eitaa logo
خوبان پارسی‌گو
918 دنبال‌کننده
115 عکس
12 ویدیو
2 فایل
حافظ سعدی فردوسی صائب تبریزی وحشی بافقی خاقانی مولوی بیدل دهلوی باباطاهر خیام حسین منزوی فروغ فرخزاد نیما یوشیج فاضل نظری حامد عسکری حسین دهلوی قیصر امین پور سهراب سپهری فریدون مشیری شهریار
مشاهده در ایتا
دانلود
اگه دنبال شعرهای خوب هستید اینجا بخونید: 🦋 @eitaaparvanegi
مهربانی، زبانی است که لال می‌تواند با آن سخن گوید و کر می‌تواند آن را بشنود و بفهمد.
مرا زخمی رها کردی به پای دارِ آویشن چرا با خود نبردی لاشِ خونینِ شکارت را؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تو بـیـایـی بهــــار می‌آید به دل ما قــــرار می‌آید تو بیایی به باغ خانهٔ ما گل نرگس به بار می‌آید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بگو که رونق این خانه را کجا بردی؟ چراغ روشن کاشانه را کجا بردی؟ به دور شمع تو مشتاق سوختن بودم مطاف و مشهد پروانه را کجا بردی؟ من از پیالۀ چشمت شراب می‌خوردم شراب و ساغر و میخانه را کجا بردی؟ به‌روی شانۀ تو رد پای اشک من است دلیل گریۀ من! شانه را کجا بردی؟ به‌جای چای، سر سفره آه می‌ریزم صفای سفرۀ صبحانه را کجا بردی؟ 💔
زندگی کمی دیوانگی می‌خواست اما ما زیادی دیوانه شدیم دیوانه که باشی، خودت هم نخندی زخم‌هایت می‌خندند!
تو را آیینه‌ها در بی‌نهایت چشم‌در‌راه‌اند از این نُه‌توی آه‌اندودِ زنگاری، بزن بیرون
نه تبسّم، نه اشاره، نه سؤالی هیچ‌چیز عاشقی چون من فقط او را تماشا می‌کند
تو آن خیال محالی به حال هر شب من من آن حضور پریشان نشسته بر غم تو
ای کاش که فرصت نگاهم بدهی در سایهٔ گیسویت پناهم بدهی حـالا کـه فـدایـیِ نگـاهـت شده‌ام در کنج دلت کاش که راهم بدهی 📍@khobaneparsigoo
هدایت شده از آبادی شعر 🇵🇸
خودت شاید نمی‌دانی چه کردی با دلم امّا دل یک آدم سرسخت را بردی، خدا قوّت! @abadiyesher
سوده شد از خوردن نان سربه‌سر دندان من دل همان از ساده‌لوحی‌ها غم نان می‌خورد
غم دین بود در اندیشهٔ مردم، غم نان نه!
غمِ نان دلیل بر هرزگیِ هنر نیست!
صبحت به‌خیر خورشید‌! وقتی که می‌دمیدی ماهِ مرا ندیدی؟!
غزلی اشتراکی گروه شعر چکاوک 🦋 به هرچه بین من و تو حصار می‌گویند به خنده‌های لطیفت بهار می‌گویند تو را که دل بُردی دلنواز می‌خوانند مرا که دل به تو دادم، دُچار می‌گویند به دست‌های تو باغ بهار و نیلوفر... به قلب پُرتَرکِ من، انار می‌گویند چراغ سینه تو هستی، حیات یعنی تو به خانهٔ منِ بی‌ تو مزار می‌گویند چقدر لیل و نهار است طرز چشمانت به چرخش پلکت روزگار می‌گویند غزالِ من! به‌هوایت دلم شده شاعر به این دو خط غزلم، یادگار می‌گویند 📍@khobaneparsigoo
مغرورم و کم حوصله‌ام پر هیجانم تصمیم گرفتم که ببندم چمدانم من قصدِ سفر کردم از این خانه ولیکن ای کاش تو اصرار کنی تا که بمانم...
گفت روزی باز می‌گردم فراموشم مکن گفتمش در بی‌وفایی نیز کامل نیستی
کنارم چند برگِ توت بگذار دو پلکم را به هم مبهوت بگذار میان سینه‌ام چیزی شکسته مرا آرام در تابوت بگذار...
باید امشب بروم بر سر یک بام بلند شهر را از خطرچشم تو آگاه کنم...
امشب شبِ عجیبی است! هرچه ملافه را از صورتِ آسمان کنار می‌زنم به صبح نمی‌رسم...