Jahan e Laghar.mp3
9.95M
ولی آقایِ چاووشی ، شما یه کنسرت به ما بدهکاریآ.
تا وقتی که میشه به ابرهایِ آسمون و ماه
و ستاره دلبست، چرا اشرفالمخلوقات ؟
عاجزانه آغوشِ تو را میطلبم که در آن
بر حالِ خویش، بگریَم و بگریَم و بگریَم .
دلیلِ سکوتم را میپرسند و من لبخند میزنم، چون نمیدانند تا میخواهم از غمهایم بگویم اشکهایم از کلمات سبقت میگیرند .
سلامعلیکم.
عرضم به محضر شما که امروز در وقتِ تدریس
ذهن ما مشغولِ شما بود ، استاد از درسِ جغرافیا
میگفت اما نمیدانست تعبیرِ جغرافیا این است
که تنِ ما یکجا باشد و قلبِ ما جایِ دیگری.
تاریخ از قدمتِ جنگها میگفت اما نمیدانست
اصعبُ الحروب را پشتِ سر گذاشتهایم و فیالحال
با تنی زخمی اما لبخند بر لب بر سرِ کلآسشان نشستهایم.
کتبمان را زیر و رو کردیمُ نوشتههایی گیرِ ما آمد که
ارزشِ آنها بیش از نوشتههایِ دورانِ مغول و چنگیز است،
و مخآطبِ تمام آن نوشتهها خودِ شخصِ شما هستید
که به دستِ ما نوشته شده است، ما چه کسی هستیم ؟
همآن منِالمتکلمِ قواعدِ درسِ عربیست.
اگر میخواهید بگویید که بیخیآلِ شما شویمُ به فراموشی
بسپاریم که باید بگویم کتابِ روانشناسی را کمی مطالعه
کنید چون در یکی از صفحههایِ آن گفته بودند که
آدمیزاد نمیتواند هیچ چیزی را فراموش کند و فقط به
مرور کمرنگ میشود و اگر فکر میکنید که فکرِ شما
به مرور کمرنگ میشود که بگذار بگویم سخت در اشتباهید،
چون آدم به آدم به دنبالِ تو میگردیم همآنندِ X گمشده
و خآطرات بدونِ اذنِدخول به سراغِ ما میآیند و
همآنندِ دبیر ریاضی هیچوقت غیبت نمیکنند.
فلذا از شما تقاضا داریم کوتاه بیآیید و به ما سر بزنید
که جهان مدرسهایست و ما در آن دانشآموزانی
هستیم که به زودی این مدرسه را ترک خوآهیم
کرد پس در این مدتِ کوتآه مارا در آغوش بگیرید
و بگذارید کتبِ دینی را ببندم که مبادا
از همگناهِ ما بودن منصرف شوید.
@Vojdanyou-خاطرات! (1).mp3
2.63M
بودنِ بعضی از آدما، تازه از نبودنشون شروع میشه.
عجیب است عزیزِ من ؛
که دیگران با یک کلمه، تاکید میکنم فقط با
یک کلمه از چشمِ من افتادند، اما تو بعد از
تمامِ آن کلمآتِ تلخ، همچنان نورَعینِ منی !
آدمیزاد است دیگر، تا وقتی که بآشی قدرت را نمیدانند
و خودی و ناخودی به تو سنگ میزنند و از تو گله میکنند،
اما وایبحالِ روزی که بودنت نبودن شود.
چنان از تو اسطوره میسازند و برایت اشک میریزند
و بر سرِ خود میزنند که به آن تیکه اهنگ از
خوانندهیِ نامحبوب میرسیم که میگفت :
مردمِ زندهکشِ مُردهپرست.
گلهایی که برآیم با عشق خریده بودی خشک شد،
مثلِ تمامِ چیزهایی که میانمان بودو دیگر نیست.
برایِ رفتنت غمگین نیستم، هر وقت یادِ تو میافتم
لبخند میزنم و به خآطراتِ مشترکمان فکر میکنم.
برایِ آن همه خآطراتِ قشنگـي که با تو ساخته شد غمگینم.
حیفِ آن خآطراتی که هر وقت یادِ آنها میافتم
چشمهایم بارانی میشود و پشیمآنی یقهام را میگیرد.
و حیفِ این همه گلهایی که میتوانستند به جایِ
رویِ دیوار اتاقـم، در گلدآنی وسطِ اتاقـمان باشند،
و به جایِ غم که دائم مرا در آغوش گرفته است ،
تو را در آغوش میگرفتم و تا ابد، در آغوشـت میماندم.
چه اشرفالمخلوقاتیست که با شنیدن یک موزیک قدیمی، خاطرات همچون هیولآیِ بزرگِ کشنده به سرآغش میآیند و قلب این موجودِ دوپا را زیر پاهایشان له میکنند و او را از هر چه دوام آوردنَست، پشیمآن میکنند ؟
بعد از رقصُ خوشحالیُ لبخندهایِ کشدار و شادیهایِ از تهِ دل، با آدمها که خداحافظی کرد، غم را از آن دورها میدید که در تاریکی با آغوشِ باز منتظرِ او بود.
رفتنها مرا غمگین میکند.
هر رفتنی که باشد، واژهیِ رفتن زشت، تلخ و دوستنداشتنیست..
حالا چه رفتنهایِ کوتاه چه رفتنهایِ طولانی، چه با لبخند بدرقهاش کنی چه با اشک، چه رفیقـي که به خانهیِ بخت میرود چه عزیزترینی که برایِ موفقیتـش از کشور برود.
در کل، این رفتنها مرا غمگین میکند، جهانِ ما پر از رفتنهاست، من متعلق به این جهان نیستم، مرا به جهانی ببرید که آمدنها، آغوشها، دیدارها، عشق، وفاداری و ماندن در آن باشد و خبری از رفتنها نباشد.
من از جهانِ پر از رفتنهایِ شما بیزارم..
6875910243.mp3
1.07M
با خستگی و یـأس چشماتُ باز میکنی و یک پیام
از یک اکانتِ آبی میبینی و بعد، یک ویس با کپشنِ:
برایِ لبخندت اولِ صبح.
پلی میکنی، آهنگِ موردعلاقتِ، ولی با صدایِ
صاحبِ اون اکانتِ آبی، بعد از شنیدنـش صدایِ خندههام تا خونهیِ اکانتآبی رسید..
خیآلِخوش .
‐ عربیـآت..
میخونه: مرا ابوسک و مرا اشمّک ، عینی انتَ
و روحی انتَ و دمی دمک، آنا حآیر وین اضمک؟
و من لبخند میزنم، بلاٰخره یک روز میرسد که ما هم عزیزِ قلبِ
کسی میشویم، آنقدر عزیز که ترسِ از دستدادنمآن را داشته باشد.
خدا برایِ آدمهایِ رفتنی چراغ قرمز روشن میکند و این بآر نوبتِ آدمِ ماندنی میشود، اگر آن روز رسید، قول میدهم برآیِ همیشه در جوارِ او بمانم ولَو غبارِ غمناک تمامِ زندگیاش را احاطه کرده باشد.
براٰیش صبر میکنم، قول میدهم..
الـلٰـهـمَّ اكـشِـف كُـربَـتـي و أستُــر عَـورتـي .
خداوندآ،
غمهایمرابرطرف
وعیبهایمرامستورساز
.
انتَ کَـهـفي حینَ تُعینَنی المذاٰهـب فـي سِـعَتـهـا..
تو پناهگاهِمنی،زمانیکهراههاباهمهوسعتـشاندرماندهامکنند.
بلاخره خرداٰد به پایان رسید.
اگر بخواهم این ماه را با چند کلمه توصیف کنم میشود دوندگیِ ناتمام، تلاشهایِ کثیر، ناامیدیهایِ پیدرپی، اشکهایِ لاینقطع، روزهایِ خاکستری و غبارِ غمی که روزهایمان را احاطه کرده بود.
و نتیجهگیریِ این بود که طولانیترین ماهِ سال فروردینِ سبز نیست، خرداٰدِ خاکستریِ نامهربونه.