید ماشین پارک کنند. با حسین که مسئول امور همسایگان خونه های امن هست هماهنگ باش حتما. باید وسیله هامون و جمع کنیم بریم اونجا، چون چندوقت قرار هست اونجا بمونیم تا کارهارو بهتر پیگیری کنیم. دقت کنید که باز یه وقت مثل دفعه قبل نشه که میخواستیم متهم رو ببریم داخل یکی از خونه ها، اما ماشین مردم جلوی پل پارک بود و زنگ زدیم جرثقیل اومد برد. این مسائل شوخی نیست.. یه کم دقت کنید.
_چشم. خیالتون جمع.
+از بچه هایی که برای خونه امن انتخاب کردم و حاج هادی تایید کرد الان کجا هستند؟ رفتند؟
_ طاها، عماد، میثم، صالح، رامین ، خانوم ایزدی و خانوم افشار همشون در مسیر خونه امن هستند. منم که با شما میام. مسائل نصب دوربین رو هم به روی چشم حتما پیگیری میکنم وَ در اولویت قرار میدم. بابت جلوی درب خونه امن هم نگران نباشید. خودم حواسم هست.
+باشه. پس کم کم حرکت کنیم بریم. تو برو پایین، من یه سر برم بالا پیش حاج هادی و حاج کاظم. همین الان به میثم پیام بده که وقتی رسیدن تجهیزات و نصب کنن. من خونه رو قبلا دیدم. بگو طبقه سوم و برای استقرار من قرار بدن. دوم برای کسانی که مرتبط با این پرونده هستند و بازداشت میکنیم وَ طبقه اول هم چون بزرگتر هست برای اعضای تیم باشه.
_حتما میگم بهشون.
+ تو برو پایین، منم تا 10 دقیقه دیگه میام و با سیدرضا میریم اونجا.
بهزاد رفت و منم کمی قرآن خوندم ، استغاثه ای کردم و مدد گرفتم از خدا و قرآن و اهلبیت. بعدش رفتم بالا پیش حاج هادی رییس واحد ضدجاسوسی برای گرفتن توصیه های لازم، بعدشم رفتم پیش حاج کاظم معاونت کل تشکیلات که دلم براش تنگ شده بود.
یه سری توصیه هایی در دیدار کوتاه و جداگانه ای که با هرکدوم از بزرگواران داشتم دریافت کردم و درجریان امور قرار دادم اون ها رو، بعدش برگشتم پایین، رفتم پارکینگ اداره با سیدرضا و بهزاد رفتیم سمت خونه امن.
حدود 40 دقیقه ای طول کشید تا برسیم. در طول مسیر همه چیزارو درون ذهنم آنالیز کردم. بیسیم زدم به حدید و عقیق ازشون آمار گرفتم. حدید که همچنان دنبال عزتی بود و تعقیبش میکرد. عقیق هم که جایگزین 3200 شده بود.
رسیدیم درب خونه امن. چون ریموت دستمون نبود با یه بوقی که سیدرضا زد بچه ها فوری درب و باز کردن رفتیم داخل پارکینگ خونه امن با کد 4412 ( چهل و چهار دوازده ).
از این به بعد این کدو یادتون باشه. 4412. در چهل و چهار دوازده اتفاقاتی افتاد که در ادامه میخونید.
از ماشین پیاده شدم، با بهزاد و سیدرضا رفتیم بالا.مستقیم رفتم طبقه اول و چک کردم. دیدم بچه ها دارن سیستم مربوط به شنود و رهگیری و تجهیزات کامپیوتری و یه سری موارد مربوط به اقدامات فنی و اطلاعاتی رو راه اندازی میکنند. طبقه دومم که خالی بود و گذاشتیم برای متهمین پرونده، طبقه سوم هم که قرار شده بود اتاق من بشه.
خیمهگاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_پنجاه_و_هفتم نکته محرمانه ای که روی کاغذ برای عاصف نوشتم،
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_پنجاه_و_هشتم
وقتی رسیدم طبقه سوم پشت درب اتاقم یه بسم الله گفتم و استغفار کردم، بعد سنسور و زدم در باز شد رفتم داخل. دیدم خداروشکر بچه ها وقتی رسیدند اول از همه سیستم و مانیتورینگ دیواری وَ همچنین یه سری تجهیزات مورد نیاز رو برای اتاقی که قرار بود درونش باشم و نصبش کردند. چون منتظر خبر عاصف بودم برای همین باید زودتر راه می افتاد.
فقط یکساعت طول کشید تا اتاقم رو شخصا، باب میل خودم مرتب کنم و سیستم های نصب شده رو کنترل کنم تا مشکلی نداشته باشن. مشغول کارا بودم که عاصف ارتباط گرفت:
_آقا عاکف.
+جونم داداش بگو.
_داری صدای من و حاجی؟
+دارم صدات و. بگو میشنوم. چیکار میکنید اونجا... چرا انقدر طولش دادید؟
_ پیش میاد دیگه حاجی... البته خواستم بگم کار ما تموم شده. فقط وسیله های شمارو بفرستم براتون؟ آماده اید؟
+بله آماده هست. الآن منم داخل پراید سفید نشستم. اگر میتونی وسیله های منو بفرست تا با رفقا تحویل بگیریم.
نکته: «از قبل باعاصف هماهنگ بودم که با این کد صحبت کنیم. اون کاغذی هم که داده بودم بهش، وَ درقسمت 56 به شما مخاطبان گفتم که حالا بعدا متوجه میشید که محتوای اون کاغذ چی بوده، این رمز بود. منظور از پرایدسفید خونه امن بود. وسیله هارو بفرست هم یعنی کار که تموم شد آنلاین بفرست روی سیستم خونه امن.»
فورا زنگ زدم طبقه اول به خانوم افشار.
اما قبل از اینکه ادامه مستند داستانی امنیتی رو شرح بدم، لطفابه این مهم توجه کنید. میخوام درمورد تیمی که باهم بودیم توضیح بدم.
همکارانی که مربوط به این پرونده بودند رو معرفی میکنم خدمتتون.
خانوم افشار و عماد، مسئول خطوط ارتباطی امن وَ دریافت و کنترل فیلم های آنلاین از دفتر افشین عزتی بودند. 24 ساعته مشغول عوض کردن کدهای داخلی و دریافتی بودند تا هک نشه سیستم. چون اینترنتی که ما در ایران استفاده میکنیم تموم سرورهای اون در خارج از کشور هست برای همین این دونفر مسئول این بودند تا سرویس های جاسوسی حریف به این برنامه های آنلاين دسترسی پیدا نکنند. برای همین وظیفه سختی داشتند. خانوم افشار از نیروهای جنگال بود و عماد هم متخصص امور جنگال و سایبری بود.
زنگ زدم به خانوم افشار که در طبقه اول بود، گفتم:
+سلام خانوم افشار.
_سلام آقا عاکف. بفرمایید.
+کارهای بچه ها داخل سازمان مورد نظر تموم شد. با عماد هماهنگ کن.. آماده بشید برای اقدامات مربوطه.
_چشم.
+وصل بشید بهشون. خط امن و برای دریافت فایل ها به صورت خودکار ایجاد کنید. کد و برای ایمیل عاصف بفرستید. بعد از اینکه عاصف کدو دریافت کرد، خودتون حذفش کنید.
_چشم. همه چیز تا لحظاتی دیگه استارت میخوره.
+یه خط امن تلفنی بین من و عاصف ایجاد کنید.
_چندلحظه...
چندثانیه بعدگفت:
_ آماده هست بفرمایید.
ارتباط برقرار شد... رفتم روی خط عاصف:
+عاصف جان، هوشیاری؟
_بله.
+تا چنددقیقه دیگه عماد یه کد میفرسته.
_باشه منتظرم.
+سوالی ، یا کاری نداری؟
_نه حاجی.
بعد از این حرف یه هویی پشت تلفن صدای خنده عاصف اومد. گفتم:
+چیزی شده؟ چرا میخندی؟ درگیری با خودت؟
_ عاکف.
+باز چه گندی زدی؟
_میگما، امروز داخل همین اتاق بودی؟
+ببند دهنت و !! یه چیز بارت میکنما.
_خداییش خودم خندم میگیره.
+عاصف، میام براتا. پشت تلفن بزار دهنم بسته باشه.
_نه خداییش، تورو به رفاقتمون قسم، امروز داخل همین دستشوییه شیرجه زدی؟
+لا اله الا الله !!
_باشه بابا. شب خوش. پرتقالا رو بفرستید مردیم از بیکاری.
قطع کردم رفتم پایین پیش عماد. گفتم: «فوری ارتباط بگیر با عاصف ببین چیکار باید بکنید تا دوربینی که داخل اتاق عزتی نصب کردند، فیلمش آنلاین بیاد روی سیستم اتاق من وَ روی مانیتور اتاق شما و خانوم افشار.»
عماد و خانوم افشار لحظه ای داشتند تلاش میکردند. همه این کارها به مدت 20 دقیقه انجام شد. ساعت حدود هشت شب بود.. عماد بهم گفت:
_حاجی همه چیز آماده هست. فقط شما باید بری بالا از داخل اتاقتون سیستمی که مربوط به شما میشه رو on کنی. در ضمن این رمز برای زیر نیم ساعت هست.
+باشه ممنون.. شما مشغول کارتون باشید. من الآن میرم بالا چک میکنم. شما هم حتما کیفیت دریافت تصویر مربوط به خودتون و چک کنید. اگر مشکلی هست خودتون به عاصف بگید.
بعد، روم و کردم سمت خانوم افشار گفتم:
+تا دو دقیقه دیگه مجددا با یک خط امن منو وصل کن به عاصف.
_چشم. فقط آقای سلیمانی، در حال حاضر منو آقای عماد یه مشکلی داریم!
⛔️ #کپی و هرگونه استفاده (تاکید میکنیم هرگونه استفاده) از این مستند داستانی امنیتی فقط باذکر منبع و لینک کانال #خیمه_گاه_ولایت در #ایتا که در آخر درج شده است و ذکر نام نویسنده #عاکف_سلیمانی #مجاز می باشد وگرنه قابل پیگیری و شکایت خواهد بود و از لحاظ شرعی هم پیگرد الهی دارد. ⛔️
✅ خیمه گاه ولایت در ایتا 👇
✅ http://eitaa.com/kheymegahevelayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 رهبر انقلاب خطاب به مسئولین: بر سر يكديگر كمتر فرياد بكشيد
🔹دشمن اصلی را با دوستانی که با آنها اختلاف نظر داریم اشتباه نگیریم.
این کلیپ تقدیم به آقایان یزدی و صادق آملی لاریجانی
✅ @kheymegahevelayat
خیمهگاه ولایت
🎥 رهبر انقلاب خطاب به مسئولین: بر سر يكديگر كمتر فرياد بكشيد 🔹دشمن اصلی را با دوستانی که با آنها
#یزدی #آملی_لاریجانی
🔴 به این ماجرا پایان دهید....‼️
🔹چند روزی است که بیان مواضع و پخش نامه های منتسب به دو رجل سیاسی محترم به تیتر اصلی جراید و رسانه ها تبدیل شده است. خبرهایی که درز میکند و گاهی تکذیب و گاهی تایید میشود!
🔹 بدون شک هیچ رجل سیاسی عاری از خطا نیست لیکن در بیان نقدها بایست همه جوانب قضایا سنجید.
🔻. آیا نمیتوان نقدها را در محافل خصوصی مطرح کرد؟
🔻. آیا قبل از هر فرمایش و قلم زنی نمیتوان با یک تماس صحت و سقم یک خبر را سنجید؟
🔻 . هر دو بزرگوار یک دهه میراث دار کرسی شهید بهشتی مظلوم بوده اند. آیا راه و رسم بهشتی اینگونه بود؟
🔻. آیا واقعاً درک این موضوع که از آب گل آلود چه کسانی ماهی مطلوب خود را صید میکنند خیلی سخت است؟
🔻. آیا توصیه های رهبری مبنی بر پرهیز از رسانه ای کردن اختلاف های کم اهمیت فقط برای بایگانی در زونکن های حوزه علمیه است؟
🔹با همه احترام به طرفین ماجرا، انتظار جامعه متدین و انقلابی از محضر جنابان عزیز این است که حضرات به این مواضع و نامه نگاری های دشمن شاد کن پایان دهند و انتظار از بزرگان قم و اعزه مصلحت اندیش هم اینست که در خلوت با پادرمیانی دلسوزان به این ماجرای بی سود پایان دهند.
🔸 سناریوی دشمن دوقطبی سازی های کذایی، ترور شخصیت رجال مذهبی و سیاسی، دفع حداکثری و هاشمی سازی های جدید است!. علیرغم پذیرش نقدها و طبیعی داستن اختلاف سلائق ، حجم هجمه ها علیه آملی لاریجانی مشکوک به نظر میرسد و هوشیاری بسیار بیشتر متولیان محترم صدا و سیما، جامعه روحانیت؛ کنشگران سیاسی و فعالان انقلابی فضای مجازی را میطلبد. جامعه خسته از این تنش ها و تشنه اخبار خوب است. حاشیه ها میتواند (یا میخواهد!) اخبار خوب مربوط به خدمات ارزنده این روزهای حجه الاسلام رئیسی در قوه قضائیه به حاشیه ببرد!
🔻 یقیناً توصیه های مقام معظم رهبری بهترین نقشه راه و فصل الخطاب خواهد بود که فرموده اند: " اختلاف بین مسئولین مضر است؛ بدتر، کشاندن اختلاف میان مردم. این را به مسئولین هشدار میدهم. نه اینکه این نامهنگاریها خیلی مهم باشد؛ نه، صدتا نامه بنویسند؛ کار خودشان را بکنند، اختلافات را به مردم نکشانند، چیزهای جزئی را مایه جنجال و استفاده تبلیغاتی دشمن نکنند..." (۹۱/۰۸/۱۰)
👥 ادمین: حاج عماد
💬🗣 رسانه باشید و این مطلب را به جهت آگاهی جامعه با دوستان خود به اشتراک بگذارید.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
💻 خیمه گاه ولایت
«کانال رسمی #عاکف_سلیمانی»
◀️ با کانال تخصصی #خیمه_گاه_ولایت از اوضاع سیاسی و امنیتی ایران و جهان باخبر شوید👇👇
✅ http://eitaa.com/kheymegahevelayat
🔴 اح اح اح
🔺 بزنبزنشون برای ماست؛ بخوربخورشون برای خودشون! زد و خوردهایی که فقط دشمن را و جریانات فتنه و انحراف را خوشحال میکند! ادبیات قیممآبانهی یزدی و امثال علمالهدی بعلاوهی زندگی و حوزهی آنچنانی آملی و امثال بعضی علما! دلم برای رهبری میسوزد که مجبور است به شما به چشم "یار" نگاه کند! صد رحمت به جوانکان اینستاگرامی که عمدتا در خفای دایرکت، گریبان هم را میگیرند!
🔹 آقای یزدی اینقدر نمیفهمد که رودررو قرار دادن مراجع با نظام، از امیال دشمن است؛ پس کمی پیراستهتر باید سخن گفت! و آقای آملی اینقدر نمیفهمد که با ویلای لوکس و حوزهی لوکستر نمیتوان مدیری در تراز مدیران جمهوری اسلامی شد؛ پس کمی زندگی سادهتر باید داشت! حیف آن دفاعکهایی که از سر اضطرار، گاه از یزدی کردیم و گاه از آملی! یکی سخیفتر از مهرناز میناوند و یکی سخیفتر از فرناز مجیدی!
🔺 احسنت به خیک بصیرتتان که در آستانهی عیداللهالاکبر، این دعوای علنی را تقدیم رهبر انقلاب کردید! و به یقین، حقتان همین ادبیات است! فاش میگویم که با تمام وجود، متنفرم از جفتتان! و از علمالهدی که سودی جز هزینهتراشی ندارد خطبههایش! والله مردم در تاکسی و اتوبوس و مترو، عوض شما به ما فحش میدهند و وقتی میفهمند فرزند شهیدیم، بیشتر هم فحش میدهند! مردم فکر میکنند خون پدران ما، شما را به ملک و مملکت رساند! و چرا اینگونه فکر نکنند؟!
1⃣ آقای علمالهدی! چرا با یک استعفا، همه را خوشحال نمیکنید؟! والله آنکه از سخنان شما هر جمعه مستفیذ میشود، سایت انتخاب است، نه مردم کوچه و بازار!
2⃣ آقای آملی! اگر حرفهای اخیرتان راست است، پس چرا در مقام رئیس دستگاه قضا با معاونان و آقازادهها و کی و کی برخورد نکردید؟! نکند آن زمان هم رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام بودید؟!
3⃣ آقای یزدی! شما قیم حوزهها و مراجع هستید مگر؟! کی پاپ شدهاید که ما نفهمیدهایم؟! این چه طرز سخن است؟!
🔺بگذار رک بگویم؛ فقط بوی لجن منیت میدهد دعواهایتان! هیچ برای خدا نیست! و جا دارد از لسان خمینی کبیر، وام بگیرم و بگویم؛ آقایان! بترسید از آن یومالله که مردم، درون پر از "من" شما را بیشتر بفهمند و همان بلایی را که سر رژیم قبل آوردند، سر این نظام هم بیاورند!
🔹دردانهای چون شهید محسن حججی برود و از سر خود بگذرد؛ به این امید که دشمن را در همان بیرون مرزها نگه دارد و شما اما بدتر از دشمن به جان آبرو و حیثیت نظام بیفتید و اینگونه در علن، بنا کنید تخریب یکدیگر؟!
💢پس اذن دهید که راقم این سطور، جفتتان را تخریب کند، بلکه باری از روی دوشتان برداشته باشد!
✍ حسین قدیانی
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
☫ ما ادعا نداریم که بهترینیم اما مدعی متفاوت ترین کانال خبری تحلیلی در حوزه سیاست و تحلیل مسائل اطلاعات ملی و جهانی هستیم.
👈 اینجا خــــــــ قرمزـــــط سیاسے معنایے ندارد چون به اکثر سیاستمداران سیاست باز در ایران و هرجای این عالم در هر رده و پست و مقام حاکمیتی و حکومتی ارادتی نداریم و فقط ارادتمند و فدایی امام خمینی و انقلاب و امام خامنه ای و شهدا هستیم.
✅ اینجا از انقلاب و دردِ مستضعفین و پا برهنگان و مظلومان جهان میگوید نه از سیاست بازی های کثیف بعضی سیاسیون معلوم الحال 👈(کانال #خیمه_گاه_ولایت در ایتا و سروش )
✅ خیمه گاه ولایت در اِیتا👇
✅ http://eitaa.com/kheymegahevelayat
✅ خیمه گاه ولایت در تلگرام👇
🌐https://telegram.me/kheymegahevelayat_ir1
✅ خیمه گاه ولایت در سروش👇
✅ http://sapp.ir/kheymegahevelayat
✅ خیمه گاه ولایت در اینستاگرام 👇
🌐 https://www.instagram.com/kheymegahevelayat/
✅ خیمه گاه ولایت در توییتر 👇
✅ https://twitter.com/kh_Velayat
این تیتر صدای آمریکا هست...
دقت کنید...
آقای لاریجانی، آقای یزدی، این کشور را دشمن شاد نکنید.
✅ @kheymegahevelayat
خیمهگاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_پنجاه_و_هشتم وقتی رسیدم طبقه سوم پشت درب اتاقم یه بسم الل
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_پنجاه_و_نهم
وقتی خانوم افشار گفت در حال حاضر من و آقای عماد یه مشکلی داریم، گفتم:
+باز چه مشکلی؟
خانوم افشار گفت:
_سرعت سرور کند شده. حتی با اداره هماهنگ کردم و همچنان در انتظار به سر میبریم تا جواب بدن.. اگر ممکنه شما مستقیما ورود کنید به این مسئله. چون ما تا آخر شب یعنی ساعت 12 که میشه چیزی حدود 3 ساعت و نیم دیگه، باید 500 تا کد و برای طی 24 ساعت آینده آماده کنیم تا اینکه خودش به طور خودکار عوض بشه و فیلم و دریافت کنیم تا خط امن لو نره.
مکثی کردم، گفتم: «باشه. نگران نباشید. ان شاءالله مشکلی پیش نمیاد.»
رفتم طبقه سوم داخل اتاقم، سیستم و روشن کردم و کد امنیتی رو وارد کردم.. تونستم با کدی که عماد و خانوم افشار ایجاد کردند، به دوربینی که عاصف و اسحاق درون دفتر عزتی نصب کردند، متصل بشم.
تصویر برام اومد بالا و عین آیینه نشون میداد.. افشار زنگ زد گفت: «خط امن آماده هست برای ارتباط شما با عاصف.»
به عاصف وصل شدم... گفتم:
+آقای عاصف خان.
_جانم حاج عاکف؟
+میگما، این دوربین و خوب نصب کردی... کجا هست حالا؟
_یه ساعت نسبتا بزرگی داخل اتاقش روی دیوار نصب هست که دوربین بسیار ریزی که داشتیم، داخل اون حلقه ی ثابتی که وسط ساعت بود کار گذاشتیم. یه دوربین فوق العاده ریز هم احتیاطا داخل دریچه ای که برای ورود باد کولر به دفترش هست با اسحاق نصب کردیم. یه دوربین حرارتی هم قرار شد نصب کنیم که چون رنگش و شکلش شبیه دوربین فعلی اتاقش هست، دقیقا همونجا کارگذاشتیم که اصلا نمیتونه شک کنه. چون همه چیز کاملا طبیعیه.
+بیشتر توضیح بده.
_عرضم به حضورتون، بنابر هر دلیلی به محض اینکه دوربین شماره یک از کار بیفته دوربین شماره دو خودش آنلاین میشه.
+حرارتی چی؟
_24 ساعته فعال هست.
+باشه ممنونم.. خیلی عالیه.. فقط می مونه موضوع شنود. فوری بگو چیکار کردید. چون وقت ندارم.
_یه میکروفون بسیار کوچک، زیر میز کار عزتی نصب کردیم.
+ آقای مستر عاصف، میفهمی چه کار خطرناکی داری میکنی؟ اگر بفهمه..
_حاجی خیالت جمع، نمیتونه بفهمه.
+آقاجان، تو چرا گاهی اوقات چلغوز بازی در میاری؟ مگه تو خیال میکنی ما با یه گاگول طرفیم؟
_آقا، نمیفهمه. به من اطمینان کن. جایی که من کار گذاشتم عقل جن هم بهش نمیرسه.
+با من از حدسیات و فرضیات حرف نزن دهنم باز میشه یه چیزی بارت میکنم عاصف. دقیق حرف بزن.
_به جان خودم نمیفهمه..به من اطمینان کن.. چون که چوب زیر میزش و تراش دادیم گذاشتیم داخل و با چسب قوی و نامرئی پوشوندیم. میکروفون ریزی که نصب کردم جایی هست که اصلا قابل رویت نیست. تازه اگرهم ، تاکید میکنم اگر، نیم درصد هم این اتفاق بیفته که یه وقت دکتر بفهمه، بازم شما خیالت جمع باشه. ما کاری کردیم که اون میکروفون دومی که داخل یه وسیله ای درون اتاقش فعال هست، آنلاین امواج و میفرسته. فاصله میکروفون با میز عزتی هم 15 متر هست. بعدشم هردوتا میکروفون از فاصله 100 متری هم این توانایی رو دارن که امواج رو دریافت کنن.
+باشه. ببینیم و تعریف کنیم. اینطور که معلومه گل کاشتید. بیا جلوی دوربین ببینمت قشنگ.. دست تکون بدید با اسحاق.
عاصف و اسحاق اومدن، دست تکون دادن و به عاصف گفتم:
+دیدمتون. زنگ بزن به معاون سازمانی که درونش هستید بگو مراحل خروجتون و فراهم کنه.. من داخل پراید منتظرتم. فعلا یاعلی.
یادآوری: منظور از پراید همون خونه امن 4412 بود که پشت تلفن با خط امن هم حتی اسمش و نمیاوردیم و مراعات میکردیم.
بعد از این تماس زنگ زدم دفتر یک مقام از خودم بالاتر یعنی دفتر ریاست بخش ضدنفوذ و ضدتروریسم اداره. مسئول دفترش وصلم کرد به رئیس. جواب داد:
_سلام علیکم و رحمة الله.
+سلام حاج آقا. ارادتمندم. خوب هستید؟
_الحمدلله. بگو آقا عاکف. چیزی شده؟
+حاجی، اون جایی که امروز با دستور شما مستقر شدیم، متاسفانه سرورها کُنده، میشه خواهش کنم مستقیما به این مسئله ورود کنید تا حل بشه.
_حتما... الان خودم شخصا پیگیری میکنم این مسئله رو.
+خدا حفظتون کنه.
_مشکل دیگه ای هم دارید بگو.
+نه، الحمدلله همه چیز داره تا اینجای کار، به خوبی پیش میره.
_خداروشکر. گزارشات امروز و بنویس، مجتبی کفتر میاد سمتت.
+چشم. اما من خودم میرسم خدمتتون.
_نه.. میخوام بمونی بالای سر تیمت.. امروز و استثنائا کفتر میاد میگیره بر میگرده.. برای روزای بعد یه فکری میکنم.
+هرطور صلاح میدونید.
نکته: « مجتبی کفتر مسئول نامه های سری واحد ما بود که نامه های محرمانه ی فوری رو فقط و فقط اون میبرد به دست صاحبانش میرسوند. البته اگر مجتبی نبود چندتاجایگیزین وجود داشت.. در واحد قبلی هم که من در اون رده فعالیت میکردم مجتبی هم بود، اما شش ماه مونده بود که من بیام ضدجاسوسی، مجتبی هم منتقل شده بود به ضدجاسوسی.. یعنی زودتر از من. »
حدود یک ساعت و خرده ای بعد عاصف و اسحاق اومدن خونه امن چهل و چهار دوازده.