eitaa logo
خُذْنیِ مَعَکْ🕊مرا با خودت ببر
846 دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
3.5هزار ویدیو
80 فایل
🌱﷽ تا کسی رُخ نَنماید نَبرد دِل ز کسی دلبر ما دل ما برد و به ما رخ ننمود. . . . 📍کپی با ذکر صلوات «وقف امام زمان عج» تأسیس:1400/1/25 مدیر کانال: @khadeem12w
مشاهده در ایتا
دانلود
یوقت فکر نکنید عکس هارو از جایی فرستادم یا در اوردم😁 خودشون فرستادن
4141968619.mp3
979.6K
🕊 🎶🎶🎶🎵🎶🎶🎶 🕗ساعت به وقت 🕌عاشـــ❤️ــــقے • ..🕋🕌 🤲🏻 عاشقاݧ وقــ⏰ــٺ نمــ📿ــاز است... اذاݧ مے گویند...♥️🍃 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اَلَّلهُمّ‌‌‌عجِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج💫 اذان مغرب به افق اهواز 20:06 ________ کانال خٌذْنیِ مَعَكْ🕊 @khodaaa112
ای شهید گمنام با شما تکلیم میکنم میدانم طنین سلامم را میشنوی امشب انس گرفته ام میان خضوع سپید غبار این بیابان این منم هادی... که عزلت گزیده ام میان ضمیر دنیایی ناچیز سرشارم ز طعم تشنج در این روزهای راکد غمگین شفاعتم کنید ای مردان خـــــــــدا... دگر بار دلم گرفته است بغض بیداد میکند😭 »
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چه خوش است اگر ببینم عرفات و کربلا را حرم عزیز زهرا، شب مشعر و منا را به خدای کعبه سوگند همه حج من حسین است به دوصد منا نبخشم عرفات کربلا را
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مثل حر باش، چنانچه دیروزت با امروزت، زمین تا آسمان فرق کند! - مفتاح
امـــشـــب مــــی خـــــوام بـــشـــیـــنــم از آرزوهــــام بــنــویـــســـم بــــه نــــام خـــــــدا کــربـــلا تـــــمـــام . . .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊💓 ۳۱📿 صدای گریه های بچه ها بلند شد! حاج حسین یکتا:دلتون هوای مادر کرد نه!؟ دلتون شهادت خواست!؟ بچہ ها دۅ دۅٺـا چہارٺاۍ خدا با دۅ دۅٺـا چہارٺاۍ ما فرق داره یہ گنـاه ٺرڪ میشہ همہ چے بہ پآٺ ریخٺہ میشہ یہ جا حۅاسٺ پرٺ میشہ،صـد ساݪ راهٺ دۅر میشہ‼️ بچہ ها بگردید یہ پیدآ ڪنید؛ یه دوسٺ پیدا ڪنید ڪه وسط میدون مینِ گناه، دستمون رو بگیره. و کی بهتر از شهدا!؟ بخدا دست شهدا رو بگیری شهید میشید هاا!؟ اصلا از شهدا هم جلو میزنید! بچه‌ها! به خدا از شهدا جلو میزنید، اگه رعایت کنید که دلِ امام زمان علیه‌السلام 💔 نَلَرزه! یوقت نمیرید هاا!!! توکل به خدا، توسل به اهل‌بیت علیهم‌السلام، توجه به دو لبِ سیدعلی؛ والسلام. هیچ خبری دیگه تو عالَم نیست! همه دنیا رو گشتیم، خبری نیست. و سلام علیکم و رحمت الله و برکاته راضیه: همین جور خیلی قشنگ تموم شد میکروفن رو برداشتن! رفتم پیش یوسف گفتم اجازه میدن چند دقیقه مزاحمش بشم _کیو؟! +حاج اقا یکتا! رو دیگه _صبر کن اینجا بپرسم! رفت پرسید برگشت سمتم _برو ولی کسی متوجه نشه! +چشم خیلی ممنون خودکار و یک دفتر کوچیک همراهم بود! دلم میخواست یکچیزی برام بنویسه یادگاری از بچه ها دور شد با دونفری داشتن میرفتن سمت ماشین خواست سوار بشه صداش زدم +حاج آقا! سرش رو برگردوند +میشه یکلحضه وقتتون رو بگیرم برگشت سمتم گفت: بفرمایید دخترم! یچیزی داخل این دفتر برام بنویسید که خیلی بدردم بخوره! یکلحضه مکث کرد بعد گفت: _چشم ان شاءالله دفتر و خودکارم رو برد نوشت دفتر رو بست و گفت:الان نخون هروقت برگشتی بخون ! ان شاءالله حضرت زهرا س پشت و پناهت التماس دعا _خیلی ممنونم چشم ان شاءالله خداحافظ +یاعلی سوار ماشین شد و رفت! به اسمون نگاه کردم غروب بود و هوا سرد! گفتن تا ساعت 8:25 بشینید رو خاک های شلمچه یا یک نگاهی بندازید ولی دور نشید! خوشحال شدم این فرصت رو به ما دادن! کنار کاناله ابی رو.خاک شلمچه نشستم همه اونطرف بودن ! کفش هام رو در اوردم نشستم رو خاک های شلمچه ! با خودم تکرار میکردم حالا فهمیدم تو بین الحرمین چرا اونا برای شهادت زجه میزدن حالا میفهمم چرا اقا سید نجف اینقدر واسه شهادتش گریه میکرد پس معنی شهادته اینه! یا معنی و تفسیر دیگه ایی داره کلمه می اومد رو زبونم ای شهدا تفحصم کنید! صدای اذان پیچید قرار شد بعد نماز دوباره بیایم اینجا!! بشینیم! بلند شدم رفتیم برای وضو و نماز بعد از اینکه نماز تموم.شد هوا تاریک شد با دوتا از دخترا رفتیم بیرون بقیه نشستن برای شام ما سه میل به غذا نداشتیم! یک گروه دیگه اومده بودن از تبریز همشون اونجا اقا بودن خانوم نبود یک حاج اقایی داشت روایت خیلی قشنگی رو تعریف میکرد کمی نزدیک تر شدیم و نشستیم کنارشون!
💓🕊 ۳۲📿 حاج اقا :بچه ها تو جنگ یک رزمنده ایی بود که ارتباط خیلی خیلی خاصی با حضرت زهرا س داشت شبا وقتی همه میخوابیدن این میرفت بیرون پشت سنگر ها تکیه میداد می نشست حرف میزد! یک شب کنجکاو شدم بدونم کجا داره میره! اروم آروم پشت سرش رفتم! صدای گریه اش میومد بچه ها گریه هاااا! دیدین بچه کوچیک چجور با مادرش حرف میزنه وقتی یچیزی میخواد این همونجوری بود رفتم کمی جلوتر نشستم جوری نشستم که متوجه حضور من نشه! میشنیدم به حضرت زهرا میگفت: مادر جان اخرش ما لیاقت این مهمانی هرشب رو پیدا میکنیم با بچه های گمنامت!؟ منم سادات هستم مادر از شما! مادر میگم حالا اخرش ما شهید میشیم!؟ مادر یوقت منو ارزو به دل نزاری! من با ارزوی شهادت اومدم! هرشب قرار ملاقات میزاری با من! با افتخار میام پیش شما! من دلم میخواد پیش شما باشم تو اون مادری که برای بچه ها میکنید! داشت حرف میزد بعد یهو جواب میداد انگار حضرت زهرا داشت باهاش حرف میزد هییعی بهش میگفت چشم من نوکرتم نگاهش کردم اشکاش رو پاک کرد بلند شد گفت: ممنونم مادر امشب هم برام مادری کردی! منم بلند شدم به سرعت رفتم داخل سنگر که نفهمه شبش عذاب وجدان گرفتم! شاید قبول نکنه! صبح روز بعد داشت اماده میشد برای اینکه بره جبهه! دستم رو گذاشتم رو شونه اش گفتم: فلانی اجازه میدی چند لحضه وقتت رو بگیرم بلند شد با لبخند گفت : چشم دستش رو گرفتم بهش گفتم ببخشید! با تعجب نگاهم کرد گفت:چرا؟ براش ماجرا رو تعریف کردم سکوت کرد بعد سرم رو گرفت بالا و گفت: سرت رو بگیر بابا برادر حلال حلال ولی قول بده تا شهید نشدم به کسی نگو! نشست گفت: من با خودم حرف نمیزدم مادر حضرت زهرا س بود صداش رو میشنیدم! من از سن بچه گی مادر نداشتم! اونم برام هرشب مادری میکرد! خب دیگه من باید برم التماس دعا یا زهرا منو بوسید و رفت! غروب گفتن همه ی اونا شهید شدن و یکی مفقود الاثر نیست همون لحضه گفتم این بچه شهید شد مادر خریدش اونم گمنام بالاخره نجواهاش با حضرت زهرا س جواب داد! حالا حرف حساب من اینه بچه ها مادر خیلی دوست بشینیم باهاش دردل کنیم به حضرت زهرا س اعتماد کن! هرچی بگردی بهتر ازشون پیدا نمیکنی راضیه: صورتم رو با چادر پوشونده بودم!! به چشام اجازه باریدن دادم دخترا ازم جدا شدن فقط من موندم که روی خاک شلمچه نشسته بودم یکی از پشت اومد دستش رو گذاشت روی شونم نگاه کردم دیدم......