آغوش لازمم، آغوشی به اصالت و امنیت کلمهاش ،
آغوشی مثل خونه، امن، گرم، با فشارِ محکمِ دستهآ .
نوشتههایم را میخواند و حالی نمیپرسد زِ من ،
چرا اینگونه بازهم برایش مکتوب میکنم ؟
دوستِ واقعی اونی که همیشه موافقِ بآهات و کاراتُ تایید میکنه و نازتُ میکشه نیست، همونیِ که وقتی میبینه داری گند میزنی به جایِ همراهیکردن، یه چک میزنه صورتت تا به هوش بیای .
عزیزم.
آنکه نباید میرفت رفت، آنکه نبآید زخم میزد زد، آنکه نباید نامهربان میبود بود، آنکه وطنِ من بود مرا در غربت رهآ کرد، شمآ که دیگر جزءِ همآن بقیهای، هر کآری بکنید به هیچ جآیمان نیست ..
خیآلِخوش .
دلنبند .
دلبستگی موهاتُ سفید و چهرهتُ چروکی و چشاتُ خسته میکنه .
دلنبند عزیزِمن ، قلبتُ راحت به همه نده، همه رفتنیان حتی
اونی که بهت میگه : من همه نیستم ، اون از همه همهتره!
تو میمونیُ خآطرات و جملهیِ -مگه قرار نبود
تا تهش بمونه ؟- یِ قابشده تویِ ذهنت .