✅ شرکتهای اماراتی مأموران اطلاعاتی اسرائیل را جذب میکنند
◀️ تحقیقات رسانههای صهیونیستی نشان میدهد برخی از افرادی که دوران خدمت وظیفه خود را در یگانهای فناوری ارتش رژیم صهیونیستی گذارندهاند در ازای دریافت دستمزدهای نجومی جذب شرکتهای مرتبط با سرویسهای اطلاعاتی امارات شدهاند.
◀️ گزارش «یدیعوت آحارونوت» حاکی از آن است فارغالتحصیلان یگانهای اطلاعاتی مخفی اسرائیل مانند «یگان ۸۲۰۰» برای شرکتهای عربی کار میکنند.
◀️ شرکت اماراتی Dark Matter که بازوی بازرگانی اداره اطلاعات امارات است یکی از شرکتهایی است که این فارغالتحصیلان را به خدمت میگیرد.
#عاکف_سلیمانی
✅ @kheymegahevelayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این مستند رو اون کسانی که میگن عراقی های میزبان اربعین همون متجاوزان بعثی هستند ببینند... موکب داری که برای نجنگیدن با ایران به پای خودشون شلیک می کرد.
در زمان جنگ ایران و رژیم بعث عراق، صدام حرامی شیعیان عراق را به زور به صف اول میفرستاد تا با ایران بجنگند. اگر نمیرفتند همسر و خواهر و دختر و مادر آن شخص را...
برای همین مجبور بودند به خاطر اینکه به ناموسشان اهانت نشود در جنگ حضور پیدا کنند و بعضی از این ها پس از پایان جنگ قسم خوردند و گفتند ما حتی یک تیر به سمت ايران شلیک نکردیم چون ایران و ایرانی رو حق میدونستیم، اما به سمت ما شلیک شد و ما مجروح شدیم.
#ایران_والعراق_لایمکن_الفراق
#الحسین_یجمعنا #حب_الحسین_يجمعنا
ادمین : حاج عماد
✅ @kheymegahevelayat
#خبرفوری
لطفا همه ی مخاطبان محترم و ارزشمند #خیمه_گاه_ولایت دقت کنند.
قسمت های امشبِ #مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم فوق العاده مهم هست. اگر کشورتون براتون مهم هست، فارغ از هر جناح و سلیقه ای، این 3 قسمت امشب رو با دقت بخونید.
#از_همه_مهمتر
اگر ممکنه این سه قسمت رو برای همه بفرستید!
چون اعترافات و حقیقت هایی در این سه قسمت هست که بسیار مهم هستند.
با تشکر
#تیم_خبری_خیمه_گاه_ولایت
✅ @kheymegahevelayat
به دلیل درخواست بیش از مخاطبان محترم خیمه گاه ولایت، از این به بعد #مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم حدالمقدور زودتر منتشر میشود.
#تیم_خبری_خیمه_گاه_ولایت
✅ @kheymegahevelayat
خیمهگاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_دویست_و_سی_و_سه وقتی اون و میکشه ماموریتش و تنهایی انجا
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_دویست_و_سی_و_چهار
وقتی به نسترن گفتم چرا بین این همه آدم با تنها کسی که ارتباطت انقدر قوی بود دکتر افشین عزتی بود، جوابی نداد و سکوت کرد... ادامه دادم گفتم:
+چرا بین این همه آدم، از سفیر انگلیس و معاونش در بغداد، وَ از بچه ی فلان آیت الله، و اون نماینده مجلس، با هیچ کدوم حاضر نشدی رابطه برقرار کنی، وَ فقط روابطتون مالی و خبری و گرفتن اطلاعات بود، یعنی فساد اقتصادی و امنیتی، اما با یک نفر حاضر شدی ارتباطات فراتر از پشتیبانی مالی و دریافت اطلاعات برقرار کنی که اونم دکتر افشین عزتی بود. چرا؟
مجددا سکوت کرد... در حال خودش بود.. معلوم بود شکنجه های روانی بدجور به هم ریخته اون و ! یه دونه محکم با مشت زدم روی میز، عین برق گرفته ها سرش و آورد بالا با ترس نگام کرد، بهش گفتم:
+توضیح بده خانوم... معطل نکن!
گفت:
_افشین عزتی برای ما در واقع یک شاه ماهی بود. برای میز مشترک آمریکا، اسراییل، انگلیس، عربستان و کسانی که زیر چتر عربستان بودند در این منطقه، این طرح و این فرد بسیار مهم بود تا ما بتونم از این طریق به ایران ضربه بزنیم.
+چرا؟
_چون در قسمت بازرگانی سازمان اتمی بود. جایی که مصطفی احمدی روشن فعالیت میکرد وَ چندسال قبل شهید شد. تموم دور زدن تحریم های اتمی ایران دست افشین عزتی بود. دکتر افشین عزتی به ایران کمک زیادی میکرد و مسئول وارد کردن قطعات به سازمان اتمی بود! ما با چندنفر از همکاران دکتر عزتی کانکت بودیم و اطلاعات دقیقی رو از مسائل اتمی ایران بهمون میدادن! اما در همین اواخر همکاران شما بعضی از اینارو دستگیر کردند و تنها راه ارتباطی ما که هنوز سوخت نرفته بود دکتر افشین عزتی بود! از بالا ازم خواستن تموم خودم و خرج دکترعزتی کنم و نگهش دارم.
+داری دروغ میگی.. افشین آخری نبود. قبل از سفرتون به عراق یکی از دوستان افشین هم بود که بهش نزدیک شدی، اما بهت پا نداد. تهدیدت کرد. داشتی با مسائل کلان مالی بهش نزدیک میشدی. حتی بهش وعده ازدواج دادی. تو در یک مهمونی اون و تور کردی. تموم این اتفاقات زیر چتر امنیتی منو دوستانم افتاد که ازش مطلع بودیم، وَ تو بازی خوردی! ما اطلاع داریم که تو بهش وعده های مالی دادی که تا آخر عمرش میتونست با اون پول تامین بشه...
حرفم و قطع کرد، صحبت نیمه تموم من و با یه جمله تمومش کرد گفت:
_اما قبول نکرد.
گفتم:
+قبول نکرد چون شرف داشت. مثل افشین بی شرافت نبود که بخواد به مردم و کشورش خیانت کنه.
سرش و انداخت پایین.. وقتی فهمید حتی از این مسئله هم باخبریم به فکر فرو رفت... ادامه دادم گفتم:
+چرا افشین عزتی رو فرستادید آمریکا؟
دیدم ساکته.. دوتا با کف دستم زدم روی میز، چشمام و گرد کردم... گفتم:
+نمیشنوی؟
عاصف اومد روی خطم، توی گوشم گفت:
« ضربان قلبش بد جور میزنه... بهش استرس وارد نکنید بهتره... ممکنه بیفته و کار دستت بده. اصلا اوضاع خوبی نداره! بدنش همچنان داغه!»
چندلحظه ای سکوت کردم، مجددا ادامه دادم بهش گفتم:
+ازت پرسیدم چرا فرستادیش آمریکا.
_برای ضربه زدن به ایران. برای اینکه اخبار فوق سری سازمان اتمی ایران و بهمون داد.
+چقدر به عزتی پول دادی؟
_پول های زیادی به عزتی میدادم. گاهی دلار، گاهی یورو. گاهی به حسابش میریختیم. البته ...
حرفاش و قطع کردم گفتم:
+البته از دبی، وَ برای اینکه پول کلان به حسابش نیاد وَ سیستم امنیتی ایران حساس نشه روی این موضوع، پول های کثیف رو به حساب همسرش، یا مادر پیرش میریختید. یا اینکه حساب فرزند فلان دوستش یا همسایش. با این بهانه که عزتی حسابش بخاطر ضامن شدن برای یه سری که وام گرفتند و پرداخت نکردن مسدود شده، اون اشخاص رو گول میزدید تا پول بره به حسابشون ، بعد اونها پول و در اختیار عزتی قرار میدادن!
برای چند ثانیه ای به هم دیگه خیره شدیم نگاه کردیم...معلوم بود تعجب کرده از این اطلاعاتی که داشتیم!
دستم و بردم سمت گوشم، به عاصف که پشت درب اتاق بازجویی داخل یک اتاقی مجزا نشسته بود و این صحنه ها رو از سیستم میدید و صوت رو شنود میکرد، اعلام کردم:
«عاصف جان صدای جلسه عراق و بزار، تا خانوم نسترن توسلی استماع کنند.»
عاصف هم صدای جلسه عراق و که من خودکار جاسوسی رو در داخل اتاق افشین عزتی و نسترن توسلی در هتل نورالعباس قرار داده بودم و شنودکردم، پِلِی کرد و روی بلندگوی اتاق بازجویی پخش شد تا نسترن بشنوه... وقتی دقایقی از اون صوت رو گوش کرد بهش گفتم:
+خانوم نسترن توسلی، خیلی چیزا ازت میدونم. دیگه وقتی تا اینجا بهت نزدیک شدم، پس بدون که ماجرای حمایت از اون زن های قمه زن رو هم میدونم. پس دیگه جلوی من فیلم بازی نکن. باشه؟
_بله.. چشم.
یه کاغذ با قلم بهش دادم گفتم:
+شبکه خودت و بکش.
_میشه امروز یه کم استراحت کنم؟
+خیر. شبکه خودت و بِکِش و نام ببر. منتظرم.
_واقعا سرم درد میکنه.
خیمهگاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_دویست_و_سی_و_چهار وقتی به نسترن گفتم چرا بین این همه آدم
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_دویست_و_سی_و_پنج
گفتم:
+شما شبکه خودت و بکش، بعدش میری استراحت میکنی. میگم از این اتاق هم منتقلت کنن به یک جای بهتر تا هم بهت نور برسه، وَ هم اینکه راحتتر باشی. منتظرم.. شبکه رو بکش.
نسترن بهم اعتماد کرد. شروع کرد به نام بردن از شبکه ای که زیر مجموعش بودن و اطلاعات کشورو بهش میفروختن و...
وقتی شبکه رو کشید رسید به نام چندنفر که یکیش ا.ج از متخصصین هسته ای کشور بود. ا.ج یکی از کسانی بود که پس از دریافت اسمش از نسترن توسلی، درهمون 24 ساعت اول، بچه های برون مرزی بخش ضدجاسوسی (ضدنفوذ) ما تونستن ردش و در یکی از کشورهای اروپایی بزنن... به ایران رفت و آمد داشت! البته اینم بگم مدت ها بود فعالیت های ا.ج در خارج از ایران بود وَ در ایران بصورت پروژه ای کار میکرد... مثلا در وزارت دفاع و سازمان اتمی !
زمانی که نسترن این اسم و بهمون داد بچه های ما شروع کردن به رهگیری های اطلاعاتی.. همونطور که بالاتر عرض کردم وقتی نیروهای ما ردش و زدن، در خارج از کشور بود.. به عواملمون دستور دادیم تا در خارج از ایران اون و دقیق زیر نظر بگیرن.. بعد از اینکه عوامل برون مرزی ما زیر نظر گرفتنش، متوجه یک سری تحرکات مشکوکش شدیم، وَ در بررسی ها و رصدهای دقیق درون مرزی (زمانی که میومد ایران) وَ همچنین رصدهای برون مرزی تونستیم بفهمیم که با موساد در ارتباط هست.
با هماهنگی و مشورت حجت الاسلام «....» ریاست محترم تشکیلاتمون، قرار شد در این مرحله با عاصف و حاج کاظم کارها رو انجام بدم!
حاج هادی هم که نبود و ماموریت بود!
با عاصف عبدالزهراء و حاج کاظم یک برنامه ریزی دقیقی رو انجام دادیم تا پس از شناسایی وَ همچنین زیر نظر گرفتن و رصدهای لحظه به لحظه و دقیق وَ همچنین طبق یک برنامه ی از پیش طراحی شده آقای دکتر «ا.ج» رو بِکِشونیمش ایران.
برنامه ریزی که انجام دادیم این بود:
از طریق دو تن از نیروهای اطلاعاتی خودمون که عضو هیات علمی یک دانشگاه معتبر در تهران بودند برنامه ای رو ترتیب دادیم تا همایشی رو برگزار کنند و از دکتر ا.ج به عنوان مهمان ویژه دعوت بشه تا به ایران بیاد.. قرار شد موضوع سخنرانی هم پیرامون مدیریت بحران و حوادث غیرمترقبه باشه. خداروشکر تونستیم طبق برنامه پیش بریم.
چندوقت بعد وقتی دکتر ا.ج برای اون مراسم به ایران اومد تا چند روزی رو برای سخنرانی در ایران به سر ببره، توسط اعضای تیم من ( میثم و عماد و عاصف در 4412 ) در محل اقامتش در یکی از هتل های کشور دستگیر میشه.
دکتر ا.ج کسی بود که ما تونستیم بعد از چندسال بهش برسیم.. در واقع اعترافات شاه ماهی پرونده ما که نسترن توسلی بود بهمون کمک کرد تا با کشیدن شبکه خودش یکی از مهره های جاسوسی رو شناسایی کنیم.
ا.ج بعد از دستگیری زیر شکنجه های مختلف روانی قرار گرفت وَ اعتراف کرد به اینکه آمار شهید دکتر مسعود علیمحمدی و شهید دکتر مجیدشهریاری رو به سرویس تروریستی موساد داد.
موساد هم با در دست داشتن اون اطلاعات مهم توانست توری رو برای شخصی نام #مجید_جمالی_فشی پهن کنه و اون شخص رو تحت امر خودش در بیاره. #مجید_جمالی_فشی طی سفرهایی که به ترکیه و همچنین برای آموزش های مهم تروریستی به سرزمین های اشغالی داشته، توانست آموزش های ویژه ای رو در پادگان های اسراییل ببینه و دوره هاش و بگذرونه.
#مجید_جمالی_فشی پس از پشت سر گذاشتن دوره های آموزشی مهم، طبق دستور #سرویس_امنیتی_اسراییل ( #موساد ) میره به یک کشور دیگه، بعدش از همون جا میاد ایران، پس از چندوقت زیر نظر گرفتن شهید علیمحمدی و شهید شهریاری اون ها رو به شهادت میرسونه.
خب برگردیم به اتاق بازجویی که منو نسترن داخلش بودیم...
همزمان که نسترن داشت اسامی مرتبط با این شبکه رو مینوشت یعنی کسانی که عین خودش فعال بودند، عاصف اومد روی خطم توی گوشم گفت:
_آقا عاکف، ببخشید میخوام بیام داخل!
+بابت؟
_یه سری اسناد جدید دستمون رسیده!
علیرغم اینکه نسترن چهره عاصف و یک بار در عراق دیده بود، اما بلند شدم رفتم چشم بندش و زدم.. به عاصف گفتم:
«بیا داخل.»
در و باز کرد اومد داخل.. چندتا کاغذ داد بهم گفت:
_حاجی این اسناد همین تازه به دستمون رسیده.
+از کجاست؟
_بهزاد از 4412 آورده.
درو بستم برگشتم سمت میز بازجویی چشم بند نسترن و گرفتم از چشماش. نشستم روی صندلی مشغول مطالعه اون برگه شدم.
دراون برگه ای که به دستم رسید اسامی افرادی درج شده بود که بچه های تیم من تونستن اونارو کشف کنند.. با اسامی که نسترن نوشت تطبیق دادم جز دومورد همش یکی بود.. یعنی اگر نسترن هم بهمون اون اسامی رو نمیداد، ما خودمون هم تونسته بودیم با یک سری اقدامات مهم «فنی_اطلاعاتی_برون مرزی_رهگیری ها و...» اون شبکه رو کشف کنیم. بعضی از این افراد هنوز مسئول هستند و جزء طعمه های نسترن بودند که بنا برملاحظات امنیتی وَ اطلاعاتی قرار نیست از اون ها اسمی برده بشه..
خیمهگاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_دویست_و_سی_و_پنج گفتم: +شما شبکه خودت و بکش، بعدش میری
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_دویست_و_سی_و_شش
این اشخاص همشون تحت شدیدترین رصدها و کنترل های امنیتی و اطلاعاتی هستند تا به وقتش در موقعیتی خاص سر بزنگاه دستگیر بشن !!!
اون روز نسترن اعترافات قابل توجهی داشت. از نقطه ضعف های اون استفاده کردم، فشار روانیم و شدت دادم و ازش اعترافات بیشتری گرفتم. یکی از برنامه هایی که به نسترن واگذار شده بود این بود که باید میرفت سراغ سلبریتی ها تا اون ها رو وادار کنه درمورد هرچیزی اظهار نظر کنند.
البته، یه چیز مهمی رو هم بگم... اونم اینکه نسترن تنها نبود، چون نمیشد یک نفر تموم این کارهارو انجام بده.. نسترن برای خودش شبکه ای کامل داشت که هر کدوم در بخش های متعددی فعالیت میکردند.
بعد از دستگیری نسترن در عراق که منتقلش کردیم به خاک ایران، تونستیم زیر مجموعه ی نسترن که خانوم های فعالی هم بودن رو دستگیر کنیم. اگر بخوام یک جمله بگم اونم این هست که « نسترن با هدایت سرویس های متخاصم کشور ایران «یک کلوپ جاسوسی تشکیل داده بود.» *کلوپ: یعنی مجموعه یا باشگاه....*
کلوپی که متشکل از چند شاخه بود وَ هر کدوم از این شاخه ها فعالیت های خودشون رو داشتند:
یک: نزدیک شدن به شخصیت های مهم سیاسی مذهبی و علمی ایران
دو: نزدیک شدن به سلبریتی ها وَ وادار کردن اون ها برای اظهار نظر درمورد هرچیزی بخصوص دخالت در امور سیاسی و امنیتی. کسانی که مسئول یا اعضای این شاخه از شبکه ی نفود بودند با دادن خوراک فکری غلط به سلبریتی ها و اشخاص مورد نظرشان اون هارو مجاب میکردند تا درمورد موضوعات مدنظر در فضای مجازی و عمومی حرف بزنند. بعد از دستگیری این شاخه، از بعضی سلبریتی ها دعوت کردیم و براشون توضیح دادیم که در چه دامی افتادند و آخرین هشدارها و تذکرات لازم رو بهشون دادیم تا مجددا بازی نخورن.
سه: نزدیک شدن به خانواده شهدا، و دعوت آن ها برای حضور در تجمعات غیر قانونی علیه نظام و حکومت ایران. یکی از شاخه هایی که از این شبکه دستگیر کردیم این بود که خانواده های شهدای معروف و دعوت کنند تا با عکس شهیدعزیزشون به خیابان ها بیان و علیه موضوعاتی خاص (مثل معیشت، و...) اعتراض کنند، تا اینطور به جامعه القا بشه که حتی خانواده های شهدا هم از این حکومت بریدند.
وَ دیگر مواردی که ما با کمک و دعای خیر آقاجانمون حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف تونستیم با دستگیری این شبکه 33 نفره به خیلی از لایه های پنهان این پروژه پی ببریم که در ادامه به طور خلاصه عرض خواهم کرد.
اگر خدمت شما مخاطبان محترم #خیمه_گاه_ولایت بخوام در دو سطر به اون موارد اشاره کنم باید عرض کنم:
لیدر این شبکه «نسترن توسلی» به افراد مهمی مثل شخصیت های سیاسی_مذهبی_علمی نزدیک میشد چون کار و تخصص هرکسی نبود. شبکه ی او هم به گزینه هایی که در بالاتر عرض کردم «نظیر سلبریتی های آقا و خانوم و خانواده های شهدا و...» نزدیک میشدند. در یک جمله عرض میکنم: «یک تقسیم کار فنی و حرفه ای صورت گرفت.»
بگذریم...
طی مدتی بسیار کوتاه بعد از بررسی های دقیق و شبانه روزی فهمیدیم یکی از کارهای عربستان و سرویس های اطلاعاتی عربیِ کشورهای حاشیه حوزه خلیج فارس بخصوص امارات، حمایت از شاخه ی زنانِ فعالِ ضدایران بوده که انصافا در این حوزه پول هنگفتی رو خرج کردند و من هرچی بخوام بگم کم گفتم! اما با دعای خیر حضرت بقیه الله ارواحنا فدا زود متوجه شدیم و تیرشون به سنگ خورد وَ نگذاشتیم این شاخه رو جدی فعالش کنن، وَ اون هایی هم که فعال شدن زیر ضربه عملیاتی بردیم، البته دو نفرشون از کشور گریختند ولی اونور همچنان زیر ذره بین بچه های برون مرزی ضدجاسوسی هستند.
از طرفی این کشورهای عربی با حمایت های مالی که از برخی زنان و مردان با نفوذ، وَ همچنین با حمایت از زنان و مردان فاسد وابسته به منافقین، سلطنت طلبان، اشرار شهرها و استان ها داشتند، به دنبال این بودند تا تلاش کنند از طریق اون ها، گسل های اجتماعی رو در داخل ایران فعال کنند وَ یا همچنان اون گسل ها رو زنده نگه داشته باشند تا در کشور ایران هر روز اغتشاشات باشه، سپس کنترل از دست نیروهای اطلاعاتی وَ امنیتی خارج بشه وَ شهرهای ایران یک به یک سقوط کنه. یعنی فی الواقع میخواستن ایران و شهر به شهر سقوط بدن و همون ایرانستان کوچکی که مد نظر آمریکا هست رقم بخوره.
همین جا به این مورد هم اشاره کنم: «روی تهران که مرکز حکومت بود، یک برنامه ی خطرناکی داشتند! چون اگر تهران از کنترل خارج میشد شهرهای دیگه راحت تر سقوط میکرد.»
انگلیس هم با هدایت شبکه های پنهان در داخل ایران و نزدیک شدن به سلطنت طلبان سعی میکرد کار خودش رو انجام بده که لیدر این بخش خانوم شهره متین بود که درسطح کلان داشت فعالیت میکرد، اما خداروشکر اونم دستگیرشد.
آمریکا هم با حمایت های اطلاعاتی خودش سعی میکرد کار و جلو ببره و سرویس تروریستی موساد هم تیرخلاص زنِ این مثلث شوم بود.
✅ @kheymegahevelayat
هدایت شده از خیمهگاه ولایت
❤️ همه باهم دعای فرج حضرت صاحب الزمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) را زمزمه کنیم.❤️
🌸إلَهِي عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْكَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكَى وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ
🌸اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ🌹
🌸أولِي الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ
🌸ففَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجا عَاجِلا قَرِيبا كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ
🌸يا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ يَا عَلِيُّ يَا مُحَمَّدُ🌹
🌸اكْفِيَانِي فَإِنَّكُمَا كَافِيَانِ وَ انْصُرَانِي فَإِنَّكُمَا نَاصِرَانِ
🌸يا مَوْلانَا يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ
🌹 يا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ 🌹
🌹یاصاحب الزمان...🌹
🌸تا نیایی گره از کار بشر وا نشود🌸
#کانال_خیمه_گاه_ولایت
✅ @kheymegahevelayat
🌹بسم الله الرحمن الرحیم
🌹 هر روز یک آیه از قرآن
مَا يَفْعَلُ اللَّهُ بِعَذَابِكُمْ
إِنْ شَكَرْتُمْ وَآمَنْتُمْ وَكَانَ اللَّهُ
شَاكِرًا عَلِيمًا ﴿۱۴۷﴾
اگر سپاس بداريد و ايمان آوريد
خدا مى خواهد با #عذاب شما
چه كند و خدا همواره سپاس پذير
حق #شناس داناست
📚 سوره مبارکه النساء - آیه ۱۴۷
➖➖➖➖➖➖
#حدیث_روز
#امیرالمومنین علیه السلام:
هر ناامیدی، ناکام است...
#غررالحكم /۶۸۴۲
✅ @kheymegahevelayat
هادی غفاری: من را با ۹ متر عمامه به اتهام عدم التزام به اسلام رد صلاحیت میکنند
سوال: یعنی یکی از شاخصه های التزالم داشتن به اسلام متراژ بالای عمامه است؟
پی نوشت : جناب شیخ! این عمامه روی سر عمروعاص و معاویه هم بود، بر روی سر مبارک رسول الله هم بود. روی سر حسین بن علی علیه السلام بود، بر روی سر حرام زاده ای چون شمر هم بود.
چندمتر پارچه ای بیش نیست، و این چندمتر پارچه زمانی احترام دارد که صاحبش، در مسیر رسول خدا و قرآن و اهلبیت و اسلام باشد.
فریب خوردگانی چون شما که در سال 88 دست بیعت با کودتاگران علیه انقلاب و اسلام و جمهوریت نظام دادید، قطعا نه خودتان وَ نه لباستان، هیچ احترامی ندارد.
پی نوشت : تصویر مربوط به حضور #شیخ_هادی_غفاری در بین اغتشاشگران کودتای سال 88
✅ @kheymegahevelayat
خیمهگاه ولایت
هادی غفاری: من را با ۹ متر عمامه به اتهام عدم التزام به اسلام رد صلاحیت میکنند سوال: یعنی یکی از ش
✅ امام خمینی درمورد این نوع آخوندها میفرماید:
🔷 باید رسوا کرد، تا اگر آبرو دارند در بین مردم رسوا شوند، ساقط شوند. اگر اینها در اجتماع ساقط نشوند امام زمان را ساقط میکنند، اسلام را ساقط میکنند. باید جوانهاى ما عمامه اینها را بردارند. عمامه این آخوندهایى که به نام فُقهاى اسلام، به اسم علماء اسلام این طور مفسده در جامعه مسلمین ایجاد مىکنند باید برداشته شود.
🔷 من نمیدانم جوانهاى ما در ایران مرده اند؟ کجا هستند؟ ما که بودیم این طور نبود؟ چرا عمامههاى اینها را برنمىیدارند؟ من نمىگویم بکشند؟! اینها قابل کشتن نیستند، لکن عمامه از سرشان بردارند. مردم موظف هستند، جوانهاى غیور ما در ایران موظف هستند که نگذارند این نوع آخوندها (جل جلاله گوها) معمم در جوامع ظاهر شوند و با عمامه در بین مردم بیایند.
🔷 لازم نیست آنها را خیلى کتک بزنند! لیکن عمامه هایشان را بردارند، نگذارند معمم ظاهر شوند. این لباس، شریف است نباید بر تن هر کسى باشد.
✅ @kheymegahevelayat
🔺دکتر روحانی: امسال چهارده برابر #دولتهای_قبل زائر برای شرکت در مراسم #اربعین حضور پیدا کرد!
✍ از قرار معلوم بیدستاوردیِ دولت بدجوری به جناب روحانی فشار آورده که ناچار شده است حتی رشد جمعیت اربعینیها را نیز به حساب دولتش بگذارد !!
#دولت_بیدستاورد
البته آقای پرزیدنت دامت افتضاحه و اراجیفه فراموش کردند وزیر جوانک ارتباطات چه افتضاحی را بابت هزینه مکالمات به باز آوردند.
#دزد
✅ @kheymegahevelayat
🔻تکاوران نیروی دریایی سپاه ۳۵۰ صیاد طوفانزده را در نزدیکی جزیره فارور نجات دادند
🔹تکاوران تیپ اباعبدالله الحسین(ع) نیروی دریایی سپاه، شب گذشته موفق شدند در عملیاتی 3 ساعته جان بیش از 350 نفر صیاد در منطقه صیدگاه ماهیگیران بندرلنگه، بندرشناس، بستانه و صیادان روستاهای ساحل نشین لنگه را نجات دهند.
🔹در جریان این حادثه، 102 قایق ماهیگیران از خطر غرق شدگی نجات یافته و در جزیره فارور اسکان داده شدند.
حاج عماد
✅ @kheymegahevelayat
✅ @Akef_soleimany
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ نتانیاهو: ایران روز به روز قدرتمندتر میشود/باید آن ها را کاملا جدی بگیریم
🔷ادمین: حاج عماد
✅ @kheymegahevelayat
✅ @Akef_soleimany
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بدرقه با سیب زمینی !
🔹پرتاب سیب زمینی به سوی خودروهای نیروهای آمریکایی در حال خروج از شمال سوریه.
🔹کردهای سوری در قامشلی فریاد می زدند «آمریکایی نمی خواهیم، آمریکا دروغگوست»
✅ @kheymegahevelayat
✅ @Akef_soleimany
🔸انهدام شبکه #بهاییت در فارس
● تعدادی از عوامل تشکیلاتی فرقه بهاییت که به بهانه سالروز تولد یکی از سرکردگان فرقه، درصدد ساماندهی عناصر خود در مناطق مختلف شیراز در ایام سوگواری دهه آخر ماه صفر بودند، دستگیر شدند.
● عوامل این شبکه مدتها قبل با سفر به خارج از کشور و برنامهریزی گسترده، قصد تحتالشعاع قرار دادن پیادهروی #اربعین حسینی را داشتند که با شناسایی و دستگیری به موقع عوامل دخیل در موضوع، ناکام ماندند.
👤 ادمین: فاتح اسرائیل
✅ @kheymegahevelayat
خیمهگاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_دویست_و_سی_و_شش این اشخاص همشون تحت شدیدترین رصدها و کنت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_دویست_و_سی_و_هفت
از نسترن دوساعت دیگه بازجویی کردم. طوری که دیگه از شدت بی خوابی، فشار روحی، فشارعصبی و... به غلط کردن افتاد. برای اون روز، همون چند ساعت بازجویی فشرده بس بود.. چون قرار بود در روزهای دیگه هم ازش بازجویی بشه.
وقتی بازجویی تموم شد، از اتاق اومدم بیرون.. خودمم خسته بودم... به اون همکار خانوم گفتم «فعلا دیگه باهاش کاری نداشته باشن و منتقلش کنن به یک اتاق بهتر.»
برگشتم دفترم. گزارشات بازجویی رو نوشتم. یه تماس با منزل گرفتم و از حال همسرم اطلاع پیدا کردم، چون قرار بود ببرنش شیمی درمانی! بعد از تماس با منزل، دونفر از متخصصین سایبری در بخش ضدجاسوسی اداره رو دعوت کردم اتاقم و ازشون خواستم موبایل و ایمیل های مقاماتِ چندنفر از کشورهای مورد نظرو برام رصد کنن تا آمارش و بدست بیارن وَ از طریق یکسری کلید واژه ها وَ کُدها مسائلی که پیرامون همین پرونده هست مشخص بشه.
دو روز بعد...
تونستیم 24 ساعت قبل از موعد مقرر «فرصت 3 روزه ریاست برای پیدا کردن باگ» اون شخصی که اطلاعات حساس بخصوص اطلاعات این پرونده رو به بیرون از تشکیلات میداد کشفش کنیم. به طوری که پس از کشف نشتی، هدایت پرونده خیلی فرق کرد، تا جایی که حتی تونستیم سرشبکه های خیلی از پرونده ها رو زیر ضربه ببریم.
خیلی روزهای سختی بود، از چند جای مختلف تحت فشار بودیم! مثل نهاد ریاست جمهوری وَ وزارت خارجه که دائم میپرسیدن موضوع این ربایش دانشمند اتمی ایران در عراق چیه، اما همچنان ما سکوت کرده بودیم و به هیچکسی خبر نمیدادیم و پاسخگو نبودیم.
اما از یک جایی با رییس تشکیلات تماس گرفتن که چرا به مقامات و... پاسخگو نیستید، که حجت الاسلام «....» گفت حضوری میام و برای شما توضیح میدم. تماس از دفتر بالاترین بود.
رییس نهادمون رفت وَ طی جلسه ای به یکی از امین های معظم له که معروف هم هستند و همه میشناسنش این مطلب و رسوند و قرار شد شخصا درمورد پرونده و... خدمتشون توضیحات لازم رو ارائه بدن.. آقا هم وقتی فهمیدن اصل ماجرا چیه به دفترشون دستور دادند تا به نهاد ریاست جمهوری وَ وزارت خارجه بگن فشارو از روی رییس فلان دستگاه اطلاعاتی وَ سرتیم و مسئولین این پرونده بردارن که بتونن راحت کار کنند.
اما به رییس تشکیلات ما تاکید کردند که بلافاصله پس از اتمام پروژه و برطرف شدن ملاحظات امنیتی و اطلاعاتی باید نهادهای مربوطه درجریان قراربگیرند تا اون همدلی و اخوت و وحدت بین نهادها برای هدایت کشور از بین نره و باعث دلخوری نشه.
این دستور آقا آب سردی بود بر پیکره ی پر از حرارت و التهاب پرونده که هر روز برخی به اون پف میکردند تا این داغ بیشتر بشه و با دستور آیت الله بزرگ ایران، فشارها خیلی کمتر شد.. طوری که میتونستیم راحت کار کنیم، اما مغرضین بیکار نشسته نبودند.
بعضی رسانه های داخلی وَ خارجی هم خبرهایی رو در اذهان عمومی پمپاژ میکردند که ایران برای فلان دانشمند ربوده شده اش در عراق کاری نمیکنه. از طرفی VOA و CNN و BBC و... دیگر رسانه های خارجی و بخصوص شبکه 10 اسراییل تلاش میکردند این خبر ما رو دروغ جلوه بدن که آمریکا دست به ربایش دانشمند اتمی ایران نزده و اصلا خبری ازش ندارن.
یه شب داخل دفترم تنها نشسته بودم داشتم به کارام میرسیدم، موبایل شخصیم زنگ خورد. موبایل و گرفتم نگاه به صفحه کردم دیدم شماره پدر خانومم هست... جواب دادم:
+الو. سلام آقاجون. احوال شما.
با لحن نسبتا تندی گفت:
_فورا هرکجا هستی خودت و برسون بیمارستان تریتا ! دخترم فاطمه زهرا حالش بد شده..
وقتی این و گفت تپش قلب گرفتم... فورا وسیله هام و جمع کردم رفتم پایین داخل پارکینگ اداره سوار ماشینم شدم و گاز و گرفتم رفتم سمت بیمارستان.. وقتی رسیدم فاطمه رو برده بودن بخش مراقبت های ویژه و کسی رو راه نمیدادن.. مادرم،مادرخانومم،مهدیس و خواهرم حسنا و شوهرش با دخترش آلاء هم اومده بودن. سلام علیکی با جمع کردم رفتم سمت پدرخانومم که اون طرف تر ایستاده بود و داشت قدم میزد.. وقتی رسیدم بهش گفتم:
+سلام پدر ! حالتون خوبه.. ببخشید باعث دردسر شدم و زحمت آوردن فاطمه به بیمارستان افتاد گردنتون !
نگاه غضب آلودی بهم کرد گفت:
_چه سلامی، چه علیکی آقا. گندش و در آوردی. آخه این چه کارو ماموریتی هست که تمومی نداره! ما که نفهمیدیم آخرش چیکاره ای شما! خب تمومش کن دیگه این مسخره بازیات و! گند زدی به زندگی دخترم رفتی ! ای بابا.
از شرمندگی خیس عرق شدم.. همه داشتن بهم نگاه میکردن.. مادرم، خواهرم،دامادم؛ مادرو خواهر فاطمه ... مردم و پزشک ها و پرستارهای داخل بیمارستان و...
از خجالت سرم پایین بود و روم نمیشد چیزی بگم! آروم و مودبانه گفتم:
+ببخشید. حق باشماست.
خیمهگاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_دویست_و_سی_و_هفت از نسترن دوساعت دیگه بازجویی کردم. طوری
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_دویست_و_سی_و_هشت
گفت:
_ببین پسرجان، خوب گوش کن چی میگم آقایِ آقا محسن! اگر اتفاقی برای دخترم بیفته، هر چی دیدی از چشم خودت دیدی. چندوقت دیگه هم که حال فاطمه بهتر شد میرید برای طلاق.. من نمیزارم دخترم با یه آدم بی مسئولیتی مثل تو زندگی کنه. وای به حالت اگر برای دخترم اتفاقی بیفته ! دخترم سرطان داره! میفهمیییی؟ توی سرش تومور هست..
همچنان سرم پایین بود، دلم میخواست از خجالت جلوی اون همه آدم زمین دهن باز کنه و منو فرو ببره به داخل خودش تا انقدر تحقیر نشم و خجالت نکشم! آروم گفتم:
+حاج آقا، یه کم ملاحظه خانواده رو کنید.. من خیلی خجالت میکشم.. مردم دارن رفت و آمد میکنن اینجا! هرچی شما فرمایش میکنید درسته!
با کف دستش دوتا محکم زد به سینم گفت:
_خودتم میدونی که من از روز اول با این ازدواج مخالف بودم، اما بخاطر دل دخترم و اصرار مادرش رضایت به این ازدواج دادم.. اما بزار یه چیزی رو خیلی رک و پوست کنده بهت بگم.. از وقتی فهمیدم مشکل داری و بچه دار نمیتونید بشید، دنبال این بودم از زندگی دخترم حذفت کنم. اوایل تورو دوست داشتم..الانشم دارم..
یه هویی بغضش ترکید به گریه افتاد گفت:
_اما دیگه نمیتونم این وضعیت رو تحمل کنم و ببینم دخترم داره جلوی چشمام آب میشه و روز به روز لاغرتر میشه و شده یه تیکه استخون افتاده توی خونش.. پسرجان، دختر من داخل سرش یه تومور بدخیم داره!
صداش و برد بالا، با گریه ادامه داد گفت:
_میفهمییییی؟ دیگه نمیییتتتوننننننم.. نمیتوننننم ببینننننم دخترم داره زجر میکشه! نمیتونننمممم ببینم دخترم به سختی حرف میزنه و قدرت تکلمش اومده پایین! نمیتونم ببینم دخترم ویلچر نشین شده.
خواستم ازش تقاضا کنم«یه کم آروم باشه و آرومتر صحبت کنه» اما...
چنان هولم داد که خوردم به دیوار و افتادم روی ویلچرهای کنار راهروی بیمارستان و نقش زمین شدم!!! کمرم به خاطر برخورد با دسته ی ویلچر بدجور درد گرفته بود و نای بلند شدم نداشتم.. داشتم تلاش میکردم از روی زمین بلند بشم مجددا اومد سمتم گفت:
_خوب گوشات و واکن ببین چی میگم محسن خان! حرف همونیه که گفتم.. یک کلام ختم کلام !! «طلاق...» تمام.
پدر فاطمه این و گفت و از سالن بیمارستان خارج شد... دختر کوچیکش یعنی خواهر خانومم مهدیس با دامادم رفتند دنبالش تا آرومش کنند و...!
وقتی بلند شدم مادر خانومم اومد سمتم، کلی ازم عذرخواهی کرد.. منم گفتم «چیزی نیست.. حاج آقا حق دارند که عصبی باشن، چون مقصر تموم این روزها منم.»
یه لحظه نگاهم افتاد به مادرم، دیدم نشسته روی صندلی چادرش و کشیده روی صورتش شونه هاش داره میلرزه... معلوم بود داره گریه میکنه. گریه های مادرم منو به هم میریخت.. رفتم سمتش، خواهرم حسنا بلند شد از کنارش. نشستم کنار مادرم و بغلش کردم اما وقتی دست من و روی شونه ها و گردنش حس کرد بیشتر گریه کرد.
سعی کردم آرومش کنم اما نمیشد. دیدم پرستارا اومدن کمک کردند بردنش داخل یه اتاق مربوط به خودشون تا آرومش کنن! منم رفتم داخل همون اتاق پیش مادرم.. پرستارا رفتن بیرون مجددا گریه ی مادرم شروع شد، دیدم با اشک و هق هق میگه:
_پسرم، دردت اومد؟ کمرت ناراحت بود، الان بدتر شدی! آره؟
راستش خیلی درد داشتم اما اون لحظه برای دل مادرم لبخندی زدم گفتم:
+نه دورت بگردم.. چیزیم نیست.. حاج آقا هم عصبی بود.. وگرنه توی دلش هیچچی نیست.
همینطور اشک می ریخت گفت:
_من طاقت ندارم ببینم کسی بهت چیزی میگه! خواهرات و برادرت و با سختی بزرگ کردم.. اما تو رو، هم با سختی بزرگت کردم، هم با نذر و نیاز تا الآن حفظت کردم! تو پسر مظلومی هستی، از بچگیت همین بودی! برای همین چون پدر بالای سرت نبود تا یک نفر بهت چیزی میگه دلم میشکنه و خیال میکنم تنها گیرت آوردن و میخوان اذیتت کنن. چرا حاج آقا محمدی باتو اینکارو کرد.
+مادر من! نگران نباش.
_محسن، تا جایی که یادمه همش این طرف اون طرف بودی.. میدونم مسئولیتت سنگینه! میدونم وقت نداری! برای من و خواهرات و برادرت وقت نزاشتی، حداقل برای خانومت وقت بزار. اون گناهی نداره! فاطمه هنوز جوونه! الانم درگیر بیماری هست. تو رو به روح پدر شهیدت قسمت میدم، یه کم بیشتر در کنار خانومت باش.
+به روی چشام..
خواهرم حسنا و دختر کوچیکش آلاء اومدن داخل، مادرم فورا چشماش و پاک کرد و آلاء رو بغلش کرد.
دلم میخواست برم خانومم و ببینم! اومدم بیرون با رایزنی که با مدیریت بخش مراقبت های ویژه انجام دادم، قرار شد خیلی کوتاه برم پیش خانومم. وقتی رسیدم بالای سرش بدجور به هم ریختم... داغون بودم، اما با دیدن اون صحنه داغون تر شدم.. کلی به خانومم سیم و دستگاه و ... وصل کرده بودند.
واقعا دیگه کِشِش این همه مصیبت و تحمل سختی های روحی و جسمی رو نداشتم... اما تا این بی قراری ها می اومد سراغم یک جمله درون دلم میگفتم: «الهی رضا برضائک... تسلیما لقضائک...»
خیمهگاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_دویست_و_سی_و_هشت گفت: _ببین پسرجان، خوب گوش کن چی میگم
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_دویست_و_سی_و_نه
سعی میکردم با همین جمله خودم و آروم کنم.. اما گاهی آروم نمیشدم.. چون منم آدمم، سنگ نبودم که.. چون که انسان یک ظرفیتی داره... بگذریم.
وقتی از بخش مراقبت های ویژه اومدم بیرون، همینطور که تسبیح دستم بود و داشتم برای سلامتی امام زمان صلوات میفرستادم تا سلامتی همسرم و بهش برگردونه، توی حال خودم بودم که عاصف زنگ زد به موبایلم.
جواب دادم:
+الو سلام.. بگو عاصف.
_سلام آقاعاکف.. میتونم بپرسم کجایید؟
+نه! اول بگو چیشده؟
_التماس دعای آنی به وجود اومده!
+بیمارستان تریتا هستم. بیا اینجا.
عاصف اون شب حامل یک پیام فوق سری وَ آنی بود که باید اون نامه رو به دستم می رسوند. تا عاصف بیاد بیمارستان، روی صندلی داخل راهرو یکساعتی رو خوابیدم.
وقتی عاصف رسید زنگ زد به موبایلم و رفتم بیرون از بیمارستان! حالا پدرِ همسرم، داشت منو میدید و زیر نظر داشت. خلاصه پیچوندمش و رفتم داخل حیاط بیمارستان.
نامه رو از عاصف گرفتم بازش کردم.
نامه تایپی نبود، بلکه دست خط رییس سیستم امنیتمون حاج آقای (....) بود. برام مطلب مهمی رو نوشته بود.
متن نامه:
بسم الله القاصم الجبارین
با سلام و تحیت.
با رایزنی و/خ مهره ی مورد نظر حتما باید برگردد. دیگر به صلاح نیست. اگر همینطور دست به دست بچرخد، پرونده و طرح شما با شکست روبرو خواهد شد وَ از طرفی جان آن دو در خطر است.
و من الله توفیق
نکته: و/خ یعنی وزارت خارجه.. اگر همینطور دست به دست بچرخه یعنی افشین عزتی اگر در آمریکا همینطور جا به جا بشه ممکنه ما شکست بخوریم و دیگه بهش دسترسی نداشته باشیم.. جان آن دو در خطر هست هم یعنی اون دوتا نیروی اطلاعاتی ما در خاک آمریکا ممکنه هر لحظه سوخت برن.
به عاصف نگاه کردم و بعدش کمی قدم زدم تاملی کردم. بدون اینکه برگردم پیش فاطمه، فورا رفتم سوار ماشینم شدم برگشتم اداره. عاصف هم با موتورش برگشت اداره..وقتی رسیدم رفتم دفترم، با معاونت وزارت خارجه تماس گرفتم و گفتم از کجا و چه واحدی هستم.
اون شب تا یه جلسه ای رو تشکیل بدیم شد ساعت 11 شب. حاج هادی یک ماموریت اجباری رفته بود. از طرفی توسط رییس سیستم، مسئول این شدم تا خودم در این جلسه حضور پیدا کنم.. قرار بر این شد که در یکی از ساختمان های وزارت خارجه محل ملاقات من و معاونت وزارت خارجه باشه. اما منم طبق اخلاق همیشگیم وَ ملاحظات امنیتی، دقیقه نود محل جلسه رو تغییر دادم وَ در یکی از ساختمون های خونه ی امن اداره خودمون قرار دادم.
اون شب با معاونت وزارت خارجه تا حدود سه صبح من جلسه داشتم. اون جلسه واقعا مهم بود.. یادمه در اون جلسه چندبار بحثمون شد و سر هم داد زدیم، وَ اون میگفت شما به ما اطمینان نداشتید وَ منم میگفتم کار اطلاعاتی اینه که به پدرمادرتم اطمینان نکنی، چه برسه مسئولین! برای همین بعضی قسمت ها بحثمون بالا میگرفت با صدای بلند صحبت میکردیم! طوری که محافظاش خیال میکردند دعوا افتادیم و می اومدن داخل اتاق.. اونا هم تا می اومدن داخل میفرستادیمشون بیرون.
خلاصه اون شب قرار شد وزارت خارجه ایران از طریق عمان رایزنی کنه وَ به آمریکا این پیغام و برسونه که هرگونه اتفاقی که برای این دانشمند اتمی ایران بیفته، مسئولیتش با آمریکا هست.
چندروزی از جلسه من با معاون وزیر خارجه می گذشت که یک روز حوالی ساعت 4 و نیم عصر بود، یکی از بچه های 4412 که مسئول اقدامات فنی اطلاعاتی وَ سایبری علیه آمریکا و اسراییل در این پرونده بود، با یک خط امن و سفید زنگ زد بهم گفت به ایمیلتون یه کلیپ میفرستم. مشتاق بودم ببینم چیه.. وقتی بعد از چند دقیقه دریافت ایمیل گوشیم به صدا در اومد، وارد صندوق دریافت شدم. دیدم یه کلیپ 20 ثانیه ای از افشین عزتی هست که میگه:
«منو دزدیدن.. من الآن در آریزونا هستم.. از مقامات جمهوری اسلامی میخوام هر چه زودتر منو نجات بدن. جان من در خطر هست. از نیروهای امنیتی و سیاسی ایران میخوام منو نجات بدن و برای آزادی من با ایالات متحده آمریکا مذاکره کنند!»
فورا تماس گرفتم با 4412 به میثم گفتم این کلیپ و ببرید به معاون وزیر خارجه نشونش بدید، بگید تا دوساعت دیگه باید باشه همون خونه ای که جلسه اول همدیگرو دیدیم.
✅ هرگونه کپی و استفاده فقط با ذکر منبع و لینک #کانال_خیمه_گاه_ولایت_در_ایتا و نام صاحب اثر #عاکف_سلیمانی مجاز است.
✅ http://eitaa.com/kheymegahevelayat
♻️ http://eitaa.com/Akef_soleimany
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺نتانیاهو: باید ایرانیها را جدی بگیریم آنها روز به روز قدرتمندتر میشوند...
👤 ادمین: فاتح اسرائیل
✅ @kheymegahevelayat
هدایت شده از خیمهگاه ولایت
❤️ همه باهم دعای فرج حضرت صاحب الزمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) را زمزمه کنیم.❤️
🌸إلَهِي عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْكَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكَى وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ
🌸اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ🌹
🌸أولِي الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ
🌸ففَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجا عَاجِلا قَرِيبا كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ
🌸يا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ يَا عَلِيُّ يَا مُحَمَّدُ🌹
🌸اكْفِيَانِي فَإِنَّكُمَا كَافِيَانِ وَ انْصُرَانِي فَإِنَّكُمَا نَاصِرَانِ
🌸يا مَوْلانَا يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ
🌹 يا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ 🌹
🌹یاصاحب الزمان...🌹
🌸تا نیایی گره از کار بشر وا نشود🌸
#کانال_خیمه_گاه_ولایت
✅ @kheymegahevelayat
🌹بسم الله الرحمن الرحیم
🌹 هر روز یک آیه از قرآن
[وَیَرزُقهُمِنحَیثُلایَحتَسِبُ]
واوراازجایےکهگمانندارد،روزی میدهد.
#سوره طلاق آیه۳
➖➖➖➖➖➖
#حدیث_روز
#امام_رضا عليه السلام:
هر كه غم و نگرانى مؤمنى را بزدايد، خداوند در روز قيامت گره غم از دل او بگشايد
#ميزان_الحكمه جلد۵ صفحه۲۸
@kheymegahevelayat