یکبار بیخبر به شبستان من درآ
چون بوی گل، نهفته به این انجمن درآ
از دوریات چو شام غریبان گرفتهایم
از در گشادهروی چو صبح وطن درآ
مانند شمع، جامهٔ فانوس شرم را
بیرون در گذار و به این انجمن درآ
دست و دلم ز دیدنت از کار رفته است
بند قبا گشوده به آغوش من درآ
آیینه را ز صحبت طوطی گزیر نیست
ای سنگدل به صائب شیرینسخن درآ
#غزل
#صائب_تبریزی
شب چو در بستم و مست از مِیِ نابش کردم
ماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم
دیدی آن تُرکِ خَتا دشمن جان بود مرا
گرچه عمری به خطا دوست خطابش کردم
منزلِ مردمِ بیگانه چو شد خانهٔ چشم
آنقدر گریه نمودم که خرابش کردم
شرحِ داغِ دلِ پروانه چو گفتم با شمع
آتشی در دلش افکندم و آبش کردم
غرقِ خون بود و نمیمرد ز حسرت فرهاد
خواندم افسانهٔ شیرین و به خوابش کردم
دل که خونابهٔ غم بود و جگرگوشهٔ درد
بر سر آتشِ جورِ تو کبابش کردم
زندگیکردن من مردن تدریجی بود
آنچه جان کَنْد تنم، عمر حسابش کردم
#غزل
#فرخی_یزدی
جذبهٔ شوق اگر از جانب کنعان نرسد
بوی پیراهن یوسف به گریبان نرسد
در مقامی که ضعیفان کمر کین بندند
آه اگر مور به فریاد سلیمان نرسد!
تو و چشمی که ز دلها گذرد مژگانش
من و دزدیده نگاهی که به مژگان نرسد
هر که از دامن او دست مرا کوته کرد
دارم امید که دستش به گریبان نرسد!
شعلهٔ شوق من از پا ننشیند صائب
تا دل تشنه به آن چاه زنخدان نرسد
#غزل
#صائب_تبریزی
نمیترسی بمیرم پیش از آنکه بگذرم از تو؟
بترس از آن شکایتها که با خود میبرم از تو
چه دارم؟ از تو دارم نیمهٔ تاریک عمرم را
شبم از تو غمم از تو و بالشت ترم از تو
مرا سوزاندی و روشن رها کردی نترسیدی؟
بگیرد انتقامم را تب خاکسترم از تو؟
توی ظالم که عمری بر غرورم سروری کردی
بترس از روز مظلومان که آنجا من سرم از تو
که آنجا آه میگیرد چه آهی در گلو دارم
خودم یک صورِ رستاخیزسازِ محشرم از تو
همیشه دیر فهمیدی همیشه دیر برگشتی
زمانی یاد گلدان میکنی که پرپرم از تو
پشیمان گریه خواهی کرد روزی بر سر قبرم
دوباره دیر و من از هر زمان کفریترم از تو
#غزل 🦋
#انسیه_سادات_هاشمی
ای یار دوردست که دل میبری هنوز
چون آتش نهفته به خاکستری هنوز
هرچند خط کشیده بر آیینهات زمان
در چشمم از تمامی خوبان، سری هنوز
سودای دلنشینِ نخستین و آخرین!
عمرم گذشت و توام در سری هنوز
ای چلچراغ کهنه که زآن سوی سالها
از هر چراغ تازه، فروزانتری هنوز
بالین و بسترم، همه از گل بیاکنی
شب بر حریم خوابم اگر بگذری هنوز
ای نازنین درختِ نخستین گناهِ من!
از میوههای وسوسه بارآوری هنوز
آن سیبهای راه به پرهیز بسته را
در سایهسار زلف، تو میپروری هنوز
وان سفرهٔ شبانهٔ نـان و شـراب را
بر میزهای خواب، تو میگستری هنوز
با جرعهای ز بوی تو از خویش میروم
آه ای شراب کهنه که در ساغری هنوز
#غزل 💔
#حسین_منزوی
دلم به یاد تو بستان یاس و نسرین است
به یاد روی تو این باغ عطرآگین است
چقدر با تو در این گوشه حال من خوب است
چقدر با تو دقایق عزیز و شیرین است
دعا که میکنم آن را ستاره میشنود
زمین و هرچه در او هست غرق آمین است
من از سیاهی نفسم گذشتهام با تو
لباس خاطرههایم قشنگ و رنگین است
دلم که یکسره تا سقف دود غفلت بود
پس از نگاه تو ای دوست قصر زرّین است
دوباره باغچهام پر شده است از گل عشق
دوباره قلب من امروز غرق آذین است
دوباره بر دلم آیات شعر نازل شد
چقدر چشم من و واژههام حقبین است
#غزل 🦋
#زینب_نجفی
دلسردم و قلبم کمی مرداد میخواهد
این غم که من دارم دلی فولاد میخواهد
دیگر سکوتی عهدهدار نالههایم نیست
تفسیر برخی غصهها فریاد میخواهد
قلبی که ویران گشته قابلدار مهمان نیست
عاشقشدن هم یک دلِ آباد میخواهد
دیگر نه مجنونی به لیلا میرسد اینجا
دیگر نه شیرینی دلش فرهاد میخواهد
گاهی برای دلخوشی با طعنه میگویم
دیوانهجان! غمخوردن استعداد میخواهد
من درد هرکس را شنیدم، دستگیرم شد
این زندگی کمتر کسی را شاد میخواهد
#غزل 🦋
#شیدا_صیادیپور
@khobaneparsigoo
چگونه سر کنم این روزهای بیخبری را
میان این همه دیوار، رنج دربهدری را
شبیه قصهنویسی شدم که در همه عمرش
پری ندیده و در دل نهاده عشق پری را
برای دیدن تو سالهاست روزه گرفتم
چگونه باز کنم روزههای بیسحری را؟
به باد سرزنش خلق پشت سرو خمیده
وگرنه تاب میآورد رنج بیثمری را
برای از تو نوشتن مرا خیال تو کافی است
اگر رها کند این روزگار فتنهگری را
#غزل 💔
#ناصر_حامدی
بگو که رونق این خانه را کجا بردی؟
چراغ روشن کاشانه را کجا بردی؟
به دور شمع تو مشتاق سوختن بودم
مطاف و مشهد پروانه را کجا بردی؟
من از پیالۀ چشمت شراب میخوردم
شراب و ساغر و میخانه را کجا بردی؟
بهروی شانۀ تو رد پای اشک من است
دلیل گریۀ من! شانه را کجا بردی؟
بهجای چای، سر سفره آه میریزم
صفای سفرۀ صبحانه را کجا بردی؟
#غزل 💔
#زینب_نجفی
انتظار
خیال آمدنت دیشبم به سر میزد
نیامدی که ببینی دلم چه پر میزد
به خواب رفتم و نیلوفری بر آب شکفت
خیال روی تو نقشی به چشم تر میزد
شراب لعل تو میدیدم و دلم میخواست
هزار وسوسهام چنگ در جگر میزد
زهی امید که کامی از آن دهان میجست
زهی خیال که دستی در آن کمر میزد
دریچهای به تماشای باغ وا میشد
دلم چو مرغ گرفتار بال و پر میزد
تمام شب به خیال تو رفت و میدیدم
که پشت پردهٔ اشکم سپیده سر میزد!
#غزل
#هوشنگ_ابتهاج
یکبار بیخبر به شبستان من درآ
چون بوی گل، نهفته به این انجمن درآ
از دوریات چو شام غریبان گرفتهایم
از در گشادهروی چو صبح وطن درآ
مانند شمع، جامهٔ فانوس شرم را
بیرون در گذار و به این انجمن درآ
دست و دلم ز دیدنت از کار رفته است
بند قبا گشوده به آغوش من درآ
آیینه را ز صحبت طوطی گزیر نیست
ای سنگدل به صائب شیرینسخن درآ
#غزل
#صائب_تبریزی
میکند آشفتهام، همهمهٔ خویشتن
کاش برون میشدم، از همهٔ خویشتن
میکشد از هر طرف، چون پر کاهی مرا
وسوسهٔ این و آن، دمدمهٔ خویشتن
پنجه در افکندهام، در دل خونین خویش
گرگوش افتادهام، در رمهٔ خویشتن
بادهٔ نابم گهی، زهر هلاهل گهی
خود به فغانم از این، ملقمهٔ خویشتن
طفلم و بنهاده سر، بر سر دامان عشق
تا کندم بیخود از، زمزمهٔ خویشتن
مست و خرابم امین، بیخبر از بود و هست
از که ستانم بگو! مظلمهٔ خویشتن
#غزل🪴
#امام_خامنهای