✨ امیرالمومنین امام علی (علیهالسلام):
🍀 طول دادن سجده و قنوت از عذاب آتش نجات میدهد.
📚غررالحکم، ح۶۰۰۵
#نماز_اول_وقت
#التماس_دعا
اذان ظهر به افق اهواز
۱۳:۱۳
________
کانال خٌذْنیِ مَعَكْ🕊
@khodaaa112
#خاطره_شهید
حدودا ۲۵ سالش بود...
با پول تو جیبیش اراذل محل رو میبرد استخر...
ازش میپرسیدن:"مصطفے چرا اینکارو میکنی؟!"
میگفت : "دوساعت کمتر دیگران اذیت کنن!✨🖐🏻"
#شهید_مصطفے_صدرزاده
اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🦋🌱
#اللهم_صلی_علی_محمد_آل_محمد
__🌱🦋🌱_____________
@khodaaa112
____🌱🦋🌱________________
دعا کن
یه جوری که انگار
نورِ اجابت رو میبینی…✨♥️
________
کانال خٌذْنیِ مَعَكْ🕊
@khodaaa112
•﷽•
تو گناه رو ترک کن؛
خدا خودش تربیتت میکنه...!
#شیخ_رجبعلی_خیاط🌱
________
کانال خٌذْنیِ مَعَكْ🕊
@khodaaa112
ای فریادرس کسی که
فریــاد رســـی ندارد...
#خدا را صدا بزن
#نماز اول وقت
اذان مغرب به افق اهواز
20:10
اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🦋🌱
#اللهم_صلی_علی_محمد_آل_محمد
🌱🦋🌱___________
@khodaaa112
____🌱🦋🌱________________
و خداوند نیکوکاران را دوست دارد...
اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🦋🌱
#اللهم_صلی_علی_محمد_آل_محمد
__🌱🦋🌱_____________
@khodaaa112
____🌱🦋🌱________________
#حدیث
اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🦋🌱
#اللهم_صلی_علی_محمد_آل_محمد
__🌱🦋🌱_____________
@khodaaa112
____🌱🦋🌱________________
💛#کانال_همسفرتابهشت
💛دعا واذکار معتبر
💛حدیث وشعر،حرفِ دل
💛کلام علما ،عرفا،شهدا
🕊
🌼🕊
🍃🌼🕊
🕊🍃🌼🕊
🍃🕊🍃🌼🕊
🕊🍃🕊🍃🌼🕊🌼🕊
🌼چیزی که نمیتوانی درقیامت ازآن دفاع کنی
.نه ببین/نه بنویس/نه بشنو/ نه بگو.....
جوادی آملی
💛#همسفرتابهشت
@Hamsafartakhoda
💛🕊💛🕊💛🕊💛
اللّهُمَّ ...
مَنْ أوی إِلی مَأویً فَأنْتَ مَأوای،
و مَنْ لَجأ إلی مَلْجإ فَأنْتَ مَلْجَأی
بارالها...!
هر كس به دنبالِ پناهى است، تو پناهِ منى و هر كس در پىِ دلْ آرامى است، تو دلْ آرامِ منى...
#نمازاول_وقت
#التماس_دعا
اذان صبح به افق اهواز
5:08
اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🦋🌱
#اللهم_صلی_علی_محمد_آل_محمد
🌱🦋🌱___________
@khodaaa112
____🌱🦋🌱________________
هدایت شده از خُذْنیِ مَعَکْ 🕊 مرا با خودت ببر🇵🇸
5714915861.mp3
2.75M
↵دعاے عھـد . . ♥️!
اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🦋🌱
#اللهم_صلی_علی_محمد_آل_محمد
__🌱🦋🌱_____________
@khodaaa112
____🌱🦋🌱________________
دعای روز بیست و پنجم ماه مبارک رمضان 🌙
#ماه_رمضان
________
کانال خٌذْنیِ مَعَكْ🕊
@khodaaa112
•••
میگفت: در زندگی آدمی موفقتر است
کہ دربرابر عصبانیت دیگران صبور باشد
و ڪار بیمنطق انجام ندهد!
و این رمز موفقیت او در برخوردهایش بود..🍃"
#شهید_ابراهیم_هادی
اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🦋🌱
#اللهم_صلی_علی_محمد_آل_محمد
__🌱🦋🌱_____________
@khodaaa112
____🌱🦋🌱________________
hamid-alimi-az-hale-delam(128).mp3
12.46M
#مداحی
#حمید_علیمی
از حال دلم کی باخبره؟💔🥀
رویای حرررررم توی سرمه
اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🦋🌱
#اللهم_صلی_علی_محمد_آل_محمد
__🌱🦋🌱_____________
@khodaaa112
____🌱🦋🌱________________
#عطر_نماز
خدایا !
زمینگیرمان نخواه
آسمان گیرمان کن ....
#نسأل_الله_منازل_الشهداء
اذان ظهر به افق اهواز
13:13
اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🦋🌱
#اللهم_صلی_علی_محمد_آل_محمد
🌱🦋🌱___________
@khodaaa112
____🌱🦋🌱________________
#خاطره_شهید
حاج قاسم میگفت:
هروقت فشار های روحی جانم را به عذاب میکشید
می رفتم پیش علی اقا وقتی میگفتم چرا آمده ام: فقط نگاهش دلم را آرام میکرد..:)
چه برسد به اینکه دو آیه از قران بخواند و تفسیر کند ویا روضه حضرت زهرا (س) برایم بخواند
# شهید_علی_ماهانی
اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🦋🌱
#اللهم_صلی_علی_محمد_آل_محمد
__🌱🦋🌱_____________
@khodaaa112
____🌱🦋🌱________________
قسمت۸۸
نشستم رو میز مطالعه ام و شروع کردم خوندن برای امتحان فردا از اول صبح این خانم شیرازی ولم نکرد از زنگ زدنش هی بیا پایگاه و...
فردا باید یک یسری بزنم ببینم این اقای سجادی باز چه جلسه ایی گذاشته
مامان: راضیهههه راضیه
+جانم مامان اینجام
_بیا فردا شب مهمان داریم
از اینکه بعد از شهادت محمد حسین قراره یک مهمانی درست حسابی داشته باشیم ذوق زده شدم
نمیدونم دلیلش چیه ولی بعدش از شهادتش کسی نیومد خونمون
ازراتاق اومدم بیرون گفتم کیییی!؟؟
_خونه سید بیا کمکم کن خونه خیلی بهم ریخته
+کدوم سید؟
_راضیه جان عمو سید ،خاله نفیسه یادت اومد؟!
+اها اها اره چعجب؟
_بگم نیان ؟ خب مهمانه دیگه!
+چه حرفیه عزیز دلم مهمان تاج سرمنه
_بسه بیا کمک کن
+چشم
تاشب مادرم انقدر کار ازم کشید عین جنازه افتادم رو تختم خوابم برد حتی شام نخوردم
صبح کله سحر بیدار شدم ادامه خونه تکونی رو انجام دادم
لباس هام رو پوشیدم و رفتم دانشگاه!
هانیه مرخصی گرفته بود
یوسف هم از دیشب نیومده خونه
مجبور شدم تاکسی بگیرم!
تا پام رو گذاشتم داخل دانشگاه از پایگاه زنگ زدن بیا طرف پایگاه
گفتم گوشی رو بدید به آقای سجادی کلافه ام کردن انگار متوجه نمیشن امتحان دارم
+سلام اقای سجادی برادر من یک امتحان دارم کلاس دارم تموم بشه میام خدمتتون فقط فرصت بدید اینارو تموم کنم میام بخدا
_سلام،باشع موردی نداره. یاعلی
و قطع کرد
خیره شدم به صفحع گوشی
+وحشی اخه تو صورت ادم قطع می کنن؟
اول صبحی چه بی اعصاب
به سرعت رفتم تو کلاس نشستم خدارو شکر امتحان اسون بود بعدش استاد درس داد
یک 10 دقیقه استراحت دادن رفتم یک لیوان اب خوردم ما شاالله این دانشگاه شهید بهشتی انقدر بزرگه بخوای بری اب خوری برگردی باید یک.ساعت تایم آزاد داشته باشی!!
دوباره برگشتیم سر کلاس استاد اومدن شروع کردن به درس دادن!!
به ساعت نگاه کردم نیم ساعت دیر شده ابروم رفت!
خدایااا استاد متوجه حرکات من شد
صدا زد:خانم رادمهر چیزی شده؟ امروز حواستون به درس نبود هااا
+ببخشید
شروع کرد به درس دادن تو دلم گفتم خاک تو سرت راضیه
کلاس تموم شد زود زود وسایلم رو جمع کردم
به سرعت رفتم سمت پایگاه!
درو باز کردم صدای خواهرا می اومد خیلی شلوغ بود
تا در باز شد همه چشاشون سمت در
یکی با صدای نسبتا بلندی گفت: بیا بالاخره تشریف آوردن
فهمیدم یک دعوایی شده یک سلامی کرد و عذر خواهی کردم و نشستم!
به اقای سجادی نگاه کردم معلوم بود عصبیه چیزی نگفتم!
حس غریبی بهم دست داد!
احساس کردم دارم خفه میشم!
یکی از خواهرا با کینه گفت: خانم رادمهر لطفا دیگه انقدر دیر نشه تا الانم خیلی بی نظمی شده بخاطر سر ساعت حاضر نشدن شما
همه ی ما دانشجو هستیم
تو دلم گفتم خدایا بخیر بگذرونش
+با لبخند گفتم: خواهر عزیز تاریخ امتحان و کلاس ها دست من نیست که به تعویق بندازم
نرم امتحان بدم یا سر کلاس حاضر نشم مشروط میشم!
بعدشم اگر وجود من باعث بی نظمی میشه نیازی به بحث نیست که خودم استئفا میدم
که ان شاءالله از این به بعد کاراتون راه بیفته من خدایی ناکرده موجب خرابی کارهاتون نباشم!
خانم سهیلی دستم رو گرفت لبخند زد نو.صورتم اروم گفت: بشین راضیه جان
تو برای خدا کار میکنی!
+نه ممنون ولی حق با ایشونم هست نباید تو این موارد خلأ ایجاد بشه!
هرچند بنده تمام کمال اطلاع میدم به پایگاه یک ماهیی که نیومدم دانشگاه دلیلش چی بوده!!! :-)
امیدوارم گفته باشن اقای سجادی!
سجادی: ربطی نداره خانم رادمهر موضوع مهمی بود اما هیچ ارتباطی با شما نداشت
دیگ نمی تونستم بیشتر بمونم!
شهادت محمد حسین ربطی به حال بده من نداشت!
احساس کردم بیشتر بمونم دعوا میشه
در مقابل حرفش سکوت کردم
دیدم یکی از دوستاش محکم دستش رو فشار داد گفت:سید آروم باش چه حرفیه این!
نتونستم جلو اشکام رو بگیرم با حرفی که زد داغونم شدم احساس کردم تمام اون غمه دوباره یکجا برگشت کیفم رو برداشتم و از اتاق اومدم بیرون تمام راه دانشگاه رو پیاده رفتم و فقط گریه میکردم!