🥀 راز چفیه و چادر👇
✍️آن ها چفیه داشتند… من چادر دارم!!!
🌹🍃آنان چفیه می بستند تا بسیجی وار بجنگند…
🔺من چادر می پوشم تا زهرایی زندگی کنم…
🌷🍃آنان چفیه را خیس می کردند تا نَفَس هایشان آلوده ی شیمیایی نشود…
🔺من چادر می پوشم تا از نفَس های آلوده دور بمانم…
🟢🍃آنان موقع نماز شب با چفیه صورت خود را می پوشاندند تا شناسایی نشوند…
🔺من چادر می پوشم تا از نگاه های حرام پوشیده باشم…
⚪️🍃آنان با چفیه زخم هایشان را می بستند …
🔺من وقتی چادری می بینم یاد زخم پهلوی مادرم می افتم...
🔴🍃آنان سرخی خونشان را به سیاهی چادرم امانت داده اند…
🍃من چادرسیاهم را محکم می پوشم تا امانتدار خوبی برای آنان باشم…
🌷الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ و َآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم🌷
https://eitaa.com/khoban72
6.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🥀نماهنگ شهید غیرت
🌹🍃تقدیم به آنانکه با خونشان
🔺معنای غیرت را سرودند.
🌷#حمیدرضا_الداغی🌷
⚪️🍃#شهید_غیرت
https://eitaa.com/khoban72
🌹🍃هر هفته با شهید نیری به زیارت مزار #شهدا میرفتیم، یکبار سر مزار شهیدی رسیدیم که او را نمیشناختم، همانجا نشستیم فاتحهای خواندیم، اما احمدآقا حال عجیبی پیدا کرده بود، در راه برگشت پرسیدم:
🔺«احمدآقا این شهید را میشناختی؟» پاسخ داد: «نه»
⚪️🍃پرسیدم: «پس چرا سر مزار او آمدیم؟» اما جوابی نداد، فهمیدم حتماً یک ماجرایی دارد، اصرار کردم، وقتی پافشاری من را دید آهسته به من گفت:
«اینجا بوی #امام_زمان (علیه السلام) را میداد،
🟢🍃مولای ما قبلاً به کنار مزار این شهید آمده بودند» البته میگفت: «اگه این حرفها را میزنم فقط برای این است که یقین شماها زیاد شود و به برخی از مسائل اطمینان پیدا کنی
🔺و تا زنده ام نباید جایی نقل کنی!»
🌷شهید احمدعلی نیری🌷
📚 کتاب "عارفانه"
#شهید_احمدعلی_نیری
#شادی_روح_پاکش_صلوات
#امام_زمان
https://eitaa.com/khoban72
16.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹🍃 برشی از مستند جمع آوری کمکهای مردمی در یکی از روستاهای کشور
🔺که اشک همه عاشقان اسلام را در میآورد...
🟢🍃 شهید آوینی: «آیا هنوز هم کسی مانده است که نداند جمهوری اسلامی نه بر رای مردم،
🔺که فراتر از آن، بر قلب مردم بنا شده است؟
https://eitaa.com/khoban72
44.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹🍃روایت گری جانباز 70 درصد محمد جواد مکی
🌷خاطره شهید مجید داودی راسخ رضوان الله علیه🌷
⚪️🍃بسیار زیبا حتما ببینید
#صحبت_عشق
https://eitaa.com/khoban72
💚بسم الله الرحمن الرحیم💚
🔴🍃 #سه_دقیقه_در_قیامت
1️⃣2️⃣ قسمت بیست و یکم👇🏻
🌹🍃اعجاز اشک
🟢🍃ايستاده بودم و مات و مبهوت به کتاب اعمالم نگاه ميکردم. انگار هيچ اراده اي از خودم نداشتم. هيچ کار و عملم قابل دفاع نبود. فقط نگاه مي کردم. يکي آمد و دو سال نمازهاي من را برد! ديگري آمد و قسمتي از کارهاي خير مرا برداشت. بعدي...
🔺بلاتشبيه شبيه يک گوسفند که هيچ اراده اي ندارد و فقط نگاه ميکند، من هم فقط نگاه ميکردم.
⚪️🍃چون هيچ گونه دفاعي در مقابل ديگران نميشد کرد. در دنيا، انسان هرچند مقصر باشد، اما در دادگاه از خود دفاع مي کند و با گرفتن وکيل و... خود را تاحدودي از اتهامات تبرئه مي کند.
🔺اما اينجا... مگر ميشود چيزي گفت؟! فقط نگاه مي کردم.
🔴🍃حتي آنچه در فکر انسان بوده براي همه نمايان است، چه رسد به اعمال انسان. براي همين هيچکس نمي تواند بي دليل از خود دفاع کند. درکتاب اعمال خودم چقدر گناهاني را ديدم که مصداق اين ضرب المثل بود:
🔺آش نخورده و دهن سوخته.
🟢🍃شخصي در مقابل من غيبت کرده يا تهمت زده و من هم در گناه او شريک شده بودم. چقدر گناهاني را ديدم که هيچ لذتي برايم نداشت و فقط سرافکندگي برايم ايجاد کرد. خيلي سخت بود.
🔺خيلي، حساب و کتاب خداوند متعال به دقت ادامه داشت.
⚪️🍃اما زماني که بررسي اعمال من انجام ميشد و نقايص کارهايم را ميديدم، گرماي شديدي از سمت چپ به سوي من مي آمد! حرارتي که نزديک بود تمام بدنم را بسوزاند. اما اين حرارت تمام بدنم را مي سوزاند، طوري که قابل تحمل نبود.
🔺همه جاي بدنم مي سوخت، بجز صورت و سينه و کف دستهايم!
🔻🔻🔻