🔸روزمان را با #قرآن آغاز کنیم...
آیا سزاوار است انسان با انفعال در برابر مستکبران، ربوبیت و حاکمیت الهی را رها کند و تن به سلطه و حاکمیت اربابان دروغین بدهد؟
سوره يوسف (12) : آيه 39
● أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ (39)
● آيا خدايان متعدّد و گوناگون بهتر است يا خداوند يكتاى مقتدر؟
● يوسف مى خواهد بگوید كه چرا شما آزادى را در خواب مى بينيد، چرا در بيدارى نمى بينيد؟ چرا؟ آيا جز اين است كه اين پراكندگى و تفرقه و نفاق شما كه از شرك و بت پرستى و ارباب متفرقون سرچشمه مى گيرد، سبب شده كه طاغوتهاى ستمگر بر شما غلبه كنند، چرا شما زير پرچم توحيد جمع نمى شويد و به دامن پرستش" اللَّه واحد قهار" دست نمى زنيد تا بتوانيد اين خودكامگان ستمگر را كه شما را بى گناه و به مجرد اتهام به زندان مى افكنند از جامعه خود برانيد...
✅ @kheymegahevelayat
️ رییس جمهور فیلیپین از مردم خواسته اگه جایی دیدن که مقامات و مسئولان از آنها درخواست رشوه میکنند، به آنها شلیک کنند جوری که طرف کشته نشه
اگه این قانون رو بخوان تو ایران اجرا کنن باید جلسات هیئت دولت روحانی رو تو بیمارستان برگزار کنند.
✅ @kheymegahevelayat
خیمهگاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_صد_و_بیست_و_چهار فاطمه گفت: _محسن، من واقعا حالم خوب نیس
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_صد_و_بیست_و_پنج
صبح با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم! مسجد محل هم طنین اذانش با روح من بازی میکرد و شوق من و به نماز بیشتر میکرد. بلند شدم رفتم وضو گرفتم اومدم سجادم و انداختم نمازم و خوندم. نمازم که تموم شد لباس ورزشیم و پوشیدم یه کلاه گذاشم سرم از خونه زدم بیرون رفتم سمت یه پارک نزدیک خونمون برای ورزش صبحگاهی. بعد از ورزش نون خریدم و برگشتم خونه. وارد خونه که شدم رفتم نون و گذاشتم روی میز آشپزخونه، برگشتم سمت اتاق خوابمون خانومم و بیدارش کردم اگر میخواد نمازش و بخونه بلند شه. وقتی بیدار شد گفت:
_اذان شده؟
گفتم:
+بله.. یک ساعتی میشه که اذان شده.
چشماش و مالید. نگام کرد گفت:
_واقعا؟
آروم گفتم:
+بله واقعا.
_امروز برای چندمین بار هست که خواب می مونم.
+فدای سرت. حتما خسته بودی خواب موندی. بلند شو نمازت و بخون. من چای و صبحونه رو آماده میکنم. فقط نمازت و خوندی، بیا سر میز صبحونه.
_چشم.
گوشیم و گرفتم به راننده پیام دادم: «45 دقیقه دیگه باش جلوی خونه.»
فاطمه نمازش و خوند بعدش اومد نشستیم پشت میز برای خوردن صبحونه. همیشه عادتم بود موقع خوردن صبحونه یا نهار و شام، برای شروع غذا دو تا لقمه اول و خودم براش میگرفتم. طبق معمول همیشگی این کار و کردم، بهم گفت:
_بدعادتم کردی.
لبخندی زدم به مزاح گفتم:
+دیگه چه کنیم. ما اینیم دیگه. تو باید جنبه داشته باشی بدعادت نشی.
_آره تو راست میگی.
+مگه تا حالا از من دروغ شنیدی.
_ نه... اصلا.. دروغ میگی و نَه میپیچونی. چون اخلاقت و میدونم.
+چقدر خوبه که من و میشناسی.
_ما اینیم دیگه.
+یه اعتراف کن ببینم.
فاطمه زهرا خندید.. گفت:
_باز شروع شد ؟! من متهمت نیستم، اینجاهم خونه امن یا ادارتون نیست. منزل شخصی هست.
+مگه فقط متهم ها اعتراف میکنن؟
_نه.
+پس مثل همیشه اعتراف کن برام. چون شیرین ترین اعترافات و تو داری. اونقدری که تو برام اعتراف میکنی به جونم میشینه، اعترافات جاسوسایی که ازشون بازجویی میکنم به دلم نمیشینه!
مکث کوتاهی کرد، لبخند دلبرانه ای برام زد گفت:
_اوممم... راستش موقع هایی که نیستی، انگار در و دیوار خونه میخواد من و بخوره !! اصلا خونه بدون تو یه جوریه محسن.. وقتایی که تلفن زنگ میخوره، یا شماره ها ناشناس هست، یا شماره «0» هست و میفهمم ادارتونه اما تو پشت خطی، یه استرسی میاد روی قلبم حاکم میشه.. همش استرس این و دارم که نکنه میخوان خدایی نکرده خبر...
فاطمه تا به اینجا که رسید بغض کرد، ولی خودش و کنترل کرد. چشماش تر شده بود. نگاهی به من کرد، لبخندی زد گفت:
_ببخشید، دست خودم نیست واقعا...
+خب بحث و عوض کنیم.. یه چیز دیگه رو اعتراف کن.
خندید گفت:
_ ای کلک.. میخوای به زور ازم اعتراف بگیری !!
+نه بگو.. اعترافاتت برام جالبه.
_چرا یه بار خودت اعتراف نمیکنی؟
+صدبار برات اعتراف کردم! حالا تو بگو.. ببینم چی میخوای بگی!
فاطمه خندید گفت:
_ وقتایی که نیستی یا اشتها ندارم برای غذا خوردن، یا اگر هم بخوام چیزی بخورم، لذت خاصی نداره. باورت میشه؟ من دوست دارم همش کنارم باشی.
+آره. خوب میشناسمت. ولی شکمویی! تعجب میکنم چیزی میل ندرای !
خندید گفت:
_اعتراف بسه !
+یه دونه دیگه اعتراف کن...
لحظاتی مکث کرد گفت:
_من دوست دارم محسن. ولی زندگیمون بدون بچه بی معنا شده. خانوادم دائم بهم گیر میدن.
+باشه! فعلا بسه !
سعی کردم فضا رو عوض کنم، کمی سر به سرش گذاشتم تا از فضای بغض آلود بیاد بیرون. لا به لای شوخی بهش گفتم:
+دیشب چت بود.
این و که گفتم خانومم لقمه ای رو که دستش بود گذاشت روی میز. نگام کرد، بعدش یه لبخند مصنوعی زد. گفت:
_بحث و عوضش کن. ضمنا بلند شو دیگه داره دیرت میشه. الان همکارت میاد.
نگاه کردم به چشماش.. زل زدم بهش.. خیلی آروم بهش گفتم:
+تو نگران من نباش. وقتش بشه خودم میرم. لطفا بهم بگو دیشب چی شده بود. کسی ناراحتت کرده ؟ حرفی از کسی شنیدی؟ باز پدرت چیزی گفته درمورد من؟ از نبودنم گِله کرده؟ باز بهت گفته جداشو ازش چون بچه دار نمیشید؟ دوستانت براشون اتفاقی افتاده؟
_نه ! نه ! نه ! محسن جان ول کن !
+با من حرف بزن.
چشماش و به حالت التماس ریز کرد.. چندثانیه ای به هم دیگه نگاه کردیم. خواستم چیزی بگم، اما فاطمه زهرا گفت:
_محسن جان چیزی نبود. من میرم کیفت و بیارم ، لباساتم آماده میکنم.
بلند شد بره، گفتم:
+بشین لطفا.
نشست روی صندلیش.. گفتم:
+دیشب چت بود. اول بهم بگو بعدش برو زحمت بکش وسیله های منو آماده کن.
_باور کن چیزیم نبود. فقط یه دلتنگی زنانه بود.
لبخندی زد، ادامه داد به حرفش، گفت:
_یه کم لوس شدم. اتفاق دیشب و جدی نگیر.
کمی نگاهش کردم، نفس عمیقی کشیدم، گفتم:
+باشه. هرجور راحتی. یادت باشه داری از پاسخ دادن به سوالاتم طفره میری.
خیمهگاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_صد_و_بیست_و_پنج صبح با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم! مسجد
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_صد_و_بیست_و_شش
ادامه دادم به حرفام،گفتم:
+من خودم یه پا روانشناسم ! خنده مصنوعی میفهمم چیه! تموم لبخندهای امروز صبحت تصنعی بوده! چرا؟ چون که فقط میخوای من شک نکنم. تموم شوخی کردنای امروزتم ساختگی هست!
_من میرم لباست و آماده کنم.
فاطمه بلند شد رفت و منم دیگه به سوال پیچ کردنش ادامه ندادم. بلند شدم رفتم داخل اتاق لباسام و پوشیدم، کم کم آماده شدم رفتم پایین. راننده رسیده بود، وقتی سوار ماشین شدم فقط سلام علیکی کردم و دیگه تا اداره یک کلمه حرف نزدم. چشمام و بستم، فقط به اتفاقات شب قبل و رفتارهای همسرم فکر کردم.
45دقیقه بعدوقتی رسیدیم، وارد حیاط اداره شدیم. به راننده گفتم وسط حیاط اداره بزنه کنار پیاده بشم. داخل حیاط ادارمون فضای سبز و گل کاریهای قشنگی شده بود.آقا رضا و دو نفر دیگه از نیروهای فضای سبز اداره، طبق معمول هر روز صبح مشغول آب دادن به گل ها وَ رسیدگی به امور درخت ها و فضای سبز ستادمون بودند.
کمی کنار گل ها نشستم و بهشون نگاه کردم. یه انرژی مضاعفی گرفتم. بچه های اداره به آقا رضا میگفتن دایی رضا. حدود 70 سال سنش بود. یه پیرمرد نورانی و باصفا، که لبخندش دل من و میبرد. دست های کارگری زبر و خشنش رو وقتی روی صورتم میکشید آرامش میگرفتم. یه کم باهم صحبت کردیم، ازش انرژی گرفتم. از دایی رضا خداحافظی کردم، رفتم سمت اتاق کنترل.
نکته: اتاق کنترل اتاقی هست که کیف و میزاریم روی یک دستگاه متحرک.. مثل فرودگاه.. اون دَستگاه بررسی میکنه و کارمندهای سازمان هم از یک گیت مخصوص لیزری که کل بدن شخص رو کنترل میکنه رد میشن تا اگر شیء مخصوصی که نباید وارد اداره بشه و مشکوک هست نشون بده. البته اینم بگم که من اسلحه داشتم وَ یه سری وسائل و تجهیزات دیگه ای که طبق نظر تشکیلات همیشه باید برای دفاع از خودم به همراه می داشتم. کسانی هم که در یک اتاق مجزا، پشت اون سیستم وَ دستگاه ها بودند وَ از دوربین همه ی موارد و کنترل میکردند، درجریان اسامی ما وَ همکارانی که شرایط مشابه حقیرو داشتن بودند.
بعد از تایید وارد سالن شدم؛ رفتم سوار آسانسور شدم تا برم دفتر کارم.
دقایقی از ورودم به اتاقم گذشته بود همینطوری که در حال خودم بودم و به زمین و زمان فکر میکردم، بهزاد تماس گرفت که میخواد بیاد پیش، من. رفتم اثر انگشت زدم در باز شد روزنامه ها رو آورد گذاشت روی میزم بعدش رفت سمت تخته وایت برد اتاقم یه سری نکات رو نوشت، بعدشم رفت. نشستم در حد 15 دقیقه وقت گذاشتم تیتر روزنامه هایی که برام آورده بود مطالعه کردم. حوصله نداشتم دیگه به جزئیات بپردازم. حالم از سیاست بازی اصولگراها و اصلاح طلب ها و پایداری ها و... در این مملکت به هم میخورد. وقتی اسمشون و میدیدم احساس تهوع بهم دست میداد. هر روز این جناح به اون میپرید وَ اون یکی به دیگری. حالا این مابین مردم شده بودن گوشت قربونی آقایون. روزنامه ها رو انداختم یه کنار.
نگاه به تخته وایت برد کردم، تا ببینم بهزاد چی نوشته.. برنامه روزانه رو برام یادداشت کرده بود:
« بسمه تعالی »
جلسات وَ برنامه های امروز معاونت بخش ضدجاسوسی:
الف: ساعت 8 الی 9:45 دقیقه صبح جلسه با معاونت کل اداره پیرامون پرونده ا.ع.
ب: ساعت 10 و 30 دقیقه صبح الی 13 جلسه با رده ی برون مرزی ضدجاسوسی
ج: ساعت 14:30 الی 18:30 حضور در کمیسیون امنیت ملی بعنوان نماینده وَ معاون مدیرکل بخش ضدجاسوسی برای پاره ای از توضیحات پیرامون پرونده ( ........ )
خب، تکیلف صبح تا بعد از ظهرمون و حسابی مشخص کرده بودند. کلی جلسه که گاهی اوقات واقعا اذیت کننده بود. بخصوص زمانی که باید بعنوان نماینده مدیرکل بخش یا گاهی هم بعنوان امینِ معاونت کل در جلسات با کمیسیون امنیت ملی شرکت میکردم. هرچی دیگران از این جلسه بدشون میومد، من بیشتر. دلیلشم سیاسی رفتار کردن آقایون در مورد مسائل امنیتی بوده! بگذریم. چون یک سینه حرف موج زند در دهان ما !
ساعت 6 و نیم صبح بود. همیشه سعی میکردم تا جایی که ممکنه یک ساعت زودتر برم اداره و به کارام بیشتر برسم. یک ساعتی رو وقت گذاشتم و همه ی مسائل مربوط به افشین عزتی و ملک جاسم و قتل فائزه ملکی رو تا اینجایی که رفتیم جلو مورد پایش وَ بررسی قرار دادم و تموم گزارشات رو خوندم.
ساعت 7 و چهل و پنج دقیقه شده بود و کم کم آماده شدم برم بالا پیش حاج کاظم. زنگ زدم به دفترش. ازمسئول دفترش جویا شدم که جلسه قطعیه که گفت: «بله حاجی برای ساعت 8 منتظرته.»
قدم زنان پله ها رو رفتم بالا و عمدا از آسانسور استفاده نکردم. وقتی رسیدم حاج کاظم هم داخل دفترش بود. مسئول دفترش هماهنگ کرد و درب دفترش باز شد، منم طبق معمول کله کردم رفتم داخل. سلام علیکی کردیم و نشستم پشت میز جلسه ی اتاقش.
حاجی پشت میز کارش بود. بلند شد و اومد روبروی من نشست. کاغذ و خودکارش و انداخت روی میز و گفت:
_امروز حالم خوش نیست.
گفتم:
+میخوای برم بعدا بیام ؟
خیمهگاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_صد_و_بیست_و_شش ادامه دادم به حرفام،گفتم: +من خودم یه پا
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_صد_و_بیست_و_هفت
حاج کاظم گفت:
_باید زمان و جوری پیش ببرم که به جلسه بعدی برسم. توشروع کن اون مواردی که بهت مربوط میشه گزارشت و بده، چون حاج هادی گفته نمیتونه بیاد.
+چشم.
_بسم الله.. میشنوم. از پرونده مربوط به عزتی چخبر؟
سرفه ای کردم و یه کم روی صندلی جابجا شدم گفتم:
+بنام خدا. عرضم به حضورتون که، عزتی درحال حاضر سرکار میره با پای چلاقش. و مطلب بعدی اینکه شدیدا این روزها به گوشی فائزه زنگ میزنه و پیامک های رکیک میفرسته.
_چرا؟
+میگه که چرا جواب من و نمیدی.
_گوشی کجاست؟
+دست عاصف هست.
_جواب هم داده؟
+آره به پیامکش یکبار جواب داده و از طرف فائزه برای دکتر افشین عزتی نوشته، فعلا تماس نگیر، کمی اوضاع درهم برهم شده.
_دکتر عزتی چی جواب داد؟
+چندساعت چیزی نگفت و دوباره شروع کرد به پیام دادن و زنگ زدن.
_چقدر ابله هست.
+برای همین انتخابش کردن چون از ضعف هایی که داشته با خبر بودند.
_وضعیت ملک جاسم چطوره؟
+اونور زیر چتر داریوش هست. شخصی به نام منوچهر قرار بوده این و قاچاقی بفرسته از سمت مرز تایباد بره...
حتمی اومد وسط حرفم گفت:
_وضعیت منوچهر و بگو؟
+دستگیر شده.
_کجا وَ چطور؟ برنامت رو چطور چیدی؟
+کسی که قرار بود ملک جاسم و از منوچهر تحویل بگیره، صابرو فرستادم سمتش تا حذف کوتاه مدت انجام بده. بعد از این مرحله که با موفقیت انجام شد بهش گفتم بدون اینکه منوچهر بهش نزدیک بشه، سوژه رو تحویل بگیره.
_سوژه الان کجاست؟
+سوژه الان در یکی از روستاهای قندهار زیرچتر داریوش هست که در جریانید، وَ درموردش با شما و حاج هادی مشورت کردم.
_وضعیت صابر؟
+الحمدلله سالم هست. هیچ مشکلی نداره.. ریسک بزرگی کردیم. چون با باگی که وجود داره شانس آوردیم تا الان شهید نشده. فعلا خودش و گم و گور کرده.
_بسیار عالی... بهم بگو که منوچهر وقتی ملک جاسم رو برد تا مرز، اون چی؟ درموردش بیشتر توضیح بده !!
_همونطور که عرض کردم بازداشت شده.. اما فعلا در اختیار بچه های اداره مشهد هست. قراره طی چندساعت آینده منتقل بشه به تهران تا بازجویی ها آغاز بشه. بعد از اینکه پرواز مشهد در فرودگاه مهر آباد تهران نشست، عاصف وَ دوتا از بچه ها منتقلش میکنند سمت خونه امن 4412.
_گفتی صابر با دستور تو موقتا تحویل گیرنده ی جاسم و حذف کرد. اون کجاست؟
+اونم داره منتقل میشه تهران. با همون پرواز.
_در گزارشاتت نوشتی که شخصی که ماشین رو برای ملک جاسم آورده داخل پارکینگ فرودگاه گذاشته، اسماعیل عظیمی بوده.
+بله درسته حاج آقا.
_این آقای اسماعیل عظیمی، از قبلتر سابقه ی اقدامات علیه امنیت ملی داشته؟
+نه حاجی جان. این آدم مال این حرفا نیست. یه گاگولی هست که بهش پیشنهاد دادن و پول کلان ریختن جلوش پشماش فر خورد رفت سمت این کار.
دیدم حاجی داره نگام میکنه. گفتم:
+چیزی شده حاجی؟ حالت خوب نیست؟ میخوای تموم کنیم جلسه رو بریم بهداری!؟ اصلا میخوای بگم تیم پزشکیتون بیاد؟
حاج کاظم نگاهی بهم انداخت گفت:
_ جدیدا یه جوری شدی. این چه طرز حرف زدنه ! پشماش فررر خورد چیه دیگه؟!!!
+شرمنده حاجی. از دهنم در رفت.
اخمی کرد گفت:
_خب ادامه گزارشت و بده.
+چشم! عارضم خدمت حضرتعالی، بچه ها پلاک اون ماشینی رو که اسماعیل عظیمی برای ملک جاسم مهیا کرده بود بررسی کردند. تقلبی نبوده. اما هنوز مشخص نشده که صاحب خودرو چه نسبتی با اسماعیل عظیمی و منوچهر پرونده ما داره.
_مگه میشه؟
+فعلا که شده.
_خب راه حلش از نظر تو !
+صاحب خودرو و خانوادش خارج از کشور هستن. احتمال میدم.....
صحبتها به اینجا که رسید، تلفن دفتر حاجی زنگ خورد. بلند شد رفت سمت میز کارش.
گوشی و گرفت شروع کرد به حرف زدن. حاجی خیلی آروم حرف میزد. منم گوشام و تیز کرده بودم ببینم چی میگه... اونایی که شنیده بودم و تاالان یادم مونده براتون مینویسم.. گفت:
«بله چشم ، میرم ، میام و باهم میریم ، حتما بهش میگم. چشم حاج آقا. میگم مسلح نیان که یه وقت شبهه برانگیز نشه! حتما...نه نه. چندتا تیم از حفاظت حضور دارن. حالا رسیدم خدمتتون بیشتر توضیح میدم.»
بعد از اینکه قطع کرد.. بهم گفت:
_رییس بود. باید فوری برم پیشش. داریم میریم جایی برای یه جلسه بسیار مهم. ببخشید عاکف جان. ادامه جلسه رو میزاریم برای همین امروز عصر، البته اگر برگشتم.
+نه خواهش میکنم. منم تقریبا دو/سوم گزارشاتم و دادم.
_عاکف...
+جانم آقا.
_ مطمئنم این کار تو بدجور سر و صدا میکنه. جوری سر و صدا میکنه که اونوریا رو به لرزه میندازه و آبروشون میره. ریسک بالایی داری در این سن میکنی.
✅ هرگونه کپی و استفاده فقط با ذکر منبع و لینک #کانال_خیمه_گاه_ولایت_در_ایتا و نام صاحب اثر #عاکف_سلیمانی مجاز است، وگرنه قابل پیگیری و شکایت خواهد بود و از لحاظ شرعی هم پیگرد الهی دارد.
✅ http://eitaa.com/kheymegahevelayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ تصاویر زیبایی از انفجارهای گسترده در
مجتمع نفتی شرکت آرامکو عربستان منتشر شده است. این انفجارها هنگام اذان صبح رخ داده و همزمان با آن صدای تیراندازی نیز شنیده شده است.
اگر این انفجارها ناشی از حمله موشکی یا پهپادی یمنی ها باشد باید به دست و بازوی رزمندگان انصارالله یمن بوسه زد.
✅ @kheymegahevelayat
هدایت شده از خیمهگاه ولایت
❤️ همه باهم دعای فرج حضرت صاحب الزمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) را زمزمه کنیم.❤️
🌸إلَهِي عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْكَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكَى وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ
🌸اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ🌹
🌸أولِي الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ
🌸ففَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجا عَاجِلا قَرِيبا كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ
🌸يا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ يَا عَلِيُّ يَا مُحَمَّدُ🌹
🌸اكْفِيَانِي فَإِنَّكُمَا كَافِيَانِ وَ انْصُرَانِي فَإِنَّكُمَا نَاصِرَانِ
🌸يا مَوْلانَا يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ
🌹 يا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ 🌹
🌹یاصاحب الزمان...🌹
🌸تا نیایی گره از کار بشر وا نشود🌸
#کانال_خیمه_گاه_ولایت
✅ @kheymegahevelayat
🔸روزمان را با #قرآن آغاز کنیم...
● پیشاپیش هفته دفاع مقدس بر پیشکسوتان جهاد و مبارزه در راه حق مبارک باد...
🔸 ایام الله دفاع مقدس باید زنده نگه داشته شود.
سوره إبراهيم (14) : آيه 5
● وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى بِآياتِنا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَكَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ ذَكِّرْهُمْ بِأَيَّامِ اللَّهِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ (5)
● همانا موسى را همراه معجزاتى (به سوى مردم) فرستاديم (و به او گفتيم:) قومت را از تاريكى ها به سوى نور خارج ساز و روزهاى (نزول قهر يا لطف) خدا را به آنان يادآورى كن، همانا در اين (يادآورى) براى كسانى كه صبر و مقاومت و سپاس فراوان داشته باشند نشانه هايى از قدرت الهى است.
🔸امام خامنه ای در دیدار دست اندرکاران راهیان نور
۱۳۹۵/۱۲/۱۶
● یک نکته این است که ما یاد روزهای بزرگ را نباید بگذاریم به دست فراموشی سپرده بشود. روزهای بزرگ هر کشوری و هر ملّتی آن روزهایی است که یک حادثهی الهی به وسیلهی مردم و با دست مردم در آن انجام گرفته است. ذَکِّرهُم بِاَیّامِ الله؛ خداوند متعال در قرآن دستور میدهد به پیغمبر که آنها را به یاد ایّامالله بینداز...
● ایّامالله همین روزهای بزرگ تاریخساز است. خب، هشت سال دفاع مقدّس - به یک معنا هر روزش را حساب کنیم - جزو این ایّامالله است؛ نباید بگذاریم که این حوادث به دست فراموشی سپرده بشود. قرآن ما را تعلیم میدهد؛ این یادهایی که در قرآن شده است: وَ اذکُر فِی الکِتٰبِ ابراهیم ؛وَ اذکُر فِی الکِتٰبِ موسیٰ؛وَ اذکُر فِی الکِتٰبِ اِدریس؛وَ اذکُر فِی الکِتٰبِ مَریَم؛ نباید بگذاریم فراموش و دیگر داستانها در قرآن چقدر تکرار شده؛ باید به یاد آورد، باید نگذاشت فراموش بشود.
● ما البتّه در این زمینه شاهد تلاشهایی هستیم. من به آقای سرلشکر باقری خیلی خوشبینم و خیلی اعتماد دارم و گفتند که این کارها را داریم میکنیم یا کردهایم...
✅ @kheymegahevelayat
🔴 شلیک به ستون فقرات سعودی، ترامپ را نگران کرد.
🔷 #ارتش_یمن با حمله به شرکت نفتی #آرامکو و #آتش_سوزی_در_تاسیسات_نفتی_بقیق_و_هجره_خریص اقتصاد نقتی عربستان را هدف گرفت.
🔹«#حزام_الاسد» عضو دفتر سیاسی #انصارالله_یمن از همکاری نیروهای داخل عربستان! برای حمله به شرکت نفتی #آرامکو در #بقیق، خبر داد.
«کارشناسان سیاسی و امنیتی» معتقدند که استفاده ارتش و کمیته های مردمی یمن از ظرفیت مخالفان حکومت عربستان سعودی در داخل این کشور که نشانه های واقعی ان در عملیات دیروز بروز و ظهور پیدا کرد بزودی شرایط کاملا متفاوتی را در میدان نبرد رقم خواهد زد که در کنار اختلافات درون حاکمیتی می تواند، خاندان بن سلمان و حاکمیت آنها بر عربستان سعودی را با چالشهای شکننده مواجه سازد.
🔷 واکنش #رویترز : تولید ۵ میلیون بشکه نفت عربستان مختل شد.
سه منبع آگاه به #خبرگزاری_رویترز اعلام کرده اند که تولید و صادرات #نفت_عربستان پس از حمله پهپادها به #پالایشگاه_آرامکو از بزرگترین تأسیسات فرآوری نفت در جهان مختل شده است. یکی از منابع گفته است که این حملات تولید ۵ میلیون بشکه نفت (تقریبا نیمی از تولید فعلی عربستان سعودی) در روز را تحت تأثیر قرار داده است.
🔷 #ترامپ_نگران_شد.
#ترامپ در تماس تلفنی با #محمد_بن_سلمان گفت: حمله به تاسیسات نفتی عربستان، آرامکو بر اقتصاد جهانی تاثیرگذار است.
🔷 #پمپئو_ایران_را_محکوم_کرد.
مایک پمپئو ایران را مسئول حمله پهپادی به #تاسیسات_نفتی_عربستان قلمداد کرد و از جامعه جهانی خواست که آشکارا و قاطعانه حملات ایران را محکوم کند.
✅ انتهای خبر/...
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
✅ با کانال تخصصی #خیمه_گاه_ولایت، لحظه به لحظه از مطالب و تحلیل ها و خبرهای مهم سیاسی و امنیتی ایران و سراسر جهان آگاه شوید.
💻 خیمه گاه ولایت
«کانال رسمی #عاکف_سلیمانی»
✅ http://eitaa.com/kheymegahevelaya
خیمهگاه ولایت
✅ تجهیزات جاسوسی و دستگاه های شنود سیستم جاسوسی و اطلاعاتی "اسرائیل" در کاخ سفید و اطراف آن. 💻 #عاک
ترامپ:
■ باور نمیکنم اسرائیل از ما جاسوسی کرده باشد.
شبکه آمریکایی "الحره" به نقل از دونالد ترامپ در جمع خبرنگاران بیان کرد:
● باور نمیکنم که اسرائیلیها از ما جاسوسی کرده باشند، باور این سخت است، هر چیزی ممکن است اما من این را باور ندارم، من روابط خوبی با اسرائیل دارم.
● پایگاه خبری پولتیکو به نقل از مسئولان آمریکایی آورده که رژیم صهیونیستی اقدام به نصب سیستمهای جاسوسی از تلفنهای همراه در اطراف کاخ سفید به منظور جاسوسی از ترامپ و نزدیکان او کرده است.
● مسئولان آمریکایی تاکید کردند که رژیم صهیونیستی سیستمهای جاسوسی را در اطراف کاخ سفید نصب کرده که سال 2017 این مساله فاش شده است.
● به گفته یکی از این مسئولان سابق آمریکایی، دستگاههای شنود بسیار کوچک که به آن«StingRays» گفته میشود، آن طور که به نظر میرسد برای نظارت بر شخص دونالد ترامپ رئیس جمهور آمریکا و معاونان و مشاوران نزدیک به وی کار گذاشته شده است.
✅ @kheymegahevelayat
خیمهگاه ولایت
ترامپ: ■ باور نمیکنم اسرائیل از ما جاسوسی کرده باشد. شبکه آمریکایی "الحره" به نقل از دونالد ترام
✅ نگاهی به سابقه جاسوسی رژیم صهیونیستی در آمریکا
#عاکف_سلیمانی
در این سه گزارش، به سوابق جاسوسی دستگاه اطلاعاتی و امنیتی #موساد_اسراییل از آمریکا میپردازم. قبلا به این مهم اشاره کرده بودیم که یهودیان در دنیا آنقدر قدرتمند هستند که در تمام مراکز تصمیم ساز جهان حضور دارند. دیگر نفوذ در کاخ سفید و جاسوسی از اطراف آن چیزی نیست.
بخش اول
1⃣ از سال 1970 اخباری به صورت پراکنده در دستگاههای خبری و مطبوعات آمریکا مبنی بر انتقال اطلاعات سیاسی و امنیتی توسط یهودیان یا غیریهودیان شاغل در دولت و کنگره ایالات متحده به نمایندگان و دستگاههای امنیتی اسرائیل منتشر شد، اما سابقه نخستین [ #جاسوسی_اسرائیل_در_آمریکا|جاسوسی اسرائیل در آمریکا] که تبدیل به یک رسوایی بزرگ شد، مربوط به دستگیری #جاناتان_پولارد در 21 نوامبر 1986 می باشد.
2⃣ پولارد که دانشجوی #رشته_میکروبیولوژی دانشگاه #استانفورد_آمریکا بود به دلیل توانایی فردی در تحلیل داده ها، به استخدام واحد تحلیل اطلاعات نیروی دریایی آمریکا درآمد و در یکی از مسافرت هایش به اسرائیل، ضمن ملاقات با #مقامات_موساد و شخص #اسحاق_شامیر، مأموریت #جاسوسی_برای_اسرائیل رسما به #ویتفویض و همکاری وی با یکی از #مقامات_امنیتی_اسرائیل موسوم به « #رافائیل_اینان » آغاز گردید.
3⃣ بخشی از فعالیت های پولارد به انتقال اطلاعات جمع آوری شده سازمان های جاسوسی آمریکا به اسرائیل باز می گشت که عمدتا اطلاعاتی در مورد محموله های نظامی و تسلیحاتی ارسال شده از سوی شوروی سابق به سوریه و عراق، فعالیت های هسته ای پاکستان و تجهیز سیستم هوایی لیبی بود. بخش دیگر فعالیت های وی به استناد اظهارات #سیمور_هرش در مجله نیویورک تایمز، انتقال نسخه هایی از جزوه راهنمایی #تعقیب_و_مراقبت_بسیار_سری بود که در تمامی مذاکرات و مکالمات به صورت کدگذاری مطرح می شود.
4⃣ به عبارت دیگر این جزوه حاوی کلیدهای رمزشکن بود. شناسایی هویت جاسوسان آمریکا در شوروی سابق، خاورمیانه و سایر نقاط جهان، از دیگر اقدامات پولارد محسوب می شوند. نهایتا پولارد در سال 1985 در محلی خارج از #سفارت_اسرائیل_در_آمریکا و به جرم جاسوسی برای #تل_آویو دستگیر شد.
5⃣ پس از دستگیری وی، صهیونیست ها ضمن تکذیب وابستگی #پولارد به #موساد، اعلام کردند:
🔷 روابط نزدیک با ایالات متحده به هیچ وجه اجازه نمی دهد اسرائیل به فعالیت های اطلاعاتی در آمریکا بپردازد. شیمون پرز نخست وزیر وقت اسرائیل نیز جاسوسی در آمریکا را در تضاد کامل با سیاستهای اسرائیل دانست.
6⃣ سیاست انکار صهیونیست ها علی رغم مصاحبه های متعدد پولارد در اعتراف به همکاری با موساد و درخواست از اسرائیل برای تأیید این همکاری و تسلیم این درخواست از سوی وکیل او به دیوانعالی اسراییل، تا نوامبر 1995 ادامه داشت که در نهایت در ماه می 1998 دولت نتانیاهو باصدور بیانیه ای از پولارد به عنوان مأمور رسمی دولت اسرائیل یاد کرد. حتی پس از قبول اتهام و به دنبال آن برگزاری دادگاه و احراز جرم، تحلیلی مبنی بر اینکه فعالیت پولارد در راستای خدمت به یک کشور دوست که نگران امنیت اسرائیل بوده است مطرح گردید.