*'^🌿🌸🙃^'*
منآمدهامکهباتوراهیبشوم
آنیکهتوازدلمبخواهیبشوم🖇
#برادرشھیدم🎈
「🌿🚛」
گمنامۍ!
تنهابࢪاۍ"شهدا"نیست
مۍتونۍزندھباشۍو
سࢪبازحضࢪتزهࢪا"س"باشۍ!
امایھشࢪطداࢪھ!بایدفقطبࢪاۍ
"خدا"ڪاࢪڪنۍ نه ࢪیا!
------------•؛❁؛•------------
¦🚛🌿¦⇠ #تلنگࢪانہ
••🖤🥀••
یکی به آقا امام حسین(ع)گفت:
خوبی کردن به آدم نااهل، هدر دادن و
ضایع کردن خوبیهاست.
آقا سیدالشهدا بهش فرمودن نه اینطور نیست! مثل باران باش، بر آدمهای خوب و بد ببار:)♥️
تحف العقول، ۲۴۵
#حدیث_روز
⬛️ سالروز شهادت امام زین العابدین علیه السلام تسلیت باد
▪️امام سجّاد عليه السلام: المُؤمِنُ مِن دُعائِهِ عَلى ثَلاثٍ : إمّا أن يُدَّخَرَ لَهُ و إمّا أن يُعَجَّلَ لَهُ و إمّا أن يُدفَعَ عَنهُ بَلاءٌ يُريدُ أن يُصيبَهُ
▪️امام سجّاد عليه السلام فرمود: مؤمن از دعاى خود يكى از سه نتيجه را مى گيرد: يا برايش ذخيره مى شود، يا در دنيا برآورده مى شود و يا بلايى كه مى خواست به او برسد از او برگردانده مى شود.
📚تحفالعقول، ص280
◼️ حماسهای که امام زین العابدین علیه السلام در مجلس یزید آفرید!
▪️در روز جمعهاى در شام نماز جمعه است. ناچار خود یزید باید شرکت کند. اول آن خطیبى که به اصطلاح دستورى بود، رفت و هرچه قبلا به او گفته بودند گفت؛ تجلیل فراوان از یزید و معاویه کرد، هر صفت خوبى در دنیا بود براى اینها ذکر کرد و بعد شروع کرد به سبّ کردن و دشنام دادن على(ع) و امام حسین(ع) به عنوان اینکه اینها -العیاذباللَّه- از دین خدا خارج شدند، چنین کردند، چنان کردند.
▪️زین العابدین(ع) از پاى منبر نهیب زد: «ایهَا الْخَطیبُ! اشْتَرَیتَ مَرْضاةَ الَمخْلوقِ بِسَخَطِ الْخالِق» تو براى رضاى یک مخلوق، سخط پروردگار را براى خودت خریدى.
بعد خطاب کرد به یزید که آیا اجازه مىدهى من بروم بالاى این چوبها دو کلمه حرف بزنم؟ یزید اجازه نداد.
▪️آنهایى که اطراف بودند، از باب اینکه على بن حسین(ع)، حجازى است، اهل حجاز است و سخن مردم حجاز شیرین و لطیف است، براى اینکه به اصطلاح سخنرانىاش را ببینند، گفتند: اجازه بدهید، مانعى ندارد. ولى یزید امتناع کرد. پسرش آمد و به او گفت: پدرجان! اجازه بدهید، ما مىخواهیم ببینیم این جوان حجازى چگونه سخنرانى مىکند. گفت: من از اینها مىترسم. اینقدر فشار آوردند تا مجبور شد؛ یعنى دید دیگر بیش از این، اظهار عجز و ترس است؛ اجازه داد.
▪️ببینید این زین العابدین(ع) که در آن وقت از یک طرف بیمار بود (منتها بعدها دیگر بیمارى نداشت، با ائمّه دیگر فرق نمىکرد) و از طرف دیگر اسیر، و به قول معروفِ اهل منبر چهل منزل با آن غُل و زنجیر تا شام آمده بود، وقتى بالاى منبر رفت چه کرد! چه ولولهاى ایجاد کرد! یزید دست و پایش را گم کرد. گفت الآن مردم مىریزند و مرا مىکشند.
▪️دست به حیلهاى زد. ظهر بود، یکدفعه به مؤذّن گفت: اذان! وقت نماز دیر مىشود. صداى مؤذّن بلند شد. زین العابدین(ع) خاموش شد. مؤذّن گفت: «اللَّهُ اکبَرُ، اللَّهُ اکبَرُ»، امام حکایت کرد: «اللَّهُ اکبَرُ، اللَّهُ اکبَرُ». مؤذّن گفت: «اشْهَدُ انْ لا الهَ الَّا اللَّهُ، اشْهَدُ انْ لا الهَ الَّا اللَّهُ»، باز امام حکایت کرد، تا رسید به شهادت به رسالت پیغمبر اکرم(ص). تا به اینجا رسید، زین العابدین(ع) فریاد زد: مؤذّن! سکوت کن. رو کرد به یزید و فرمود: یزید! این که اینجا اسمش برده مىشود و گواهى به رسالت او مىدهید کیست؟ ایهاالناس! ما را که به اسارت آوردهاید کیستیم؟ پدر مرا که شهید کردید که بود؟ و این کیست که شما به رسالت او شهادت مىدهید؟ تا آن وقت اصلا مردم درست آگاه نبودند که چه کردهاند.
▪️آنوقت شما مىشنوید که یزید بعدها اهل بیت پیغمبر(ص) را از آن خرابه بیرون آورد و بعد دستور داد که آنها را با احترام ببرند. نعمان بن بشیر را که آدم نرمتر و ملایمترى بود، ملازم قرار داد و گفت: حداکثر مهربانى را با اینها از شام تا مدینه بکن.
▪️این براى چه بود؟ آیا یزید نجیب شده بود؟ روحیه یزید فرق کرد؟ ابداً. دنیا و محیط یزید عوض شد. شما مىشنوید که یزید، بعد دیگر پسر زیاد را لعنت مىکرد و مىگفت: تمام، گناه او بود. اصلا منکر شد و گفت من چنین دستورى ندادم، ابن زیاد از پیش خود چنین کارى کرد. چرا؟ چون زین العابدین(ع) و زینب(س) اوضاع و احوال را برگرداندند.
📚 استاد مطهری، حماسه حسینی، ج1، ص294-293 (با تلخیص)
#تلنگرانہ‼️
یادمونباشہ
یروزیهممونبایدبہاینسوال
جواببدیم
''جوونیتچجوریگذشت؟!…!(:''
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#صآحبجآنــمღ
ڪوفـيان بـا «ظهور» حسيـن(علیه السلام) و
مـا بـا «غـيبـت»
تـو امـتحـان شـديــم،
بـہ راستے ڪداميڪ
سخـت تـر اسـٺ!!!
ظهور.... يـا غيــبـٺ؟!
امیدغریب های تنها کجایی؟
『اللّٰھُمَعجلْلِّوَلیڪَالفࢪَج』
🆔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_اختصاصی
👤 استاد #رائفی_پور
محرم ماه خودسازیه، بچه شیعه عزادار چقدر تو این ایام درس گرفتی؟
شهادت امام زین العابدین علیه السلام محضر آقا امام زمان روحی فداه و تمام عاشقان اهل بیت تسلیت باد🥀🖤
#یاسیدالساجدین
•••┈✾~🍃🖤🍃~✾┈•••
کانال خٌذْنیِ مَعَكْ
@khodaaa112
#ناشناسی
سلام علیکم
1-الحمد لله😊
2-یعنی ادم وسواس نباش با یک طلبه حرف بزن راهنمایی کنه😊🌷
◎خوشبختی سراغ کسی میره که بلده بخنده.
◎این زندگى نیست که زیباست،
◎این من و تو هستیم که
◎زندگى رو زیبا یا زشت مىبینیم.
◎دنبال رسیدن به یک
◎خوشبختی بىنقص نباش.
◎از چیزهاى کوچک زندگى لذت ببر.
◎اگر اون چیزها رو کنار هم بگذاری،
◎میتونی کل این مسیر رو
◎با خوشحالى طى کنی …🌱🌼
دوستان به عمه سادات جسارت کردن😭😭😭
به اهل بیت پیامبر (ص) بی احترامی کردن🥺🥺
بخدا
این جواب خون سیدالشهدا (ع) نیست این جواب درد های خانوم زینب (س) نیست ک زنان ما با بی حجابیشون تیر ب قلب نازنین امام زمان (عج) میزنن😭😭😰😰
تروخدا ب حق این روز کوتاه بیاید دست از بی حجابی و بی حیایی بردارین
بخدا حضرت زینب (س) خیلی سختی کشیده فقط عاشورا ک نیست وداع با پیامبر (ص) رو دیده تا کربلاااااا و خانوم رقیه (س)😭😭
بخاطر همینه امام زمان (عج) میفرمایند: خدا رو بحق عمه ام زینب (س) قسم بدید فرج رو برساند💔💔
چون حضرت زینب (س) خیلی بیشتر از بقیه سختی کشیده😔😔
شما رو به خدا بخاطر حسین زمانتون کوتاه بیاید گناه نکنید یکاری کنید حجابتون زینبی بشه🍃
الهی اللّهم عجل لولیک الفرج به حق حضرت زینب (س)🥺🥺😭😭
🍂🍂💐💐🌹🌹
🍃 : ﺳﻪ ﭼﻴﺰ ﺭﺍ ﺍﻟﻠّﻪ ( جل جلاله) ﺩﺭ ﺩﻧﻴﺎ ﺯﻳﺎﺩ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﺩ :
❣ ١ : ﺟﻮﺍﻥ ﺗﻮﺑﻪ ﻛﺎﺭ
❣ ٢ : ﭼﺸﻢ ﮔﺮﻳﺎﻥ
❣ ٣ : ﻗﻠﺐ ﺧﺎﺷﻊ
🍃 : ﺳﻪ ﭼﻴﺰ ﺭﺍ ﺣﻀﺮﺕ ﻣﺤﻤﺪ(صلى الله عليه وسلم) ﺩﺭﺩﻧﻴﺎ ﺯﻳﺎﺩ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ :
❣١ : ﻋﻄﺮ
❣٢ : ﺯﻥ ﺩﻳﻨﺪﺍﺭ
❣٣ : ﻧﻤﺎﺯ
🍃 : ﺳﻪ ﭼﻴﺰ ﺭﺍ ﺑﺎﻳﺪ ﻛﻨﺎﺭ ﮔﺬﺍﺷﺖ :
❣ ١ : ﭼﺎﭘﻠﻮسی
❣ ٢ : ﺍﺳﺮﺍﻑ
❣ ٣ : ﻏﻤﺎﺯی
🍃 : ﺳﻪ ﭼﻴﺰ ﺭﺍ ﻧﮕﻬﺪﺍﺷﺘﻦ ﻭﺍﺟﺐ ﺍﺳﺖ :
❣ ١ : ﺯﺑﺎﻥ
❣ ٢ : ﺍﻋﺼﺎﺏ
❣ ٣ : ﻧﻔﺲ
🍃 : ﺳﻪ ﭼﻴﺰ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ » جل جلاله« ﺁﺭﺯﻭ ﻧﻤﺎ :
❣ ١: ﻫﺪﺍﻳﺖ
❣ ٢ : ﻓﺮﺯﻧﺪﻧﻴﻜﻮ
❣ ٣ : ﺷﻔﺎﺀ
🍃 : ﺳﻪ ﭼﻴﺰ ﻋﻼﻣﺖ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﻲ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ :
❣ ١ : ﻋﺸﻖ
❣ ٢ : ﺳﻜﻮﻥ
❣ ٣ : ﺳﺎﺯﮔﺎﺭی
🍃 : ﺳﻪ ﭼﻴﺰ ﺭﺍ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺑﻪ ﻳﺎﺩﮔﺎﺭ ﺑﮕﺬﺍﺭ :
❣ ١ : ﻋﻠﻢ ﺳﻮﺩﻣﻨﺪ
❣ ٢ : ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺻﺎﻟﺢ
❣ ٣ : ﺻﺪﻗﻪ ﺟﺎﺭیه
🍃: ﺳﻪ ﭼﻴﺰ ﺭﺍ ﺯﻳﺎﺩ ﻓﻜﺮ ﻛﻦ :
❣ ١ : ﺍﺯ ﭼﻪ ﺧﻠﻖ ﺷﺪﻩ ﺍی
❣ ٢ : ﺑﺮﺍﻱ ﭼﻪ ﺧﻠﻖ ﺷﺪﻩ ﺍی
❣ ٣ : ﺑﻪ ﻛﺠﺎﻣﻴﺮﻭی
🍃: ﺳﻪ ﭼﻴﺰ ﺭﺍ ﺣﺘﻤﺎً ﺣﺎﺻﻞ ﻧﻤﺎ :
❣ ١ : ﻋﻔﺖ ﻭ ﭘﺎﻛﺪﺍﻣﻨﻲ
❣ ٢ : ﻋﺰﺕﻧﻔﺲ
❣ ۳ : ﺧٌﻠﻖ ﻧﻴﻜﻮ
🍃 : ﺳﻪ ﭼﻴﺰ عاقبت ﺧﻴﺮ ﻧﺪﺍﺭﺩ :
❣ ١ : ﺭﺷﻮت ﺳﺘﻮﺍنی
❣ ٢ : ﻓﺮﻳﺐ ﺩﺍﺩﻥ ﻣﺮﺩﻡ
•┈┈┈┈┈┈•✿❁✿•┈┈┈┈┈┈•
─┅═༅𖣔♥️𖣔༅═┅─
┄┄┅┅✿ ✿┅┅┄┄
الَّلهُمَّ صَلِّ علَےَ مُحَمَّـدٍ وعلَےَ آلِ مُحَمَّـــدٍ♥
🌿•°
انسانھاسقوطمۍڪنند!
وقتۍنگاھوراھخداوندرا . . .
بھقیمتگناھبھشیطآنبفروشند .
____
کانال خٌذْنیِ مَعَكْ🕊
@khodaaa112
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_تصویری
✍سخنرانی حاج آقا عالی
💠موضوع: هیچ یک از اتفاقات زندگیت بی حکمت نیست!
________
کانال خٌذْنیِ مَعَكْ🕊
@khodaaa112
حضرٺ آقا فرمودند♥️:
ما که روی حجاب اینقدر مقیّدیم
بہ خاطر این است که حفظ حجاب
به زن کمک مۍکند تا بتواند بہ آن
رتبهمعنوۍعاݪۍ خود برسد.🌙
#مقاممعظمدلبرے
________
کانال خٌذْنیِ مَعَكْ🕊
@khodaaa112
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻رنج فلسفهیِ خلقت انسان است
#تومیتونےبالاترازفرشتهباشے🌱
________
کانال خٌذْنیِ مَعَكْ🕊
@khodaaa112
🌹ای انسان ، چه چیز تو را در برابر پروردگارت مغرور کرده?
________
کانال خٌذْنیِ مَعَكْ🕊
@khodaaa112
#نمازاول وقت
#سفارش شهدا
💠شهید #علی_عابدینی :
منتظر ظهورآقا نماز اول وقت میخواند
به سوی نمازمی شتابد
دوست داریم شهید شویم؟
با نماز قضا کسی شهیدنمی شود
با نماز دیر وقت کسی به درجه شهادت نمی رسد.
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
اذان مغرب به افق اهواز
20:10
________
کانال خٌذْنیِ مَعَكْ🕊
@khodaaa112
قسمت ۲۷
حاج اقا داشت درمورد شهدا میگفت
قرار شد حاج حسین یکتا رو بیارن اونجا شلمچه صحبت کنه!
خیلی زیبا حرف میزد داخل اتوبوس بودیم
از شهدا که میگفت دلت هوایی میشد!
میگفت:بچه ها از این شهدا مدد بگیرید اینا خیلی کارا ازشون برمیاد ، قطعا بدونید شهدا شما رو دعوت کردن که داریم میریم جنوب
ٺصادفۍ نبود که داری میری شلمچه پِۍ آن باش ڪدام شہید ٺۅ رآ طلبیده اسٺ.
شہدآ یڪۍ یڪۍ میان ۅ حرفآ دآرن براے گفٺن...
شلمچه دنبالشون ڪن ۅ ببین چۍ براۍ گفٺن دارند.
هرکس با شهیدی خو گرفت روز محشر از او ابرو گرفت!
زِندگیاتونو وقفِ امام زمان کنین....
وقفِ جبهِه ی فرهنگی...
وقفِ ظهور...
وقتی زندگیاتون اینشِکلی شه، مجبور میشین که گناه نکنین!
وَ وقتیَم که گناه هاتون کمُ کمتر شد؛ دریچه ای از حقایق بِه روتون باز میشه...!
اونوقته که میشین شبیهِ شُهدا...
اول_شبیه_شین_بعد_شهید!
یوقت شرمنده شهدا نشید جوونا
﷽
چشمان هزاران شهید بر اعمال من و شما دوخته شده است
اینو شهید حسن مختاری میگفت!
بعد کمی سکوت کرد و گفت: صلوات بفرستید
رسیده بودیم 30کیلومتری خرم آباد برای نماز اول وقت پیش یک حسینیه ایی ایستادیم
همه پیاده شدند!
بعد نماز دوباره حرکت کردیم هوا تاریک شد داخل اتوبوس شام ساندویچ دادن خوردیم منکه خوابم برد با کسی صحبت نمیکرد فقط سکوت کرده بودم عین کسی تازه داشت خیلی چیز از شهدا و شهادت براش روشن میشد منکه نمی دونم شهادت چیه کاش شلمچه یکی به من بگه معنی شهادت چیه!
سرم رو تکیه دادم به صندلی پ خوابم برد نزدیک های ساعت 3،شب تقریبا همه خواب بودن جز راننده و این محمد حسین
گوشیم رو روشن کردم !
دلم خیلی برای کربلا تنگ شده بود بدجور دلم هوای کربلا رو کرده بود دعا کردم دوباره قسمتم بشه هرکی پاش رو بزاره اونجا فقط میدونه چخبره!
رفتم به نفیسه پیام دادم الان دقیقا اذان صبح بود بوقت کربلا بنده خدا بیدار گفت با بچه ها اومدم بین الحرمین!
برام عکسشون رو فرستاد همه نشسته بودند تو حیاط بین الحرمین بهش گفتم حتما دعام کنه من دارم میرم شلمچه!
وقتی فهمید دارم میرم شلمچه گفت حتما برام اونجا دورکعت نماز بخون !
سرم تو گوشی بود یکی اومد بالا سرم با صدای ارومی گفت:
_میخواین چای بریزم براتون راضیه خانوم
بسم الله یکلحضه ترسیدم سرم رو اوردم بالا محمد حسین بود
+سلام ممنون نمیخوام دست شما دردنکنه
_خواهش میکنم
و رد شد بنده خدا اومده بود چای برام بریزه همه خواب بودن فقط من بیدار بودم ایشون و راننده!
هندزفری گذاشتم تو گوشم یک مداحی پلی کردم و شروع کردم به گوش دادنش اصلا خوابم نمی اومد!
حوالی ساعت 5 دقیقا رسیدیم اندیمشک کنار یک مسجدی پیاده شدیم چند دقیقه مونده بود به اذان صبح!
دلم گرفته بود یوسف متوجه حال من شد فکر کرده پشیمون شدم از اومدن به اردو ولی من همینطور دلم گرفته بود نمی دونم از چی!
ادامه دارد....
قسمت ۲۸
بعد از خوندن نماز از مسجد بیرون اومدم کنار اتوبوس ایستادم!
هوا سرد بود صورتم از سردی قرمز شده بود داشتم پشت اتوبوس آروم گریه میکردم نمیدونم برای چی !
یکلحضه یوسف اومد و.گفت:
_معلوم هست تو کجایی چیکار میکنی اینجا الان سرما میخوری خواهرم چرا داری گریه میکنی اتفاقی افتاده ،!؟
اشکام رو پاک کردم و با صدای جدی گفتم:نه!
_پس چته!؟
+نمیدونم ، ولش کن بیا بریم داخل اتوبوس دارن اسم صدا میکنن!
سوار شدم حال حرف زدن با کسی رو نداشتم
برای همین چادرم رو کشیدم جلو و به پنجره خیره شدم!
یکلحضه احساس کردم یکی دیگه پیشم نشسته سرم رو چرخوندم دیدم یوسف با لبخند به صورت خیره شده
+اینجا چیکار میکنی!؟ رقیه کجا رفت!؟
_اومدم پیش خواهرم بشینم مگه جرمه رقیه رفت پیش محمد حسین بشینه برای یک چند ساعتی! حالا برم چرا اینقدر راضیه خانم اخمو شده!؟
+یوسف گیر دادی هاا به من امروز! هیچی نیست گفتم همینجور!
_عجب ! باشه پس من همینجا میمونم جا خوش میکنم!
+خوش اومدی، الان داری اذیتم میکنی،؟
_ممنون آبجی گلم ، نخیر من نیت اذیت ندارم!
+یوسف چرا عصبیم میکنی ! میدونی عصبی بشم بد میشه!
_اینو تهدید حساب میکنم تسلیم شدم
ولی آبجی ناراحت نباش
بعد دست به جیبش کرد یک قران کوچک درآورد گفت:بگیر قرآن بخون دلت آروم میشه!
با لبخند از جاش بلند شد قرآن رو بازکردم سوره مزمل در اومد شروع کردم به خوندن تا به خودم اومدم حالم بهتر شده بود!
نزدیک های ساعت9 صبح رسیدیم اهواز کنار یک رستورانی پیاده شدیم
همه پیاده شدن که برن دست و صورتشون رو بشورن منم که حالم بهتر شده بود پیاده شدم!
گفتن همه جمع بشن تا صبحانه بدیم!
هوا خوب بود باد خنک می وزید!، نفسی عمیقی کشیدم رو سریم رو درست کردم و دوباره سوار اتوبوس شدیم!
نشسته بودم رو صندلی ها که رقیه اومد کیفش رو برد!
_کجا داری میری!؟
+من میرم پیش محمد حسین میشینم یوسف هم کنارت بشینه!
_چه فرقی میکنه رقیه جون تو اینجا نشسته بودی!
+نه دیگه برم پیش داداشم بشینم تا فرمانده مارو مجازات نکرده!
_باشه هرجور راحتی!
هعییی یوسف بگم خدا چیکارت نکنه!
فلاکس اب رو دادم که برام چای درست کنن
برامون صبحونه اوردن یه کیک با آب میوه
فقط کمی از کیک رو.خوردم با یک لیوان چای
با یک صلوات بلند حرکت کردیم سمت شلمچه!
فقط کمی از کیک رو.خوردم با یک لیوان چای
با یک صلوات بلند حرکت کردیم سمت شلمچه!
چون زمستان بود هوا بارونی شد نم نم بارون میبارید! نم نم های بارون می افتادن رو شیشه اتوبوس هررقطره می افتاد و سر میخورد پایین! مامان زنگ زد
_الو سلام
+سلام دخترم خوبی ، یوسف خوبه؟
_ممنون الحمدلله، همه خوبن اینا هاش یوسف کنارم نشسته سلام میرسونه!،
+سلامت باشید دخترم کجایید چخبر!
_رسیدیم اهواز داریم می ریم سمت شلمچه اینا مناطق و.....
+اها بسلامتی ان شاءالله التماس دعا
_حتما ان شاءالله
+کاری نداری دخترم؟
_نه مادرم سلامتی سلام برسون!
+سلامت باشی خداحافظ!